شهادت حضرت رقیه

مرتب سازی براساس
 وحید قاسمی

شعر مدح ومراثی حضرت رقیه (ع)- (كليم بي كفن كربلاي ميقاتي) * وحید قاسمی

2531
3

شعر مدح ومراثی حضرت رقیه (ع)- (كليم بي كفن كربلاي ميقاتي) كليم بي كفن كربلاي ميقاتي
خليل بت شكن كعبه ي خراباتي
چه فرق مي كند آخر به نيزه يا گودال؟
هميشه و همه جا تشنه ي مناجاتي
نخوان كه نور كتاب خدا ندارد راه
به قلب سنگي اين مردم خرافاتي
كنار نيزه ي تو گريه مي كند يحيي
شنيده معني ذبح العظيم آياتي
نگاه لطف تو يك دير را مسلمان كرد
مسيح من چقدر صاحب كراماتي!
توان ناقه نشيني به دست و پايم نيست
خدابه خير كند،واي عجب مكافاتي
شنيده ام كه سفر رفته اي ولي بابا
براي من نخري گوشواره سوغاتي

شاعر : وحید قاسمی

  • چهارشنبه
  • 26
  • مهر
  • 1391
  • ساعت
  • 07:26
  • نوشته شده توسط
  • مرتضی پارسائیان
ادامه مطلب
فروشگاه پرچم

شعر مدح ومراثی حضرت رقیه (ع) (اي همسفر به نيزه مرا جز تو ماه نيست ) *

2565
3

شعر مدح ومراثی حضرت رقیه (ع) (اي همسفر به نيزه مرا جز تو ماه نيست ) اي همسفر به نيزه مرا جز تو ماه نيست
من را به غير روي تو شوق نگاه نيست
در اين سه ساله غير تو ذكري نگفته ام
شكر خدا كه عمر كم من تباه نيست
با شك نگاه موي سپيد از چه مي كني
آري رقيه تو منم اشتباه نيست
هر منزلي كه آمده ام زخم خورده ام
شام كسي چو شام تن من سياه نيست
ديگر مجاب رفتن با عمه ام مكن
دستم وبال گردن و پايم به ره نيست
فهميده ام ز سيلي و شلاق و سلسله
ما را به غير دامن عمه پناه نيست
با اينكه كودكان همه زخمي و خسته اند
اما تن كسي چو تنم راه راه نيست
بابا بگو كه چشم عمو غيرتي كند
اينجا غير طعنه و تير نگاه نيست
علي اشتري

  • چهارشنبه
  • 26
  • مهر
  • 1391
  • ساعت
  • 12:32
  • نوشته شده توسط
  • مرتضی پارسائیان
ادامه مطلب

شعر مدح ومراثی حضرت رقیه (ع) (يادش به خير ناله اگر جوش مي گرفت) *

2414
1

شعر مدح ومراثی حضرت رقیه (ع) (يادش به خير ناله اگر جوش مي گرفت) يادش به خير ناله اگر جوش مي گرفت
دست عمو مرا به سر دوش مي گرفت
گاهي هم آفتاب نگاه پدر مرا
گلبوسه مي نشاند و در آغوش مي گرفت
آن گوشوار غرقه به خونم به جاي خود
سيلي هم انتقام من از گوش مي گرفت
گاه انتقام خصم ز ما بهر ناله بود
گاه يتقاص از لب خاموش مي گرفت
تنها شبيه مارد تو بود دخترت
دستي اگر به زخمي پهلوش مي گرفت
جواد زماني

  • چهارشنبه
  • 26
  • مهر
  • 1391
  • ساعت
  • 12:39
  • نوشته شده توسط
  • مرتضی پارسائیان
ادامه مطلب

شعر مدح ومراثی حضرت رقیه (ع) (خرابه است مكانش ولي صفا دارد ) *

2337
2

شعر مدح ومراثی حضرت رقیه (ع) (خرابه است مكانش ولي صفا دارد ) خرابه است مكانش ولي صفا دارد
سه ساله است و لي عمر عشق را دارد
به قاب كوچك چشمش سر به نيزه پر است
به من بگو كه در اين چشم خواب جا دارد ؟
در اين خرابه غذا و لباس زيبا نيست
به جاي هر چه كه گفتم فقط خدا دارد
به نام عشق شبي ديد هر چه را مي خواست
به اسم بوسه فدا كرد هر چه را دارد
حديث خواب و سر و بوسه ابتدايش بود
تو فكر مي كني اين روضه انتها دارد
مگو چرا همه از گريه اش خبر دارند
دلي كه عشق شكستن دهد صدا دارد!
رضا جعفري

  • چهارشنبه
  • 26
  • مهر
  • 1391
  • ساعت
  • 12:43
  • نوشته شده توسط
  • مرتضی پارسائیان
ادامه مطلب

