شهر شام و شروع ماتم بعد
همه در دست نیزه و نیرنگ
چه شده شهر غرق در شادی
آن طرف آتش و هزاران سنگ
............
ای امان از دل رباب حزین
دل زینب هماره بی تاب است
بید سرها ، سری بود کوچک
بر سر نی، علی که در خواب است
..............
کاروانی اسیر آمده است
هلهله، شادی و جسارت ها
بهر این قافله شده تکرار
قتل و غارت پی اسارت ها
.................
گویمت من هماره تکراریست
داستان سه ساله، زخم نمک
میخ در پشت فاطمه لرزاند
مادر و شهر شام و باغ فدک
....................
دختری که عزیز سقا بود
این رقیه همش زمین خورده
تا که نام عمو به لب آورد
تازیانه ز دست کین خورده
.....................
آه دو
- پنج شنبه
- 12
- مرداد
- 1391
- ساعت
- 19:58
- نوشته شده توسط
- محمدمهدي عبدالهي