شهادت حضرت رقیه

مرتب سازی براساس

شعر حضرت رقیه (س) (از هوش رفتم پا شدم دیدم پدر نیست) *

2171
2

شعر حضرت رقیه (س) (از هوش رفتم پا شدم دیدم پدر نیست) از هوش رفتم پا شدم دیدم پدر نیست
آنکس که من دردانه اش بودم دگر نیست
دیدم همه شمعند در تاب و تب او
اهل حرم جمعند دور مرکب او
رفتم بگفتم ذوالجناحا باب من کو
جبریل با من ناله زد ارباب من کو

دیدم همه کروبیان در ناله هستند
در بین گودالی پی یک لاله هستند
ناگاه عطر زلف تو آمد عجب بود
گیسوی تو در دست یک مرد عرب بود
دیدم ولیکن رأس تو پیکر ندارد
دنیا هنوز این صحنه را باور ندارد
دیدم ز مقتل می رسد آوای زاری
کِی دلربای من مگر مادر نداری
لب های تو همچون کویری پر ترک بود
من گریه می کردم جواب من کتک بود
بابا به حالم ذوالجناحت گریه می کرد
آنقدر سر زد بر زمین تا از غمت مرد
این اسب سیمرغ وفای عالمین است
این او

  • دوشنبه
  • 20
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 07:13
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب
فروشگاه پرچم
 علی اکبر لطیفیان

شعر حضرت رقیه (س)-(در آن سحر، خرابه هوایش گرفته بود) * علی اکبر لطیفیان

1784
2

شعر حضرت رقیه (س)-(در آن سحر، خرابه هوایش گرفته بود) در آن سحر، خرابه هوایش گرفته بود
حتی دل فرشته برایش گرفته بود
با آستین پاره ی پیراهن خودش
جبریل را به زیر کسایش گرفته بود
زورش نمی رسید کسی را صدا کند
از گریۀ زیاد، صدایش گرفته بود

از ابتدای شب که خودش را به خواب زد
معلوم بود آن که دعایش گرفته بود
حتماً نزول می کند آیات تازه ای
با چله ای که بین حرایش گرفته بود
مشغول ذکر نافله اش شد، ولی کجاست؟
آن چادری که عمه برایش گرفته بود
شاعر:علی اکبر لطیفیان

  • دوشنبه
  • 20
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 07:22
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (تا تو بیایی خانه ی ما دیر خواهد شد) *

1910
3

شعر حضرت رقیه (س) (تا تو بیایی خانه ی ما دیر خواهد شد) تا تو بیایی خانه ی ما دیر خواهد شد
در قاب تابوتی تنم تصویر خواهد شد
رفتی نگفتی دخترت دق می کند؟ بابا !
رفتی نگفتی کودک من پیر خواهد شد؟
دیشب میان خواب، خوابیدم به زانویت
خوابی که دیشب دیده ام، تعبیر خواهد شد؟

خوابید اگر امشب گرسنه دخترت غم نیست
فردا به طعم تازیانه، سیر خواهد شد
از گرمی دستان دشمن، قطره ی اشکم
تا می چکد بر گونه ها، تبخیر خواهد شد
من از خدایم هست، دشمن بشکند قلبم
در تکّه هایش، عکس تو، تکثیر خواهد شد
شاعر:محسن عرب خالقی

  • دوشنبه
  • 20
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 07:32
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (بابا بیا دور و برم را نگاه کن) *

1667
2

شعر حضرت رقیه (س) (بابا بیا دور و برم را نگاه کن) بابا بیا دور و برم را نگاه کن
ویرانه ای که گشته حرم را نگاه کن
گرمی شانه های تو یادم نرفته است
سنگی که هست زیر سرم را نگاه کن
امشب بیا زیارت مادر، نه دخترت
از او رخ کـبـودتـرم را نگـاه کـن

من وارث شکسته ترین بازویم پدر
بر بازوی سه ساله، ورم را نگاه کن
گویا تنم به زیر سم اسب رفته است
در هم شکسته بال و پرم را نگاه کن
من مثل تو ز داغ برادر شکسته ام
خم گشته است این کمرم را نگاه کن
محشر شده که کودک تو پیر گشته است
یک سر سفید، موی سرم را نگاه کن
چوب یزید را به سرش خُرد می کنم
چون صبح می شود اثرم را نگاه کن
شاعر:جواد حیدری

