شهادت حضرت رقیه

مرتب سازی براساس
 علی اکبر لطیفیان

شعر حضرت رقیه (س)-(آئینه هستم تاب خاکستر ندارم) * علی اکبر لطیفیان

1538
2

شعر حضرت رقیه (س)-(آئینه هستم تاب خاکستر ندارم) آئینه هستم تاب خاکستر ندارم
پروانه ای هستم که بال و پر ندارم
از دست نامردی به نام تازیانه
یک عضو بی آسیب در پیکر ندارم
تا این که گریان تو باشم در سحرگاه
در چشم هایم آن قدر اختر ندارم

چیزی که فرش مقدمت سازم در این جا
از گیسوان خاکی ام بهتر ندارم
می خواستم خون گلویت را بشویم
شرمنده هستم من که آب آور ندارم
بر گوش هایم می گذارم دست خود را
شاید نبینی زینت و زیور ندارم
وقتی نمانده گیسویی روی سر من
کاری دگر با شانه و معجر ندارم
لب می گذارم روی لب هایت پدر جان
تا این که جانم را نگیری بر ندارم
شاعر:علی اکبر لطیفیان

  • دوشنبه
  • 20
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 08:17
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب
فروشگاه پرچم

شعر حضرت رقیه (س) (قرار بود که یک ابر بی قرار شود *

1633
1

شعر حضرت رقیه (س) (قرار بود که یک ابر بی قرار شود قرار بود که یک ابر بی قرار شود
در آسمان بوزد مدتی بخار شود
سه سال بعد بیاید سه بار پی در پی
ببارد و برود، کوه، نو نوار شود

و زندگی بکند مثل این همه دختر
و عقد دائم یک مرد خواستگار شود
قرار بود همین دامنی که می بینید
به جای این که بسوزد و پر غبار شود
فقط برای لباس عروسی اش باشد
نه که کفن شود و زینت مزار شود
قرار بود، ولی نه بداء حاصل شد
که او عروسک زنجیر نابکار شود
خدا نخواست عروسی کند بزرگ شود
خدا نخواست که خانوم خانه دار شود
شاعر:حجت الاسلام رضا جعفری

  • دوشنبه
  • 20
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 08:22
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب
 علی اکبر لطیفیان

شعر حضرت رقیه (س) (با خنده ی خود صفای دل ها می شد) * علی اکبر لطیفیان

2977
5

شعر حضرت رقیه (س) (با خنده ی خود صفای دل ها می شد) با خنده ی خود صفای دل ها می شد
آرامش خاندان طاها می شد
حنانه ترین دختر این كاشانه
در كودكی اش مادر بابا می شد
در جمع برادران خود تا می رفت
لیلی دل عترت لیلا می شد

با لهجۀ شیرین خودش تا می گفت
بابا بابا بابا غوغا می شد
در پیش نگاه عمه و بابایش
هر لحظه شبیه تر به زهرا می شد
وقتی كه به دیدن عمویش می رفت
عباس به احترام او پا می شد
پایش روی خاك قبل از آن كه برسد
زیر قدمش بال ملك وا می شد*1
مأمور نبود ورنه گر می فرمود
تا كوفه تمام دشت دریا می شد*2
صد حیف نشد بماند و رشد كند
می ماند اگر زینب كبری می شد
شاعر:جواد حیدری
2و1:‌ علی اكبر لطیفیان

  • دوشنبه
  • 20
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 08:27
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (رفتیّ و با غم همسفر ماندم در این راه) *

1534
2

شعر حضرت رقیه (س) (رفتیّ و با غم همسفر ماندم در این راه) رفتیّ و با غم همسفر ماندم در این راه
گاه از غریبی سوختم گاه از یتیمی
گفتم غریبی، نه غریبی چاره دارد
آه از یتیمی ای پدر، آه از یتیمی!