مدح ومراثی حضرت رقیه (ع) (پلكي مزن كه چشم ترت درد ميكند) *

10868
156

 مدح ومراثی حضرت رقیه (ع) (پلكي مزن كه چشم ترت درد ميكند) پلكي مزن كه چشم ترت درد ميكند
پر وا مكن كه بال و پرت درد ميكند
ميدانم اينكه بعد تماشاي اكبرت
زخمي كه بود بر جگرت درد مي كند
با من بگو كه داغ برادر چه كار كرد
آيا هنوز هم كمرت درد ميكند
مانند چوب خواهش بوسه نميكنم
آخر لبان خشك و ترت درد ميكند
لبهاي تو كبود تر از روي مادراست
يعني كه سينه پدرت درد ميكند
مي خواستم كه تنگ در آغوش گيرمت
يادم نبود زخم سرت درد ميكند
كمتر به اسب نيزه سوار و پياده شو از
این حجمه هاي سنگ سرت درد ميكند

  • چهارشنبه
  • 26
  • مهر
  • 1391
  • ساعت
  • 12:47
  • نوشته شده توسط
  • مرتضی پارسائیان
ادامه مطلب

مدح ومراثی حضرت رقیه (ع) (شاید که خواب دیده ام ، این سر خیالی است) *

1490
2

مدح ومراثی حضرت رقیه (ع) (شاید که خواب دیده ام ، این سر خیالی است) شاید که خواب دیده ام ، این سر خیالی است
اما نه خواب هم که بود باز هم عالی اَست
مهمان من قدم به سر چشم ما گذار
هر چند دست سفرۀ این طفل خالی اَست
خون لاله های گیسویم از لطف سنگ هاست
فرش سپید تو پُر گل های قالی اَست
با من زبان ِ سیلی شان حرف می زند
یعنی جواب هر چه بپرسم سؤالی اَست
تنها زدند و در دل خود هم نگفت کس
این کودک یتیم کدامین اهالی اَست
باب سری شبیه عمو چند وقتی اَست
از روی نیزه خیره به من این حوالی اَست
عمه گرفته دست مرا راه می برد
بابا بگو به خاطر کم سن و سالی اَست
محسن عرب

  • پنج شنبه
  • 27
  • مهر
  • 1391
  • ساعت
  • 05:39
  • نوشته شده توسط
  • مرتضی پارسائیان
ادامه مطلب

مدح ومراثی حضرت رقیه (ع) (آن شب سپهر دیده ی او پر ستاره بود) *

1866
2

مدح ومراثی حضرت رقیه (ع) (آن شب سپهر دیده ی او پر ستاره بود) آن شب سپهر دیده ی او پر ستاره بود
داغ نهفته در جگرش بی شماره بود
در قاب خون گرفته ی چشمان خسته اش
عکس ِ سر بریده و یک حلق ِ پاره بود
شیرین و تلخ خاطره های سه سال پیش
این سر نبود بین طبق ، جشنواره بود
طفلک تمام درد تنش را زیاد برد
حرفی نداشت ، عاشق و گرم نظاره بود
با دست خسته معجر خود را کنار زد
حتی کلام و درد ِ دلش با اشاره بود
زخم نهان به روسری اش را عیان نمود
انگار جای خالی یک گوشواره بود
دستش توان نداشت که سر را بغل کند
دستی که وقت خواب علی گاهواره بود
در لابه لای تاول پاهای کوچکش
هم جای خار هم اثر سنگ خاره بود
ناگاه لب گشود و تلاطم شروع شد
دریای حرف های دلش بی کناره بود
کوچکترین یتیم خرابه

  • پنج شنبه
  • 27
  • مهر
  • 1391
  • ساعت
  • 05:46
  • نوشته شده توسط
  • مرتضی پارسائیان
ادامه مطلب

مدح ومراثی حضرت رقیه (ع) (زرد و کبود و سرخ شد اما هنوز هم) *

2053
2

مدح ومراثی حضرت رقیه (ع) (زرد و کبود و سرخ شد اما هنوز هم) زرد و کبود و سرخ شد اما هنوز هم
دارد عزای دیدن بابا هنوز هم
تا تاول دوباره ای از راه می رسد
با گریه آه می کشد آن را هنوز هم
آهسته بغض می کند و خیس می شود ...
... زخم کبود گونه اش : « آیا هنوز هم
مهمان چوبدستی شهر جسارتی
من مانده ام به حسرت لب ها هنوز هم »
من درد های روسری ام را نگفته ام
با چشم های غیرت سقّا هنوز هم
از صحبت کنیزی مان گریه می کنم
می لرزم از خجالتش امّا هنوز هم
مُحرم شدم ، طواف کنم ، بوسه ها زنم
آنجا که هست کعبۀ دنیا هنوز هم
دلتنگ بود و رفت و نگفتید خوب شد
گوش بدون زینت او یا هنوز هم ... ؟!
علیرضا لک

