ای آب فرات قحط آب است مگر
بر طفل حرم عطش جواب است مگر
او تشنه و یک سپاه سیراب چرا
این پاسخ کودک رباب است مگر
- سه شنبه
- 6
- شهریور
- 1397
- ساعت
- 12:49
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
ای آب فرات قحط آب است مگر
بر طفل حرم عطش جواب است مگر
او تشنه و یک سپاه سیراب چرا
این پاسخ کودک رباب است مگر
تویی آخرین قرارم علی
کسی جز تو رو ندارم علی
فدای لبت که خشکی زده
ببین جون من به لب اومده
لالایی گل من گل پرپرمن
گل بی سرمن
لالایی علی جان
تو رو زیر این عبا می برم
سر و تن رو من جدا می برم
بمیرم برات همه هست
جدا شد سرت روی دست من
حرم روبرومه من چه خاکی عزیزم
به سرمن بریزم
لالایی علی جان
لالایی به دست من آروم بخواب اصغر من
هستی تو بالله قسم ای غنچه ام لشگر من
روزم شده به مثل شب علی
زآه تو به تاب وتب علی
دیدم ترک ترک شده لبت
رسیده جان من به لب علی
لالایی ای علی لالایی
******
مردم من زخنده ی آخرتو دلبر من
تیرکین بوسه زده به حنجرت اصغر من
مادر من آمد به سوی تو
رسیده ازجنان عموی تو
اوکشته از مسمار در ولی
تیر سه پر خورده گلوی تو
لالایی ای علی لالایی
******
بنگر که قرار من ز داغ تو بی قرارم
از حلقت چگونه من تیر سه پر دربیارم
بوسه زنم به حنجرت علی
ترسم جدا شود سرت علی
ماندم چگویم ای عزیز دل
من درجواب مادرت علی
لالایی ای علی لالایی
******
شائق
تیرسه شعبه بوسه زد برحنجر تو اصغرم
شوم فدای خنده های آخر تو اصغرم
پاشیده شد گلوی تو
گلوی مثل موی تو
*******
ای غنچه ام تا زنده ام از روی تو شرمنده ام
من پشت خیمه قبر کوچکی برایت کنده ام
با دست خود ای دلربا
من بسته ام چشم تورا
*******
دفنت کنم تا زیر دست وپا نماند پیکرت
باشد موقت دفن تو،تا برسنان آید سرت
غنچه ی سرخ پرپرم
لای لای علی اصغرم
********
شائق
چشم خود بگشا آخرین یارم
که به غیر از تو یاری ندارم
لای لای علی جان
ای غنچه من شدی پژمرده
ازتشنگی لبت ترک خورده
لای لای علی جان
کم کم نفس های تو کم گشته
سر تو بر دوش من خم گشته
لای لای علی جان
دلم از سوز آهت مسوزان
زبان دور دهانت مگردان
لای لای علی جان
بر روی دستم شد جدا سرت
کشتی ام با لبخند آخرت
لای لای علی جان
مادرت ازغم نیمه جان گشته
سر تو بر پوست آویزان گشته
لای لای علی جان
بر حالم بنگر ای علی جانم
بین میدان وحرم حیرانم
لای لای علی جان
****
شائق
دیدی عدو چگونه از من تورا گرفته
امشب کنار قبرت مادر عزا گرفته
دیگر پسر ندارم واویلا واویلا
نور بصر ندارم واویلا واویلا
وای از دل رباب وای از دل رباب
دستم به خاک قبرت چشمم به آب دریاست
مگر گلوی خشکت چقدر آب می خواست
ای طفل شیرخوارم کجایی کجایی
حالا که شیر دارم کجایی کجایی
وای از دل رباب وای از دل رباب
امشب که خواب رفتی با لای لای زهرا
بر مادرت دعا کن بر روی پای زهرا
امشب دعا کن ای کودک نازنینم
فردا به روی نیزه سرت را نبینم
وای از دل رباب وای از دل رباب
نترسی
(از کمان حرمله از صدای هلهله نترسی ای وای گلم)
از نـوای قافله سمِّ اسب و زلزله نترسی ای وای گلم
با خدا مُعامله کن در این مُجادله نترسی ای وای گلم
بهر ختم غائله رو به صبر و حوصله نترسی ای وای گلم
******
می روی میـدان نترسی از کمان حرمله
بیـن ما افتـاد اگـر تا قتلگـاهت فاصله
دیگر از لب تشنگی مادر فغانی سر مَده
می شَوی سیراب علی جان گر نمایی حوصله
بند قنداقـت ببندم تا نمایی عزم جنگ
دیدنت شاید ترحُّم افکند در قلب سنگ
گریه بس کن موقع لبخند و شادی آمده
تا که با خونِ گلوی خود کنی قنداقه رنگ
از نـوای قافله سمِّ اسب و زلزله نترسی ای وای گلم
(از کمان حرمله از صدای هلهله نترسی ای وای گلم)
******
عالم همه ديوانه و شيداي حسين است
مُهر همگان خاكِ كفِ پاي حسين است
رمزي كه شود ضامن ما در صفِ محشر
لبخند علي اصغر زيباي حسين است
خیمه ها شده پر از صدای عطش
داره میسوزه از دست شعله های عطش
ذره ذره شد آب پاره ی جگرم
از عطش می میره کودک صغیر حرم
لایی لایی علی لایی لایی علی
لایی لایی علی جان علی اصغر من
لب کوچک تو شده باغ عطش
شعله ور تن تو از شرار داغ عطش
تیر حرمله در جستجویت علی
بوسه ها بزنم بر لب و گلویت علی
لایی لایی علی.....