من بودم و غم، روز روشن، شهر کوفه
روی تو را بر نیزه دیدم، دیدم از دور
در بین جمعیت تو را گم کردم اما
با هر نگاه خود تو را بوسیدم از دور
من بودم و تو، نیمه شب، دروازه ی شام
در چشم من دردی و در چشم تو دردی
من گریه کردم، گریه کردم، گریه کردم
تو گریه کردی، گریه کردی، گریه کردی
در این زمانه سرگذشت ما یکی بود
ای آشنای چشم های خسته ی من
زخمی که چوب خیزران زد بر لب تو
خار مغیلان زد به پای خسته ی من
ای لاله! من نیلوفرم، عمه بنفشه
دنیا ندیده مثل این ویرانه باغی
بابا شما چی

  • دوشنبه
  • 20
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 08:35
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (با غم كه هم مسیر شدم در سه سالگی) *

1714
2

شعر حضرت رقیه (س) (با غم كه هم مسیر شدم در سه سالگی) با غم كه هم مسیر شدم در سه سالگی
از غصه ناگزیر شدم در سه سالگی
گفتم به تن كه آب شود از گرسنگی
از جان خود كه سیر شدم در سه سالگی
من پای عشق تو كمرم تا شد ای پدر
این شد كه سر بزیر شدم در سه سالگی

غصه نخور فدای سرت گر سرم شكست
یا كه اگر اسیر شدم در سه سالگی
هی داغ روی داغ و هی زخم پشت زخم
بعد از تو زود پیر شدم در سه سالگی
من فكر می كنم كه همه فكر می كنند
خیلی بهانه گیر شدم در سه سالگی
شاعر:مصطفی متولی

  • دوشنبه
  • 20
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 08:38
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (اگر چه زخمی ام امّا کبوترم بابا) *

1272
2

شعر حضرت رقیه (س) (اگر چه زخمی ام امّا کبوترم بابا) اگر چه زخمی ام امّا کبوترم بابا
در آسمان نگاه تو می پرم بابا
چقدر ناز مرا می کشیدی و حالا
تو ناز می کنی و من که می خرم بابا

زبان گشا و بگو آن چه را که می پرسم
بگو عزیز دلم از برادرم بابا
بگو که حلق علی را چگونه پاشیدند
بگو برای من از او که خواهرم بابا
فدایت ای سر خونین دو چشم را وا کن
ببین زمانه چه آورده بر سرم بابا
ببین هجوم خزان را به گلشن رویم
گلم ولی به خدا زرد و پرپرم بابا
اگر چه لاغرم امّا عجیب خوشحالم
برای پر زدن امشب سبک ترم بابا
بیا ز خاک خرابه به آسمان بپریم
اگر چه زخمی ام امّا کبوترم بابا
شاعر:سید محمد جوادی

  • دوشنبه
  • 20
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 08:42
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (پدر! آخر چرا دنیا به ما آسان نمی گیرد؟) *

4003
14

شعر حضرت رقیه (س) (پدر! آخر چرا دنیا به ما آسان نمی گیرد؟) پدر! آخر چرا دنیا به ما آسان نمی گیرد؟
غروب غربت ما از چه رو پایان نمی گیرد؟
پدر! حالا که تو در آسمان هستی بپرس از ابر
که من از تشنگی پر پر زدم، باران نمی گیرد؟
علی اکبر پس از این شانه بر مویم نخواهد زد
علی اصغر سر انگشت مرا دندان نمی گیرد

به بازی باز هم خود را به مردن زد عمو جانم
ولی با بوسه هایم چون همیشه جان نمی گیرد
نگاه عمه طعم اشک دارد، امشب تلخی ست
دل دریایی او بی دلیل این سان نمی گیرد
نمی دانم چرا این ذوالجناح مهربان امشب
تمرّد می کند، از هیچ کس فرمان نمی گیرد
پدر! می ترسم، این تشویش را پایان نخواهی داد؟
دلم آرام جز با چند خط قرآن نمی گیرد
شاعر:آرش شفاعی

  • دوشنبه
  • 20
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 08:52
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (روی تو یاد خسوف قمر انداخت مرا) *

