شهادت حضرت رقیه

مرتب سازی براساس
 رضا باقریان

شهادت حضرت رقیه(س) -( اشاره های سرت رادرست فهمیدم) * رضا باقریان

610

شهادت حضرت رقیه(س) -( اشاره های سرت رادرست فهمیدم) اشاره های سرت رادرست فهمیدم
ولی نمیشود از نیزه چشم بردارم

چه قدر آرزویم هست جای این تاول
سر تو را به روی پای خویش بگذارم

اگر به دست من آید سر شکسته تو
به زخم های رخت چند بوسه میکارم

ز بسکه ضربه به پهلوی من اصابت کرد
رمق نمانده به جانم ز درد بيزارم

به عضو عضو تنم باغ لاله روییده
و بر کبودی رویم ستاره می بارم

بلند میشوم اما دوباره می افتم
سه سال دارم و باید عصا شود یارم

گمان کنم که نمانده برای من چاره
جز اینکه راس تو را دست نیزه بسپارم

تمام طول سفر در کنار من بودی
تو در کنار منی پس دگر چه کم دارم

  • دوشنبه
  • 7
  • شهریور
  • 1401
  • ساعت
  • 10:14
  • نوشته شده توسط
  • محدثه محمدی
ادامه مطلب
فروشگاه پرچم

شهادت حضرت رقیه(س) -( آن کوچه های شام ... بماند عزیز من) * عباس حیدری

584

شهادت حضرت رقیه(س) -(  آن کوچه های شام ... بماند عزیز من) آن کوچه های شام ... بماند عزیز من
رفتیم بزم عام ... بماند عزیز من

افتاد همچو سیب ، سری از فراز نی
در بین ازدحام ... بماند عزیز من

  • پنج شنبه
  • 10
  • شهریور
  • 1401
  • ساعت
  • 10:26
  • نوشته شده توسط
  • محدثه محمدی
ادامه مطلب

شهادت حضرت رقیه(س) -( سرمه به چشمای دلبرت زدی) * بردیا محمدی

569

شهادت حضرت رقیه(س) -( سرمه به چشمای دلبرت زدی) سرمه به چشمای دلبرت زدی
چه حنایی به مویِ سرت زدی
دیگه ناامید شدم بیای پیشم...
چه عجب! سری‌ به دخترت زدی

دمِ صبحی وقت بذل رحمته
بودنت کنار من یه نعمته
این بهم‌ریختگیِ لبت بابا...
کار خیزرانِ بی مُرُوَّته

قصه ی غصمو می کنم مرور
تو رو میدیدم ولی از راهِ دور
خودمونیم..،در گوشِ من بگو
دامنم بهتره یا کنج تنور

اِنقَدَر سختی کشیدم که نگو
چیزایی توو کوفه دیدم که نگو
پیرمرده به بابات چیا می گفت...
حرفای بدی شنیدم که نگو

حُرمت قافله پای دین می ریخت
چه عرق‌ها عمو از جبین می ریخت
حرمله رباب‌ِ تو دق داده بود...
پیش چشمش آب‌و رو زمین می ریخت

دیگه فک کنم دعام نمیگیره
روسری هیشکی برام نمیگیره
خیلی تویِ کوچه ها آتیش گرفت
سنجاقِ سر به موهام نمیگیره

شعله ها چه زخمی به پرم می دوخت
دل من شبیه معجرم می سوخت
توویِ بازار یهودی ها..،دیدم
یکی داشت النگوهامو می فروخت

دلمو غم اِنقَدَر فشرده که
پاهام اِنقَدَر به خارا خورده که
چرا میگن مثه مادرت شدم؟!...
گوشوارش رو هیچ کسی نبرده که

کاشکی آغوش خودت رو وا کنی
منو از این همه غم رها کنی
میخوابید بلند می شد..،منو می زد
نبودی زجرُ یه کم دعوا کنی

دستِ باد گل‌های باغچمونُ بُرد
عمه‌امون چه خون‌ِ دل‌ها که نخورد
مکافاتی بود توو مجلس یزید
صحبت کنیز که شد..،سکینه مُرد

  • پنج شنبه
  • 10
  • شهریور
  • 1401
  • ساعت
  • 11:06
  • نوشته شده توسط
  • محدثه محمدی
ادامه مطلب

شهادت حضرت رقیه(س) -(خورشیدِ من آمدی شبانه) * ناشناس ؟؟؟

395

شهادت حضرت رقیه(س) -(خورشیدِ من آمدی شبانه) خورشیدِ من آمدی شبانه
قدری بغلم کن عاشقانه

