شهادت حضرت رقیه

مرتب سازی براساس

شعر مصیبت حضرت رقیه در شام بلا *

7628
4

شعر مصیبت حضرت رقیه در شام بلا دختر شاه مدینه کنج ویرونه نشسته
رمقی به تن نداره شده از زندگی خسته
صورتش خونی­وخاکی تنش ازجفا سیاهه
سر گذاشته روی دیوار گمونم که چشم براهه
نمی دونم طفل خسته چه مصیبتها کشیده
رنگ به صورتش نداره قد وقامتش خمیده
بانویی پیشش نشسته بی شکیب و بی قراره
داره آهسته و آروم از پاهاش خار در میاره
صداش از گریه گرفته چشاش تار و بی فروزه
با اشاره میگه عمه کف پام داره می سوزه
چرا پس بابا نیومد تو که گفتی توی راهه
گمونم دوستم نداره آره بخت من سیاهه
تا که اومد بابا پیشم منو می ذاره رو سینه
دست میذارم روی گوشم زخممو بابا نبینه
حرفامو می گم به بابا غم و غصه هام زیادن
بچه های شهر شامی منو بازی نمی دادن
بگو عمه بگو

  • شنبه
  • 12
  • دی
  • 1388
  • ساعت
  • 20:24
  • نوشته شده توسط
  • سید محسن احمدزاده صفار
ادامه مطلب
فروشگاه پرچم

شعر مصیبت حضرت رقیه در شام بلا *

6127
8

شعر مصیبت حضرت رقیه در شام بلا دختر شاه مدینه کنج ویرونه نشسته

رمقی به تن نداره شده از زندگی خسته

صورتش خونی­وخاکی تنش ازجفا سیاهه

سر گذاشته روی دیوار گمونم که چشم براهه

نمی دونم طفل خسته چه مصیبتها کشیده

رنگ به صورتش نداره قد وقامتش خمیده

بانویی پیشش نشسته بی شکیب و بی قراره

داره آهسته و آروم از پاهاش خار در میاره

صداش از گریه گرفته چشاش تار و بی فروزه

با اشاره میگه عمه کف پام داره می سوزه

چرا پس بابا نیومد تو که گفتی توی راهه

گمونم دوستم نداره آره بخت من سیاهه

تا که اومد بابا پیشم منو می ذاره رو سینه

دست میذارم روی گوشم زخممو بابا نبینه

حرفامو می گم به بابا غم و غصه هام زیادن

بچه های شهر شامی منو بازی نمی د

  • شنبه
  • 12
  • دی
  • 1388
  • ساعت
  • 20:24
  • نوشته شده توسط
  • سید محسن احمدزاده صفار
ادامه مطلب

زمزمه زیبا در شهادت دختر سه ساله امام حسین حضرت رقیه به همراه فایل صوتی سبک *

9510
12

زمزمه زیبا در شهادت دختر سه ساله امام حسین حضرت رقیه به همراه فایل صوتی سبک تو چشمای بارونی امشب شده مهمونی

قصه می گه واسه باباش یه دختر زندونی

داره می گه از خاطرات کوفه و شام

داره می گه از روضه های سنگ از بام

از اون شبی که گم شدش توی بیابون

از تازیانه از صدای وقت دشنام

بابا نبودی دامنم آتش گرفت

گلهای سرخ پیرهنم آتش گرفت

از سوزش گلبوسه های تازیان

بابا کبودی تنم آتش گرفت

نبودی تو هر کجا منو زدند

تو شهر و تو کوچه ها منو زدند

خلاصه برات بگم تو رفتی و

تو هر کجا گفتم بابا منو زدند بابایی

بابا بابا بابا بابا جان

************

درد و بلات به جونم بابای مهربونم

سنگم بیاد جایی نمی رم پیش تو می مونم

بعد از تو در دست غم و غصه اسیرم

داغ تو غمهای عمه کرده پیرم

تو

  • چهارشنبه
  • 16
  • دی
  • 1388
  • ساعت
  • 19:50
  • نوشته شده توسط
  • سید محسن احمدزاده صفار
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه(س) , (سرت به دامن این شاهزاده افتاده) *