1363
2

شعر حضرت رقیه (س) (روی تو یاد خسوف قمر انداخت مرا) روی تو یاد خسوف قمر انداخت مرا
از نفس های کم و مختصر انداخت مرا
خواستم اوج بگیرم به کنار لب تو
بی رمق بودن این بال و پر انداخت مرا

گذر از کوچه و بازار برایم بد شد
دختر حرمله آن جا نظر انداخت مرا
ظالمی که به گمانش پدرش را کشتم
آن قدر زد که پدر! از نفس انداخت مرا
عزم خود جمع نمودم که ببوسم لب تو
پنجه ی پیر زنی دردسر انداخت مرا
آن قدر لاغرم و ضعف نمودم که نسیم
از روی ناقه ی عریان، پدر انداخت مرا
می شد ای کاش که از عمه حیا می کردند
بالاخص زجر که از پشت سر انداخت مرا
شاعر:مسعود اصلانی

  • دوشنبه
  • 20
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 08:55
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (بابا سلام بی بدنی یا كه بی سری؟!) *

1625
2

شعر حضرت رقیه (س) (بابا سلام بی بدنی یا كه بی سری؟!) بابا سلام بی بدنی یا كه بی سری؟!
مگذر از این سؤالِ من این بار سرسری
بابا چقدر آمدنت هم نمونه است
بگذار تا ببینمت از زیر روسری
تو پا نداشتی كه بیایی به دیدنم
این جا خرابه است كجا آمدی پری؟!

امشب برای ماتم تو روضه خوان شدم
شاید به جا بیاورمت رسم دختری
بابا چقدر آرزویم بود از سفر
یك چادر سیاه برایم بیاوری
دیدم به نیزه می روی و هی دویدمت
هر بار هم رسیدم و دیدم جلوتری
بازار برده ها به خدا جای ما نبود
دیگر چه دختری؟ چه عزیزی؟ چه خواهری؟
دلتنگ اصغرت شده ام كو برادرم؟
اصلا بنا نبود كه او را نیاوری
امشب فقط برای سرت گریه می كنم
از بس تو ای مسافر من گریه آوری
دست مرا بگیر و ببر روی نیزه ها
امشب كبوتری

  • دوشنبه
  • 20
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 09:00
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (هر آن چه پیش آمده دیگر گذشته است) *

1191
2

شعر حضرت رقیه (س) (هر آن چه پیش آمده دیگر گذشته است) هر آن چه پیش آمده دیگر گذشته است
گریه نكن كه قِصه ی معجر گذشته است
گوشم اگر كه پاره شده خوب می شود
دیگر زمان غارت زیور گذشته است

من حرفِ خاتم یمنت را نمی زنم
تو هم بگو كه حرف گُل سر گذشته است
چادر عبا، عمامه ی تو روسری من
هر چه گذشته است برابر گذشته است
گفتم به عمه ام پیِ غسّاله ای رود
كار از طبیب و مرهم و بستر گذشته است
اصلاً بیا و صحبتمان را عوض كنیم
هر آن چه پیش آمده دیگر گذشته است
شاعر:هانی امیر فرجی

  • دوشنبه
  • 20
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 09:03
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (لیله ی قدرم و تنها سحرش را دارم) *

2164
3

شعر حضرت رقیه (س) (لیله ی قدرم و تنها سحرش را دارم) لیله ی قدرم و تنها سحرش را دارم
پدرم نیست در آغوش و سرش را دارم
دختر شاهم و اما فقط از این دنیا
پای زخمی شده و چشم ترش را دارم

خواستم پر بزنم زود به یادم آمد
من از آن بال فقط چند پرش را دارم
بزند یا نزند فرق ندارد شلاق
طاقت سختی هر درد سرش را دارم
شهر را یک تنه با گریه به هم می ریزم
نوه ی فاطمه هستم جگرش را دارم
سرزده آمده مهمان و در این استقبال
گیسویی تا که شود فرش سرش را دارم
زیر قولش نزده عمه ببین بالَش را
گفت باشد تو برو! دور و برش را دارم
آن همه حامی من بود ولی از این راه
به تنم ضربه ی چندین نفرش را دارم
من نگویم چه شده چون خبرش را داری
تو نگو از لب خونین خبرش را دارم
عمه باید بروم وقت خ

