میآمد و سربهزیر و شرمندهٔ تو
با گریهاش آمیخت شکرخندهٔ تو
حُر بود اسیر، تا امیری میکرد
آن روز امیر شد، که شد بندهٔ تو
- سه شنبه
- 18
- تیر
- 1398
- ساعت
- 16:30
- نوشته شده توسط
- TzwSVsOw
میآمد و سربهزیر و شرمندهٔ تو
با گریهاش آمیخت شکرخندهٔ تو
حُر بود اسیر، تا امیری میکرد
آن روز امیر شد، که شد بندهٔ تو
النّمِر باقر النّمِر برخیز
باز هم خطبۀ جهاد بخوان
از غدیر، از غم علی بنویس
منکِران را به اعتقاد بخوان
بغضِ خشکیده در گلوی حجاز!
روی دوشت عبا بیفکن و باز
سورۀ مؤمنون تلاوت کن
شیعیان را به اتحاد بخوان
جمع کن مردم «عوامیه» را
سخره کن دولت معاویه را
یک نفس غیرت ابوذر شو
ظالمان را به عدل و داد بخوان
ای تبِ روح تو غروب «قطیف»!
ای همه خون مسلخ تو شریف!
نالهات را به چاهها بسپار
روضهات را به گوش باد بخوان
در هیاهوی قاریان دلار
بار دیگر بلند شو ای یار!
جهل آل سقوط را بشکن
مفتیان را به اجتهاد بخوان...
این یهودیدلان بیپروا
سرخوشانند خونِ یحیی را
زکریّا شو و به لحن سکوت
«کاف»، «ها»، «یا» و «
آه ای بغض فروخورده كمی فریاد باش
حبس را بشكن، رها شو، پر بكش، آزاد باش
گاه گاهی با زبان تیغ حرفت را بزن
با تواَم آیینه، با سنگیندلان فولاد باش
داد مظلومان كشمیر است این، كاری بكن
هم وطن! با شیعیان مرتضی همزاد باش
خون بعضیها مگر از دیگران رنگینتر است؟
آه، با وجدان! ز قید رنگها آزاد باش!
با سكوتت هم صدای بیتفاوتها نشو
داد كن با داد خود ویرانگر بیداد باش
دست روی دست مگذار و تماشاچی نباش
یا كه مشتی آهنین، یا دست استمداد باش
::
آری ای كشمیر... خونت آیۀ پیروزی است
لا به لای زخمها و اشكهایت شاد باش
برای مسلمانان غریب کشمیر که در سکوت مجامع خبری مظلومانه به شهادت میرسند:
غمگین مباش ای همنفس که همدمی نیست
عشق علی در سینهات جرم کمی نیست
بر پیکر ما باز زخم تازهای هست
زخمی که بر آن تا قیامت مرهمی نیست
وقتی که همراز تو سرالله باشد
دیگر چه باک از این که دل را محرمی نیست
با «اَنتم الاَعلون»*غربت را به سر کن
کو آن که میگوید دلیل محکمی نیست
سرمشق ما همواره ذکر یا حسین است
تا همرکاب ماست عشق او غمی نیست
همصحبت دریا اگر باشد چه حاصل
چشمی که از اندوه تو بر آن نَمی نیست
ای که عمریست راه پیمایی
به سوی دیده هم ز دل راهیست
لیک آنگونه ره که قافلهاش
ساعتی اشکی و دمی آهیست
منزلش آرزویی و شوقیست
جرَسش نالهٔ شبانگاهیست
ای که هر درگهیْت سجدهگه است
در دل پاک نیز، درگاهیست
از پی کاروان آز مرو
که درین ره، به هر قدم چاهیست
سالها رفتی و ندانستی
کآنکه راهت نُمود، گمراهیست
قصهٔ تلخیاش دراز مکن
زندگی، روزگار کوتاهیست
بد و نیک من و تو میسنجند
گر که کوهی و گر پر کاهیست
عمر، دهقان شد و قضا غربال
نرخ ما، نرخ گندم و کاهیست
تو عَسَس باش و دزد خود بشناس
که جهان، هر طرف کمینگاهیست...