نشناختمت در اول کار
نفرین خدا به این زمانه

کی زیر گلوت را عزیزم
اینطور بریده وحشیانه

اوضاع مناسبی ندارم
چه خوب که آمدی شبانه

من که همه عمر رفته بودم
تنها به مجالس زنانه

رفتم وسط شرابخواران
پر بسته، به زورِ تازیانه

” بَر” خورده به من، چرا نبوده؟ !
برخوردِ کسی مودبانه

در راه، شتر تکان نمیخورد
خوردم کتکی به این بهانه

هر بار طناب را کشیدند
خوردیم زمین دانه دانه

من سیر غذا نخوردم اما
خوردم دل سیر تازیانه

افتاد سرت ز روی شاخه
افتاد سرم به روی شانه

هر سنگ که بر سر تو میخورد
میکرد به سمت ما کمانه

از خاطر من نمیرود… نه …
آن ضربه ی چوب وحشیانه

سالم لب من ، لب تو زخمی؟ !
واللهِ که نیست عادلانه

دیگر ز سفر بدم میاید
کِی می بری ام پدر به خانه

دیدی که ز شب هراس دارم
خورشیدِ من آمدی شبانه

  • سه شنبه
  • 27
  • تیر
  • 1402
  • ساعت
  • 16:24
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب
 حسین رحمانی

شور حضرت رقیه(س) -(منم گدای رقیه جونم فدای رقیه ) * حسین رحمانی

649

شور حضرت رقیه(س) -(منم گدای رقیه  جونم  فدای رقیه ) منم گدای رقیه
جونم فدای رقیه
خودش یه شعرِ بلنده
نام زیبای رقیه

زهرای سه ساله ی قافله
عالم محضرِ شما سائله
گریه پای روضه هات می‌دونم
بالاتره از هر نافله

چقد گدا داری دست پر عطا داری
تو شهر شام بی بی صحن کربلا داری
چقد تو کُشته ، مُرده تو عاشقا داری
برا مریضامون نسخه ی شفا داری

بانیه روضه رقیه
دلیل بغضه رقیه
می بره روحمو بالا
لحظه به لحظه رقیه

عالم بی چاره ، چاره ش تویی
عباس ماهه و ستاره ش تویی
زینب ثانیِ خود فاطمه ست
جانم ، تکرار دوباره ش تویی

ملیکه ی دنیا ، ای شفیعه ی عقبا
با چادرت میشی مثل مادرت زهرا
گره گشایی کن از امور نوکرها
بکن سفارش ، مارو به محضر بابا

  • سه شنبه
  • 18
  • مهر
  • 1402
  • ساعت
  • 12:25
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب
 محسن حنیفی

نوحه حضرت رقیه(س) -(حال دلم ببین که روبه راه نیست) * محسن حنیفی

370

نوحه حضرت رقیه(س) -(حال دلم ببین که روبه راه نیست) سربند
حال دلم ببین که روبه راه نیست
هیشکی به غیر تو برام پناه نیست
تموم هستی منی میدونی
توی بساط من به غیر آه نیست
آه یا مظلوم
اسم تو بغضیه مونده توو گلوم
(آه یا عطشان
میخونه برا تو صاحب الزمان) ٢
لأَندُبَنَّكَ صَباحا / لأَندُبَنَّكَ مَساء
باید کشید آه اینجا / کشیده شد تنت رو خاکا
(آه مظلوم حسین - آه عطشان حسین) ٢

بابا خوش اومدی به گلشن من
سرت رو میذاری رو دامن من
بیا که توی بغلت بمیرم
کاش آغوش تو بشه مدفن من
یا ربَّ النور
شنیدم سرت بوده کنج تنور
(یا ربَّ النور
ما رو دادن از تو بازارا عبور) ٢
من کف پام آبله دارم / از آغوشت فاصله دارم
روضه مو با کنایه میگم / از زجر و خولی گله دارم
آه مظلوم حسین

به غیر غصه هیچ چیزی نخوردم
زخمای روی سرتو شمردم
هزار تا زخم میگن که خوردی بابا
هزار دفعه برا تو جون سپردم
ای تشنه لب
داره میسوزه تنم توو هُرم تب
(ای تشنه لب
به لبات خورده یه چوب بی ادب) ٢
توو داغ تو کباب میشم / خیلی دارم عذاب میشم
با آستینم که رو میگیرم / من از خجالت آب میشم
آه مظلوم حسین

  • چهارشنبه
  • 24
  • آبان
  • 1402
  • ساعت
  • 12:43
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب
 محمدرضا سروری