  • پنج شنبه
  • 27
  • مهر
  • 1391
  • ساعت
  • 05:48
  • نوشته شده توسط
  • مرتضی پارسائیان
ادامه مطلب

مدح ومراثی حضرت رقیه (ع) (شمع هر جا كه انجمن دارد) *

2501
1

مدح ومراثی حضرت رقیه (ع) (شمع هر جا كه انجمن دارد) شمع هر جا كه انجمن دارد
پر پروانه سوختن دارد
بخدا نيست خارجى پدرم
دين به قلب پدر وطن دارد
گرچه در كربلاست پيكر او
دست اغيار پيرهن دارد
چوب تأديب خوب مى‏داند
كه چه بوسيدنى دهن دارد
سوى اغيار، ليكن انظر گرفت
بهر احباب بانگ «لن» دارد
معجرى هست بر سرم امروز
پدر من اگر كفن دارد
نيمه باز است كام خونى او
به گمانم پدر سخن دارد
گر بيايى ز جان بپردازم
ديدنت هر قدر ثمن دارد
«لن ترانى» مگو كه از هوسم
«اَرِنى» مى‏رسد ز هر نفسم
غير احياء نمى‏كنم امشب
جز «خدايا» نمى‏كنم امشب
منكه دل كنده‏ام ز عقبى دوش
ميل دنيا نمى‏كنم امشب
قرب دختر به بوسه پدر است
جز تمنا نمى‏كنم امشب
من زبونى نمى‏كشم از چرخ
من مدارا نمى‏كنم

  • پنج شنبه
  • 27
  • مهر
  • 1391
  • ساعت
  • 05:52
  • نوشته شده توسط
  • مرتضی پارسائیان
ادامه مطلب

مدح ومراثی حضرت رقیه (ع) (من پاك سلاله حسينم) *

5325
8

مدح ومراثی حضرت رقیه (ع) (من پاك سلاله حسينم) من پاك سلاله حسينم
زهراي سه ساله حسينم
گنجي به دل خرابه شام
در شام شدم سفير اسلام
من زينب ديگر حسينم
من سوره كوثر حسينم
روح شرف و قيام دارم
يك كرب و بلا پيام دارم
نور شهداست هاله من
شمشير خداست ناله من
احيا گر عشق و شور و حالم
قرآن حسين خط وخالم
عشق آمده ير فراز از من
عباس كشيده ناز از من
گردونه صبر پاي بستم
گلبوسه حور روي دستم
از وادي كربلا خروجم
تا شام بلا چهل عروجم
ماه رخ من كه بي قرينه است
خورشيد گرفته مدينه است
هر چند كه دختر حسينم
آئينه مادر حسينم
بگذاشته بر تنم نشانه
كعب ني و سنگ و تازيانه
صد كوه بلا به دوش بردم
خم گشتم و سر فراز مردم
عالم همه كربلاي من بود
زينب سپر بلاي من بود
من ياس ك

  • پنج شنبه
  • 27
  • مهر
  • 1391
  • ساعت
  • 05:57
  • نوشته شده توسط
  • مرتضی پارسائیان
ادامه مطلب

مدح ومراثی حضرت رقیه (ع) (غير از غبار چهره او هاله‏اى نداشت ) *

1889
2

مدح ومراثی حضرت رقیه (ع) (غير از غبار چهره او هاله‏اى نداشت ) غير از غبار چهره او هاله‏اى نداشت
هر روز صبح روى مژه ژاله‏اى نداشت
از ضعف زخمهاى تنش خشك خشك بود
مى‏خواست باغ داغ شود، لاله‏اى نداشت
وقتى كه از بساط گلويش گلايه كرد
آهى به سينه داشت، ولى ناله‏اى نداشت
رفت از شب خرابه و تشييع هم نشد
تنهاترين ستاره كه دنباله‏اى نداشت
صياد از سهولت صيدت عجب مكن
اين ماهى كبود شده باله‏اى نداشت
با اضطراب آمد و با التهاب رفت
كوچكترين شهيده كه غساله‏اى نداشت
آن شب كه دفن شد،دل من نيز مى‏سرود
اين خاك مرتفع‏تر از اين چاله‏اى نداشت

  • پنج شنبه
  • 27
  • مهر
  • 1391
  • ساعت
  • 06:00
  • نوشته شده توسط
  • مرتضی پارسائیان
ادامه مطلب

