درون رود تصویرش چه گیسویی مرتب داشت
به صورت-از شکست نور-ابرویی مورب داشت
شبیه ماه بود و آبها را جذب خود میکرد
فرات از او به وجد آمد، نه از مدّی که هر شب داشت
همین که دستهایش پرشد و میخواست مشتی آب...
ولی دید آسمانی را که از هرم عطش تب داشت
و تصویرش به هم میخورد وقتی آب را میریخت
به خنده باز میشد آن ترکهایی که بر لب داشت
برای آن که بنویسد غزلهای رهایی را
قلم در دستهایش بود و از خون هم مرکب داشت
حماسه میسرود و قصهی آزادگی میگفت
به تعداد تمام تیرها شعرش مخاطب داشت
شاعر : سید محمد غفاری
- سه شنبه
- 6
- آبان
- 1393
- ساعت
- 14:50
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار











