ناله های واعطشا میون خیمه ها گرفته
لبای خشک بچه ها امونِ سقا رو بریده
اشکای رقیه شیشه صبرشو شکونده
آخه توی مشکش حتی یه قطره آب نمونده
دنیا پیش چشماش تیره تر از دل قفس شد
غریبیِ داداش جونِ اونو به لب رسونده
زد میونِ میدون/ تا که آب بیاره
از چشای ابریش / اشک غم میباره
ساقی العطاشا
رسید کنار علقمه با چشم تر با یه دل خون
میگفت که ای آب فرات این قدر دل منو نسوزون
رباب توی خیمه دستش به سمت آسمونه
دعا میکنه تا مشک آبم سالم بمونه
ای مشک لااقل تو یه رحمی کن به حال زارم
اخه حرف قول و خجالت من در میونه
تیر ناامیدی / تا نشست به مشکم
از چشام میباره / قطره های اشکم
ساقی العطاشا
سقای دشت کر
- یکشنبه
- 3
- آبان
- 1394
- ساعت
- 15:37
- نوشته شده توسط
- حمید