26706
1

شعر حضرت رقیه(س) , (سرت به دامن این شاهزاده افتاده) سرت به دامن این شاهزاده افتاده
به دست طفل خرابات باده افتاده
کنون که نوبت من شد دو دست کوچک من
کنار رأس تو بی استفاده افتاده
بیا سؤال مکن گوشواره ام چه شده
خیال کن که شبی بین جاده افتاده
بگو ترک ترک زخم صورتت از چیست؟
مگو به من که کمی خطّ ساده افتاده
ز چرخ شکوه کنم چون به ساربان گفتم
که زیر پای سواره پیاده افتاده
جواب داد که ساکت شو خارجی!به رخم
ببین که نقش دو دست گشاده افتاده
شبیه مادرت اول شهیده ام بابا
گمان کنم به دل خانواده افتاده
رضا رسول زاده

  • پنج شنبه
  • 1
  • بهمن
  • 1388
  • ساعت
  • 10:17
  • نوشته شده توسط
  • سید محسن احمدزاده صفار
ادامه مطلب

شعر شهادت بی بی سه ساله *

14532
16

شعر شهادت بی بی سه ساله ستاره بود و به دیدار ماه عادت داشت
سه ساله بود و به اغوش شاه عادت داشت
ز صحن خشک لبش خنده رد نشد بی اشک
شکسته بود و همیشه به اه عادت داشت
ز بس که پای برهنه دوید در پی سر
به خار های مغیلان را عادت داشت
شبیه عمه مظلومه سخت می نالید
به روضه های غم قتلگاه عادت داشت
نیایش سحرش مثل فاطمه جانسوز
شبیه جده خود با پگاه عادت داشت
نه از عزا به در آمد نه رخت خود را شست
تنش به سرخی و رنگ سیاه عادت داشت
شاعر : مجتبی روشن روان

  • پنج شنبه
  • 1
  • بهمن
  • 1388
  • ساعت
  • 10:19
  • نوشته شده توسط
  • سید محسن احمدزاده صفار
ادامه مطلب

اشعار شهادت حضرت رقیه (س) *

6730
2

اشعار شهادت حضرت رقیه (س) در دلش قاصدکی بود خبر می آورد
دخترت داشت سر از کار تو در می آورد
همه عمرش به خزان بو ولی در این حال
اسمش این بود نهنهالی که ثمر می آورد
غصه می خرد ولی ید تو تسکینش بود
هر غمی داشت فقط نام پدر می آورد
او که می خواند تو را قافله ساکت می شد
عمه ناگه به میان حرف سفر می آورد
دختر و این همه غم آه سرم درد گرفت
یک نفر آن طرف انگار که سر می آورد
قسمت این بود که یک مرتبه خاموش شود
آخر او داشت سر از کار تو در می آورد
کاظم بهمنی

  • پنج شنبه
  • 1
  • بهمن
  • 1388
  • ساعت
  • 10:22
  • نوشته شده توسط
  • سید محسن احمدزاده صفار
ادامه مطلب

شعر درباره شهادت حضرت رقیه (س) *

24578
25

شعر درباره شهادت حضرت رقیه (س) بابا بیا که قلب من از غصه آب شد
کاخ ستم ز سیل سرشکم خراب شد
بابا بیا که در هوس شوق دیدنت
چشم کبود و مضطربمغرق خواب شد
شد ناله ام مکمل گفتار عمه ام
در شام و کوفه از نظرم انقلاب شد
از چیست چنگ بر رخ ماهت نشان زده
بابا چرا محاسنت اینسان خضاب شد
از ضرب کعب نی نفسم بند آمده
سیلی زدن به روی یتیمت ثواب شد
دیگر نمانده زینتی از بهر دخترت
از بس که پنجه های ستم پر شتاب شد
بی معجرم ولی زهمه رو گرفته ام
خون لخته های روی سرمن حجاب شد
از ما شکست حرمت از تو لب کبود
وای از جسارتی که به بزم شراب شد
احسان محسنی فر

  • پنج شنبه
  • 1
  • بهمن
  • 1388
  • ساعت
  • 10:35
  • نوشته شده توسط
  • سید محسن احمدزاده صفار
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(س)((بابی انت و امی یا رقیه() *

3302
2

شعر شهادت  حضرت رقیه(س)((بابی انت و امی یا رقیه() بابی انت و امی یا رقیه(4)
شاه مشرقین ه،عشق عالمین ه(2) صاحب امتیاز ما بنت الحسین ه(2)
بر من امیره،زیبا ضمیره-(روز محشر بی بی دستمو می گیره)(2)
بی بی رقیه هر کجا اسم شما باشه بهشته