مدح ومراثی حضرت رقیه (ع) (در گوشه ويرانه ام) *

2385
4

مدح ومراثی حضرت رقیه (ع) (در گوشه ويرانه ام) در گوشه ويرانه ام
شد بهترين كاشانه ام
چون به وصال بابايم
گر چه سر ببريده اش را ديدم
مظلوم حسين عليه السلام (6)
گر چه دخت سه ساله ام
رنج چهل سال و ديده ام
سيلى و تازيانه از بس خورده ام
چون غنچه نشكفته اى پژمرده ام
بابا حسين عليه السلام (6)
سر بر خاك غم مينهم
درس شهادت ميدهم
كى اسير دشمن بى مروتم
من اسير عشق و سوز و محبتم
مظلوم حسين عليه السلام (6)

  • پنج شنبه
  • 27
  • مهر
  • 1391
  • ساعت
  • 06:03
  • نوشته شده توسط
  • مرتضی پارسائیان
ادامه مطلب

مدح ومراثی حضرت رقیه (ع) (شيعيان شرح شب تار مرا گوش كنيد) *

7971
36

مدح ومراثی حضرت رقیه (ع) (شيعيان شرح شب تار مرا گوش كنيد) شيعيان شرح شب تار مرا گوش كنيد
قصه ديده خونبار مرا گوش كنيد
مو به مو راز دل زار مرا گوش كنيد
داستان من و دلدار مرا گوش كنيد
تا بدانيد چرا خسته و بيمار شدم
اين چنين در كف اغيار گرفتار شدم
روزگارى به سر دوش پدر جايم بود
ساحت كاخ شرف منزل و ماوايم بود
ديدم مام و پدر محو تماشايم بود
ماه ، شرمنده ز رخسار دل آرايم بود
حال در گوشه ويرانه بود منزل من
خون دل گشته ز بى تابى دل ، حاصل من
يكشبى ناله ز هجران پدر سر كردم
دامن خويش ز خونان جگر تر كردم
صحبت باب بر عمه مكرر كردم
گفت : بابت به سفر رفته و باور كردم
تا سر غرقه به خونش به طبق من ديدم
من از اين واقعه چون بيد به خود لرزيدم
گفتم اى جان پدر، من به فدا

  • پنج شنبه
  • 27
  • مهر
  • 1391
  • ساعت
  • 06:05
  • نوشته شده توسط
  • مرتضی پارسائیان
ادامه مطلب

مدح ومراثی حضرت رقیه (ع) (اى بارگاه كوچك تو قبله اى عظيم) *

2302
1

مدح ومراثی حضرت رقیه (ع) (اى بارگاه كوچك تو قبله اى عظيم) اى بارگاه كوچك تو قبله اى عظيم
وى روضه مبارك تو روضه نعيم
باشد حريم اقدس تو قبله گاه دل
تا خفته چون تو جان جهانى در آن حريم
هم دختر امامى و هم خواهر امام
هم خود كريمه هستى و هم دختر كريم
قدرت همين بس است كه خوانند اهل دل
حق را به ابروى تو اى رحمت عميم
اى نور چشم زاده زهرا ((رقيه جان ))
هر چند كوچكى تو بود ماتمت عظيم
خواهم كه بر مزار تو گردم شبى دخيل
خواهم كه در جوار تو باشم شبى مقيم

  • پنج شنبه
  • 27
  • مهر
  • 1391
  • ساعت
  • 06:09
  • نوشته شده توسط
  • مرتضی پارسائیان
ادامه مطلب

مدح ومراثی حضرت رقیه (ع) (ای یـار مهربانم ؛ بابای خسته جانم) *

7584
29

مدح ومراثی حضرت رقیه (ع) (ای یـار مهربانم ؛ بابای خسته جانم) ای یـار مهربانم ؛ بابای خسته جانم
برخیز و بین ملالم؛ من بر تو میهمانم
ای دختـر عـزیـزم؛ مهمان اشـک ریـزم
من سر به تن ندارم؛از جا چگونه خیزم
بابا به جان زهـرا؛ سیـرم از ایـن زمانه
بین پیکرم کبود است؛ از ضرب تازیانه
دیدم چه ها کشیدی در عالم اسیری
تو درس صبــر باید از مــادرم بگیــری
بابا به کوفه دشمن؛ فریاد جنگ میزد
بر دختــران زهــرا ؛ از بام سنگ میزد
دور از شما نبودم ای لاله ی کبودم
هنگام سنگ باران ؛ من روی نیزه بودم
آمد صدای قــرآن نــوری به دل نشاندی
گفتم بخوان دوباره ؛ بابا چرا نخواندی ؟
جانا مگر ندیدی اشرار کوفه پستند
قرآن به نیزه خواندم؛ پیشانی ام شکستند
بابا شبی ز ناقه افتادم و نمردم
دور

  • پنج شنبه
  • 27
  • مهر
  • 1391
  • ساعت
  • 06:26
  • نوشته شده توسط
  • مرتضی پارسائیان
ادامه مطلب
 مظاهر کثیری نژاد