  • دوشنبه
  • 20
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 09:08
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (مخواه دخترکت از تو بی خبر باشد) *

1446
2

شعر حضرت رقیه (س) (مخواه دخترکت از تو بی خبر باشد) مخواه دخترکت از تو بی خبر باشد
بدون من به سفر می روی پدر، باشد
میان راه دلت تنگ شد خبر دارم
که آمدی تو به دنبال هم سفر، باشد
‏قبول، بازی گنجشکْ پرْ که یادت هست
به شرط آن که به جایش رقیه پر باشد

تنور خانه گمانم هنوز روشن بود
و گرنه موی تو باید بلندتر باشد
عمو که رفت پدر لااقل نمی رفتی
برای عمۀ تنهام یک نفر باشد
مرا زدند ولی عمه بازویش زخم است
برای من دلت آمد که او سپر باشد؟
کلاغ ها همه رفتند خانه پس حالا
رسیده نوبتش این قصه هم به سر باشد
شاعر:حسین رستمی

  • دوشنبه
  • 20
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 12:24
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (به چشم خیس خودش خیره شد مقابل را) *

1473
2

شعر حضرت رقیه (س) (به چشم خیس خودش خیره شد مقابل را) به چشم خیس خودش خیره شد مقابل را
نزول آیه ی «یا ایّها المزمّل» را
فراگرفت دو دریای سرخ از سر شوق
به وسعت گل رویش کران و ساحل را
لهوف پرپر خود را ورق ورق می خواند
مرور کرد به همراه او مقاتل را

برای این که ببوسد تمام هستی خویش
زدود از آینه ی دل غبار حائل را
فقط به پهلو و پایش اشاره کرد و نکرد
حدیث نخوت شلّاق را سلاسل را
هر آن چه را که شنیدند پیش رویش دید
جراحت لب و دندان و زخم قاتل را
چه گیسوان سپید و چه گونه های کبود!
کسی به طفل ندید این چنین شمایل را
نگاه جاری بابا به حرف آمد و گفت:
سه ساله با چه توان طی کند فواصل را؟
شاعر:مجید لشکری

  • دوشنبه
  • 20
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 12:33
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (رهِ وصال هزار و یک امتحان دارد) *

2545
3

شعر حضرت رقیه (س) (رهِ وصال هزار و یک امتحان دارد) رهِ وصال هزار و یک امتحان دارد
ولی چه قدر سه ساله مگر توان دارد؟
به قدر دو دهه بوسه به من بدهکاری
رقیه کمتر از این ها ولی زمان دارد

گرسنگیِ مرا باز یادم آوردی
چرا هنوز سر و روت بوی نان دارد؟
فدایِ آن دهنت ساكتی چرا امشب؟
مگر یتیم تو در دست خیزران دارد؟
مجال نیست بگویم که روسریم چه شد
نپرس... این سر آشفته داستان دارد
فقط بدان که سگِ شمرها و حرمله ها
شرف به پنجه ی بی رحم شامیان دارد
از آن شبی که به دنبال دخترت آمد
هنوز کودک تو درد استخوان دارد
از آن شب است که دندان شیری ام افتاد
از آن شب است گُلت لُکنت زبان دارد
از آن شب است که طفلت شبیه زهرا شد
از آن شب است رقیه قدِ کمان دارد
شاعر:علی صالحی

  • دوشنبه
  • 20
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 12:38
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (هر شب دم سحر جگرم درد می کند) *

3524
3

شعر حضرت رقیه (س) (هر شب دم سحر جگرم درد می کند) هر شب دم سحر جگرم درد می کند
از ماتم تو ای پدرم! درد می کند
از بس که انتظار کشیدم به راه تو
این دیدگان منتظرم درد می کند
بابا نبوده ای که ببینی چه می کشم
از ضرب تازیانه پرم درد می کند