  • دوشنبه
  • 20
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 07:35
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (امشب چه خوب سر زدی از آشیانه ای) *

1541
4

شعر حضرت رقیه (س) (امشب چه خوب سر زدی از آشیانه ای) امشب چه خوب سر زدی از آشیانه ای
کان جا فتاده مرغک بی آب و دانه ای
از اهل بیت خویش به ویران عجب مکن
جز این غریبْ خانه نداریم خانه ای

ای یوسفِ عزیز! سرت را خریده ام
با اشک دانه دانه و آه شبانه ای
من با سرت معامله جان و دل کنم
ای سر که در معامله با حق یگانه ای
آمد به ناله دامن وصلت به دست من
زیرا نبود بهتر ازینم بهانه ای
تا امشب ای پدر که به دیدارم آمدی
من را نبود غیر نوایت ترانه ای
زحمت کشیده ای به سراغ من آمدی
ای سر که سِرّ مرحمت جاودانه ای
فُلک نجات بهر نجات من آمدی
در ورطه ای که غم رسد از هر کرانه ای
طاقت نداشتم که بگیرم سرت به بر
کز من نمانده غیر سری بار شانه ای
زان روی خم شدم پی بوسیدن رُخ

  • دوشنبه
  • 20
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 07:39
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب
 علی اکبر لطیفیان

شعر حضرت رقیه (س)- (حاضرم پایِ سرِ تو سرِ خود را بدهم) * علی اکبر لطیفیان

2646
2

شعر حضرت رقیه (س)- (حاضرم پایِ سرِ تو سرِ خود را بدهم) حاضرم پایِ سرِ تو سرِ خود را بدهم
جایِ پیراهن تو معجر خود را بدهم
سر بابای من و خِشت محال است عمه
عمه بگذار كه اول پر خود را بدهم...

...پهن كن تا كه سر خار نگیرد به لبش
كم اگر بود پرِ دیگر خود را بدهم
زیورآلات مرا دختر همسایه گرفت
نذر انگشتَرَت انگشترِ خود را بدهم
مویِ من سوخته و مویِ پدر سوخته تر
حاضرم پایِ همین سر، سرِ خود را بدهم
دید ما تشنۀ آبیم خودش آب نخورد
خواست تا دیدۀ آب آور خود را بدهم
به دلم آمده یك وقت خجالت نكشم
پایِ لطفش نفس آخر خود را بدهم
شاعر:علی اکبر لطیفیان

  • دوشنبه
  • 20
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 07:48
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (این جا که زخم از درِ هر خانه می زنند) *

1203
3

شعر حضرت رقیه (س) (این جا که زخم از درِ هر خانه می زنند) این جا که زخم از درِ هر خانه می زنند
این جا که بند بر پَر پروانه می زنند
خون می چکد ز گوشۀ چشمان خاکی ات
وقتی که پلک های غریبانه می زنند

با گوشواره های خودم ناز می کنم
بر دختران که سنگ به ویرانه می زنند
مویی نمانده تا که ببافی هزار شکر
مویی نمانده باز چرا شانه می زنند
دستی بکش به زبری رویم که حق دهی
نامردهای شام چه مردانه می زنند
دستم برای لمس لبت هم تکان نخورد
از بس که تازیانه بر این شانه می زنند
شاعر:حسن لطفی

  • دوشنبه
  • 20
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 07:54
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (آمدی چشم فراقم روشن) *

1734
5

شعر حضرت رقیه (س) (آمدی چشم فراقم روشن) آمدی چشم فراقم روشن
قدمت بر سر چشمم بابا
از سر نیزه رسیدی بنشین
تا بیارم کمی مرهم بابا
قصّه ی هجر من و هجر شما
قصّه ی یوسف و یعقوب شده

