شهادت حضرت رقیه

مرتب سازی براساس

زمزمه‌ي شهادت حضرت رقیه(س) همراه با سبک-چشامو ببین که پر از غمه بابا *

4281
10

زمزمه‌ي شهادت حضرت رقیه(س) همراه با سبک-چشامو ببین که پر از غمه بابا چشامو ببین که پر از غمه بابا
با تازیونه اومدن همه بابا
شونه ای نبود غیر پنجه های باد
موهاموهامو نبین خیلی در همه بابا
معلومه از این قد کمونم
بار یتیمی سنگینه به روی شونه م
دستای دشمن خیلی بزرگ بود
یه سیلی زد اما کبوده هر دو گونه ام
-------

دست کوچیکم اسیره توسلسله
نداره توون پاهای پر آبله
اگه غم تو نکشه منو بابا
منو می کشه کینه های حرمله
یه دنیا روضه توی نگامه
من الذی ایتمنی ذکر لبامه
اونیکه من رو، روٌ خاک کشیده
انگار که تیغش از گلوت بوسه ها چیده

شاعر : یوسف رحیمی

دانلود سبک

منبع : کتاب زخم سیب دفتر هفتم

برای اطلاع از جزئیات این کتاب و نحوه تهیه آن بر روی تصویر آن کلیک کنید

  • جمعه
  • 26
  • آبان
  • 1391
  • ساعت
  • 04:43
  • نوشته شده توسط
  • سید محسن احمدزاده صفار
ادامه مطلب
فروشگاه پرچم

زمزمه‌ي حضرت رقیه(س) همراه با سبك-بابا ببين غم تو دلگيرم كرد *

3971
27

زمزمه‌ي حضرت رقیه(س) همراه با سبك-بابا ببين غم تو دلگيرم كرد بابا ببین غم تو دلگیرم کرد – فراق تو زمین گیرم کرد - توی سه سالگی پیرم کرد – بابا

بابا نگفتی من بی تو میمیرم – همش بهونتو می گیرم – سر روی پای کی بگیرم – بابا

عمه می گفت دوباره – یه شب میای کنارم

قصه برام می خونی – سر رو پاهات می زارم

بابا بیا شنو تو آه و دردم – شبا که یادتو می کردم – یواشکی گریه می کردم – بابا

نگهبانا نبینن – دهنم و می بندند

کنار هم می شینن – به اشک من می خندند

بابا یه شب خواب مادر و دیدم – داشتم روپاهاش می خوابیدم – یهو با یه لگد پریدم – بابا

بیا خودت نگاه کن – هنوز کبود پهلو

باید به پشت بخوابم – آروم بگیره پهلو

التماس دعا - شاکرحق

دانلود سبک

  • سه شنبه
  • 23
  • آبان
  • 1391
  • ساعت
  • 19:05
  • نوشته شده توسط
  • شاکرحق
ادامه مطلب

نوحه‌ي واحد حضرت رقیه(س) همراه با سبک-یه طفل غمین با آه حزین که ساکن به ویرونست *

4654
9

نوحه‌ي واحد حضرت رقیه(س) همراه با سبک-یه طفل غمین با آه حزین که ساکن به ویرونست نوحه واحد به همراه دانلود سبک

یه طفل غمین با آه حزین که ساکن به ویرونست

برا ناله هاش برا گریه هاش به دنبال بهونست

داره می خونه که اون شبا دست بابا شونه ی موهام بود

یادش بخیر هرشب سرم موقع خواب رو پای بابام بود

حالا کنج ویرونه – دلم تنگ بابامه 2

الهی بیاد امشب – که تعبیر رویامه

بیا بابا 2 وای 2

چه شد ای پدر که زدی تو سر تو آخر به این دختر

تو این سن کم با این قد خم شدم دیگه چون مادر

خدا می دونه که بعد تو هرشب بابا شد شام من سیلی

گواه من باشه بابا چشم کبود و صورت نیلی

همون شب که تو رفتی – شده گوش من پاره 2

تو دستام نمونده جون – تو پاهام پره خاره

بیا بابا 2 وای 2

رو خاکا نشین رو پاه

  • سه شنبه
  • 23
  • آبان
  • 1391
  • ساعت
  • 19:09
  • نوشته شده توسط
  • شاکرحق
ادامه مطلب