خدا جلو پات می کشه صد تا فرشته روی قلبم اسمتو نوشته
بابی انت و امی یا رقیه(2)
من بی قرارم،شد غصه کارم-(هر کسی عشقی داره من تو رو دارم)(2)
من می گسارم،بنگر خمارم-هر کی دشمنت باشه سرشو میارم
بی بی رقیه زمزم از اشک چشای تو خروشید
ساقی میکده از جام تو نوشید نور چشم تو شده خالق خورشید(2)
بابی انت و امی یا رقیه(2)
ما بینواییم،بی بی گداییم(2)-در پی دیدن گنبد طلاییم
ما رو صدا کن،حاجت روا کن-(قسمت هئیت ما کرببلا کن)(2)
بی بی

  • چهارشنبه
  • 26
  • بهمن
  • 1390
  • ساعت
  • 08:52
  • نوشته شده توسط
  • جواد
ادامه مطلب

السلام علیک یا مظلوم ,(به خرابه خوش آمدی بابا ) *

2594
4

السلام علیک یا مظلوم ,(به خرابه خوش آمدی بابا ) به خرابه خوش آمدی بابا
آفتاب از کجا در آمده است
که به ما هم سری زدی بابا
آنقدر گریه کرده ام تا که
امشبی را کنار من هستی
خودم از گریه ی تو فهمیدم
که تو هم بی قرار من هستی
جای تو بین این دل خون است
تو برایم شبیه قرآنی
دخترت را ببخش اگر امشب
روی خاک خرابه مهمانی
تو خودت واقفی و می دانی
که دلم آسمانی از غم هاست
قصّه ی تلخ این چهل منزل
همه از رنگ صورتم پیداست
آه مهتاب شام تار دلم
دردهابم نگفتنی شده است
تا شما از کنار ما رفتید
دست بیداد دست ما را بست
بین این کوچه ها به اسم یتیم
بی حیا ها مرا نشان دادند
آنچه از گوش من درآوردند
هدیه بر دخترانشان دادند
گل سرم را به روی موهای
دختران حرامیان دیدم
معجری ر

  • یکشنبه
  • 23
  • مهر
  • 1391
  • ساعت
  • 08:11
  • نوشته شده توسط
  • vahid
ادامه مطلب

... که نیست-(با سر رسیده ای بگو از پیکري كه نيست) *

3445
3

... که نیست-(با سر رسیده ای بگو از پیکري كه نيست) با سر رسیده ای بگو از پیکري كه نيست
از مصحف ورق ورق و پرپري كه نيست
شبها که سر به سردی این خاک می نهم
کو دست مهربان نوازشگری که نیست
باید برای شستن گلزخمهای تو
باشد گلاب و زمزمی و کوثری که نیست
قاری خسته تشت طلا و تنور نه !
شایسته بود شان تو را منبری که نیست
آزاد شد شریعه همان عصر واقعه
یادش به خیر ساقی آب آوری که نیست
تشخیص چشمهای تو در این شب کبود
می خواست روشنایی چشم تری که نیست
دستی کشید عمه به این پلکها و گفت :
حالا شدی شبیه همان مادری که نیست
دیروز عصر داخل بازار شامیان
معلوم شد حکایت انگشتری که نیست
***
حتي صبور قافله بي صبر مي شود
با خاطرات خسته ترين دختري كه نيست
شاعر یوسف رحیمی

  • دوشنبه
  • 1
  • آذر
  • 1389
  • ساعت
  • 15:58
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

غم تو-(تا شعله هجران تو خاموش کنم ) *

3480
1

غم تو-(تا شعله هجران تو خاموش کنم ) غم تو
تا شعله هجران تو خاموش کنم
بر آتش دل ز صبر، سرپوش کنم
بسیار بکوشیدم و نتوانستم
یک لحظه غم تو را فراموش کنم
ای کاش، دمی دهد امانم این اشک
تا نقش تو را به دیده منقوش کنم
آخر چه شود، شبی به خوابم آیی
تا جام محبت تو را نوش کنم
بنشینی و در برت، مرا بنشانی
تا زمزمه نوازشت گوش کنم
گر بار دگر مرا در آغوش کشی
صد بوسه بر آن دست و بر و دوش کنم
سجاده تو، که می‌دهد بوی تو را
برگیرم و بوسم و در آغوش کنم
چون درد فراق تو، ز حد درگذرد
زین عطر تو قلب خویش، مدهوش کنم
از حمله غارت به دلم آتشهاست
این داغ، عیان، ز لاله ای گوش کنم
گویند به من، یتیم غارت زده ام
زآن چشمه چشم خویش پرجوش کنم
دیگر اگر ای پدر نخواهی

  • دوشنبه
  • 1
  • آذر
  • 1389
  • ساعت
  • 16:24
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