هر کس رسید و نذر خودش را ادا نمود!
یعنی ز پای تا به سرم درد می کند
لب های من شبیه لبت چاک خورده است
خواهم که نام تو ببرم درد می کند
حقّم نبوده موی سرم را کشیده اند
این گیسوان مختصرم درد می کند
این درد چشم ارثیه ی مادریِ ماست
از سوز گریه چشم ترم درد می کند
از بس که بی هوا به زمین خوردم ای پدر
مانند مادرت کمرم درد می کند
شاعر:محمد فردوسی

  • دوشنبه
  • 20
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 12:41
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (طوفانی ام! شود كه شرر را بیاورند؟) *

1245
4

شعر حضرت رقیه (س) (طوفانی ام! شود كه شرر را بیاورند؟) طوفانی ام! شود كه شرر را بیاورند؟
در آسمان تیره قمر را بیاورند؟
من می روم به دیدن بابای بی كفن
گر شامیان رفیق سفر را بیاورند

یك گوشه می نشینم و حرفی نمی زنم
عمه!؟ بگو كه رأس پدر را بیاورند
اینجا چه شهری است!، برای یتیم ها
با تازیانه سوز سحر را بیاورند
بابا دوباره یاد علی زنده شد، بیا
با زخم كهنه خون جگر را بیاورند
با دست كین به صورت دردانه ات زدند
تا یادت آن شهیدۀ در را بیاورند
شاعر:محمد رضا رضایی

  • دوشنبه
  • 20
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 12:45
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (به دست طفل خرابات باده افتاده) *

1231
2

شعر حضرت رقیه (س) (به دست طفل خرابات باده افتاده) سرت به دامن این شاه زاده افتاده
به دست طفل خرابات باده افتاده
کنون که نوبت من شد، دو دست کوچک من
کنار رأس تو بی استفاده افتاده
بیا سؤال مکن گوشواره ام چه شده

یال کن که شبی بین جاده افتاده
بگو ترک ترکِ زخم صورتت از چیست؟
مگو به من که کمی خطّ ساده افتاده
ز چرخ شِکوه کنم چون به ساربان گفتم
که زیر پای سواره پیاده افتاده
جواب داد که ساکت شو خارجی! به رخم...
...ببین که نقش دو دست گشاده افتاده
شبیه مادرت اول شهیده ام بابا
گمان کنم به دل خانواده افتاده...
شاعر:رضا رسول زاده

  • دوشنبه
  • 20
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 12:47
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (مثل مهتابم، و با مهتاب قهرم ای پدر) *

1928
3

شعر حضرت رقیه (س) (مثل مهتابم، و با مهتاب قهرم ای پدر) مثل مهتابم، و با مهتاب قهرم ای پدر
تا ابــد با مــاه عالم تاب قــهرم ای پدر
فکر کن از خستگی پلکم به هم پیچیده است
چند روزی می شود با خواب قهرم ای پدر

شوری اشکـم نمک ریزد به زخــم گونه ام
خسته ام، با دیدۀ پر آب قهرم ای پدر
دوست مثل گوهر است اما در این جا کیمیاست
دُرَّم و با گــوهر نایاب قــهرم ای پدر
بعد از آن که در بیــابانِ تحیّر گـــم شدم
با صدای «دخترک بشتاب» قهرم ای پدر
اکثر اعضام مایل به کبــودی می زنــد
عکس رنگی ام ولی با قاب قهرم ای پدر
بس که گوشم درد دارد بعد از آن غارتگری
تا قیــامت با طلای ناب قهرم ای پدر
یاد دارم با لب خشکیــده می رفتی ســفر
بعد از آن روزِ شما با آب قهرم ای پدر
اصغ

  • دوشنبه
  • 20
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 12:50
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (دیگر نشانی نمانده، ازگیسوان بلندم) *

1241
3

شعر حضرت رقیه (س) (دیگر نشانی نمانده، ازگیسوان بلندم) دیگر نشانی نمانده، ازگیسوان بلندم
با اینکه مویی ندارم، بر چادرم پایبندم
بردند ما را اسیری، از راه های کویری
روحم کنار تنت ماند، از کربلا دل نکندم