یتیم باشی -(غریب باشی اسیر باشی از همه بدتر اگر یتیم باشی) * محمدرضا سروری

386

یتیم باشی -(غریب باشی اسیر باشی از همه بدتر اگر یتیم باشی) یتیم باشی

غریب باشی اسیر باشی از همه بدتر اگر یتیم باشی

غمین باشی صغیر باشی از همه بدتر اگر یتیم باشی

اسیر قومی اجیر باشی از همه بدتر اگر یتیم باشی

به کوی غم هم مسیر باشی از همه بدتر اگر یتیم باشی

******
صغیر صحرایِ بلا دید بلا در بلا

به هر نگاه رنگ عزا دید عزا بر عزا

خدای سبحان چه حالی به او شد مزید

سر پدر را جدا دید جدا از قفا

به ضربِ سیلی به غم شد اسارت نشین

به تازیانه رها شد به روی زمین

سه گوشه های دلش در عزا غوطه ور

عذاب تنها شدن بر سرش شد نگین

پای برهنه، روی مغیلان، دویدن از ترس مشت و تازیانه

امان از این دل، سه ساله باشی، اسیر غربت در این یتیمخانه

غریب باشی اسیر باشی از همه بدتر اگر یتیم باشی

******
دو دیده پُر خون نشسته به راه پدر

به شوقِ دیدار بجوید پناه پدر

دو پنجه بر رُخ گرفته به دنیای غم

به خیزران دیده امّا نگاه پدر

غروبِ صحرا غمین شد نوایِ یتیم

سرایِ غربت غمین تر برای یتیم

نه سرپناهی در این دشت که سر را نهد

نه آشنایی که آید سرای یتیم

پای برهنه، روی مغیلان، دویدن از ترس مشت و تازیانه

امان از این دل، سه ساله باشی، اسیر غربت در این یتیمخانه

غریب باشی اسیر باشی از همه بدتر اگر یتیم باشی

******
هرچه که ظالم در این دشت جوان تر شود

شدّت شلّاق او پُر توان تر شود

سکوت سنگین به شب های غم بشکند

بارش خون از دو دیده روان تر شود

قاتلِ بی رحم به نیزه امیران زند

دیدن رویش فغان بر اسیران زند

یکی بگیرد دو بازوی این دل شکن

به تازیانه به پشتِ صغیران زند

پای برهنه، روی مغیلان، دویدن از ترس مشت و تازیانه

امان از این دل، سه ساله باشی، اسیر غربت در این یتیمخانه

غریب باشی اسیر باشی از همه بدتر اگر یتیم باشی

******
نگاهِ عمّه پناه شد به آهِ یتیم

دلِ شکسته به راه شد پناه یتیم

چه تکیه گاهی که غمگین ولی غمزداست

برَد غمِ دل ، نگاه بر نگاه یتیم

چو آهِ مظلوم غمیمانه تر می شود

اسیر غربت غریبانه تر می شود

به اشکِ خونی که در دیدة سروریست

دلِ یتیمان، یتیمانه تر می شود

پای برهنه، روی مغیلان، دویدن از ترس مشت و تازیانه

امان از این دل، سه ساله باشی، اسیر غربت در این یتیمخانه

غریب باشی اسیر باشی از همه بدتر اگر یتیم باشی

******

  • دوشنبه
  • 18
  • تیر
  • 1403
  • ساعت
  • 21:07
  • نوشته شده توسط
  • محمدرضا سروری
ادامه مطلب

مدح ومراثی حضرت رقیه (ع) (کاروان رفت و من سوخته دل جا ماندم ) *

3974
8

مدح ومراثی حضرت رقیه (ع) (کاروان رفت و من سوخته دل جا ماندم ) کاروان رفت و من سوخته دل جا ماندم
آه کز ناقه بیـــــــفتادم و تنها ماندم
همرهان بی خبر از من بگذشتند و دریغ
من و حشت زده در ظلمت صحرا ماندم
در پی قافله بســیار دویدم اما
پایم ازخار زرَه ماند و من از پا ماندم
کودکی خسته و شب تیره و این دشت مخوف
چکنم رو به که آرم که زره واماندم
ای پدر گر به سرم پا بگذاری چه خوش است
که در این بادیه از قافله بر جا ماندم
در میان اسرا مونس من زینب بود
که چنین دور هم از زینب کبری ماندم
زد مؤید به حریم رضوی بوسه و گفت
لله الحمد که بر درگه مولا ماندم
سید رضا مؤید

  • پنج شنبه
  • 27
  • مهر
  • 1391
  • ساعت
  • 04:03
  • نوشته شده توسط
  • مرتضی پارسائیان
ادامه مطلب

مدح ومراثی حضرت رقیه (ع) (امشب ای ماه که هنگام سحر تافته ای ) *

1926
1

مدح ومراثی حضرت رقیه (ع) (امشب ای ماه که هنگام سحر تافته ای ) امشب ای ماه که هنگام سحر تافته ای
کلبه تیره مارا زکجا یافته ای؟
اینکه تابیده ای ای بدر در این پنجم ماه
بهر آسایش ما بوده که بشتافته ای
دیدمت بر سر نی صبر نمودم ای سر
بینت حال که با جبهی بشکافته ای
کو جوانان بنی هاشمی و یارانت
زچه تنهایی و از آن همه رو تافته ای
سید رضا مؤید

  • پنج شنبه
  • 27
  • مهر
  • 1391
  • ساعت
  • 04:18
  • نوشته شده توسط
  • مرتضی پارسائیان
ادامه مطلب

مدح ومراثی حضرت رقیه (ع) (عمه بیا که کوکب بختم بر آمده) *

2118
3

مدح ومراثی حضرت رقیه (ع) (عمه بیا که کوکب بختم بر آمده) عمه بیا که کوکب بختم بر آمده
تابیده صبح وصل وشب غم سرآمده
شام سیاه و کلبه ویران و بی چراغ
مارا چه میهمان عزیز از در آمده
ای غمک رسیدگان دل افسرده مژده باد
کاینک مسیح با دم جان پرور آمده
بر گوی با کسی که یتیمم خطاب کرد
امشب ببین که باب مرا دربر آمده
گر پا برهنه در پی بابا دویده ام
امشب پدر به دیدن من با سر آمده
دیشب کجا بداست که با روی غرق خون
آمیخته به خاک و به خاکستر آمده
سید رضا مؤید