رباعی حضرت رقیه (س) , (گلی دور از چمن بر شانه ی توست) *

1973
2

رباعی حضرت رقیه (س) , (گلی دور از چمن بر شانه ی توست) گلی دور از چمن بر شانه ی توست
بهاری بی وطن بر شانه ی توست
کمی ای نیزه! امشب مهربان باش
سر بابای من بر شانه ی توست

شاعر : سید حبیب نظاری

  • شنبه
  • 18
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 16:44
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه برای ورود به کوفه ,(مردم كوفه منتظر بودند) *

1815
1

شعر حضرت رقیه برای ورود به کوفه ,(مردم كوفه منتظر بودند) مردم كوفه منتظر بودند
دست هاشان پر از تهاجم سنگ
كاروانی اسیر می آمد
سخت آشفته از كشاكش جنگ
كاروان خسته، كاروان زخمی
كاروان از غروب بر می گشت

مردها روی نیزه و زن ها
چشمشان لحظه لحظه تر می گشت
كاروان اندك اندك آمد پیش
ساربان خسته ناقه ها عریان
بغض سر خورده در گلو می خواست
كه ببارد غریب چون باران
آسمان از غبار پر می شد
كوفه در كوچه هاش گل می زد
كوفه كِل می كشید و می خندید
مردی آن سو ترك دهل می زد
این یكی سنگ و آن یكی با چوب
این یكی شاد و دیگری خوشحال
هر كسی هر چه داشت می انداخت
تا بریزد ز كودكان پر و بال
كودكانی ز نسل یاس سپید
یادگاران آب و آیینه
وارثان همیشه ی سیلی
داغداران میخ در سینه
دستشان خ

  • شنبه
  • 18
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 16:57
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه(نم نمک کوچه خیس باران شد) *

1892
5

شعر حضرت رقیه(نم نمک کوچه خیس باران شد) نم نمک کوچه خیس باران شد
دست در دست من قدم می زد
شیطنت های کودکانه ی او
خلوت کوچه را به هم می زد
سوز سرما براش بازی بود
نفسش را مدام «ها» می کرد

چاله ای را پر آب تا می دید
دست های مرا رها می کرد
یادم آمد یکی دو هفته ی قبل
ناگهان گوشواره اش گم شد
مثل ابر بهار می بارید
مثل دریای پر تلاطم شد
شادی امشبش دلیلی داشت
صاحب گوشوار نو شده بود
کارش از صبح تا همین حالا
جست و خیز و بدو بدو شده بود
پرچم خیمه تا نمایان شد
بی امان می دوید و بر می گشت
مادرش گفت او چه شیطان است
وای اگر دخترت پسر می گشت
روضه خوان روی پله ی منبر
رفت تا عرش را نظاره کند
رفت تا چشم گریه کن ها را
غرق دریائی از ستاره کند
دختر من عرو

  • شنبه
  • 18
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 17:11
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب
 قاسم نعمتی

شعر حضرت رقیه (س) (از بس شکستنی شدی ای شیشۀ بلور) * قاسم نعمتی

1591
2

شعر حضرت رقیه (س) (از بس شکستنی شدی ای شیشۀ بلور) از بس شکستنی شدی ای شیشۀ بلور
قدری بخواب و این بدنت را تکان مده
خواهی که خارها نرود در تنت فرو
آرام باش و پیرهنت را تکان مده

می بینی ای عزیز که نازت نمی کشند
پس این لبان خوش سخنت را تکان مده
دندان شیری تو به یک بوسه بسته است
با زحمت این قدر دهنت را تکان مده
با آه آه تو بدنم تیر می کشد
از بس تنت شبیه تن مادرم شده
می پاشد از لبان تو خون لخته هر نفس
زان نیمه شب چه خاکی مگر بر سرم شده
ای دخترم هنوز سرت درد می کند
آیینه نگاهِ تو چشم ترم شده
از گیسوان سوختۀ بین مشت زجر
هر آن چه گفته ای به خدا باورم شده
از لحظه ای که حرف کنیز آمده وسط
خوابش نمی برد ز غم و ترس خواهرت
در این میانه جای ابالفضل خالی است