غزل شب سوم محرم از مظاهر کثیری نژاد -( زلف تو در باد بود و زلف من برباد رفت ) * مظاهر کثیری نژاد

4066
5

غزل شب سوم محرم از مظاهر کثیری نژاد -( زلف تو در باد بود و زلف من برباد رفت ) زلف تو در باد بود و زلف من بر باد رفت
هر چه زیبایی خدای تو به مویم داد....رفت
من سند آورده ام از زجرهای زجر،حیف!
باد با خود برده موهای مرا...،اسناد رفت
پابرهنه می دویدم گرچه با قصد فرار
ذهن من ناخواسته تا "انک بالواد..." رفت
از عروسک های من چیزی نمانده پیش من
اکثرش وقت فرار از دست من افتاد رفت
کربلا تا شام،قطره قطره شمعم آب شد
شعله ی لرزان عمرم شد اسیر باد رفت
چند روزی می شود چیزی نخورد غیر آب
دخترت کنج خرابه ظاهرا از یاد رفت
قطعه قطعه از من آخر دور شد بابای من
صفر تا صد، کاف و ها و یا و عین و صاد رفت

شاعر : مظاهر کثیری نژاد

  • سه شنبه
  • 25
  • شهریور
  • 1393
  • ساعت
  • 10:25
  • نوشته شده توسط
  • سید محسن احمدزاده صفار
ادامه مطلب
 مظاهر کثیری نژاد

غزل شب سوم محرم 93 ،زبانحال حضرت رقیه (س) با سر بریده پدر -( پیچید اگر به دور تنت بوریا کسی ) * مظاهر کثیری نژاد

5769
12

غزل شب سوم محرم 93 ،زبانحال حضرت رقیه (س) با سر بریده پدر -( پیچید اگر به دور تنت بوریا کسی ) غزل شب سوم محرم 93
سه ساله ی ارباب

پیچید اگر به دور تنت بوریا کسی
صد دست شد سرت که رسد دست ناکسی

دست تو را به صوت حجازیت خوانده ام
هرگز نبود جز پدرم خوش صدا کسی

تنها چرا به دیدن این خسته آمدی؟
همراه تو نبود مگر آشنا کسی؟

زخمی شدی چرا؟ مگر از جنگ آمدی؟
ما که نداشتیم سر جنگ با کسی!

بابا! بیا ببین که تنم درد می کند
با دست خویش زد به پرم، هر کجا، کسی

چشمم به چشمهای عمو بود و ناگهان
زد با لگد به پهلوی من بی هوا کسی

آنقدر کینه ی تو به دل داشتند که....
با نیت تن تو به من تاخت ناکسی

می زد به تازیانه مرا زجر، چون نبود
جز من به تو شبیه در این بچه ها کسی

قد خمیده ام اثر حب فاطمه ست
جز من نکرده ا

  • سه شنبه
  • 25
  • شهریور
  • 1393
  • ساعت
  • 12:18
  • نوشته شده توسط
  • سید محسن احمدزاده صفار
ادامه مطلب

اما تو از سری که شده از قفا . . . بگو *

1802
9

اما تو از سری که شده از قفا . . . بگو از رنج های این سفر پر بلا بگو
از غصّه های بی حد و بی انتها بگو
تا بیشتر صدای تو را بشنوم پدر
تو خاطرات کلّ سه سال مرا بگو
اصلاً به من اجازه ی صحبت نمی دهد
این زخم های روی لبم ، پس شما بگو
من از غروب رفتن تو حرف می زنم
تو از طلوع بر نوک آن نیزه ها بگو
من از حرامیان و حرم دم نمی زنم
امّا تو از سری که شده از قفا . . . بگو
بابا دلم برای عمو تنگ می شود
از دست مهربان ز پیکر جدا بگو
با دیدن قدم چو دلت بی هوا شکست
از قامت کمانی خیرالنسا بگو
جرمم چه بود داغ یتیمی به من زدند
کاری نکرده دخترکت پس چرا ؟ بگو
امشب خدا کند که بمیرم برای تو
امّن یجیب را به قبول دعا بگو
www.beithayesookhte.blogfa.com

  • یکشنبه
  • 14
  • آبان
  • 1391
  • ساعت
  • 04:48
  • نوشته شده توسط
  • vahid
ادامه مطلب

زمزمه‌ي شهادت حضرت رقیه(س) همراه با سبک-چشامو ببین که پر از غمه بابا *

4205
10

زمزمه‌ي شهادت حضرت رقیه(س) همراه با سبک-چشامو ببین که پر از غمه بابا چشامو ببین که پر از غمه بابا
با تازیونه اومدن همه بابا
شونه ای نبود غیر پنجه های باد
موهاموهامو نبین خیلی در همه بابا
معلومه از این قد کمونم
بار یتیمی سنگینه به روی شونه م
دستای دشمن خیلی بزرگ بود
یه سیلی زد اما کبوده هر دو گونه ام
-------