*به این سبک خوانده شود*
عزيزه مادر لالايي غُنچه ي احمر لالايي
چرا نميگيري آروم عليّ اصغر لالايي
شيرين زبونم لالايي آروم جونم لالايي
كاري نمياد از دستم برات ميخونم لالايي
چجوري گوشه ي خيمه بشينم (گُل رباب)٣
رنگ پريده ي تورو ببينم (گُل رباب)٣
(اگر چسبیده به كامت زبانت
عطش سه روزه افتاده به جانت
مخند اینگونه شیرینم به بابا
كه خون می ریزد از چاك لبانت)
اشكمو كمتر جاري كن تو جاي مادر كاري كن
آبروداري كن واسم برو باباتو ياري كن
ديشب نگات كردم مادر تا صبح دعات كردم مادر
سفيديه حلقومت رو نذره بابات كردم مادر
آرزومه روي دست باباجون (فداش بشي)٣
به جاي گريه با لب خندون (فداش بشي)٣
(رباب است و خروش و خسته حالي
به دامن اشك و جاي
خون می کنی تو بر جگرم، دست و پا مزن
آرام تر، علی، پسرم، دست و پا مزن
اینها تو را به تیر سه پر آب داده اند
پیش نگاه اهل حرم، دست و پا مزن
با ضربه ای دو نیم شدی سیب سرخ من
غرق به خون شدی به برم، دست و پا مزن
مبهوت حنجر توام ای میوه ی دلم
دیگر شبیه محتضرم، دست و پا مزن
شد رشته رشته این گلوی نازکت گلم
حالا تو را کجا ببرم؟ دست و پا مزن
در زیر نعل اسب که جای تن تو نیست
جسمت به خاک می سپرم، دست و پا مزن
بر سینه ام تن تو همینجا بماند و
بر نیزه با تو همسفرم، دست و پا مزن
بقِیَ الحُسَینُ فَرِیدًا وَحیِدًا وً لَمَّا رَأیَ مَصَارعَ فِتیَانِهِ وَ أَحِبَّتِهِ عَزَمَ عَلَیَ لِقاءِ القَومِ بِمُهجَتِهِ؛ اِلتَفَتَ عَن یَمِینِهِ؛ فَلَم یَرَ أَحَدًا مِنَ الِّرجَالِ وَ اِلتَفَت عَن یَسَارِه،ِ فَلَم یَرَ أَحَدًا وَ لَم یَبقِ غَیرُهُ وَ غَیرُ النِّساءِ وَ الذَّرَارِی
امام حسین علیه السلام یکّه و تنها ماند. وقتی مقتل جوانان و عاشقان خود را دید، عزم نمود تا با جان خویش به مصاف دشمن برود. به طرف راست خود نظر انداخت و هیچ مردی را ندید به طرف چپ خود نظر کرد باز کسی را ندید. غیر از خودش و زنان و بچه های کوچک کسی باقی نمانده بود.
?فنَادیَ:
پس صدا زد:
?هل مِن ذَابٍّ یَذُبُّ عَن حَر
درعرش خدای حی داور
مکتوب شدست با خط زر
شد دین خدا رهین ارباب
شد کرببلا رهین اصغر
نوزاد ولی بزرگ تاریخ
شش ماهه ولی حسین دیگر
هرچند که کوچک ست دستش
صدها گره وا کند به محشر
در آل علی همه بزرگ اند
مانند علیِ اکبر اکبر!