  • یکشنبه
  • 19
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 06:26
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه(س) (دختر لحظه ی غم بغض مرا می ماند) *

1521
1

شعر حضرت رقیه(س) (دختر لحظه ی غم بغض مرا می ماند) دختر لحظه ی غم بغض مرا می ماند
گر چه خود می شکند ناله رها می ماند
دختر لحظه ی غم «ساعت» عمرش خالی ست
زود می ریزد و یک کوه بلا می ماند
دختر لحظه ی غم لحظه ی بعدش مرگ است

آن زمانی که فقط خاطره ها می ماند
شبی از قافله جا ماند و به مادر پیوست
به پدر می رسد و قافله جا می ماند
بعد او چون همه از یاد غمش ترسیدند
از مقاتل سندش گاه جدا می ماند
دختر لحظه ی غم این غزل کوچک و ناب
برگی از دفتر شعر است که تا می ماند
طرز عاشق شدنش را به کسی یاد نداد
دهن عشق از این حادثه وا می ماند
شاعر:کاظم بهمنی

  • یکشنبه
  • 19
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 06:34
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (شكوهی در میان دختران داشت *

4249
7

شعر حضرت رقیه (س) (شكوهی در میان دختران داشت شكوهی در میان دختران داشت
سری بالاتر از هفت آسمان داشت
اگر چه سن و سالش غنچه می زد
ولی گل بود و قلبی مهربان داشت
میان هق هق و لالایی و اشک

دو تا چشم سیاه روضه خوان داشت
نه یار و یاوری نه هم زبانی
نه هم بازی میان كودكان داشت
سر بازار شام و كوچه هایش
نه از سیلی نه از طعنه امان داشت
دقیقاً شكل زهرا راه می رفت
سه سالش بود درد استخوان داشت
به جای زینت مو یا گل سر
فقط خون لخته ای بر گیسوان داشت
نشسته خار خشكی در كف پاش
نشان كعب نی بر بازوان داشت
به لطف آن همه مهمان نوازی
كبودی روی برگ زعفران داشت
همین كه لب ز لب برداشت دق كرد
ز بس لب جای چوب خیزران داشت
تنی ترد و شكسته مثل شیشه
كه یك خط در میانش ار

  • یکشنبه
  • 19
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 07:03
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه(س) (دختری را پدری کو به دلارائی تو) *

1255
0

شعر حضرت رقیه(س) (دختری را پدری کو به دلارائی تو) دختری را پدری کو به دلارائی تو
روح من تازه شد از لعل مسیحائی تو
بی تو در طیِ سفر خوب نخوابیدم من
به دلم بود پدر حسرت لالائی تو

چشم خود را بگشا تا که بسنجیم به هم
دیدِ من کم شده یا قوّت بینائی تو
شبی آمد که به ما سر بزند دختر شام
ذکر خیر تو شد و صحبت آقائی تو
بس که از مِهر و وفای تو برایش گفتم
مات و مبهوت شد از شیوه ی بابائی تو
با وفا بوده خدا خیر به راهب بدهد
شستشو داده دو چندان شده زیبائی تو
(بی وفا بوده عجب خیر نبیند خولی
خاک پاشیده به آئینه ی زهرائی تو)...۱
چوب افتاده به جان لب تو حیرانم
میزبان با چه نموده است پذیرائی تو
لب پائینی تو لطمه فراوان دیده
چاره ای نیست ببوسم لب بالائی تو
سرودۀ ا

  • یکشنبه
  • 19
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 07:14
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (مرا که دانه ی اشک است دانه لازم نیست) *

2506
3

شعر حضرت رقیه (س) (مرا که دانه ی اشک است دانه لازم نیست) مرا که دانه ی اشک است دانه لازم نیست
به ناله انس گرفتم، ترانه لازم نیست
ز اشک دیده به خاک خرابه بنوشتم
به طفل خانه به دوش، آشیانه لازم نیست