چه عجب، گر که سود خود خواهد
همچو ما، نفْس نیز خودخواهیست
به رهش هیچ
رسید جمعهٔ آخر سلام قدس شریف
سلام قبلهٔ صبر و قیام، قدس شریف
سلام بر دل پرخون مسجدالاقصی
به مسجدی که خداوند گفت: «بارکنا...»
سلام ما به تو و دستهای بسته شده
سلام ما به تو ای حرمت شکسته شده
اگرچه شعله به پا کرده فتنه هر طرفی
اگرچه تفرقه در هر کنار بسته صفی
اگرچه کفر به نیرنگ و جنگ بسته کمر
اگرچه تکفیر از پشت میزند خنجر
نبردهایم ز خاطر دمی تو را ای قدس
تویی هنوز تویی آرمان ما ای قدس
بگو به دشمنمان، انتقام، سنگین است
و فتح آخر ما قبلهٔ نخستین است
بگو سپاه علی سوی خیبر آمده است
بگو که دورهٔ کودککُشی سرآمده است
قسم به غیرت این کودکان سنگ به دست
که نیست حاصل صهیونیان به غیر شکست
دگر به
هر آب که جاری اَست چون خون سرخ است
هر شاخه که سبز بود، اکنون سرخ است
با این همه خون که بر زمین ریخته است
محصول درختهای زیتون سرخ است
به شیخ عیسی قاسم
زیر پا ریخته اینبار کف صابون را
کفر، انگار نخوانده است شب قارون را
شیخ عیسی! وطنت سینۀ ما ،گیرم کُفر
بزند رگ رگ ما جمله حواریّون را
تکّهای از بدن سوختۀ ایرانی
خون محال است مُدارا نکند همخون را
نفست گرمتر ای شیخ! مبادا طاغوت
بِبُرد مثل فلسطین نفس زیتون را
اصلاً امروز زمان دست تو باید میداد
کارِ از ریشه برانداختن طاعون را
تیغ بردار که یکبار دگر آل سعود
روی منبر نبرد سلسلۀ میمون را
بُت اگر آل خلیفهست، تبردار تویی
پاره کن زودتر این وصلۀ ناهمگون را
بسم الله الرّحمن الرّحیم
مطلع انوار کتاب کریم
هست خداوند جهان ای بشر
از رگ گردن به تو نزدیکتر
گاه برو پیش خدا با وضو
موی به مو حاجت خود را بگو
خواست گشاید درِ رحمت خدا
داد به دست تو کلید دعا
گفت بخوان تا که اجابت کنم
زآن که برآرندۀ حاجت منم
معجزه است آنچه دعا میکند
رفع قَدَر، دفع قضا میکند
غیر دعا نیست بشر را سپر
در برِ شمشیر قضا و قدر
چیست دعا؟ عرضِ تقاضای ما
از مَلَکُ المُلک دو عالم، خدا
چیست دعا؟ روح عبادات خلق
زمزمۀ خلق و مناجات خلق
گرچه به صورت کلماتی خوش است
لیک به معنی سپر آتش است
دایرۀ نور خدایی دعاست
رابطۀ خلق خدا، با خداست
روز سلامت چو دعا میکنی
روی به درگاه خدا میکنی
امام حسن عسکری(علیهالسلام):
«إِنَّ الْوُصُولَ إِلَى اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَفَرٌ لَا يُدْرَكُ إِلا بِامْتِطَاءِ اللَّيْلِ»
رسیدن به خداوند متعال، سیر و سفری است که جز با شب زندهداری حاصل نگردد.
? بحار الأنوار، ج۷۵، ص۳۸۰؛ مسند الامام العسکری(علیهالسلام) ص۲۹۰
بینور عبادت، دل ما دل نشود
باران امید و شوق، نازل نشود
همواره رسیدن به خدا یک سفر است
آن جز به شبِ سجود، حاصل نشود
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده
من میدانم سرت شلوغ است ولی
گاهی به خودت وقت ملاقات بده
خداوندا به ذات کامل خویش
به دریاهای لطف شامل خویش
به آن ذاتی که مانندی ندارد
جهان جز وی خداوندی ندارد
به آن سروی که از بطحا سرافراخت
عَلم بر عالَم بالا برافراخت
به آن شاهی که ماه آسمان شد
شب «اِسرا» مکانش لامکان شد
به دین پاک جمع پاکدینان
در ایوان فلک بالانشینان...