در قافله ی حسین خورشید
بر خیمه گه رباب محور
اول ز همه قیام کرده
هرچند رسیده است آخر
یک خطبه بدون حرف خوانده
شرحش بشود هزار منبر
تا دید غریبی پدر را
افتاد ز گاهواره با سر
خشکی لبش عزای زینب
بدخوابی او بلای مادر
امروز ولی به دست بابا
با دیده ی تر زده به لشگر
برخواسته حرمله به قصد
پاشیدن حنجر کبوتر
کس دیده مگرکه دست گلچین
نیزه بزند به سیب نوبر
یارب چه کند حسین حالا
تیرست به قد او برابر
طفل صغیرم را خدا با چشم گريان مي برم
کوچک ترین سرباز خود را سوي ميدان مي برم
شد کربلایم کعبه و ذکر فدیناه است و من
شش ماهه اسماعیل خود از بهر قربان مي برم
ذبحی که قربانی شود باید کمی آبش دهند
من ذبح در گهواره را با کام عطشان می برم
می نالد از لب تشنگی وای از لب خشکیده اش
شاید که سیرابش کنند، امّا هراسان می برم
یارب تو شاهد باش از این موج و تلاطم در دلم
بر کشتی آغوش خود، طفلی به طوفان می برم
دیدی جواب دشمنان یک جرعه تیری بود و من
ذبح عظیم خویش را با اشک چشمان می برم
وای از جفای دشمن و از زخم چشم حرمله
تیر سه شعبه در گلو، با دست لرزان می برم
در خیمه مادر منتظر، قربانی ام زیر عبا
فرزند سیر از تیر
سبک 2 ـ ذکر / شور ـ شیرخواره
من به دشمن نظاره دارم
در بغل شيرخواره دارم ـ اي خدا(2)
از براي لبان خشكش
فكر درمان و چاره دارم ـ اي خدا(2)
شايد اين دشمنان ببينند كه علي بيتاب است
علت هر تلظي او قطرههاي آب است
يا رضيع الحسين(4)
هر چه گويم كه اصغر من
تشنه پر ميزند برِ من ـ اصغرم(2)
ميزند دشمنم به طعنه
خنده بر ديدهي تر من ـ اصغرم(2)
واي از آن لحظهاي كه غربت همنشين من شد
چارهي نالههاي اصغر خنده ی دشمن شد
يا رضيع الحسين(4)
اصغرم تا كه نيمه جان شد
حرمله در پي كمان شد ـ واي من (2)
من كه گرم خطابه بودم
خون ز حلقوم او روان شد ـ واي من(2)
درد من شد دوا خدايا اصغرم در خواب است
با سه شعبه مكيدن خود ط
امام حسین(ع)پس از شهادت على اکبر به خواهرش فرمود:
[یا اخْتاهُ اوُصیکِ بِوَلَدی الصَّغیرَ خَیْراً،فَانَّهُ طِفْلٌ صَغیرٌ وَ لَهُ مِنَ الْعُمْرِ سِتَّهُ أَشْهُرٍ_ خواهرم!به فرزند خردسالم نیکى کن، او خردسال است و تنها شش ماه دارد].
خواهر عرض کرد:
"برادرجان!این طفل به مدّت سه روز است که جرعه آبى ننوشیده است،از این گروه کمى آب بطلب!"