نشان آبله و سنگ و کعب نى کافى ست
دگر به لاله ی رویم نشانه لازم نیست
به سنگ قبر من بى گناه بنویسید
اسیر سلسله را تازیانه لازم نیست
عدو بهانه گرفت و زد و به او گفتم
بزن مرا که یتیمم، بهانه لازم نیست
مرا ز ملک جهان گوشه ی خرابه بس است
به بلبلى که اسیر است لانه لازم نیست
محبّتت خجلم کرده، عمّه دست بدار
براى زلف به خون شسته، شانه لازم نیست
به کودکى که چراغ شبش سر پدر است
دگر چراغ به بزم شبانه لازم نیست
وجود سوزد از این شعله تا ابد "میثم "
سرودن غم آن نازدانه ل

  • یکشنبه
  • 19
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 07:20
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (بیا ای سر به ویران با من ویران نشین سر کن) *

1653
2

شعر حضرت رقیه (س) (بیا ای سر به ویران با من ویران نشین سر کن) بیا ای سر به ویران با من ویران نشین سر کن
بُزرگی کن شبی را سر در این کلبۀ محقر کن
ستاره هر چه باشد می فزاید جلوۀ مه را
بتاب ای ماه و دامان من امشب پُر ز اختر کن

اگر غنچه بخندد، باز گردد، گل شود، غم نیست
نظر ای باغبان بر غنچۀ نشکفته پرپر کن
اگر چه پای تو بر دیدۀ گل ها بود، اما
بیا ویرانه یی را هم به بوی خود معطر کن
زبان را نیست نیرویی که گویم، عمه ممنونم
تو بگشا لعل لب، از او تَشّکُر جای دختر کن
نه جای تو، نه جای عمه، نه جای من است اینجا
مرا هَمره بِبَر زین جا و، همبازی اصغر کن
شاعر : علی انسانی

  • یکشنبه
  • 19
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 07:23
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد) *

6229
8

شعر حضرت رقیه (س) (ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد) ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد
دنبال او شب تار صیاد رفته باشد
یک زخم بر دو گونه یک چشم نیم بسته
از زجر یادگاری یک دنده شکسته

فهمیده ام در این شهر معنای سیری ام را
از ضرب دست خوردم دندان شیری ام را
نامحرمی که با خود دیشب سر تو را داشت
وقتی به گوش من زد انگشتر تو را داشت
طفلی که خنده می زد بر این لباس پاره
او گوشوار من داشت من زخم گوشواره
من خار می کشیدم با ناخنی شکسته
او با گل سر من گیسوی خویش بسته
وقتی که شعله افتاد از بام روی معجر
نگذاشت ساربان تا بردارم آتش از سر
من باز ماندم از درد از فرط ناتوانی
او رفت و پیش پایم انداخت تکه نانی
من سخت باز کردم انگشت کوچکم را
او رفت و بین دستش دیدم عروس

  • یکشنبه
  • 19
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 07:26
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه(س) (دخترت هم غم پدر می خورد) *

1547
4

شعر حضرت رقیه(س) (دخترت هم غم پدر می خورد) دخترت هم غم پدر می خورد

هم غم موی شعله ور می خورد

نیزه دارت همین که می خندید

به غرورم چقدر بر می خورد

وسط کوچه ی یهودی ها

سینه ام زخم بیشتر می خورد

تکه سنگی که خورد کنج لبت

خنجری شد که بر جگر می خورد

کمرم را شکست آخرِ سر

ضربه هایی که بی خبر می خورد

بدنت را که زیر و رو کردند

دست من بود که به سر می خورد

شاعر: مسعود اصلانی

  • یکشنبه
  • 19
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 07:34
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (اگر چه مثل گل مثل پری بود) *

1460
2

شعر حضرت رقیه (س) (اگر چه مثل گل مثل پری بود) اگر چه مثل گل مثل پری بود
ولی بال و پرش نیلوفری بود
گِلش را با غم زهرا سرشتند
دو چشم نیلی ارث مادری بود
تحمّل دارد این چشمان تر؟ نه
تحمل دارد اما اینقدر! نه
به لب آمد دگر جان رقیه
بیا بابا ولی حرفِ سفر! نه
نمانده راه چاره آه بابا
دلم شد پاره پاره آه بابا
اگر می پرسی از حال رقیه
نپرس از گوشواره آه بابا
شاعر: یوسف رحیمی