مرا ببخش اگر شکوه بی مقدمه کردم *

3683
3

مرا ببخش اگر شکوه بی مقدمه کردم مرا ببخش اگر شکوه بی مقدمه کردم
چه‌قدر بی تو شكستم ، چه‌قدر واهمه كردم !
چه‌قدر نام تو را مثل آب زمزمه كردم!
خیال آب نبستم به جز دو دست عمویم
اگر نگاه به رؤیای نهر علقمه گردم
سرود كودكیم در خزان حادثه خشكید
پس از تو قطع امید ای بهار از همه كردم
نكرده هیچ دلی در هجوم نیزه و آتش
تحملی كه از آن اضطراب و همهمه كردم
شكفت غنچه‌ی خورشید از خرابة جانم
همین كه با تو دلم را به خواب زمزمه كردم
چه شرم دارم از این درد و جای آمدنت را
كه سر بریده تو را میهمان فاطمه كردم
پدر ، به داغ د ل عمّه‌ام ، به فاطمه سوگند
مرا ببخش اگر شكوه بی مقدّمه كردم

  • دوشنبه
  • 1
  • آذر
  • 1389
  • ساعت
  • 16:26
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

نماز شب -(زینب، نهال غم، چه به ویرانه می نشاند ) *

3295
2

نماز شب -(زینب، نهال غم، چه به ویرانه می نشاند ) نماز شب
زینب، نهال غم، چه به ویرانه می نشاند
می ریخت خاک و آب هم از دیده می فشاند
آن کوه استقامت و، آن معدن وقار
در ماتم رقیه، دگر طاقتش نماند
زینب که تا سحر، همه شب در قیام بود
آن شب دگر، نماز شبش را نشسته خواند
شاعر:حبیب چایچیان

  • دوشنبه
  • 1
  • آذر
  • 1389
  • ساعت
  • 16:42
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

جبریل امین خادم و دربان رقیه *

6735
11

جبریل امین خادم و دربان رقیه گردید فلك و اله و حیران رقیه
گشته خجل او از رخ تابان رقیه
آن زهره جیینى كه شد از مصدر عزت
جبریل امین خادم و دربان رقیه
هم وحش و طیور و ملك و عالم و آدم
هستند همه ریزه خور خوان رقیه
خواهى كه شود مشكلت اندر دو جهان حل
دست طلب انداز به دامان رقیه
جن و ملك و عالم و آدم همه یكسر
هستند سر سفره احسان رقیه
كو ملك یزید و چه شد آن حشمت و جاهش
اما بنگر مرتبت و شان رقیه
یك شب ز فراق پدرش گشت پریشان
عالم شده امروز پریشان رقیه
دیدى كه چسان كند ز بن كاخ ستم را
در نیمه شب آن دل سوزان رقیه

  • دوشنبه
  • 1
  • آذر
  • 1389
  • ساعت
  • 17:01
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

گوشه ویرانه-(دختر تو مکان گوشةِ ویرانه کرده) *

4148
1

گوشه ویرانه-(دختر تو مکان گوشةِ ویرانه کرده) گوشه ویرانه

دختر تو مکان گوشةِ ویرانه کرده
مانده بر پیکرم بابا نشانه
جای سیلی و نقشِ تازیانه
ای حسین جان، حسین جانم حسین جان (2)

صورتم را ببین ای پدر گردیده نیلی
گشته رُخساره ی من سیه از ضرب سیلی
مانده بر پیکرم بابا نشانه
جای سیلی و نقش تازیانه
ای حسین جان حسین جانم حسین جان (2)

مَنِ خونین جگر میوه ی قلب رسولم
پاره ای از تن و جانِ زهرای بتولم
مانده بر پیکرم بابا نشانه
جای سیلی و نقش تازیانه
ای حسین جان حسین جانم حسین جان (2)

نوحه های حاج مهدی خرازی

  • یکشنبه
  • 14
  • آذر
  • 1389
  • ساعت
  • 17:40
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

از عاشقان كربلا اشك ديده است *

3059
2

 از عاشقان كربلا اشك ديده است از عاشقان كربلا اشك ديده است

اين گنج غم كه در دل خاك آرميده است
اين دختر حسين سر از تن بريده است
اين است دخترى كه پدر را به خواب ديد
كز دشت خون به نزد اسيران رسيده است