به آن رازی که محرم نیست او را
به آن داغی که مرهم نیست او را
به بیماری که رفت از دست کارش
گریبان چاک زد بیماردارش
به دردی کز دوا سودی ندارد
ز کس امّید بهبودی ندارد
به رنجوری که دل برکنده از خویش
طبیب او سری افکنده در پیش
به طفلی کاو ز مادر دور مانده
یتیمی کز پدر مهجور مانده
به سوز مادری کز داغ فرزند
گریبان چاک کرد و موی بر
ای نام دلگشای تو عنوان کارها
خاک در تو، آب رخِ اعتبارها
خورشید و مه، دو قطره ز باران فیض تو
مدّی ز جنبش قلمت، روزگارها...
انگشتی از برای شهادت شود بلند
سروی که قد کشد ز لب جویبارها
از بهر خواندن رقم قدرتت بهار
اوراق گل شمرده به انگشت خارها
لطفت برات روزی مردم نوشته است
با خطّ سبز بر ورق کشتزارها
دیوانۀ خیال تو هرجا که پا نهد
ریزد ز شوق عشق تو، طرح بهارها...
موج سراب نیست، که در جستجوی تو
افتادهاند از پی هم بیقرارها...
راه ثنای ذات تو را چون روم؟ که من
دارم به دوش از گنه خویش بارها...
چون آوری به حشر منِ رو سیاه را
از نسبتم شوند خجل شرمسارها...
«واعظ» اگرچه نیست امیدم به خویشتن
دست
ای وجود تو اصل هر موجود
هستی و بودهای و خواهی بود
صانع هر بلند و پست تویی
همه هیچاند، هرچه هست تویی
نقشبند صحیفۀ ازلی
یا وجود قدیم لمیزلی
نی ازل آگه از بدایت تو
نی ابد واقف از نهایت تو
از ازل تا ابد سفید و سیاه
همه بر سرّ وحدت تو گواه
ورق نانوشته میخوانی
سخن ناشنیده میدانی...
چیست این طرفه گنبد والا؟
رَفته گردی ز درگهت بالا
کعبه، سنگی بر آستانۀ تو
قبله، راهی به سوی خانۀ تو
صبح را با شفق برآمیزی
آب و آتش به هم درآمیزی
زلف شب را نقاب روز کنی
مهر و مه را جهانفروز کنی
فلک از ماه و مهر چهرهفروز
داغها دارد از غمت شب و روز
بحر از هیبت تو آب شده
غرق دریای اضطراب شده...
کوه از جانب
ای صفت خاص تو واجب به ذات
بسته به تو سلسلۀ ممکنات
گر نرسد قافله بر قافله
فیض تو در هم درَد این سلسله
کون و مکان شاهد جود تواند
حجت اثبات وجود تواند
دایرۀ چرخ، مدار از تو یافت
مرحلۀ خاک قرار از تو یافت...
دُرّ سخن را که گره کردهای
در صدف سینه تو پروردهای
عرصۀ گیتی که بُوَد باغسان
تربیت لطف تواَش باغبان...
سرو وی آن سایهورِ سربلند
کآمده از دست تهی بهرهمند...
بلبل آن طبع سخنپروران
در چمن نطق زبانآوران
این همه آثار که نادر نماست
بر صفت هستی قادر گواست...
تیغ زبان آخته چون سوسنیم
تیغ شناسایی تو میزنیم
بودی و این باغ دلافروز نی
باشی و میدان شب و روز نی
بحرِ بقایی تو و باقی سراب
م
به نام چاشنیبخش زبانها
حلاوتسنج معنی در بیانها...
به شهدی، داده خوبان را شکرخند
که دل با دل تواند داد پیوند...
به سنگی بخشد آنسان اعتباری
که بر تاجش نشاند تاجداری
به خاک تیرهای بخشد عطایش
چنان قدری که گردد دیده جایش
ز گل تا سنگ وَز گلگیر تا خار
از او هر چیز با خاصیتی یار
به آن خاری که در صحرا فتاده
دوای درد بیماری نهاده
نروید از زمین شاخ گیایی
که ننوشتهست بر برگش دوایی
درِ نابستۀ احسان گشادهست
به هر کس آنچه میبایست، دادهست...