  • پنج شنبه
  • 27
  • مهر
  • 1391
  • ساعت
  • 04:23
  • نوشته شده توسط
  • مرتضی پارسائیان
ادامه مطلب

مدح ومراثی حضرت رقیه (ع) (نوشته بود : که باید کبوتری بشوی) *

2075
6

مدح ومراثی حضرت رقیه (ع) (نوشته بود : که باید کبوتری بشوی) نوشته بود : که باید کبوتری بشوی
و آنقدر بپری تا که یک پری بشوی
سلام دختر پروانه های نا آرام
درون پیله مبادا که بستری بشوی
ورق بزن که به فهرست عمر من برسی
به هر اشاره بسوزی و دفتری بشوی
اگر چه شهر پر از مین های آلوده است
به احتیاط گذر کن که معبری بشوی
که هرچه کوچه بن بست را عبور دهی
... که آن طرف تر از این کوچه ها ، دری بشوی
بکوش چادر باغ نجابتت باشی
و سایه ی سر گلهای روسری بشوی
شب تولد تو جشن رفتن من بود
تو آمدی که شب خوش خبر تری بشوی
شب تولد تو رحمت شهادت داشت
خدا برای همین خواست " دختری " بشوی
کنار سنگرم آن شب مُنوّری افتاد
و عشق گفت : که باید منوّری بشوی -
که نسلهای پس از تو ، تو را بسوزند

  • پنج شنبه
  • 27
  • مهر
  • 1391
  • ساعت
  • 04:30
  • نوشته شده توسط
  • مرتضی پارسائیان
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(س)((ملیکه ی عشق،دختر ارباب بی بی رقیه ست،دلبر ارباب) *

11985
29

شعر شهادت  حضرت رقیه(س)((ملیکه ی عشق،دختر ارباب      بی بی رقیه ست،دلبر ارباب) ملیکه ی عشق،دختر ارباب بی بی رقیه ست،دلبر ارباب

دلمو برده،اختر ارباب بهشت منه

سه ساله شه،ولی مفسر عشق و جنونه

حسین میگه،برای بابا اروم جونه

زینب ببین،شبیه مادر نماز می خونه(۲)

بی بی رقیه،بی بی رقیه(۳)

روح کرامت،با نوی دریاست تو مقام صبر،زینب کبراست

وارث حجب،حضزت زهرا چشاش گل یاس

همون گلی،که خدا از جنت اونو چیده

مثل عموش،امید دل های نا امید ه

گشواره شو،داداش علی اکبرش خریده(۲)

بی بی رقیه،بی بی رقیه(۳)

سوره عشقه،سه ایه داره(۲) درسته میگن،سنی نداره

ولی بدونید،کوه وقاره نسیم کرم

دوسش دارم،عمه سه ساله ی صاحب زمونه

چه طور بگم،دریای لطفش چه بیکرونه

اخر منو،به حرم باباش می رسونه(۲)

بی

  • چهارشنبه
  • 26
  • بهمن
  • 1390
  • ساعت
  • 07:41
  • نوشته شده توسط
  • جواد
ادامه مطلب

شعر مصیبت حضرت رقیه در شام بلا *

7834
4

شعر مصیبت حضرت رقیه در شام بلا دختر شاه مدینه کنج ویرونه نشسته
رمقی به تن نداره شده از زندگی خسته
صورتش خونی­وخاکی تنش ازجفا سیاهه
سر گذاشته روی دیوار گمونم که چشم براهه
نمی دونم طفل خسته چه مصیبتها کشیده
رنگ به صورتش نداره قد وقامتش خمیده
بانویی پیشش نشسته بی شکیب و بی قراره
داره آهسته و آروم از پاهاش خار در میاره
صداش از گریه گرفته چشاش تار و بی فروزه
با اشاره میگه عمه کف پام داره می سوزه
چرا پس بابا نیومد تو که گفتی توی راهه
گمونم دوستم نداره آره بخت من سیاهه
تا که اومد بابا پیشم منو می ذاره رو سینه
دست میذارم روی گوشم زخممو بابا نبینه
حرفامو می گم به بابا غم و غصه هام زیادن
بچه های شهر شامی منو بازی نمی دادن
بگو عمه بگو

  • شنبه
  • 12
  • دی
  • 1388
  • ساعت
  • 20:24
  • نوشته شده توسط
  • سید محسن احمدزاده صفار
ادامه مطلب

