منم مست اباالفضل، وپا بست اباالفضل
وجودم شده موجود؛ از آن هست اباالفضل
همه عالم و آدم
طفیلی شده از هست اباالفضل
اباالفضل همه بود و نبودم
همان اصل وجودم
سویش روی سجودم
همه راز و نیازم؛ همه سوز و گدازم
شده ذکر نمازم
منم حلقه به گوشش
منم خانه به دوشش
منم مُحرم کویش
منم عاشق رویش
منم مست سبویش
منم دیده به سویش، منم بسته به مویش
منم عاشق آن حجب و حیایش
منم عاشق آن صحن و سرایش
و در حسرت ایوان طلایش
که در آزوی دیدن آن کرببلایش
که من هر چه که گشتم
به مکه؛ به مدینه
ندیدم که ندیدم
مکانی به صفای حرم و صحن و سرایش
عجب حال و هوایی
عجب صحن و سرایی
عجب کرببلایی
به یک سو بنگر بارگه و مضجع شش گوش
که برده ز سر
- چهارشنبه
- 30
- مهر
- 1393
- ساعت
- 15:26
- نوشته شده توسط
- علی