  • یکشنبه
  • 19
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 07:43
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب
 مهدی نظری

شعر حضرت رقیه (س) (هنگام رفتن تو چه لشگر شلوغ شد) * مهدی نظری

1879
1

شعر حضرت رقیه (س) (هنگام رفتن تو چه لشگر شلوغ شد) هنگام رفتن تو چه لشگر شلوغ شد
شاید برای غارت پیکر شلوغ شد
اینها برای قتل عمو نقشه داشتند
گودال تو چرا دو برابر شلوغ شد
دیدم همینکه پیکرت افتاد روی خاک

بازار کار نیزه و خنجر شلوغ شد
هر کس برای کشتن تو ضربه ای زد و
کم کم برای بردن یک سر شلوغ شد
رفتی و عمه ماند و یتیمان بی پناه
خیلی برای غارت معجر شلوغ شد
چشم تمام لشگریان سمت خیمه بود
وقتی بریده شد سرت این ور شلوغ شد
بابا سوار ناقۀ عریان که می شدیم
دور رباب و عمه وخواهر شلوغ شد
اموال خیمه هات به چوب حراج خورد
بازار کوفه جُمعۀ آخر شلوغ شد
گفتیم از دری که کسی نیست رد شویم
یک مرتبه دهانۀ آن دَر شلوغ شد
دیدی همینکه حرف خرید کنیز شد
دور سکینه بود که

  • یکشنبه
  • 19
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 07:49
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب
 قاسم نعمتی

شعر حضرت رقیه (س) (با همان عمرِ كَمَم دست ستم بد تا كرد) * قاسم نعمتی

1662
2

شعر حضرت رقیه (س) (با همان عمرِ كَمَم دست ستم بد تا كرد) با همان عمرِ كَمَم دست ستم بد تا كرد
موقع قد كشی ام بود كه پشتم تا كرد
دورهایت زدی و نوبت ما شد امشب
چشم كم سوی مرا دیدن تو بینا كرد

لذتی دارد عجب بوسه ی دو لب تشنه
لب به لب خورد به هم زخم دو لب سر وا كرد
نوه ی فاطمه بودم سندش را دشمن
با كف پا به روی چادر من امضا كرد
همه ی صورت من قدرِ كفِ دستی نیست
دور از دیده ی تو عقده ی خود را وا كرد
عمو عباس كجا بود ببیند آن مرد
به سرم داد زد آنقدر مرا دعوا كرد
ناسزا گفت و به گریه دهنش را بستم
دشمنت را نفس فاطمی ام رسوا كرد
بی كفن دفن شدم ای پدر بی كفنم
داغ مجنون همه جا تازه غم لیلا كرد
دختر بی ادبی مسخره می كرد مرا
دو سه تا پارگی از روسری ام پیدا كرد
عمر

  • یکشنبه
  • 19
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 07:55
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب
 قاسم نعمتی

شعر حضرت رقیه (س) (خواهم امشب همچو عمه راز دل افشا کنم) * قاسم نعمتی

1444
2

شعر حضرت رقیه (س) (خواهم امشب همچو عمه راز دل افشا کنم) خواهم امشب همچو عمه راز دل افشا کنم
کاف و هاء و یاء و عین و صاد را معنا کنم
کاف من کرب و بلا و کربلایم شهر شام
نیمه شب ویرانه را چون عصر عاشورا کنم

آنقدر گیسو پریشان می کنم تا عاقبت
خون پامال تو ای خون خدا احیاء کنم
گر چهل سال است اینجا سبِّ جدم می کنند
یک شبِ با ناله ام این قوم را رسوا کنم
من چو مادر، احتجاجم احتجاج گریه است
من در این ره اقتدا بر مادرم زهرا کنم
هاء من از هیئت خلقت حکایت می کند
وای بر آنکس که از او کج نگاهم را کنم
یک زنا زاده بریده گر سرت بابا حسین
یاء تفسیرم سخن از حضرت یحیی کنم
چون که دیدم نیست تفسیری به عین غیر از عطش
نذر کردم تشنه لب جانم به تو اهدا کنم
در بیان آخرین حرفم