صبر از عمّه گرفتم همه جا
دخترت قبله ی ایّوب شده
همه بر غربت من گریه کنند
فقط این قاتل تو می خندد
همه شب بی تو ندارم خوابی
عمّه ام چشم مرا می بندد
روی هر چشمه ی بی عاطفه ای
مثل یک بغض شکفتم بابا
هر کجا سفره ی دل وا کردم
فقط از درد تو گفتم بابا
سرِ پا می شوم و می افتم
دیگر از درد زمین گیر شدم
زحمت عمّه شدم ای بابا!
راحتم کن که دگر پیر شدم
حتماً از نیزه زمینت زده اند
که کمی دیر رسیدی بابا
می شناسیم؟ بگو چند شب است
دخترت را تو ندیدی بابا
شاعر:رحمان نوازنی

  • دوشنبه
  • 20
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 07:56
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (چند روزی می شود می سوزم اما هیچ کس) *

1568
5

شعر حضرت رقیه (س) (چند روزی می شود می سوزم اما هیچ کس) چند روزی می شود می سوزم اما هیچ کس
دردهایم را نمی فهمد در این جا هیچ کس
از سر شب عهد کردم با تمام زخم ها
جز به بابایم نگویم حرف خود با هیچ کس

دیگر امشب طاقتم طاق است ای شلاق ها!
هرچه پیش آید خوش آید یا پدر یا هیچ کس
قول داده می رسد امشب و یا نزدیک صبح
مطمئن باشید دیگر می روم تا هیچ کس-
ناله هایم، گریه هایم، زخم پایم، گوش ها
صورتم را هم نبیند صبح فردا هیچ کس
شاعر:علیرضا لک

  • دوشنبه
  • 20
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 08:02
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (روی نی و من از تو چقدر فاصله دارم) *

1588
2

شعر حضرت رقیه (س) (روی نی و من از تو چقدر فاصله دارم) روی نی و من از تو چقدر فاصله دارم
و از خودم به خدا چون نمرده ام گِله دارم
به جرم این که یتیمم مرا به بند کشیدند
و جان به لب شدم از بس که زخم سلسله دارم
مخاطرات فراوان بین راه بماند
چه خاطرات بدی از مسیر قافله دارم

برای سعی صفای سرت و مروه ی جانم
تو فکر می کنی آیا توان هروله دارم؟
کجا روم به که گویم هوای روی تو کردم
دلم گرفته مگر من چقدر حوصله دارم
به روی خار دویدن کجا و نیزه نشینی؟!
مرا ببخش که گفتم به پایم آبله دارم
شاعر:علیرضا متولی

  • دوشنبه
  • 20
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 08:12
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (بلبلی امشب به ویران نغمه خوانی می کند) *

2317
5

شعر حضرت رقیه (س) (بلبلی امشب به ویران نغمه خوانی می کند) بلبلی امشب به ویران نغمه خوانی می کند
تلخ کامی دیده و شیرین زبانی می کند
دعوت از مهمان به جا آورده در بزم یزید
وز وفای عهد مهمان، قدردانی می کند

اشک و مژگان آب و جارو کرده آن ویرانه را
بین چه با احساس طفلی میزبانی می کند
دیدۀ اختر شمارش بر پدر روشن شده ست
مه به روی دامن و اختر فشانی می کند
گر چه طفل است و زمان جست و خیز او، ولی
شِکوه چون پیران ز درد و ناتوانی می کند
گفت بهر دیدن تو زنده ماندم تا کنون
مرگ دیگر از چه با من سرگرانی می کند؟
بهر ره رفتن ز اطفال دگر گیرم کمک
کودکت، جان بر لب است و سخت جانی می کند
شاعر:علی انسانی

  • دوشنبه
  • 20
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 08:14
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب
 علی اکبر لطیفیان

شعر حضرت رقیه (س)-(آئینه هستم تاب خاکستر ندارم) * علی اکبر لطیفیان

1653
2

شعر حضرت رقیه (س)-(آئینه هستم تاب خاکستر ندارم) آئینه هستم تاب خاکستر ندارم
پروانه ای هستم که بال و پر ندارم
از دست نامردی به نام تازیانه
یک عضو بی آسیب در پیکر ندارم
تا این که گریان تو باشم در سحرگاه
در چشم هایم آن قدر اختر ندارم