بيدار شد ز خواب و پدر را نديد و گفت
اى عمه جان ، پدر مگر از من چه ديده است
اين مسكن خراب پسنديده بهر ما
از بهر خود جوار خدا را گزيده است
زينب به گريه گفت كه باشد برادرم
اندر سفر كه قامتم از غم خميده است
پس ناله رقيه و زنها بلند شد
و آن ناله را يزيد ستمگر شنيده است
گفتا برند سوى خرابه سر حسين
آن سر كه خون او ز گلويش چكيده است
چون ديد راس باب ، رقيه بداد جان
مرغ روان او سوى جنت پريده است
اين است آن سه ساله يتيمى كه درجهان
جز داغ

  • یکشنبه
  • 14
  • آذر
  • 1389
  • ساعت
  • 17:43
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

غم تو-(تا شعله هجران تو خاموش کنم ) *

2986
2

غم تو-(تا شعله هجران تو خاموش کنم ) غم تو
تا شعله هجران تو خاموش کنم
بر آتش دل ز صبر، سرپوش کنم
بسیار بکوشیدم و نتوانستم
یک لحظه غم تو را فراموش کنم

ای کاش، دمی دهد امانم این اشک
تا نقش تو را به دیده منقوش کنم
آخر چه شود، شبی به خوابم آیی
تا جام محبت تو را نوش کنم
بنشینی و در برت، مرا بنشانی
تا زمزمه نوازشت گوش کنم
گر بار دگر مرا در آغوش کشی
صد بوسه بر آن دست و بر و دوش کنم
سجاده تو، که می‌دهد بوی تو را
برگیرم و بوسم و در آغوش کنم
چون درد فراق تو، ز حد درگذرد
زین عطر تو قلب خویش، مدهوش کنم
از حمله غارت به دلم آتشهاست
این داغ، عیان، ز لاله ای گوش کنم
گویند به من، یتیم غارت زده ام
زآن چشمه چشم خویش پرجوش کنم
دیگر اگر ای پدر نخواه

  • یکشنبه
  • 14
  • آذر
  • 1389
  • ساعت
  • 17:44
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

ای یادگار زهرا (س) *

7184
2

ای یادگار زهرا (س) ای یادگار زهرا (س)
ای همنشین زینب، نام حسینت بر لب
داری چه آتشین تب، من در کنارت امشب
با گریه ی تو گریم
در این سفر به هرجا، در سیر کوه و صحرا
گوئی: کجاست بابا؟ من مات ازین تمنا
با گریه ی تو گریم

ای دخت پاک لولاک، گریان ز داغت افلاک
خفتی به سینه خاک، چون اشک تو، کنم پاک
با گریه ی تو گریم
گاهی به یاد اکبر، گاهی ز داغ اصغر
داری دلی پر آذر، ای دخت نازپرور
باگریه ی تو گریم
چون مي‌کنم نظاره، از بهر گوشواره
گوش تو گشته پاره، دارم غمی دوباره
با گریه ی تو گریم
از آن هجوم و یغما، آثار خشم اعدا
بر چهره تو پیدا، ای یادگار زهرا
با گریه ی تو گریم

شاعر:حبیب چایچیان

  • یکشنبه
  • 14
  • آذر
  • 1389
  • ساعت
  • 17:46
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

مرا ببخش اگر شکوه بی مقدمه کردم *

3701
2

مرا ببخش اگر شکوه بی مقدمه کردم مرا ببخش اگر شکوه بی مقدمه کردم

چه‌قدر بی تو شكستم ، چه‌قدر واهمه كردم!
چه‌قدر نام تو را مثل آب زمزمه كردم!
خیال آب نبستم به جز دو دست عمویم
اگر نگاه به رؤیای نهر علقمه گردم

سرود كودكیم در خزان حادثه خشكید
پس از تو قطع امید ای بهار از همه كردم
نكرده هیچ دلی در هجوم نیزه و آتش
تحملی كه از آن اضطراب و همهمه كردم
شكفت غنچه‌ی خورشید از خرابة جانم
همین كه با تو دلم را به خواب زمزمه كردم
چه شرم دارم از این درد و جای آمدنت را
كه سر بریده تو را میهمان فاطمه كردم
پدر ، به داغ د ل عمّه‌ام ، به فاطمه سوگند
مرا ببخش اگر شكوه بی مقدّمه كردم

  • یکشنبه
  • 14
  • آذر
  • 1389
  • ساعت
  • 17:49
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

نماز شب -(زینب، نهال غم، چه به ویرانه می نشاند ) *

3248
2

نماز شب -(زینب، نهال غم، چه به ویرانه می نشاند ) نماز شب
زینب، نهال غم، چه به ویرانه می نشاند
می ریخت خاک و آب هم از دیده می فشاند
آن کوه استقامت و، آن معدن وقار
در ماتم رقیه، دگر طاقتش نماند
زینب که تا سحر، همه شب در قیام بود
آن شب دگر، نماز شبش را نشسته خواند
شاعر:حبیب چایچیان