دست کوچیکم اسیره توسلسله
نداره توون پاهای پر آبله
اگه غم تو نکشه منو بابا
منو می کشه کینه های حرمله
یه دنیا روضه توی نگامه
من الذی ایتمنی ذکر لبامه
اونیکه من رو، روٌ خاک کشیده
انگار که تیغش از گلوت بوسه ها چیده

شاعر : یوسف رحیمی

دانلود سبک

منبع : کتاب زخم سیب دفتر هفتم

برای اطلاع از جزئیات این کتاب و نحوه تهیه آن بر روی تصویر آن کلیک کنید

  • جمعه
  • 26
  • آبان
  • 1391
  • ساعت
  • 04:43
  • نوشته شده توسط
  • سید محسن احمدزاده صفار
ادامه مطلب

زمزمه‌ي حضرت رقیه(س) همراه با سبك-بابا ببين غم تو دلگيرم كرد *

3878
27

زمزمه‌ي حضرت رقیه(س) همراه با سبك-بابا ببين غم تو دلگيرم كرد بابا ببین غم تو دلگیرم کرد – فراق تو زمین گیرم کرد - توی سه سالگی پیرم کرد – بابا

بابا نگفتی من بی تو میمیرم – همش بهونتو می گیرم – سر روی پای کی بگیرم – بابا

عمه می گفت دوباره – یه شب میای کنارم

قصه برام می خونی – سر رو پاهات می زارم

بابا بیا شنو تو آه و دردم – شبا که یادتو می کردم – یواشکی گریه می کردم – بابا

نگهبانا نبینن – دهنم و می بندند

کنار هم می شینن – به اشک من می خندند

بابا یه شب خواب مادر و دیدم – داشتم روپاهاش می خوابیدم – یهو با یه لگد پریدم – بابا

بیا خودت نگاه کن – هنوز کبود پهلو

باید به پشت بخوابم – آروم بگیره پهلو

التماس دعا - شاکرحق

دانلود سبک

  • سه شنبه
  • 23
  • آبان
  • 1391
  • ساعت
  • 19:05
  • نوشته شده توسط
  • شاکرحق
ادامه مطلب

نوحه‌ي واحد حضرت رقیه(س) همراه با سبک-یه طفل غمین با آه حزین که ساکن به ویرونست *

4562
9

نوحه‌ي واحد حضرت رقیه(س) همراه با سبک-یه طفل غمین با آه حزین که ساکن به ویرونست نوحه واحد به همراه دانلود سبک

یه طفل غمین با آه حزین که ساکن به ویرونست

برا ناله هاش برا گریه هاش به دنبال بهونست

داره می خونه که اون شبا دست بابا شونه ی موهام بود

یادش بخیر هرشب سرم موقع خواب رو پای بابام بود

حالا کنج ویرونه – دلم تنگ بابامه 2

الهی بیاد امشب – که تعبیر رویامه

بیا بابا 2 وای 2

چه شد ای پدر که زدی تو سر تو آخر به این دختر

تو این سن کم با این قد خم شدم دیگه چون مادر

خدا می دونه که بعد تو هرشب بابا شد شام من سیلی

گواه من باشه بابا چشم کبود و صورت نیلی

همون شب که تو رفتی – شده گوش من پاره 2

تو دستام نمونده جون – تو پاهام پره خاره

بیا بابا 2 وای 2

رو خاکا نشین رو پاه

  • سه شنبه
  • 23
  • آبان
  • 1391
  • ساعت
  • 19:09
  • نوشته شده توسط
  • شاکرحق
ادامه مطلب

رباعی حضرت رقیه (س) , (گلی دور از چمن بر شانه ی توست) *

1886
2

رباعی حضرت رقیه (س) , (گلی دور از چمن بر شانه ی توست) گلی دور از چمن بر شانه ی توست
بهاری بی وطن بر شانه ی توست
کمی ای نیزه! امشب مهربان باش
سر بابای من بر شانه ی توست

شاعر : سید حبیب نظاری

  • شنبه
  • 18
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 16:44
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه برای ورود به کوفه ,(مردم كوفه منتظر بودند) *

1729
1

شعر حضرت رقیه برای ورود به کوفه ,(مردم كوفه منتظر بودند) مردم كوفه منتظر بودند
دست هاشان پر از تهاجم سنگ
كاروانی اسیر می آمد
سخت آشفته از كشاكش جنگ
كاروان خسته، كاروان زخمی
كاروان از غروب بر می گشت