شعر مصیبت حضرت رقیه در شام بلا *

6225
8

شعر مصیبت حضرت رقیه در شام بلا دختر شاه مدینه کنج ویرونه نشسته

رمقی به تن نداره شده از زندگی خسته

صورتش خونی­وخاکی تنش ازجفا سیاهه

سر گذاشته روی دیوار گمونم که چشم براهه

نمی دونم طفل خسته چه مصیبتها کشیده

رنگ به صورتش نداره قد وقامتش خمیده

بانویی پیشش نشسته بی شکیب و بی قراره

داره آهسته و آروم از پاهاش خار در میاره

صداش از گریه گرفته چشاش تار و بی فروزه

با اشاره میگه عمه کف پام داره می سوزه

چرا پس بابا نیومد تو که گفتی توی راهه

گمونم دوستم نداره آره بخت من سیاهه

تا که اومد بابا پیشم منو می ذاره رو سینه

دست میذارم روی گوشم زخممو بابا نبینه

حرفامو می گم به بابا غم و غصه هام زیادن

بچه های شهر شامی منو بازی نمی د

  • شنبه
  • 12
  • دی
  • 1388
  • ساعت
  • 20:24
  • نوشته شده توسط
  • سید محسن احمدزاده صفار
ادامه مطلب

زمزمه زیبا در شهادت دختر سه ساله امام حسین حضرت رقیه به همراه فایل صوتی سبک *

9670
13

زمزمه زیبا در شهادت دختر سه ساله امام حسین حضرت رقیه به همراه فایل صوتی سبک تو چشمای بارونی امشب شده مهمونی

قصه می گه واسه باباش یه دختر زندونی

داره می گه از خاطرات کوفه و شام

داره می گه از روضه های سنگ از بام

از اون شبی که گم شدش توی بیابون

از تازیانه از صدای وقت دشنام

بابا نبودی دامنم آتش گرفت

گلهای سرخ پیرهنم آتش گرفت

از سوزش گلبوسه های تازیان

بابا کبودی تنم آتش گرفت

نبودی تو هر کجا منو زدند

تو شهر و تو کوچه ها منو زدند

خلاصه برات بگم تو رفتی و

تو هر کجا گفتم بابا منو زدند بابایی

بابا بابا بابا بابا جان

************

درد و بلات به جونم بابای مهربونم

سنگم بیاد جایی نمی رم پیش تو می مونم

بعد از تو در دست غم و غصه اسیرم

داغ تو غمهای عمه کرده پیرم

تو

  • چهارشنبه
  • 16
  • دی
  • 1388
  • ساعت
  • 19:50
  • نوشته شده توسط
  • سید محسن احمدزاده صفار
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه(س) , (سرت به دامن این شاهزاده افتاده) *

26814
1

شعر حضرت رقیه(س) , (سرت به دامن این شاهزاده افتاده) سرت به دامن این شاهزاده افتاده
به دست طفل خرابات باده افتاده
کنون که نوبت من شد دو دست کوچک من
کنار رأس تو بی استفاده افتاده
بیا سؤال مکن گوشواره ام چه شده
خیال کن که شبی بین جاده افتاده
بگو ترک ترک زخم صورتت از چیست؟
مگو به من که کمی خطّ ساده افتاده
ز چرخ شکوه کنم چون به ساربان گفتم
که زیر پای سواره پیاده افتاده
جواب داد که ساکت شو خارجی!به رخم
ببین که نقش دو دست گشاده افتاده
شبیه مادرت اول شهیده ام بابا
گمان کنم به دل خانواده افتاده
رضا رسول زاده

  • پنج شنبه
  • 1
  • بهمن
  • 1388
  • ساعت
  • 10:17
  • نوشته شده توسط
  • سید محسن احمدزاده صفار
ادامه مطلب

شعر شهادت بی بی سه ساله *

14750
16

شعر شهادت بی بی سه ساله ستاره بود و به دیدار ماه عادت داشت
سه ساله بود و به اغوش شاه عادت داشت
ز صحن خشک لبش خنده رد نشد بی اشک
شکسته بود و همیشه به اه عادت داشت
ز بس که پای برهنه دوید در پی سر
به خار های مغیلان را عادت داشت
شبیه عمه مظلومه سخت می نالید
به روضه های غم قتلگاه عادت داشت
نیایش سحرش مثل فاطمه جانسوز
شبیه جده خود با پگاه عادت داشت
نه از عزا به در آمد نه رخت خود را شست
تنش به سرخی و رنگ سیاه عادت داشت
شاعر : مجتبی روشن روان

  • پنج شنبه
  • 1
  • بهمن
  • 1388
  • ساعت
  • 10:19
  • نوشته شده توسط
  • سید محسن احمدزاده صفار
ادامه مطلب

اشعار شهادت حضرت رقیه (س) *

6869
2

اشعار شهادت حضرت رقیه (س) در دلش قاصدکی بود خبر می آورد
دخترت داشت سر از کار تو در می آورد
همه عمرش به خزان بو ولی در این حال
اسمش این بود نهنهالی که ثمر می آورد
غصه می خرد ولی ید تو تسکینش بود
هر غمی داشت فقط نام پدر می آورد
او که می خواند تو را قافله ساکت می شد
عمه ناگه به میان حرف سفر می آورد
دختر و این همه غم آه سرم درد گرفت
یک نفر آن طرف انگار که سر می آورد
قسمت این بود که یک مرتبه خاموش شود
آخر او داشت سر از کار تو در می آورد
کاظم بهمنی