چیزی که فرش مقدمت سازم در این جا
از گیسوان خاکی ام بهتر ندارم
می خواستم خون گلویت را بشویم
شرمنده هستم من که آب آور ندارم
بر گوش هایم می گذارم دست خود را
شاید نبینی زینت و زیور ندارم
وقتی نمانده گیسویی روی سر من
کاری دگر با شانه و معجر ندارم
لب می گذارم روی لب هایت پدر جان
تا این که جانم را نگیری بر ندارم
شاعر:علی اکبر لطیفیان

  • دوشنبه
  • 20
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 08:17
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (قرار بود که یک ابر بی قرار شود *

1699
1

شعر حضرت رقیه (س) (قرار بود که یک ابر بی قرار شود قرار بود که یک ابر بی قرار شود
در آسمان بوزد مدتی بخار شود
سه سال بعد بیاید سه بار پی در پی
ببارد و برود، کوه، نو نوار شود

و زندگی بکند مثل این همه دختر
و عقد دائم یک مرد خواستگار شود
قرار بود همین دامنی که می بینید
به جای این که بسوزد و پر غبار شود
فقط برای لباس عروسی اش باشد
نه که کفن شود و زینت مزار شود
قرار بود، ولی نه بداء حاصل شد
که او عروسک زنجیر نابکار شود
خدا نخواست عروسی کند بزرگ شود
خدا نخواست که خانوم خانه دار شود
شاعر:حجت الاسلام رضا جعفری

  • دوشنبه
  • 20
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 08:22
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب
 علی اکبر لطیفیان

شعر حضرت رقیه (س) (با خنده ی خود صفای دل ها می شد) * علی اکبر لطیفیان

3221
5

شعر حضرت رقیه (س) (با خنده ی خود صفای دل ها می شد) با خنده ی خود صفای دل ها می شد
آرامش خاندان طاها می شد
حنانه ترین دختر این كاشانه
در كودكی اش مادر بابا می شد
در جمع برادران خود تا می رفت
لیلی دل عترت لیلا می شد

با لهجۀ شیرین خودش تا می گفت
بابا بابا بابا غوغا می شد
در پیش نگاه عمه و بابایش
هر لحظه شبیه تر به زهرا می شد
وقتی كه به دیدن عمویش می رفت
عباس به احترام او پا می شد
پایش روی خاك قبل از آن كه برسد
زیر قدمش بال ملك وا می شد*1
مأمور نبود ورنه گر می فرمود
تا كوفه تمام دشت دریا می شد*2
صد حیف نشد بماند و رشد كند
می ماند اگر زینب كبری می شد
شاعر:جواد حیدری
2و1:‌ علی اكبر لطیفیان

  • دوشنبه
  • 20
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 08:27
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (رفتیّ و با غم همسفر ماندم در این راه) *

1616
2

شعر حضرت رقیه (س) (رفتیّ و با غم همسفر ماندم در این راه) رفتیّ و با غم همسفر ماندم در این راه
گاه از غریبی سوختم گاه از یتیمی
گفتم غریبی، نه غریبی چاره دارد
آه از یتیمی ای پدر، آه از یتیمی!

من بودم و غم، روز روشن، شهر کوفه
روی تو را بر نیزه دیدم، دیدم از دور
در بین جمعیت تو را گم کردم اما
با هر نگاه خود تو را بوسیدم از دور
من بودم و تو، نیمه شب، دروازه ی شام
در چشم من دردی و در چشم تو دردی
من گریه کردم، گریه کردم، گریه کردم
تو گریه کردی، گریه کردی، گریه کردی
در این زمانه سرگذشت ما یکی بود
ای آشنای چشم های خسته ی من
زخمی که چوب خیزران زد بر لب تو
خار مغیلان زد به پای خسته ی من
ای لاله! من نیلوفرم، عمه بنفشه
دنیا ندیده مثل این ویرانه باغی
بابا شما چی

  • دوشنبه
  • 20
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 08:35
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (با غم كه هم مسیر شدم در سه سالگی) *