حضرت با شنیدن این سخن،طفلش را گرفت و به سوى دشمن روانه شد و فرمود:
[یا قَوْمِ قَدْ قَتَلْتُمْ أَخی وَ أَوْلادی وَ أَنْصارِی وَ ما بَقِی غَیْرُ هذَا الطِّفْلِ،وَ هُوَ یَتَلَظّى عَطَشَاً مِنْ غَیْرِ ذَنْبٍ اتاهُ إِلَیْکُمْ،فَاسْقُوهُ شَرْبَهً مِنَ الْماءِ_اى مردم!شمابرا
از صدای تیر فهمیدم که سرعت داشته
از سرِ برگشته فهمیدم که شدّت داشته
حرمله مرد پریشان حالتی بوده ست که
در پریشان کردن دلها مهارت داشته
زیر چشمی های بعد از تیر ثابت میکند
حرمله با شمر بدجوری رقابت داشته
آنچنان آغوش وا کرده ست تیر از دور که
با گلو یک عمر انگاری رفاقت داشته
گر قیامت میشد از این فاجعه جا داشت چون؛
کودک شش ماهه قد تیر قامت داشته
با سه تا انگشت حنجر را گرفته گوییا
تیر از زیر گلوی طفل حاجت داشته
قبل تیر و وقت تیر و بعد تیر انگار که
چون سه شعبه قصّه اصغر سه قسمت داشته
بعد از آنکه خون اصغر رفت سمت آسمان
پس هوای کربلا هم حُکم تربت داشته
در دشت بلا که خاک از خون تَر بود
یک باغ پر از شکوفهٔ پرپر بود
جانسوزترین مصیبت عاشورا
از شیر گرفتن علیاصغر بود
آب وقتی سنگ دل شد، سنگ خاره گریه کرد
غنچه پژمرد و گل باغ بهاره گریه کرد
بند آمد بین این روضه زبان واژه ها
بیشتر باید در اینجا با اشاره گریه کرد
با اشاره بر عطش یا آب یا که حرمله
با دلی بی تاب مثل گاهواره گریه کرد
مثل ماهی ها عطش نوشید در بیرون آب
از تلظی گفت و یاد شیرخواره گریه کرد
آب را باید به یاد او سه جرعه نوش کرد
از سه شعبه بیشتر خواند و سه باره گریه کرد
طعم تلخ تیرها در کام تابوت حسن
گفت از زخم گلو با مشک پاره گریه کرد
آسمان یک قطره از خون گلو را پس نداد
صحن چشمش باز پر شد از ستاره گریه کرد
دادم پس از تو ديگر از كف راه چاره
من ماندم و يك آسمان بي ستاره
فرقي ندارد زنده باشم يا نباشم
وقتي ندارم روي دوشم شيرخواره
آغوش مادر بود روزي جايت اما
حالا سرت بر نيزه،دست آن سواره
ديگر صداي هر دوتاي ما گرفته
تو پلك بر هم ميزني من با اشاره
تو سهم آغوش خودم هستي عزيزم
آخر بغل ميگيرمت يك شب دوباره
از نيزه مي آئي كمي هم پيش مادر
تا بوسه گيرم از گلوي پاره پاره
اصغر دعا كن تا بميرم در غم تو
تا كي كنم راس تو را بر ني نظاره
اینگونه که با عشق رفاقت دارد
هر لحظه لیاقت شهادت دارد
شش ماهِ تمام منتظر مانده علی
یک طفل مگر چقدر طاقت دارد
با خودم فکر میکنم اصلاً چرا باید
رباب
با آب
همقافیه باشد؟
روضهخوانها زیادی شلوغش کردهاند
حرمله آنقدرها هم که میگویند تیرانداز ماهری نبود
هدفهای روشنی داشت
تنها تو بودی که خوب فهمیدی
استخوانی که در گلوی علی بود سهشعبه داشت
شش ماه علی بودن را طاقت آوردی
خون تو جاذبهٔ زمین را بیاعتبار کرد
حالا پدرت یک قدم میرود برمیگردد
میرود برمیگردد
میرود...
با غلاف شمشیر برایت از خاک گهوارهای بسازد
تا دیگر صدای سم اسبهای وحشی از خواب بیدارت نکند
رباب میرسد از راه
با نگاه
با یک جملهٔ کوتاه
آقا خودتان که سالمید انشاءالله؟...
الا ای هست من شدی پرپر علی
به روی دست من شدی پرپر علی
یاس نیلوفرم،علیّ اصغرم
علیّ اصغرم...
شدم از داغ تو،دگر خونین جگر
زدی با خنده ات،به جان من شرر
ای صفای حرم،گل شش ماهه ام
علیّ اصغرم...
شده شوری به پا،به دل اِی اصغرم
شدم از مادرت،خجل اِی اصغرم
تو رفته ای به خواب،وای از دل رباب
علیّ اصغرم...
مادرت بى تابه
آرزوش بارونه
مادرِ باباجون
حالشو كى مى دونه؟
-
باهم ميريم...شايد رحم كنن به بابات
باهم ميريم...شايد آب رسيد به لبهات
بميرم من...چقد مى لرزه دست و پاهات
باهم ميريم
-
لالا...بخواب آروم روى دستام
انقد زبونت رو نزن بابا به اشكام
لالا بخواب جونم نور چشمام
لالالالا...لالالالا
-
بنددوم
لشكرو مى بينى
روبه روت وايسادن
واسه ى جنگ با تو
كل لشكر آمادن
-
خبر دارى...به اشكاى ما ميخندن؟
خبر دارى...چجورى دلم رو كندن؟
تو لب تشنه...ولى مركباشون سيرآبن
خبر دارى؟
-
لالا..چقد حرفه توى چشمات
ميگى تو حرفاتو با لبخندت به بابات
بابا فداى تو با خنده هات
لالالالا...لالالالا
-
بندسوم
چشماتو مى بندى
جونمو مى
ای صافی روشن گهر، ای گوهر صافی روان
سیاله چون جانی به تن آئینه چون جسمی به جان
.