  • یکشنبه
  • 19
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 08:04
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (عوض آنکه نهم سر به بر بابایم) *

1508
1

شعر حضرت رقیه (س) (عوض آنکه نهم سر به بر بابایم) عوض آنکه نهم سر به بر بابایم
آمده در برم ای عمه، سر بابایم
با نگاهی به سر و وضع پدر فهمیدم
که چرا طول کشیده سفر بابایم

جان زهرا قسمت می دهم ای عمه بگو
خون چرا می چکد از چشم تر بابایم ؟
چشم و ابرو و دهان و لب او زخم شده
چه بلاهاست که آمد به سر بابایم ؟
عمه باید ز اباالفضل بپرسم چه شده
چون عمو بوده فقط دوروبر بابایم
از خودم میل ندارم که بگویم سخنی
ترسم این است بسوزد جگر بابایم
هوس نان و غذا کرده دلم از بس که
عطر نان می دهد این موی سر بابایم
شاعر:محسن مهدوی

  • یکشنبه
  • 19
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 08:19
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (در جای خودش کعبه ی حاجات نبود) *

1581
1

شعر حضرت رقیه (س) (در جای خودش کعبه ی حاجات نبود) در جای خودش کعبه ی حاجات نبود
در ناقه دگر جلوه ی میقات نبود
می گشت تمام کاروان را عمّه

می گشت ولی رقیّه سادات نبود
در قافله ی به جستجو افتاده
این ولوله که «رقیّه کو؟» افتاده
اشک از سر نیزه ای پیاپی می ریخت
می خواست پدر بگوید او افتاده
از شدّت تب تمام اوقاتش سوخت
تنها نه خودش خاک خراباتش سوخت
خورشید درون طشت در دستش بود
دریای دل رقیّه در آتش سوخت
شاعر:کاظم بهمنی

  • یکشنبه
  • 19
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 08:26
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (ببین ای سر که از سر تا به پا محو سرت هستم) *

1765
1

شعر حضرت رقیه (س) (ببین ای سر که از سر تا به پا محو سرت هستم) ببین ای سر که از سر تا به پا محو سرت هستم
تو هستی باغبان و من گل نیلوفرت هستم
تمام ناز، بگشا چشم و بر من ناز کمتر کن

اگر پیر سه ساله هستم اما دخترت هستم
نمی دانم که بیدارم و یا که خواب می بینم
نمی آید مرا باور که من در محضرت هستم
سپر شد عمه ور نه کعب نی می کُشت طفلت را
اگر که زنده ام ممنون لطف خواهرت هستم
اگر قدم کمانی باشد و دستم به دیوار است
مپنداری مدینه باشد و من مادرت هستم
نماندم پشت در اما به زیر دست و پا ماندم
به سختی چشم خود بگشایم و دور و برت هستم
شاعر: سید محسن حسینی

  • یکشنبه
  • 19
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 08:30
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (زانو بغل گرفت؛ که بابا بیاورد) *

1589
1

شعر حضرت رقیه (س) (زانو بغل گرفت؛ که بابا بیاورد) زانو بغل گرفت؛ که بابا بیاورد
یک سر شبیه حضرت یحیا بیاورد
یک دسته گل، بنفشه برایش خریده بود

چیزی نداشت غیر همین تا بیاورد
خود را کشید و دست به دیوار سعی کرد
خود را شبیه حضرت زهرا بیاورد
می گفت: با روپوش طبق آمده پدر
تا معجری برای سر ما بیاورد
دستش عصا نداشت بجز دست عمه اش
دستش عصا گرفت موسا بیاورد
خیلی نگاه کرد؛ نشد که به ذهن خویش
تصویر سالم سر او را بیاورد
می خواست تا قنوت بگیرد برای سر
اما نشد که دست به بالا بیاورد
از روی دست عمه خودش را زمین زد و
مجنون عشق گشت که لیلا بیاورد
عمه چگونه چشمِ کبود و سیاه من
چشمان یار را به تماشا بیاورد؟!!!
شاعر:رحمان نوازنی

  • یکشنبه
  • 19
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 08:33
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (می آید از درون خرابه صدای اشک) *