1781
2

شعر حضرت رقیه (س) (با غم كه هم مسیر شدم در سه سالگی) با غم كه هم مسیر شدم در سه سالگی
از غصه ناگزیر شدم در سه سالگی
گفتم به تن كه آب شود از گرسنگی
از جان خود كه سیر شدم در سه سالگی
من پای عشق تو كمرم تا شد ای پدر
این شد كه سر بزیر شدم در سه سالگی

غصه نخور فدای سرت گر سرم شكست
یا كه اگر اسیر شدم در سه سالگی
هی داغ روی داغ و هی زخم پشت زخم
بعد از تو زود پیر شدم در سه سالگی
من فكر می كنم كه همه فكر می كنند
خیلی بهانه گیر شدم در سه سالگی
شاعر:مصطفی متولی

  • دوشنبه
  • 20
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 08:38
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (اگر چه زخمی ام امّا کبوترم بابا) *

1388
2

شعر حضرت رقیه (س) (اگر چه زخمی ام امّا کبوترم بابا) اگر چه زخمی ام امّا کبوترم بابا
در آسمان نگاه تو می پرم بابا
چقدر ناز مرا می کشیدی و حالا
تو ناز می کنی و من که می خرم بابا

زبان گشا و بگو آن چه را که می پرسم
بگو عزیز دلم از برادرم بابا
بگو که حلق علی را چگونه پاشیدند
بگو برای من از او که خواهرم بابا
فدایت ای سر خونین دو چشم را وا کن
ببین زمانه چه آورده بر سرم بابا
ببین هجوم خزان را به گلشن رویم
گلم ولی به خدا زرد و پرپرم بابا
اگر چه لاغرم امّا عجیب خوشحالم
برای پر زدن امشب سبک ترم بابا
بیا ز خاک خرابه به آسمان بپریم
اگر چه زخمی ام امّا کبوترم بابا
شاعر:سید محمد جوادی

  • دوشنبه
  • 20
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 08:42
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (پدر! آخر چرا دنیا به ما آسان نمی گیرد؟) *

4586
14

شعر حضرت رقیه (س) (پدر! آخر چرا دنیا به ما آسان نمی گیرد؟) پدر! آخر چرا دنیا به ما آسان نمی گیرد؟
غروب غربت ما از چه رو پایان نمی گیرد؟
پدر! حالا که تو در آسمان هستی بپرس از ابر
که من از تشنگی پر پر زدم، باران نمی گیرد؟
علی اکبر پس از این شانه بر مویم نخواهد زد
علی اصغر سر انگشت مرا دندان نمی گیرد

به بازی باز هم خود را به مردن زد عمو جانم
ولی با بوسه هایم چون همیشه جان نمی گیرد
نگاه عمه طعم اشک دارد، امشب تلخی ست
دل دریایی او بی دلیل این سان نمی گیرد
نمی دانم چرا این ذوالجناح مهربان امشب
تمرّد می کند، از هیچ کس فرمان نمی گیرد
پدر! می ترسم، این تشویش را پایان نخواهی داد؟
دلم آرام جز با چند خط قرآن نمی گیرد
شاعر:آرش شفاعی

  • دوشنبه
  • 20
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 08:52
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (روی تو یاد خسوف قمر انداخت مرا) *

1438
2

شعر حضرت رقیه (س) (روی تو یاد خسوف قمر انداخت مرا) روی تو یاد خسوف قمر انداخت مرا
از نفس های کم و مختصر انداخت مرا
خواستم اوج بگیرم به کنار لب تو
بی رمق بودن این بال و پر انداخت مرا

گذر از کوچه و بازار برایم بد شد
دختر حرمله آن جا نظر انداخت مرا
ظالمی که به گمانش پدرش را کشتم
آن قدر زد که پدر! از نفس انداخت مرا
عزم خود جمع نمودم که ببوسم لب تو
پنجه ی پیر زنی دردسر انداخت مرا
آن قدر لاغرم و ضعف نمودم که نسیم
از روی ناقه ی عریان، پدر انداخت مرا
می شد ای کاش که از عمه حیا می کردند
بالاخص زجر که از پشت سر انداخت مرا
شاعر:مسعود اصلانی

  • دوشنبه
  • 20
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 08:55
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (بابا سلام بی بدنی یا كه بی سری؟!) *

1705
2

شعر حضرت رقیه (س) (بابا سلام بی بدنی یا كه بی سری؟!) بابا سلام بی بدنی یا كه بی سری؟!
مگذر از این سؤالِ من این بار سرسری
بابا چقدر آمدنت هم نمونه است
بگذار تا ببینمت از زیر روسری
تو پا نداشتی كه بیایی به دیدنم
این جا خرابه است كجا آمدی پری؟!