  • پنج شنبه
  • 1
  • بهمن
  • 1388
  • ساعت
  • 10:22
  • نوشته شده توسط
  • سید محسن احمدزاده صفار
ادامه مطلب

شعر درباره شهادت حضرت رقیه (س) *

24731
25

شعر درباره شهادت حضرت رقیه (س) بابا بیا که قلب من از غصه آب شد
کاخ ستم ز سیل سرشکم خراب شد
بابا بیا که در هوس شوق دیدنت
چشم کبود و مضطربمغرق خواب شد
شد ناله ام مکمل گفتار عمه ام
در شام و کوفه از نظرم انقلاب شد
از چیست چنگ بر رخ ماهت نشان زده
بابا چرا محاسنت اینسان خضاب شد
از ضرب کعب نی نفسم بند آمده
سیلی زدن به روی یتیمت ثواب شد
دیگر نمانده زینتی از بهر دخترت
از بس که پنجه های ستم پر شتاب شد
بی معجرم ولی زهمه رو گرفته ام
خون لخته های روی سرمن حجاب شد
از ما شکست حرمت از تو لب کبود
وای از جسارتی که به بزم شراب شد
احسان محسنی فر

  • پنج شنبه
  • 1
  • بهمن
  • 1388
  • ساعت
  • 10:35
  • نوشته شده توسط
  • سید محسن احمدزاده صفار
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(س)((بابی انت و امی یا رقیه() *

3438
2

شعر شهادت  حضرت رقیه(س)((بابی انت و امی یا رقیه() بابی انت و امی یا رقیه(4)
شاه مشرقین ه،عشق عالمین ه(2) صاحب امتیاز ما بنت الحسین ه(2)
بر من امیره،زیبا ضمیره-(روز محشر بی بی دستمو می گیره)(2)
بی بی رقیه هر کجا اسم شما باشه بهشته

خدا جلو پات می کشه صد تا فرشته روی قلبم اسمتو نوشته
بابی انت و امی یا رقیه(2)
من بی قرارم،شد غصه کارم-(هر کسی عشقی داره من تو رو دارم)(2)
من می گسارم،بنگر خمارم-هر کی دشمنت باشه سرشو میارم
بی بی رقیه زمزم از اشک چشای تو خروشید
ساقی میکده از جام تو نوشید نور چشم تو شده خالق خورشید(2)
بابی انت و امی یا رقیه(2)
ما بینواییم،بی بی گداییم(2)-در پی دیدن گنبد طلاییم
ما رو صدا کن،حاجت روا کن-(قسمت هئیت ما کرببلا کن)(2)
بی بی

  • چهارشنبه
  • 26
  • بهمن
  • 1390
  • ساعت
  • 08:52
  • نوشته شده توسط
  • جواد
ادامه مطلب

السلام علیک یا مظلوم ,(به خرابه خوش آمدی بابا ) *

2721
4

السلام علیک یا مظلوم ,(به خرابه خوش آمدی بابا ) به خرابه خوش آمدی بابا
آفتاب از کجا در آمده است
که به ما هم سری زدی بابا
آنقدر گریه کرده ام تا که
امشبی را کنار من هستی
خودم از گریه ی تو فهمیدم
که تو هم بی قرار من هستی
جای تو بین این دل خون است
تو برایم شبیه قرآنی
دخترت را ببخش اگر امشب
روی خاک خرابه مهمانی
تو خودت واقفی و می دانی
که دلم آسمانی از غم هاست
قصّه ی تلخ این چهل منزل
همه از رنگ صورتم پیداست
آه مهتاب شام تار دلم
دردهابم نگفتنی شده است
تا شما از کنار ما رفتید
دست بیداد دست ما را بست
بین این کوچه ها به اسم یتیم
بی حیا ها مرا نشان دادند
آنچه از گوش من درآوردند
هدیه بر دخترانشان دادند
گل سرم را به روی موهای
دختران حرامیان دیدم
معجری ر

  • یکشنبه
  • 23
  • مهر
  • 1391
  • ساعت
  • 08:11
  • نوشته شده توسط
  • vahid
ادامه مطلب

... که نیست-(با سر رسیده ای بگو از پیکري كه نيست) *

3545
3

... که نیست-(با سر رسیده ای بگو از پیکري كه نيست) با سر رسیده ای بگو از پیکري كه نيست
از مصحف ورق ورق و پرپري كه نيست
شبها که سر به سردی این خاک می نهم
کو دست مهربان نوازشگری که نیست
باید برای شستن گلزخمهای تو
باشد گلاب و زمزمی و کوثری که نیست
قاری خسته تشت طلا و تنور نه !
شایسته بود شان تو را منبری که نیست
آزاد شد شریعه همان عصر واقعه
یادش به خیر ساقی آب آوری که نیست
تشخیص چشمهای تو در این شب کبود
می خواست روشنایی چشم تری که نیست
دستی کشید عمه به این پلکها و گفت :
حالا شدی شبیه همان مادری که نیست
دیروز عصر داخل بازار شامیان
معلوم شد حکایت انگشتری که نیست
***
حتي صبور قافله بي صبر مي شود
با خاطرات خسته ترين دختري كه نيست
شاعر یوسف رحیمی