1481
1

شعر حضرت رقیه (س) (می آید از درون خرابه صدای اشک) می آید از درون خرابه صدای اشک
افتاده لرزه بر دو سرا زین نوای اشک
گاهی شفای زخم، دمی هم بلای زخم

سوزانده دست و گونه و ...، آه از جفای اشک...
آنقدر آتش دل او شعله ور شده
هر قطره آب گشته تنش پا به پای اشک
گویی ملائک اند که تا عرش می برند
صدها سبد ستاره از این قطره های اشک
دیدم که گونه هاش، گل انداخته، نگـــو
جاری شدست خون دلش لا به لای اشک
چشمی که یک بریده سری غسل داده است
شایسته است نام بگیرد خدای اشک
شاعر: علیرضا قنادی

  • یکشنبه
  • 19
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 08:36
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (دشت و شب و طفل نابلد واویلا) *

8703
26

شعر حضرت رقیه (س) (دشت و شب و طفل نابلد واویلا) دشت و شب و طفل نابلد واویلا
گر زجر حرامی برسد واویلا
از صاحب روضه معذرت می خواهم
پهلوی شکسته و لگد واویلا
شاعر:سید مجتبی شجاع

  • یکشنبه
  • 19
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 08:41
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (نیزه دارت به من یتیمی را، داشت از روی نی نشان می داد) *

1651
1

شعر حضرت رقیه (س) (نیزه دارت به من یتیمی را، داشت از روی نی نشان می داد) نیزه دارت به من یتیمی را، داشت از روی نی نشان می داد
زخم هرچه گرفت جان مرا، هر نگاهت به من که جان می داد

تو روی نیزه هم اگر باشی، سایه ات همچنان روی سر ماست
ای سر روی نیزه! ای خورشید! گرمیت جان به کاروان می داد
دیگر آسان نمی توان رد شد، هرگز از پیش قتلگاهی که...
به دل روضه خوان تو -که منم-، کاش قدری خدا توان می داد:
سائلی آمد و تو در سجده، «انّمایی» دوباره نازل شد
چه کسی مثل تو نگینش را، این چنین دست ساربان می داد؟
کم کم آرام می شوی آری ،سر روی پای من که بگذاری
بیشتر با تو حرف می زدم آه، درد دوری اگر امان می داد
شاعر: رضا یزدانی

  • یکشنبه
  • 19
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 08:44
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (به رو شانه ی مهتاب دیده بانی داشت) *

1529
2

شعر حضرت رقیه (س) (به رو شانه ی مهتاب دیده بانی داشت) به رو شانه ی مهتاب دیده بانی داشت
و زیر پای خودش فرش آسمانی داشت
نه اینکه راه زمین را اشاره می فرمود

برای رفتن تا عرش هم نشانی داشت
به روی پای پدر با زبان شیرینش
برای حضرت جبریل شعر خوانی داشت
ز خانواده ی خورشید بود این خانم
عیار آینه اش شهرتی جهانی داشت
شبیه یاس مدینه اگر چه کم سن بود
درون سینه ی خود راز جاودانی داشت
اگر چه معجر نور است روی موهایش
به روی صورت خود رنگ ارغوانی داشت
چه فصل های غریبی به چشم خود می دید
سه سال داشت ولی قامتی کمانی داشت
تمام حجم تنش درد بود و می گریید
از اینکه بر بدنش زخم خیزرانی داشت
امان نداد بگویم چگونه پیر شده
از اینکه در بدنش درد استخوانی داشت
شاعر:حمید امینی

  • یکشنبه
  • 19
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 08:48
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (در سن سه سالگی ز جان سیر شدم) *

2521
3

شعر حضرت رقیه (س) (در سن سه سالگی ز جان سیر شدم) در سن سه سالگی ز جان سیر شدم
از پای پر از آبله دلگیر شدم
از بسکه مزاحمت فراهم کردم

شرمنده ام عمه دست و پا گیر شدم
گفتی که پدر مسافرت رفته و من
صد بار دگر دوباره پیگیر شدم
من بی تو چگونه از زمین برخیزم
باید کمکم کنی٬ زمین گیر شدم
یک موی سیاه بین گیسویم نیست
سنی نگذشته از من و پیر شدم
از نَسل علی بودنِ من باعث شد
در طیِ سفر بسته به زنجیر شدم
شاعر:سعید خرازی