  • یکشنبه
  • 14
  • آذر
  • 1389
  • ساعت
  • 17:56
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

خرابه ی شام-(شب و خورشید و آشیانه ی من نورباران شده است خانه ی من ) *

5759
2

خرابه ی شام-(شب و خورشید و آشیانه ی من                نورباران شده است خانه ی من ) خرابه ی شام
شب و خورشید و آشیانه ی من نورباران شده است خانه ی من
طَبَقِ نور شد در این دل شب پاسخ گریه ی شبانه ی من
بوی بابا رسد مرا به مشام ابتا مرحبا! سلام، سلام
****

مصحفِ روی دست من سر تو است هفده آیه نقش منظر تو است
زخم های سر بریده ی تو شاهد زخم های پیکر تو است
دررگ حنجر تو دیده شده که سرت از قفا بریده شده
****
تو نبودی فراق آبم کرد عمه بیدار ماند و خوابم کرد
صوت قرآن تو دلم را برد لب خشکیده ات کبابم کرد
ای علی بر لب تو بوسه زده! چوبِ کی برلب تو بوسه زده؟
****
تا به رویت فتاد چشم ترم پاره شد مثل حنجرت جگرم
خواستم پا نهی به دیده ی من پس چرا با سر آمدی به برم
دامن دخت داغدیده ی تو گشت جای

  • یکشنبه
  • 14
  • آذر
  • 1389
  • ساعت
  • 17:57
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

شعر شب سوم محرم (حضرت رقیه) *

7904
5

شعر شب سوم محرم (حضرت رقیه) شعر شب سوم محرم (حضرت رقیه)
اي همسفر به نيزه مرا جز تو ماه نيست

من را به غير روي تو شوق نگاه نيست

در اين سه ساله غير تو ذكري نگفته ام

شكر خدا كه عمر كم من تباه نيست

با شك نگاه موي سپيد از چه مي كني

آري رقيه تو منم اشتباه نيست

هر منزلي كه آمده ام زخم خورده ام

شام كسي چو شام تن من سياه نيست

ديگر مجاب رفتن با عمه ام مكن

دستم وبال گردن و پايم به ره نيست

فهميده ام ز سيلي و شلاق و سلسله

ما را به غير دامن عمه پناه نيست

با اينكه كودكان همه زخمي و خسته اند

اما تن كسي چو تنم راه راه نيست

بابا بگو كه چشم عمو غيرتي كند

اينجا غير طعنه و تير نگاه نيست

شاعر : علي اشتري

  • چهارشنبه
  • 17
  • آذر
  • 1389
  • ساعت
  • 03:51
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

مي ريخت لاله لاله غم از عرش محملش *

2982
1

مي ريخت لاله لاله غم از عرش محملش مي ريخت لاله لاله غم از عرش محملش

مي ريخت لاله لاله غم از عرش محملش

هر دم رسيد تا سر بابا مقابلش

چشمان نيمه جان و غريبش گواه بود

در آتش فراق پدر سوخت حاصلش

هر لحظه در تلاطم طوفان طعنه ها

چشمان غرق خون عمو بود ساحلش

چشمش براي ديدن بابا رمق نداشت

از بس که شد محبت اين قوم شاملش

از لطف دست سنگي يک شهر حرمله

کم کم شبيه فاطمه مي‌شد شمايلش

روي کبود و موي سپيد ارث مادري است

وقتي سرشته از غم زهرا شده گلش

جانش رسيد بر لبش از دست خيزران

آخر چه کرد طعنة آن چوب با دلش

از نحوة شهادت او عمه هم شکست

تا ديد داغ تشت طلا بوده قاتلش

او هرگز از کبودي بال و پرش نگفت

غساله گفت يک سر مو از فضائلش!