اگر لطفش قرین حال گردد
همه اِدبارها اقبال گردد
وگر توفیق او یک سو نهد پای
نه از تدبیر کار آید نه از رای
در آن موقِف که لطفش رویپیچ است
همه تدبیرها
ای نام دلگشای تو عنوان کارها
خاک در تو، آب رخِ اعتبارها
خورشید و مه، دو قطره ز باران فیض تو
مدّی ز جنبش قلمت، روزگارها...
انگشتی از برای شهادت شود بلند
سروی که قد کشد ز لب جویبارها
از بهر خواندن رقم قدرتت بهار
اوراق گل شمرده به انگشت خارها
لطفت برات روزی مردم نوشته است
با خطّ سبز بر ورق کشتزارها
دیوانۀ خیال تو هرجا که پا نهد
ریزد ز شوق عشق تو، طرح بهارها...
موج سراب نیست، که در جستجوی تو
افتادهاند از پی هم بیقرارها...
راه ثنای ذات تو را چون روم؟ که من
دارم به دوش از گنه خویش بارها...
چون آوری به حشر منِ رو سیاه را
از نسبتم شوند خجل شرمسارها...
«واعظ» اگرچه نیست امیدم به خویشتن
دست
سپیدهدم که هنگام نماز است
درِ رحمت به روی خلق باز است
زند جبریل بر آفاق لبخند
بپاشد بر اُفق نورِ خداوند
دهد دل را صفا، جان را جلایی
چه رنگی بهتر از رنگ خدایی
چه گوهرهاست در گنجینۀ صبح
خدا پیداست در آیینۀ صبح
خوشا آنان که بنشینند گاهی
سرِ راهی به امّید نگاهی
شبی در خلوت شبزندهداران
به میدان محبت، شهسواران
همه تن بر زمین و جان بر افلاک
همه پیشانی تسلیم بر خاک
یکی پرسید از آن بیدار سرمست
که شبها لحظهای مژگان نمیبست...
چه میجویی ز بیداری شبها؟
چه سود از سوز عشق و تابِ تبها؟
جوابش داد پیر بختبیدار
گرفتارم، گرفتارم، گرفتار
از آن شب تا سحر در اضطرابم
که فیضی آید و بیند به خوابم
هر کسی را به سر هوایی هست
رو به سویی و دل به جایی هست
گاه انسان رسد به بنبستی
که نه راهی نه رهنمایی هست
نه غباری ز گَرد قافلهای
نه نشانی ز نقش پایی هست
نه ز یاران و رفتگان خبری
نه پیامی ز آشنایی هست
از کران تا کران، افق تاریک
نه بدایت نه انتهایی هست...
جاده پر پیچ و غیر ظلمت هیچ
وه چه وحشتفزا فضایی هست
دو دلی، اضطراب، ظلمت شب
گم شدن را عجب بلایی هست
ناگهان مژده آورد هُدهُد
که سلیمانی و سبایی هست...
هاتفی مژدهام سرود از غیب
گوش جان باز کن صدایی هست
از گرههای کار بسته مترس
که به عالم گرهگشایی هست
وحشتی از خروش موج مکن
که در این بحر، ناخدایی هست
این جهان خود به خود نمیگردد
که به
سر نهادیم به سودای کسی کاین سر از اوست
نه همین سر که تن و جان و جهان یکسر از اوست...
گر به توفان شکند یا که به ساحل فکند
ناخداییست که هم کشتی و هم صَرصَر از اوست
من به دل دارم و شاهد به رخ و شمع به سر
آنچه پروانۀ دلسوخته را در پر از اوست
از من ای باد بگو خیل گنهکاران را
غم مدارید که گر جرم ز ما آذر از اوست
هوسی خام بُوَد شادی دل جز به غمش
خُنَک آن سوخته کِش سود غمی بر سر از اوست
چه نویسم که سزاوار سپاسش باشد
معنی و لفظ و مداد و قلم و دفتر از اوست...
صدها شیعه شده در/راه سرخ خدایی/به جرم عشق زهرا/در زاریا فدایی
اینها نور دو عینند/محبوب عالمینند/فدایی حسینند
مولا اباعبدالله...
مظلومانه شده اند/به غربتی مبتلا/یمن و نیجریه/گردیده کرببلا
یزید این روزگار/که می باشد استکبار/دلها را کرده خونبار
مولا اباعبدالله...