دستم همیشه دخیلِ، دیوار یا دستِ عمه
در خردسالی پدرجان، حس می کنم سالمندم!
نه مرهمی نه دوایی، زخم عمیق سرت را
با معجر پاره ی خود، ای کاش می شد ببندم
در پاسخ خندۀ تو، اشک است تنها جوابم
خیلی خجالت کشم چون، دندان ندارم بخندم
شاعر:وحید قاسمی

  • دوشنبه
  • 20
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 13:00
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (این جا بهانه های زدن جور می شوند) *

5683
11

شعر حضرت رقیه (س) (این جا بهانه های زدن جور می شوند) این جا بهانه های زدن جور می شوند
کافیست زیر لب پدرت را صدا کنی
کافیست یک دو بار بگویی گرسنه ام
یا ناله ای به خاطرِ زنجیرِ پا کنی

اصلاً نه، بی بهانه زدن عادت همه ست
حرف گرسنگی نزدم باز هم زدند
دیدم که بر لبان تو می خورد پشت هم
چوب تری که قبل لبت بر سرم زدند
آن قدر پیش طفل تو خیرات ریختند
نان های خشک خانۀ شان هم تمام شد
امروز هم به نیت تفریح آمدند
عمه کجاست چادر من؟ ازدحام شد
صبح و غروب و شام که فرقی نمی کند
ما را خلاصه غالب اوقات می زنند
یک در میان به روی من و عمه می خورد
سنگی که سمت خیمۀ سادات می زنند
از آن شبی که زجر مرا دست عمه داد
لکنت زبان من، نه، مداوا نمی شود
پیر زنی که موی مرا می کشید

  • دوشنبه
  • 20
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 13:48
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (سر من هم به هوای سر تو افتادست) *

1472
2

شعر حضرت رقیه (س) (سر من هم به هوای سر تو افتادست) سر من هم به هوای سر تو افتادست
بال پروانه به پای پرِ تو افتادست
قول دادم به همه گریه برایت نکنم
چه کنم! چشم، به چشم تر تو افتادست

قدر یک دشت کبودست و تنش تب دارد
از روی ناقه اگر دختر تو افتادست
عمه اصلاً به رویم هیچ نیاورد و نگفت
که چرا دخترکم معجر تو افتادست
من از این روی زمین خوردۀ خود فهمیدم
آسمان یاد غم مادر تو افتادست
دامنم سوخته بابا ولی آرام بخواب
بالشت دست من و بستر تو افتادست
جان من بر لب و لب های تو را می بوسم
از نفس هم نفس آخر تو افتادست
شاعر:محمد امین سبکبار

  • دوشنبه
  • 20
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 13:53
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (بــا کــاروان نیــزه ســفـر می کـنم پدر) *

1537
1

شعر حضرت رقیه (س) (بــا کــاروان نیــزه ســفـر می کـنم پدر) بــا کــاروان نیــزه ســفـر می کـنم پدر
با طعنه های حرمله سـر می کـنم پدر
مانـنـد خـواهـران خـودم روی نـاقـه ها
در پیش سنگ سینه سپر می کنم پدر
از کــوچــه نــگــاه و قیــح یــهــودیــان
بــا یــک لبــاس پــاره گـذر می کنم پدر

حــالا بـرو به قـصر ولی نیـمه شب تو را
بـا گــریه های خویش خبر می کنم پدر
این گریه جای خطبه کوبنده مـن است
من هم شبیه عمه خطر می کـنم پدر
بــا دیـدن جـراحــت پـیـشـانی ات دگر
از فـکـر بوسـه صــرف نــظر می کنم پدر
شـام سـیـاه زنـدگی ام را به لطــف تو
- خورشید روی نیزه- سحر می کنم پدر
امـشب اگـر که بوسه نگیرم من از لبت
در ایــن قـمــار عشق ضرر می کنم پدر
شاعر:وحید قاسمی

  • دوشنبه
  • 20
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 13:58
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (اگر كه درد یتیمی به زیر بالش بود) *