امشب برای ماتم تو روضه خوان شدم
شاید به جا بیاورمت رسم دختری
بابا چقدر آرزویم بود از سفر
یك چادر سیاه برایم بیاوری
دیدم به نیزه می روی و هی دویدمت
هر بار هم رسیدم و دیدم جلوتری
بازار برده ها به خدا جای ما نبود
دیگر چه دختری؟ چه عزیزی؟ چه خواهری؟
دلتنگ اصغرت شده ام كو برادرم؟
اصلا بنا نبود كه او را نیاوری
امشب فقط برای سرت گریه می كنم
از بس تو ای مسافر من گریه آوری
دست مرا بگیر و ببر روی نیزه ها
امشب كبوتری

  • دوشنبه
  • 20
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 09:00
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (هر آن چه پیش آمده دیگر گذشته است) *

1306
2

شعر حضرت رقیه (س) (هر آن چه پیش آمده دیگر گذشته است) هر آن چه پیش آمده دیگر گذشته است
گریه نكن كه قِصه ی معجر گذشته است
گوشم اگر كه پاره شده خوب می شود
دیگر زمان غارت زیور گذشته است

من حرفِ خاتم یمنت را نمی زنم
تو هم بگو كه حرف گُل سر گذشته است
چادر عبا، عمامه ی تو روسری من
هر چه گذشته است برابر گذشته است
گفتم به عمه ام پیِ غسّاله ای رود
كار از طبیب و مرهم و بستر گذشته است
اصلاً بیا و صحبتمان را عوض كنیم
هر آن چه پیش آمده دیگر گذشته است
شاعر:هانی امیر فرجی

  • دوشنبه
  • 20
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 09:03
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (لیله ی قدرم و تنها سحرش را دارم) *

2251
3

شعر حضرت رقیه (س) (لیله ی قدرم و تنها سحرش را دارم) لیله ی قدرم و تنها سحرش را دارم
پدرم نیست در آغوش و سرش را دارم
دختر شاهم و اما فقط از این دنیا
پای زخمی شده و چشم ترش را دارم

خواستم پر بزنم زود به یادم آمد
من از آن بال فقط چند پرش را دارم
بزند یا نزند فرق ندارد شلاق
طاقت سختی هر درد سرش را دارم
شهر را یک تنه با گریه به هم می ریزم
نوه ی فاطمه هستم جگرش را دارم
سرزده آمده مهمان و در این استقبال
گیسویی تا که شود فرش سرش را دارم
زیر قولش نزده عمه ببین بالَش را
گفت باشد تو برو! دور و برش را دارم
آن همه حامی من بود ولی از این راه
به تنم ضربه ی چندین نفرش را دارم
من نگویم چه شده چون خبرش را داری
تو نگو از لب خونین خبرش را دارم
عمه باید بروم وقت خ

  • دوشنبه
  • 20
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 09:08
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (مخواه دخترکت از تو بی خبر باشد) *

1563
2

شعر حضرت رقیه (س) (مخواه دخترکت از تو بی خبر باشد) مخواه دخترکت از تو بی خبر باشد
بدون من به سفر می روی پدر، باشد
میان راه دلت تنگ شد خبر دارم
که آمدی تو به دنبال هم سفر، باشد
‏قبول، بازی گنجشکْ پرْ که یادت هست
به شرط آن که به جایش رقیه پر باشد

تنور خانه گمانم هنوز روشن بود
و گرنه موی تو باید بلندتر باشد
عمو که رفت پدر لااقل نمی رفتی
برای عمۀ تنهام یک نفر باشد
مرا زدند ولی عمه بازویش زخم است
برای من دلت آمد که او سپر باشد؟
کلاغ ها همه رفتند خانه پس حالا
رسیده نوبتش این قصه هم به سر باشد
شاعر:حسین رستمی