هر که راه اسلامش/راه خمینی باشد/مکتب او مکتب/سرخ حسینی باشد
جهاد ما عبادت/مسیر ما سعادت/حاجت ما شهادت
مولا اباعبدالله...
ذکر عشاق عالَم/جانانه در قربانگاه/السّلامُ علیکَ سیّدی یا ثارالله
شیب الخضیبی آقا/خدّ التریبی آقا/خیلی غریبی آقا
مولا اباعبدالله...
شد شیخ نِمِر از ستم خصم تو اعدام
علمدار کجایی
این نفس زکیه شده قربانی اسلام
علمدار کجایی
عالَم شده از نور حق روشن مبارک
یوم الَّه ِ بیست و دو ِ بهمن مبارک
عیدی خجسته بر عاشقان است
روز شکستِ طاغوتیان است
گبانگ امّت گشته مکرّر،الله و اکبر الله و اکبر
الله و اکبر الله و اکبر الله و اکبر الله و اکبر
*تابیده بر عالَم فروغ عزّت ما
بیداریِ اسلامیان از نهضت ما
گردیده بر ما،راهِ سعادت
عشق ولایت،شوق شهادت
شد شاد و مَسْرور،دلها سراسر
الله و اکبر الله و اکبر
الله و اکبر الله و اکبر الله و اکبر الله و اکبر
*باکی نداریم ما ازین تهدید و تحریم
ما عاشق جنگیدنِ با صهیونیستیم
ما با سلاحِ تقوا و ایمان
جنگیم همه با اصحاب شیطان
ترسی نداریم از قومِ کافر
الله و اکبر الله و اکبر
الله و
دیگه نمونده طاقتی تو این دلِ صبور
باید بشیم زمینه ساز عرصه ی ظهور
شدیم ما زائر شلمچه و طلائیه
به عشق کربلا با جمع راهیان نور
یا زهرا یا زهرا...
به یاد کاظمی و باکری و همّتیم
پِیِ رضای حقّ و در رَهِ بصیرتیم
برا شهید کربلا به سینه می زنیم
فداییِ حسین و یاور ولایتیم
ایشالا مادری برای ما دعا کنه
وَ حاجتامون و به اذن حق روا کنه
برا دفاعِ از حریم دین و انقلاب
مارَم زهیر و حرّ دشت کربلا کنه
به مسلمین داره میشه به هر کجا ستم
دعا کنیم برا ظهورِ صاحبِ علم
سرودِ عاشقی و زمزمه کنیم همه
به یاد اون شهیدای مدافع حرم
((هوای این روزای من هوای سنگره
یه حسی روحمو تا زینبیه می بره
تا کی باید بشینم و خدا خدا ک
مبارکه به عالمین خنده به لب ِ همه تو ماه ِ شعبان
ولادت ِ سه نور ِ سبحانی ولادت ِ سه ناطق قرآن
دلها بی قرار و بی تابه،گرم شور ِ ذکر اربابه
آره آرزومه اهل ولا شم،به زودیا زائر کربلا شم
حبیبی حسین حسین حسین حسین...
همیشه به عنایت زهرا،کار ِ دلامونه با ابالفضل
وقتی گره به کارا می اُفته،چاره َ شه فقط یه یا ابالفضل
عباس ای ترنّم هر دل،مولا سیدی ابوفاضل
باب َ الحوائج ِ همه یا عباس،یار ِ عزیز ِ فاطمه یا عباس
یا عباس مدد مدد مدد مدد...
آبرو دار ِ عالمین هستیم،با ولایت حضرت سجاد
مدینه ای میشیم ایشالا ما،به عنایت حضرت سجاد
هستی نور چشم ثارالله،آقا یا وجیهاً عندالله
بخر آبروم وبه روز محشر،عنا
شده ذکر همه فرشتگان
سیدی یا حسین یا ثارالله
بر همه عاشقان مبارک است
جشن میلاد اباعبدالله
ذکر همه ی هستی و عالَمین
جانم یا حسین یا حسین یا حسین...
چهارمِ شعبانُ المعظّمْ
شادیِ دلها باشد بی قرین
عید جانباز است و مولودیِ
پسر حیدر و ام ّالبنین
بستیم عهد عاشقی با ابالفضل
جانم یا ابوفاضل یا ابالفضل...