2916
2

شعر حضرت رقیه (س) (اگر كه درد یتیمی به زیر بالش بود) اگر كه درد یتیمی به زیر بالش بود
به جز خدا چه كس آگاه از ملالش بود
به قامتش كه نظر كرد آسمان می دید
كه مه نشانه ای از قامت هلالش بود

در انعكاس همین آینه هویدا گشت
شكوه و شوكت و قدری كه در جلالش بود
شكست هیبت كاخ ستمگران از او
پیام آور خون شد اگر سه سالش بود
قسم به چهرهٔ خورشیدِ خون گرفته عشق
شب زیارتی او شب وصالش بود
كنار حنجر خورشید سر بریده خویش
دو چشم اشك فشان چشمهٔ زلالش بود
به فكر رفتن از آن دیار غربت بود
شبانه از پدرخود همین سؤالش بود
رخی كبود به روی كبود باب گذاشت
كه روی فاطمه در منظر خیالش بود
نفس نفس زد و یك باره از نفس افتاد
به قدر دادن جان فرصت و مجالش بود
نوشته اند «وفائی» به مصحف

  • دوشنبه
  • 20
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 14:02
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (ای كاش می گفتی كه می آیی فدایت) *

1347
2

شعر حضرت رقیه (س) (ای كاش می گفتی كه می آیی فدایت) ای كاش می گفتی كه می آیی فدایت
تا آب و آیینه می آوردم برایت
پیشانی خود را چرا پوشاندی از من
حالا كه چشمم وا شده بر زخم هایت

با تارهای صوتی ات نیزه چه كرده
حس می كنم قدری عوض گشته صدایت
دیروز مردی با تفاخر راه می رفت
دیدم كه سهم او شده نعلین پایت
پیراهنت را بر تن یك دزد دیدم
در كوچه ها می گشت فردی با عبایت
امروز مثل روزهای كودكی نیست
زیرا تكامل یافتم در ماجرایت
تا التیام زخم لب های تو باشم
با بوسه ای پر می كشم تا بی نهایت
شاعر:محمد رضا طالبی

  • دوشنبه
  • 20
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 14:09
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب
 مهدی نظری

شعر حضرت رقیه (س) (درد دارم ای پدر در قسمت پا بیشتر) * مهدی نظری

690
1

شعر حضرت رقیه (س) (درد دارم ای پدر در قسمت پا بیشتر) درد دارم ای پدر در قسمت پا بیشتر
چون اثر کرده به پایم خار صحرا بیشتر
گر چه گل انداخته رویم ز سیلی ها ولی
بر تنم انداخته شلاق ها جا بیشتر

بارها از ناقه ها افتاده ام با سر ولی
قامت من ای پدر شد از کمر تا بیشتر
دست بر پهلویم و از دیده می ریزم سرشک
روزها خیلی کم اما نیمه شب ها بیشتر
ا نیاندازد سرت را از سر نیزه زمین
ما قسم دادیم خولی را به زهرا بیشتر
از سر بغضی قدیمی بر سر ما سنگ رفت
از تو کینه داشتند اما ز مولا بیشتر
این که چشمش را عمو بالای نیزه بسته بود
ای پدر هستیم فکر این معما بیشتر
گر چه بوسیدند رویت را تمام سنگ ها
دوست دارم که ببوسم من لبت را بیشتر
بعضی اوقات ای پدر جان جای کل کاروان
می زد

  • دوشنبه
  • 20
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 14:11
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

متن اشعار حضرت رقیه(س) از عابدین کاظمی -( مرا با غصه ها دمساز کردند ) * عابدین کاظمی

65

متن اشعار حضرت رقیه(س) از عابدین کاظمی -( مرا با غصه ها دمساز کردند ) مرا با غصه ها دمساز کردند
به رویم راع غم را باز کردند
چو فهمیدند من بابا ندارم
مرا با تازیانه ناز کردند
**
دگر میلی بر این دنیا ندارم
میان کودکان هم جا ندارم
عدو می زد مرا با تازیانه
که می دانست من بابا ندارم