مردها روی نیزه و زن ها
چشمشان لحظه لحظه تر می گشت
كاروان اندك اندك آمد پیش
ساربان خسته ناقه ها عریان
بغض سر خورده در گلو می خواست
كه ببارد غریب چون باران
آسمان از غبار پر می شد
كوفه در كوچه هاش گل می زد
كوفه كِل می كشید و می خندید
مردی آن سو ترك دهل می زد
این یكی سنگ و آن یكی با چوب
این یكی شاد و دیگری خوشحال
هر كسی هر چه داشت می انداخت
تا بریزد ز كودكان پر و بال
كودكانی ز نسل یاس سپید
یادگاران آب و آیینه
وارثان همیشه ی سیلی
داغداران میخ در سینه
دستشان خ

  • شنبه
  • 18
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 16:57
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه(نم نمک کوچه خیس باران شد) *

1775
5

شعر حضرت رقیه(نم نمک کوچه خیس باران شد) نم نمک کوچه خیس باران شد
دست در دست من قدم می زد
شیطنت های کودکانه ی او
خلوت کوچه را به هم می زد
سوز سرما براش بازی بود
نفسش را مدام «ها» می کرد

چاله ای را پر آب تا می دید
دست های مرا رها می کرد
یادم آمد یکی دو هفته ی قبل
ناگهان گوشواره اش گم شد
مثل ابر بهار می بارید
مثل دریای پر تلاطم شد
شادی امشبش دلیلی داشت
صاحب گوشوار نو شده بود
کارش از صبح تا همین حالا
جست و خیز و بدو بدو شده بود
پرچم خیمه تا نمایان شد
بی امان می دوید و بر می گشت
مادرش گفت او چه شیطان است
وای اگر دخترت پسر می گشت
روضه خوان روی پله ی منبر
رفت تا عرش را نظاره کند
رفت تا چشم گریه کن ها را
غرق دریائی از ستاره کند
دختر من عرو

  • شنبه
  • 18
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 17:11
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب
 قاسم نعمتی

شعر حضرت رقیه (س) (از بس شکستنی شدی ای شیشۀ بلور) * قاسم نعمتی

1492
2

شعر حضرت رقیه (س) (از بس شکستنی شدی ای شیشۀ بلور) از بس شکستنی شدی ای شیشۀ بلور
قدری بخواب و این بدنت را تکان مده
خواهی که خارها نرود در تنت فرو
آرام باش و پیرهنت را تکان مده

می بینی ای عزیز که نازت نمی کشند
پس این لبان خوش سخنت را تکان مده
دندان شیری تو به یک بوسه بسته است
با زحمت این قدر دهنت را تکان مده
با آه آه تو بدنم تیر می کشد
از بس تنت شبیه تن مادرم شده
می پاشد از لبان تو خون لخته هر نفس
زان نیمه شب چه خاکی مگر بر سرم شده
ای دخترم هنوز سرت درد می کند
آیینه نگاهِ تو چشم ترم شده
از گیسوان سوختۀ بین مشت زجر
هر آن چه گفته ای به خدا باورم شده
از لحظه ای که حرف کنیز آمده وسط
خوابش نمی برد ز غم و ترس خواهرت
در این میانه جای ابالفضل خالی است

  • یکشنبه
  • 19
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 06:26
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه(س) (دختر لحظه ی غم بغض مرا می ماند) *

1418
1

شعر حضرت رقیه(س) (دختر لحظه ی غم بغض مرا می ماند) دختر لحظه ی غم بغض مرا می ماند
گر چه خود می شکند ناله رها می ماند
دختر لحظه ی غم «ساعت» عمرش خالی ست
زود می ریزد و یک کوه بلا می ماند
دختر لحظه ی غم لحظه ی بعدش مرگ است

آن زمانی که فقط خاطره ها می ماند
شبی از قافله جا ماند و به مادر پیوست
به پدر می رسد و قافله جا می ماند
بعد او چون همه از یاد غمش ترسیدند
از مقاتل سندش گاه جدا می ماند
دختر لحظه ی غم این غزل کوچک و ناب
برگی از دفتر شعر است که تا می ماند
طرز عاشق شدنش را به کسی یاد نداد
دهن عشق از این حادثه وا می ماند
شاعر:کاظم بهمنی

  • یکشنبه
  • 19
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 06:34
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (شكوهی در میان دختران داشت *

4121
7

شعر حضرت رقیه (س) (شكوهی در میان دختران داشت شكوهی در میان دختران داشت
سری بالاتر از هفت آسمان داشت
اگر چه سن و سالش غنچه می زد
ولی گل بود و قلبی مهربان داشت
میان هق هق و لالایی و اشک