گه گوهر الماس گون، گه رام هستی گه حرون
گه از درون، گه از برون، ذرّات را بخشی توان
.
باغ و ریاحین از تو خوش، سوری و نسرین از تو خوش
آن از تو خوش، این از تو خوش، آن را توان این را روان
.
آویزۀ گوش فلک، آمیزۀ روح سمک
محتاج فیضت یک به یک، افلاک و خاک و انس و جان
.
هم از تو نزهت در چمن، هم از تو خرّم نسترن
قوتی به رگهای سمن، خونی به عرق ارغوان
.
سرسبزی صحرا ز تو، سرشاری دریا ز تو
هر جلوه در هر جا ز تو، گر آشکار و گر نهان
.
سرو از تو در بالندگی، ابر از تو در بارندگی
هر جا نشان از زندگی، گردیده از نامت عیان
.
ای آب، ای ا
من ششماهه یار این شاه غریبم
دردم درد غربت تیر کین طبیبم
دستم بسته اما من خود یک سپاهم
روی دوش بابا گشته قتلگاهم
واویلا واویلا
در کربلا من صاحب ابرویم
با تیر سه شعبه شد پاره گلویم
عالم یک ذبیحی این گونه ندیده
چشم نیمه باز و حلقوم دریده
واویلا واویلا
تا ز خیمه سوی آن لشکر روان مه پاره شد
عمه اش دل نگران و مادرش آواره شد
تا که تیر آمد تکانی خورد بر دست پدر
گوش تا گوش علی از تیر دشمن پاره شد
یک قدم می رفت و بر می گشت سمت خیمه ها
حرمله می گفت دیدی شاه هم بیچاره شد
یکنفر می گفت این سر را به نیزه می زنم
یکنفر در فکر غارت کردن گهواره شد
*******
شائق
اللهم عجل لولیک الفرج
ای طفل شیرخواره ی من،یاس پرپرم
با دیدن سرت،سر نی سوخت حنجرم
شرمنده ام که بی تو کمی آب خورده ام
این آب آتشی شده بر قلب مضطرم
حالا که شیر آمده در سینه ی رباب
از چه به روی نشستی برابرم
این نیزه ها توان سر کوچکت نداشت
نیزه بزرگ تر ز سرت،خاک بر سرم
آندم که حرمله به تنم تازیانه زد
از روی نیزه داد زد ای وای مادرم
*******
شائق
اللهم عجل لولیک الفرج
روزِ آخر شده هنگامهی صد چشمه و صد رود که راهی شده در سینهی سوزندهی این دشت کویری پِیِ آغوشِ تماشایی دریا همهی اهل حرم دیده به میدان نگران زار و پریشان و در این همهمه و شور و ملاقات به یک خیمه نشستند برِ گهواره به دلداری و لالاییِ طفلی
که به زیباییِ او دیده ندیده و تکان میدَهَدَش مادرِ دلخسته بخواب ای نفَسِ گرمِ حرم یاسِ دلم
وقت عطش لحظهی بی تابی و بی آبی لبهاست بخواب ای گُل دل دست دعا دارم و امیدی از این دست به این سینه و چشمی که ببارد نفَسی بارش باران به حرم تا که تو سیرآب شوی خواب شوی یا که بجوشد زِ دل خاک تو را چشمهی آبی و بریزم کف دستی نَه دو سه قطره به لبانت که بنوشی و بخندی به رُ
اصغر گلی از،باغ بهشتم
از ازل بوده،این سرنوشتم
گشتم کرب و بلایی
جانم گشته فدایی
پدرجان پدرجان
بابا بابا حسین جان۳
هل من معینت،بابا شنیدم
در بین دشمن،غربتت دیدم
گریه کردم برایت
تا که شوم فدایت
پدرجان پدرجان
بابا بابا حسین جان۳
فرزندت اصغر،گردیده مستت
جان می دهم من،بر روی دستت
تیر دشمن رسیده
حلقومم را بریده
پدرجان پدرجان
بابا بابا حسین جان۳
خنده زنم بر،روی چو ماهت
بر اصغر انداز،آخر نگاهت
تیر خورده بر گلویم
بر تو من آبرویم
پدرجان پدرجان
بابا بابا حسین جان۳
از چه پدرجان،قدت خمیده
آخر سربازت،از ره رسیده
دعا کن من بمیرم
غربتت را نبینم
پدرجان پدرجان
بابا بابا حسین جان۳