  • پنج شنبه
  • 18
  • آذر
  • 1389
  • ساعت
  • 03:29
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

شانه هاي زخمي اش را هيچ كس باور نداشت *

3843
3

شانه هاي زخمي اش را هيچ كس باور نداشت شانه هاي زخمي اش را هيچ كس باور نداشت

شانه هاي زخمي اش را هيچ كس باور نداشت

بار غربت را كسي از روي دوشش بر نداشت

در نگاهش كوفه كوفه غربت و دلواپسي

عابر دلخسته جز تنهائيش ياور نداشت

بام هاي خانه هاي مردم بيعت فروش

وقت استقبال از او جز سنگ و خاكستر نداشت

مي چكيد از مشك هاشان جرعه جرعه تشنگي

نخل هاشان ميوه اي جز نيزه و خنجر نداشت

سنگ ها كمتر به پيشاني او پا مي زدند

نسبتي نزديك اگر با حضرت حيدر نداشت

روي گلگون و لبي پر خون و چشماني كبود

سرنوشتي بين نامردان از اين بهتر نداشت

سر سپردن در مسير سربلندي سيره اش

جز شهادت آرزوي ديگري در سر نداشت

‹

دخترش با ديدن بازارهاي كوفه گفت

خوب شد ب

  • پنج شنبه
  • 18
  • آذر
  • 1389
  • ساعت
  • 03:33
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

هر دم رسيد تا سر بابا مقابلش *

3549
1

هر دم رسيد تا سر بابا مقابلش هر دم رسيد تا سر بابا مقابلش

مي ريخت لاله لاله غم از عرش محملش

هر دم رسيد تا سر بابا مقابلش

چشمان نيمه جان و غريبش گواه بود

در آتش فراق پدر سوخت حاصلش

هر لحظه در تلاطم طوفان طعنه ها

چشمان غرق خون عمو بود ساحلش

چشمش براي ديدن بابا رمق نداشت

از بس که شد محبت اين قوم شاملش

از لطف دست سنگي يک شهر حرمله

کم کم شبيه فاطمه مي‌شد شمايلش

روي کبود و موي سپيد ارث مادري است

وقتي سرشته از غم زهرا شده گلش

جانش رسيد بر لبش از دست خيزران

آخر چه کرد طعنة آن چوب با دلش

از نحوة شهادت او عمه هم شکست

تا ديد داغ تشت طلا بوده قاتلش

او هرگز از کبودي بال و پرش نگفت

غساله گفت يک سر مو از فضائلش!

‹

دس

  • جمعه
  • 19
  • آذر
  • 1389
  • ساعت
  • 11:49
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

تمام درد دلت را که از سفر گفتی *

2926
2

تمام درد دلت را که از سفر گفتی تمام درد دلت را که از سفر گفتی
گمان کنم که دلت سوخت مختصر گفتی
من از جسارت آن دست بی حیا گفتم
تو از مشقت گودال و قطع سر گفتی

همان که آتشمان زد و خیمه را سوزاند
صدا زدم که الهی به پای مرگ افتی
چنان به روی سرم داد زد پس از سیلی
نگفته ام که نگو باز هم پدر گفتی
به روی نیلی و موی سفید دقت کن
بگو شبیه که هستم پدر، اگر گفتی؟
فقط بگو که چه شد ظالمانه چوبت زد
شما به غیر کلام خدا مگر گفتی
دلم برای غریبی عمه می سوزد
مگو زدرد سفر از چه مختصر گفتی
سروده حامد خاکی

  • چهارشنبه
  • 24
  • آذر
  • 1389
  • ساعت
  • 11:55
  • نوشته شده توسط
  • سعيد رضايي
ادامه مطلب

من نخل شکستۀ حسینم... *

4508
4

من نخل شکستۀ حسینم... من نخل شکستۀ حسینم...

من نخل شکستۀ حسینم
در سوگْ نشستۀ حسینم
هم اختر آسمان عصمت
هم ماه خجستۀ حسینم

دریا شده تشنه‌کامِ اشکم
پیغمبـرخون، امام اشکم

من سورۀ کوثر حسینم هم‌سنگر مادر حسینم
مانند عمو، گره‌گشایم
والله! قسم در حسینم

آزاده یتیمــه‌ای صغیــرم
صد قافله دل، بوَد اسیرم
قرآنِ فتاده زیر پایم
هر چند، غریبم، آشنایم
هم لالۀ سرخ باغ خونم
هم یاس بهشت کربلایم

با مصحفِ روی لاله‌گونم
پیغمبــرِ قتلـگاه خـونم

آیینۀ روی سیّدالناس
سرتا به قدم، صفا و احساس
بوده است همیشه جایگاهم
دامان حسین و دوش عباس

هم بـوده حسیـن، سرفرازم
هم دخت علی، کشیده نازم

ویرانه، اگر چه جای من بود
عالم، همه کربلای من بود
چ

  • پنج شنبه
  • 2
  • دی
  • 1389
  • ساعت
  • 17:52
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