شاعر : عابدین کاظمی

  • چهارشنبه
  • 30
  • مهر
  • 1393
  • ساعت
  • 14:10
  • نوشته شده توسط
  • علی
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (مهتاب روزگار پر از شام ما شدی) *

1655
2

شعر حضرت رقیه (س) (مهتاب روزگار پر از شام ما شدی) مهتاب روزگار پر از شام ما شدی
طوفان موج گریۀ این دیده ها شدی
امشب خدا ظهور تو را مستجاب کرد
وقتی درون سینۀ تنگم دعا شدی

من در پناه گرمی آغوش عمه ام
از آن دمی که رفتی و از ما جدا شدی
فرقی نمی کند چقدر فرق کرده ای
بابای من تویی که در این تشت جا شدی؟
دیشب به روی خاک سرت خواب بوده است
امروز روی دامن سر نیزه پا شدی
گل کرده است غنچۀ لب های بوسه ات
شاید به زخم گونۀ من مبتلا شدی
کنج تنور و قافله و مجلس یزید
خانه به دوش من چقدر جا به جا شدی
شاعر:محمد امین سبکبار

  • دوشنبه
  • 20
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 14:29
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (کاروان می رود و دخترکی جا ماندست) *

1934
4

شعر حضرت رقیه (س) (کاروان می رود و دخترکی جا ماندست) کاروان می رود و دخترکی جا ماندست
وسط باغِ خزان قاصدکی جا ماندست
لخته خون نیست که در چشم کبودش پیداست
سر باباست که در مردمکی جا ماندست

جای گل بوسۀ پروانه به رخسار گلش
نقش گلگونِ هجوم کتکی جا ماندست
پای خورشید ز بس پشت سرش می آمد
روی لب های کویرش ترکی جا ماندست
بر سر سفرۀ غم های دلش هر وعده
اثر زخمی سوز نمکی جا ماندست
با نگاهی به رخش در دل خود مادر گفت:
نکند در کف دستش فدکی جا ماندست
هاتفی داد ندا قامت این قافله را
قدری آهسته ببندد ملکی جا ماندست
شاعر:محمد امین سبکبار

  • دوشنبه
  • 20
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 14:33
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (نگاه قدسی اش اعجاز می کرد) *

1807
1

شعر حضرت رقیه (س) (نگاه قدسی اش اعجاز می کرد) نگاه قدسی اش اعجاز می کرد
ملائک را غزل پرداز می کرد
تمام شهر عطر یاس می داد
سحر، سجاده را تا باز می کرد

میان ربناهای قنوتش
هزاران قاصدک پرواز می کرد
ترک های لبان سنگ خورده
قرائت را چه مشگل ساز می کرد!
به وقت گریه هایش، نیمه شب ها
ستاره گونه اش را ناز می کرد
برای راه رفتن دردسر داشت
نرفته! زخم ها سرباز می کرد
عرق از چهره ی عباس می ریخت
همین که گریه را آغاز می کرد...
شاعر:وحید قاسمی

  • دوشنبه
  • 20
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 14:40
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (تنم زخمی، لباسم پاره پاره) *

1768
2

شعر حضرت رقیه (س) (تنم زخمی، لباسم پاره پاره) تنم زخمی، لباسم پاره پاره
شمار دردهایم بی شماره
ز دست سیلی سنگین دشمن
نه گوشی دارم و نه گوشواره
شاعر: روح الله گائینی

  • دوشنبه
  • 20
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 14:43
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب
راهنمای علائم موجود در فهرست:
عدد کنار این علامت نشانگر تعداد کاربرانی ست که این مطلب را پسندیده و به دفترچه شعر خود افزوده اند
عدد کنار این علائم نشانگر میزان محبوبیت شعر یا سبک از نظر کاربران می باشد
اشعار ویژه در سایت برای کاربران قابل دسترس نیست و فقط از طریق خرید اپلیکیشن مورد نظر این اشعار در داخل اپلیکیشن اندرویدی قابل رویت خواهند بود
این علامت نشانگر تعداد کلیک یا بازدید این مطلب توسط کاربران در سایت یا اپلیکیشن می باشد