  • دوشنبه
  • 1
  • آذر
  • 1389
  • ساعت
  • 15:58
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

غم تو-(تا شعله هجران تو خاموش کنم ) *

3574
1

غم تو-(تا شعله هجران تو خاموش کنم ) غم تو
تا شعله هجران تو خاموش کنم
بر آتش دل ز صبر، سرپوش کنم
بسیار بکوشیدم و نتوانستم
یک لحظه غم تو را فراموش کنم
ای کاش، دمی دهد امانم این اشک
تا نقش تو را به دیده منقوش کنم
آخر چه شود، شبی به خوابم آیی
تا جام محبت تو را نوش کنم
بنشینی و در برت، مرا بنشانی
تا زمزمه نوازشت گوش کنم
گر بار دگر مرا در آغوش کشی
صد بوسه بر آن دست و بر و دوش کنم
سجاده تو، که می‌دهد بوی تو را
برگیرم و بوسم و در آغوش کنم
چون درد فراق تو، ز حد درگذرد
زین عطر تو قلب خویش، مدهوش کنم
از حمله غارت به دلم آتشهاست
این داغ، عیان، ز لاله ای گوش کنم
گویند به من، یتیم غارت زده ام
زآن چشمه چشم خویش پرجوش کنم
دیگر اگر ای پدر نخواهی

  • دوشنبه
  • 1
  • آذر
  • 1389
  • ساعت
  • 16:24
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

مرا ببخش اگر شکوه بی مقدمه کردم *

3780
3

مرا ببخش اگر شکوه بی مقدمه کردم مرا ببخش اگر شکوه بی مقدمه کردم
چه‌قدر بی تو شكستم ، چه‌قدر واهمه كردم !
چه‌قدر نام تو را مثل آب زمزمه كردم!
خیال آب نبستم به جز دو دست عمویم
اگر نگاه به رؤیای نهر علقمه گردم
سرود كودكیم در خزان حادثه خشكید
پس از تو قطع امید ای بهار از همه كردم
نكرده هیچ دلی در هجوم نیزه و آتش
تحملی كه از آن اضطراب و همهمه كردم
شكفت غنچه‌ی خورشید از خرابة جانم
همین كه با تو دلم را به خواب زمزمه كردم
چه شرم دارم از این درد و جای آمدنت را
كه سر بریده تو را میهمان فاطمه كردم
پدر ، به داغ د ل عمّه‌ام ، به فاطمه سوگند
مرا ببخش اگر شكوه بی مقدّمه كردم

  • دوشنبه
  • 1
  • آذر
  • 1389
  • ساعت
  • 16:26
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

نماز شب -(زینب، نهال غم، چه به ویرانه می نشاند ) *

3401
2

نماز شب -(زینب، نهال غم، چه به ویرانه می نشاند ) نماز شب
زینب، نهال غم، چه به ویرانه می نشاند
می ریخت خاک و آب هم از دیده می فشاند
آن کوه استقامت و، آن معدن وقار
در ماتم رقیه، دگر طاقتش نماند
زینب که تا سحر، همه شب در قیام بود
آن شب دگر، نماز شبش را نشسته خواند
شاعر:حبیب چایچیان

  • دوشنبه
  • 1
  • آذر
  • 1389
  • ساعت
  • 16:42
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

جبریل امین خادم و دربان رقیه *

6949
12

جبریل امین خادم و دربان رقیه گردید فلك و اله و حیران رقیه
گشته خجل او از رخ تابان رقیه
آن زهره جیینى كه شد از مصدر عزت
جبریل امین خادم و دربان رقیه
هم وحش و طیور و ملك و عالم و آدم
هستند همه ریزه خور خوان رقیه
خواهى كه شود مشكلت اندر دو جهان حل
دست طلب انداز به دامان رقیه
جن و ملك و عالم و آدم همه یكسر
هستند سر سفره احسان رقیه
كو ملك یزید و چه شد آن حشمت و جاهش
اما بنگر مرتبت و شان رقیه
یك شب ز فراق پدرش گشت پریشان
عالم شده امروز پریشان رقیه
دیدى كه چسان كند ز بن كاخ ستم را
در نیمه شب آن دل سوزان رقیه

  • دوشنبه
  • 1
  • آذر
  • 1389
  • ساعت
  • 17:01
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

گوشه ویرانه-(دختر تو مکان گوشةِ ویرانه کرده) *

4224
1

گوشه ویرانه-(دختر تو مکان گوشةِ ویرانه کرده) گوشه ویرانه

دختر تو مکان گوشةِ ویرانه کرده
مانده بر پیکرم بابا نشانه
جای سیلی و نقشِ تازیانه
ای حسین جان، حسین جانم حسین جان (2)