  • دوشنبه
  • 20
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 12:24
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (به چشم خیس خودش خیره شد مقابل را) *

1550
2

شعر حضرت رقیه (س) (به چشم خیس خودش خیره شد مقابل را) به چشم خیس خودش خیره شد مقابل را
نزول آیه ی «یا ایّها المزمّل» را
فراگرفت دو دریای سرخ از سر شوق
به وسعت گل رویش کران و ساحل را
لهوف پرپر خود را ورق ورق می خواند
مرور کرد به همراه او مقاتل را

برای این که ببوسد تمام هستی خویش
زدود از آینه ی دل غبار حائل را
فقط به پهلو و پایش اشاره کرد و نکرد
حدیث نخوت شلّاق را سلاسل را
هر آن چه را که شنیدند پیش رویش دید
جراحت لب و دندان و زخم قاتل را
چه گیسوان سپید و چه گونه های کبود!
کسی به طفل ندید این چنین شمایل را
نگاه جاری بابا به حرف آمد و گفت:
سه ساله با چه توان طی کند فواصل را؟
شاعر:مجید لشکری

  • دوشنبه
  • 20
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 12:33
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (رهِ وصال هزار و یک امتحان دارد) *

2648
3

شعر حضرت رقیه (س) (رهِ وصال هزار و یک امتحان دارد) رهِ وصال هزار و یک امتحان دارد
ولی چه قدر سه ساله مگر توان دارد؟
به قدر دو دهه بوسه به من بدهکاری
رقیه کمتر از این ها ولی زمان دارد

گرسنگیِ مرا باز یادم آوردی
چرا هنوز سر و روت بوی نان دارد؟
فدایِ آن دهنت ساكتی چرا امشب؟
مگر یتیم تو در دست خیزران دارد؟
مجال نیست بگویم که روسریم چه شد
نپرس... این سر آشفته داستان دارد
فقط بدان که سگِ شمرها و حرمله ها
شرف به پنجه ی بی رحم شامیان دارد
از آن شبی که به دنبال دخترت آمد
هنوز کودک تو درد استخوان دارد
از آن شب است که دندان شیری ام افتاد
از آن شب است گُلت لُکنت زبان دارد
از آن شب است که طفلت شبیه زهرا شد
از آن شب است رقیه قدِ کمان دارد
شاعر:علی صالحی

  • دوشنبه
  • 20
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 12:38
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (هر شب دم سحر جگرم درد می کند) *

3697
3

شعر حضرت رقیه (س) (هر شب دم سحر جگرم درد می کند) هر شب دم سحر جگرم درد می کند
از ماتم تو ای پدرم! درد می کند
از بس که انتظار کشیدم به راه تو
این دیدگان منتظرم درد می کند
بابا نبوده ای که ببینی چه می کشم
از ضرب تازیانه پرم درد می کند

هر کس رسید و نذر خودش را ادا نمود!
یعنی ز پای تا به سرم درد می کند
لب های من شبیه لبت چاک خورده است
خواهم که نام تو ببرم درد می کند
حقّم نبوده موی سرم را کشیده اند
این گیسوان مختصرم درد می کند
این درد چشم ارثیه ی مادریِ ماست
از سوز گریه چشم ترم درد می کند
از بس که بی هوا به زمین خوردم ای پدر
مانند مادرت کمرم درد می کند
شاعر:محمد فردوسی

  • دوشنبه
  • 20
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 12:41
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (طوفانی ام! شود كه شرر را بیاورند؟) *

1317
4

شعر حضرت رقیه (س) (طوفانی ام! شود كه شرر را بیاورند؟) طوفانی ام! شود كه شرر را بیاورند؟
در آسمان تیره قمر را بیاورند؟
من می روم به دیدن بابای بی كفن
گر شامیان رفیق سفر را بیاورند