وجه ذوالجلال-(جسمم، ضعیف و روحم، سرگرمِ بالُ‌‌بال است) *

4239
2

وجه ذوالجلال-(جسمم، ضعیف و روحم، سرگرمِ بالُ‌‌بال است) وجه ذوالجلال

جسمم، ضعیف و روحم، سرگرمِ بالُ‌‌بال است
دور فراق، طی شد، امشب، شبِ وصال است
تا یافتم طبق را، دیدم جمال حق را
باید به سجده افتم، این وجه ذوالجلال است

هنگام شب، که دیده، خورشید در خرابه؟
این قرص آفتاب است یا ماه، یا هلال است؟
اکنون که یارم آمد، از ره نگارم آمد
هم ماندنم، حرام است، هم رفتنم، حلال است
افتادم از صدا و سر، مانده روی قلبم
جانم، ز دست رفت و چشمم، بر این جمال است
سر روی سینۀ من، مانند سورۀ نور
تن، از سم ستوران، قرآنِ پایمال است
عمر سه‌سالۀ من، کوتاه بود، چون گل
دوران انتظارم، هر دم هزارسال است
هر شب، به خواب دیدم، جان دادنِ خودم را
امشب، شهادت من، نه خواب، نه خیال است
در

  • پنج شنبه
  • 2
  • دی
  • 1389
  • ساعت
  • 17:53
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

جام وصال-(نفس در سینه از آهمم شرر شد) *

4008
2

جام وصال-(نفس در سینه از آهمم شرر شد) جام وصال

نفس در سینه از آهمم شرر شد
تمام قوت من، خون جگر شد
چه ایامی که از شب، تیره‌تر بود
چه شب‌هایی، که با هجرت سحر شد

چه سود از گریه، هر چه گریه کردم
شرار دل، ز اشکم بیشتر شد
تن صد پاره‌ات در کربلا ماند
سرت بر نیزه با من، هم‌سفر شد
خمیدم، در سنین خردسالی
به طفلی، قسمتم، داغ پدر شد
لب من از عطش، خشکیده بابا
چرا چشمان تو از گریه تر شد؟
زبان عمه، شمشیر علی بود
ولی او بر دفاع من، سپر شد
نگه کردم به رگ‌‌های گلویت
از این دیدار، داغم تازه‌‌تر شد
اجل، جام وصال آورده بر من
خدا را شکر، هجرانت به سر شد
سرشک دوستانم، دانه‌دانه
تمام نخل «میثم» را ثمر شد

غلامرضا سازگار

  • پنج شنبه
  • 2
  • دی
  • 1389
  • ساعت
  • 17:54
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

حضرت رقیه ( نوحه دوم ) به همراه دانلود فایل صوتی سبک *

5772
6

حضرت رقیه ( نوحه دوم ) به همراه دانلود فایل صوتی سبک حضرت رقیه ( نوحه دوم )
به همراه دانلود فایل صوتی سبک
دخترم گریه نکن، اشک چشمت زده بر دل شررم
مادرم منتظر است، آمدم تا که تو را هم ببرم

نازنین دختر من گل نیلوفر من

این خرابه، قفس است، آمدم تا که کنم آزادت
با پدر حرف بزن، مانده در سینه چرا فریادت؟

نازنین دختر من گل نیلوفر من

علی اکبر به جنان، در فراق تو دلش تنگ شده
به پدر سنگ زدند، موی تو از چه، به خون رنگ شده

نازنین دختر من گل نیلوفر من

تو که یک طفل استی، قامت فاطمیت، از چه دوتاست
ترَکِ لب‌هایت، همه از تشنگی کرب و بلاست

نازنین دختر من گل نیلوفر من
دیدم از نوک سنان، به روی خار، دواندند تو را
از شتر افتادی، ز چه بر خاک، کشاندند تو را

نازن

  • پنج شنبه
  • 2
  • دی
  • 1389
  • ساعت
  • 17:59
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب
راهنمای علائم موجود در فهرست:
عدد کنار این علامت نشانگر تعداد کاربرانی ست که این مطلب را پسندیده و به دفترچه شعر خود افزوده اند
عدد کنار این علائم نشانگر میزان محبوبیت شعر یا سبک از نظر کاربران می باشد
اشعار ویژه در سایت برای کاربران قابل دسترس نیست و فقط از طریق خرید اپلیکیشن مورد نظر این اشعار در داخل اپلیکیشن اندرویدی قابل رویت خواهند بود
این علامت نشانگر تعداد کلیک یا بازدید این مطلب توسط کاربران در سایت یا اپلیکیشن می باشد