صورتم را ببین ای پدر گردیده نیلی
گشته رُخساره ی من سیه از ضرب سیلی
مانده بر پیکرم بابا نشانه
جای سیلی و نقش تازیانه
ای حسین جان حسین جانم حسین جان (2)

مَنِ خونین جگر میوه ی قلب رسولم
پاره ای از تن و جانِ زهرای بتولم
مانده بر پیکرم بابا نشانه
جای سیلی و نقش تازیانه
ای حسین جان حسین جانم حسین جان (2)

نوحه های حاج مهدی خرازی

  • یکشنبه
  • 14
  • آذر
  • 1389
  • ساعت
  • 17:40
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

از عاشقان كربلا اشك ديده است *

3120
2

 از عاشقان كربلا اشك ديده است از عاشقان كربلا اشك ديده است

اين گنج غم كه در دل خاك آرميده است
اين دختر حسين سر از تن بريده است
اين است دخترى كه پدر را به خواب ديد
كز دشت خون به نزد اسيران رسيده است

بيدار شد ز خواب و پدر را نديد و گفت
اى عمه جان ، پدر مگر از من چه ديده است
اين مسكن خراب پسنديده بهر ما
از بهر خود جوار خدا را گزيده است
زينب به گريه گفت كه باشد برادرم
اندر سفر كه قامتم از غم خميده است
پس ناله رقيه و زنها بلند شد
و آن ناله را يزيد ستمگر شنيده است
گفتا برند سوى خرابه سر حسين
آن سر كه خون او ز گلويش چكيده است
چون ديد راس باب ، رقيه بداد جان
مرغ روان او سوى جنت پريده است
اين است آن سه ساله يتيمى كه درجهان
جز داغ

  • یکشنبه
  • 14
  • آذر
  • 1389
  • ساعت
  • 17:43
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

غم تو-(تا شعله هجران تو خاموش کنم ) *

3055
2

غم تو-(تا شعله هجران تو خاموش کنم ) غم تو
تا شعله هجران تو خاموش کنم
بر آتش دل ز صبر، سرپوش کنم
بسیار بکوشیدم و نتوانستم
یک لحظه غم تو را فراموش کنم

ای کاش، دمی دهد امانم این اشک
تا نقش تو را به دیده منقوش کنم
آخر چه شود، شبی به خوابم آیی
تا جام محبت تو را نوش کنم
بنشینی و در برت، مرا بنشانی
تا زمزمه نوازشت گوش کنم
گر بار دگر مرا در آغوش کشی
صد بوسه بر آن دست و بر و دوش کنم
سجاده تو، که می‌دهد بوی تو را
برگیرم و بوسم و در آغوش کنم
چون درد فراق تو، ز حد درگذرد
زین عطر تو قلب خویش، مدهوش کنم
از حمله غارت به دلم آتشهاست
این داغ، عیان، ز لاله ای گوش کنم
گویند به من، یتیم غارت زده ام
زآن چشمه چشم خویش پرجوش کنم
دیگر اگر ای پدر نخواه

  • یکشنبه
  • 14
  • آذر
  • 1389
  • ساعت
  • 17:44
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

ای یادگار زهرا (س) *

8135
6

ای یادگار زهرا (س) ای یادگار زهرا (س)
ای همنشین زینب، نام حسینت بر لب
داری چه آتشین تب، من در کنارت امشب
با گریه ی تو گریم
در این سفر به هرجا، در سیر کوه و صحرا
گوئی: کجاست بابا؟ من مات ازین تمنا
با گریه ی تو گریم

ای دخت پاک لولاک، گریان ز داغت افلاک
خفتی به سینه خاک، چون اشک تو، کنم پاک
با گریه ی تو گریم
گاهی به یاد اکبر، گاهی ز داغ اصغر
داری دلی پر آذر، ای دخت نازپرور
باگریه ی تو گریم
چون مي‌کنم نظاره، از بهر گوشواره
گوش تو گشته پاره، دارم غمی دوباره
با گریه ی تو گریم
از آن هجوم و یغما، آثار خشم اعدا
بر چهره تو پیدا، ای یادگار زهرا
با گریه ی تو گریم

شاعر:حبیب چایچیان

  • یکشنبه
  • 14
  • آذر
  • 1389
  • ساعت
  • 17:46
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب
راهنمای علائم موجود در فهرست:
عدد کنار این علامت نشانگر تعداد کاربرانی ست که این مطلب را پسندیده و به دفترچه شعر خود افزوده اند
عدد کنار این علائم نشانگر میزان محبوبیت شعر یا سبک از نظر کاربران می باشد
اشعار ویژه در سایت برای کاربران قابل دسترس نیست و فقط از طریق خرید اپلیکیشن مورد نظر این اشعار در داخل اپلیکیشن اندرویدی قابل رویت خواهند بود
این علامت نشانگر تعداد کلیک یا بازدید این مطلب توسط کاربران در سایت یا اپلیکیشن می باشد