یك گوشه می نشینم و حرفی نمی زنم
عمه!؟ بگو كه رأس پدر را بیاورند
اینجا چه شهری است!، برای یتیم ها
با تازیانه سوز سحر را بیاورند
بابا دوباره یاد علی زنده شد، بیا
با زخم كهنه خون جگر را بیاورند
با دست كین به صورت دردانه ات زدند
تا یادت آن شهیدۀ در را بیاورند
شاعر:محمد رضا رضایی

  • دوشنبه
  • 20
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 12:45
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (به دست طفل خرابات باده افتاده) *

1324
2

شعر حضرت رقیه (س) (به دست طفل خرابات باده افتاده) سرت به دامن این شاه زاده افتاده
به دست طفل خرابات باده افتاده
کنون که نوبت من شد، دو دست کوچک من
کنار رأس تو بی استفاده افتاده
بیا سؤال مکن گوشواره ام چه شده

یال کن که شبی بین جاده افتاده
بگو ترک ترکِ زخم صورتت از چیست؟
مگو به من که کمی خطّ ساده افتاده
ز چرخ شِکوه کنم چون به ساربان گفتم
که زیر پای سواره پیاده افتاده
جواب داد که ساکت شو خارجی! به رخم...
...ببین که نقش دو دست گشاده افتاده
شبیه مادرت اول شهیده ام بابا
گمان کنم به دل خانواده افتاده...
شاعر:رضا رسول زاده

  • دوشنبه
  • 20
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 12:47
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (مثل مهتابم، و با مهتاب قهرم ای پدر) *

2019
3

شعر حضرت رقیه (س) (مثل مهتابم، و با مهتاب قهرم ای پدر) مثل مهتابم، و با مهتاب قهرم ای پدر
تا ابــد با مــاه عالم تاب قــهرم ای پدر
فکر کن از خستگی پلکم به هم پیچیده است
چند روزی می شود با خواب قهرم ای پدر

شوری اشکـم نمک ریزد به زخــم گونه ام
خسته ام، با دیدۀ پر آب قهرم ای پدر
دوست مثل گوهر است اما در این جا کیمیاست
دُرَّم و با گــوهر نایاب قــهرم ای پدر
بعد از آن که در بیــابانِ تحیّر گـــم شدم
با صدای «دخترک بشتاب» قهرم ای پدر
اکثر اعضام مایل به کبــودی می زنــد
عکس رنگی ام ولی با قاب قهرم ای پدر
بس که گوشم درد دارد بعد از آن غارتگری
تا قیــامت با طلای ناب قهرم ای پدر
یاد دارم با لب خشکیــده می رفتی ســفر
بعد از آن روزِ شما با آب قهرم ای پدر
اصغ

  • دوشنبه
  • 20
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 12:50
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (دیگر نشانی نمانده، ازگیسوان بلندم) *

1333
3

شعر حضرت رقیه (س) (دیگر نشانی نمانده، ازگیسوان بلندم) دیگر نشانی نمانده، ازگیسوان بلندم
با اینکه مویی ندارم، بر چادرم پایبندم
بردند ما را اسیری، از راه های کویری
روحم کنار تنت ماند، از کربلا دل نکندم

دستم همیشه دخیلِ، دیوار یا دستِ عمه
در خردسالی پدرجان، حس می کنم سالمندم!
نه مرهمی نه دوایی، زخم عمیق سرت را
با معجر پاره ی خود، ای کاش می شد ببندم
در پاسخ خندۀ تو، اشک است تنها جوابم
خیلی خجالت کشم چون، دندان ندارم بخندم
شاعر:وحید قاسمی

  • دوشنبه
  • 20
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 13:00
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب
راهنمای علائم موجود در فهرست:
عدد کنار این علامت نشانگر تعداد کاربرانی ست که این مطلب را پسندیده و به دفترچه شعر خود افزوده اند
عدد کنار این علائم نشانگر میزان محبوبیت شعر یا سبک از نظر کاربران می باشد
اشعار ویژه در سایت برای کاربران قابل دسترس نیست و فقط از طریق خرید اپلیکیشن مورد نظر این اشعار در داخل اپلیکیشن اندرویدی قابل رویت خواهند بود
این علامت نشانگر تعداد کلیک یا بازدید این مطلب توسط کاربران در سایت یا اپلیکیشن می باشد