  • یکشنبه
  • 19
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 08:51
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (از بس که سکوت با دلم ور رفته) *

1557
1

شعر حضرت رقیه (س) (از بس که سکوت با دلم ور رفته) از بس که سکوت با دلم ور رفته
از دست همه حوصله ام سر رفته
او نیست ولی از جلوی چشمم، دست

در دست پدر چقدر دختر رفته
چادر که بپوشم عمه ام می گوید
قربان عزیزم چه به مادر رفته
من دخترم، کوچک و کوتاه و غریب
عمرم به سه تا آیه ی کوثر رفته
از گریه ی من حرامیان می لرزند
انگار علی به فتح خیبر رفته
جز زخم کف پا و تب تاول ها
باقی همه روضه ها به مادر رفته
آن قاصدکی که در بغل می چرخید
حالا سر نیزه های لشگر رفته
من...من...که نمی... نمی توانم بپرم
عمه تو بگو... چه ها بر این پر رفته
بابا به خدا بیا...بیا جان عمو
من خسته شدم حوصله ام سر رفته
شاعر:روح الله قناعتیان

  • یکشنبه
  • 19
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 08:55
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (منم آن گنج الهی که به ویرانه نهانم) *

3627
2

شعر حضرت رقیه (س) (منم آن گنج الهی که به ویرانه نهانم) منم آن گنج الهی که به ویرانه نهانم
گر چه طفلم به خدا بانوی ملک دو جهانم
یم رحمت شده هر قطره ای از اشک روانم

عظمت، فتح، ظفر سایه ای از قد کمانم
ابر سیلی است نقاب رخ همچون قمر من
چادر عصمت زهراست همانا به سر من
زده از پنجۀ دل دخت علی شانه به مویم
جای گلبوسۀ زهرا و حسین است به رویم
مهر را مُهر نماز آمده خاک سر کویم
گه در آغوش پدر، گاه سر دوش عمویم
پای تا سر همه آیینۀ زهراست وجودم
شاهدم این قد خم گشته و این روی کبودم
اشک من خون شده و در رگ دین گشته روانه
گل داغم زده در باغ دل عمه جوانه
همه جا گشته عزا خانۀ من خانه به خانه
شده از اجر رسالت بدنم غرق نشانه
خارها بود که می رفت فرو بر جگر من
پدرم از س

  • یکشنبه
  • 19
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 09:01
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب
 علی اکبر لطیفیان

شعر حضرت رقیه (س)-(برگ و برت دست كسی، برگ و برم دست کسی) * علی اکبر لطیفیان

3172
2

شعر حضرت رقیه (س)-(برگ و برت دست كسی، برگ و برم دست کسی) برگ و برت دست كسی، برگ و برم دست كسی
بال و پرت دست كسی، بال و پرم دست كسی
خیرات كردن مال من، خیرات كردن مال تو

انگشترت دست كسی، انگشترم مال كسی
نه موی تو شانه شود، نه موی من شانه شود
موی سرت دست كسی، موی سرم دست كسی
بابا گرفتارت شدم، از دو طرف غارت شدم
آن زیورم دست كسی، این زیورم دست كسی
رختت به دست حرمله، رختم به دست حرمله
پیراهنت دست كسی و معجرم دست كسی
شاعر:علی اکبر لطیفیان

  • یکشنبه
  • 19
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 09:11
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب
راهنمای علائم موجود در فهرست:
عدد کنار این علامت نشانگر تعداد کاربرانی ست که این مطلب را پسندیده و به دفترچه شعر خود افزوده اند
عدد کنار این علائم نشانگر میزان محبوبیت شعر یا سبک از نظر کاربران می باشد
اشعار ویژه در سایت برای کاربران قابل دسترس نیست و فقط از طریق خرید اپلیکیشن مورد نظر این اشعار در داخل اپلیکیشن اندرویدی قابل رویت خواهند بود
این علامت نشانگر تعداد کلیک یا بازدید این مطلب توسط کاربران در سایت یا اپلیکیشن می باشد