شمع سان پروانه ها گشتند آب از تشنگی
بر لب دریا زکف دادند تاب از تشنگی
ای دریغا! ای دریغا! سوختند و سوختند
ماه رویان همچو قرص آفتاب از تشنگی
کودک شش ماهه در دامان مادر بارها
گشت همچون ماهی دریا کباب از تشنگی
دیده ی دردانه ی زهرا اگر آید به هم
لحظه لحظه آب می بیند به خواب از تشنگی
لاله های داغدار بوستان بوتراب
سینه بنهادند بر روی تراب از تشنگی
طایری بی بال و پر جان داده زیر خار ها
بر لبش مانده نوای آب آب از تشنگی
هرچه او را در بیابان می زند زینب صدا
نیست در لعل لبش تاب جواب از تشنگی
تا دهان خشک خود را با گلابی تر کند
نیست حتی در گِل چشمش گلاب از تشنگی
آفتاب کربلا شد دود در چشم حسین
داشت از بس در
- شنبه
- 4
- آبان
- 1392
- ساعت
- 06:47
- نوشته شده توسط
- یحیی