دو تا چشم سیاه روضه خوان داشت
نه یار و یاوری نه هم زبانی
نه هم بازی میان كودكان داشت
سر بازار شام و كوچه هایش
نه از سیلی نه از طعنه امان داشت
دقیقاً شكل زهرا راه می رفت
سه سالش بود درد استخوان داشت
به جای زینت مو یا گل سر
فقط خون لخته ای بر گیسوان داشت
نشسته خار خشكی در كف پاش
نشان كعب نی بر بازوان داشت
به لطف آن همه مهمان نوازی
كبودی روی برگ زعفران داشت
همین كه لب ز لب برداشت دق كرد
ز بس لب جای چوب خیزران داشت
تنی ترد و شكسته مثل شیشه
كه یك خط در میانش ار

  • یکشنبه
  • 19
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 07:03
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه(س) (دختری را پدری کو به دلارائی تو) *

1165
0

شعر حضرت رقیه(س) (دختری را پدری کو به دلارائی تو) دختری را پدری کو به دلارائی تو
روح من تازه شد از لعل مسیحائی تو
بی تو در طیِ سفر خوب نخوابیدم من
به دلم بود پدر حسرت لالائی تو

چشم خود را بگشا تا که بسنجیم به هم
دیدِ من کم شده یا قوّت بینائی تو
شبی آمد که به ما سر بزند دختر شام
ذکر خیر تو شد و صحبت آقائی تو
بس که از مِهر و وفای تو برایش گفتم
مات و مبهوت شد از شیوه ی بابائی تو
با وفا بوده خدا خیر به راهب بدهد
شستشو داده دو چندان شده زیبائی تو
(بی وفا بوده عجب خیر نبیند خولی
خاک پاشیده به آئینه ی زهرائی تو)...۱
چوب افتاده به جان لب تو حیرانم
میزبان با چه نموده است پذیرائی تو
لب پائینی تو لطمه فراوان دیده
چاره ای نیست ببوسم لب بالائی تو
سرودۀ ا

  • یکشنبه
  • 19
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 07:14
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (مرا که دانه ی اشک است دانه لازم نیست) *

2412
3

شعر حضرت رقیه (س) (مرا که دانه ی اشک است دانه لازم نیست) مرا که دانه ی اشک است دانه لازم نیست
به ناله انس گرفتم، ترانه لازم نیست
ز اشک دیده به خاک خرابه بنوشتم
به طفل خانه به دوش، آشیانه لازم نیست

نشان آبله و سنگ و کعب نى کافى ست
دگر به لاله ی رویم نشانه لازم نیست
به سنگ قبر من بى گناه بنویسید
اسیر سلسله را تازیانه لازم نیست
عدو بهانه گرفت و زد و به او گفتم
بزن مرا که یتیمم، بهانه لازم نیست
مرا ز ملک جهان گوشه ی خرابه بس است
به بلبلى که اسیر است لانه لازم نیست
محبّتت خجلم کرده، عمّه دست بدار
براى زلف به خون شسته، شانه لازم نیست
به کودکى که چراغ شبش سر پدر است
دگر چراغ به بزم شبانه لازم نیست
وجود سوزد از این شعله تا ابد "میثم "
سرودن غم آن نازدانه ل

  • یکشنبه
  • 19
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 07:20
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (بیا ای سر به ویران با من ویران نشین سر کن) *

1465
2

شعر حضرت رقیه (س) (بیا ای سر به ویران با من ویران نشین سر کن) بیا ای سر به ویران با من ویران نشین سر کن
بُزرگی کن شبی را سر در این کلبۀ محقر کن
ستاره هر چه باشد می فزاید جلوۀ مه را
بتاب ای ماه و دامان من امشب پُر ز اختر کن

اگر غنچه بخندد، باز گردد، گل شود، غم نیست
نظر ای باغبان بر غنچۀ نشکفته پرپر کن
اگر چه پای تو بر دیدۀ گل ها بود، اما
بیا ویرانه یی را هم به بوی خود معطر کن
زبان را نیست نیرویی که گویم، عمه ممنونم
تو بگشا لعل لب، از او تَشّکُر جای دختر کن
نه جای تو، نه جای عمه، نه جای من است اینجا
مرا هَمره بِبَر زین جا و، همبازی اصغر کن
شاعر : علی انسانی

  • یکشنبه
  • 19
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 07:23
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب
راهنمای علائم موجود در فهرست:
عدد کنار این علامت نشانگر تعداد کاربرانی ست که این مطلب را پسندیده و به دفترچه شعر خود افزوده اند
عدد کنار این علائم نشانگر میزان محبوبیت شعر یا سبک از نظر کاربران می باشد
اشعار ویژه در سایت برای کاربران قابل دسترس نیست و فقط از طریق خرید اپلیکیشن مورد نظر این اشعار در داخل اپلیکیشن اندرویدی قابل رویت خواهند بود
این علامت نشانگر تعداد کلیک یا بازدید این مطلب توسط کاربران در سایت یا اپلیکیشن می باشد