آمده ثمر نخل عصمت
به آل پیغمبر نور دو عین
گویم با خوشحالی فرخنده باد
ولادت علیِ بن الحسین
هستی جلوه ی نور حقّ الیقین
جانم مولانا یا زین العابدین...
اومده موسم رحمت،هر دلی پر سُرور و شاد
جشن میلاد ثارُالله،هم ابالفضل و هم سجاد
سر زده نور سه شافع محشر
قُرَّةُ العَینِ حیدر و پیغمبر
از یُمنِ این سه مولود زیبا
صفا گرفته هر باغ و گلشن
بگوییم همصدا با شهدا
یا حضرت زهرا چشمَت روشن
یا حضرت زهرا چشمَت روشن...
ای خدا حقّ این سه گل
راه ما را خدایی کن
عاقبت در مسیر خود
جان ما را فدایی کن
ما سائل نور عین تو هستیم
دلدادگان حسین تو هستیم
به حقّ عباس و حقّ سجاد
کاری کن در راه صبر و تقوی
از نوکری ما راضی باشد
زهرا سلام اللهِ علَیها
یا مولانا یا اباعبدالله...
اومده معشوق خدا بر علی نور عین
نور نگاه عالمین سبط طاها حسین
ذکر لب پیر و جوان حسین جان
امام عاشوراییان حسین جان
ای جانم حسین جان
جانانم حسین جان
ایمانم حسین جان
قرآنم حسین جان
یا مولا حسین جان....
اومدی و صفا گرفت آسمان و زمین
گل پسر شیر خدا یبن امّ البنین
طعم محبتت چو طعم رطب
حقیقت عشق و وقار و ادب
ای دلدار ابالفضل
ای غمخوار ابالفضل
ای سالار ابالفضل
علمدار ابالفضل
یا مولا ابالفضل...
وَحیْ شده از آسمون سوره ای بی قرین
مبارکه ولادتِ سَیّد السّاجدین
اِبنُ الحسین شافع محشر آمد
برادر علیّ اکبر آمد
بی حدی علی جان
سرمدی علی جان
امجدی علی جان
سیّدی علی جان
یا مولا علی جان...
آه و واویلا صد آه و واویلا/شعله زد در دل داغ روحُ ا...
نیمه ی خرداد وقت عزا باشد/دل به درد وغم مبتلا باشد
شد امام ما مهمان اجدادش/زنده بادا تا به ابد یادش
حال یاران از هجرش پریشان شد/عمر او وقف ِ،دین و قرآن شد
بوده خار چشم دشمن خوانخوار/شد ذلیل ِ او ظلم و استکبار
ما که مأنوسیم با عشق ثارا.../راهمان باشد راه روح ا...
پیرو خطّ سرخ ولا هستیم/با امام خود عهد جان بستیم
ما همیشه در راه ولی هستیم/تا به پای جان با علی هستیم
جمله بر بندیم از ناله محملها/کربلا باشد مقصد دلها
ناله ها داریم بر آن تن بی سر/هستی مادر،لاله ی پرپر
آنکه شد تشنه قربانی اسلام/رفته بر نیزه،کربلا تا شام
ممنونِ لطف بی حَدِ آن حیّ سرمدیم
ما عاشقان حضرت سَیّد محمدیم
سَیّد محمد آنکه عزیز دل همه است
سَیّد محمد آنکه گل باغ فاطمه است
سَیّد محمد آنکه بُوَد آفتابِ نَصر
نوری زِ اهل بیت و عموی امام عصر
در صحن او چه شور وِلایی به پا شده
حاجات عالَمی به دعایش روا شده
با پای اشکْ هَمرَهِ سَیّد محمدیم
ما سائلان دَرگهِ سَیّد محمدیم
ای حُسنِ حیدریِ تو در جلوه،ماهِ عشق
هستی علم به دوش امامت به راه عشق
تو با امامْ بودی و نورُ الهُدیٰ شدی
در راهِ حَج،فدایی راه خدا شدی
در ماتم تو ای شرفِ آسمان و خاک
اِبْنُ الاِمامْ زد چو گریبانِ خویش چاک
یاد آمدم ز مرثیه و داغ دلبری
از کربلا و خونجگری،بی برادری
اینجا بر