سکّانِ سَفینةُ النجاتی ...زینب
شریانِ سعادت و حیاتی...زینب
در منصب عشق و معرفت...کولاکی
دارای عُلـوُّ الدرجاتی.... زینب
- جمعه
- 16
- آذر
- 1397
- ساعت
- 21:55
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
سکّانِ سَفینةُ النجاتی ...زینب
شریانِ سعادت و حیاتی...زینب
در منصب عشق و معرفت...کولاکی
دارای عُلـوُّ الدرجاتی.... زینب
بسم الله الرحمن الرحیم
سبک مازندرانی مدح حضرت زینب (س) - #شور
وقتی گِمه می دل
غرق غم و زاره
دوریِ از صحنت
بی بی دل آزاره
گرد حَرِم بی بی
دعوت هکن یکبار
زینبیه ایمّی
از کوچه ی بازار
مِه بی قِراری رِه بوین
مِه بِرمه زاری ره بوین
بی بی ته صبرِ قِربون
دوری و غم بسّه هارِش
چشما دره کنّه وارش
خامّی بویم ته مهمون
«یا وجیهة عندالله زینب زینب زینب
اشفعی لنا عندالله زینب زینب زینب»
بی بی تِره می دل
عمری بدهکاره
میلادِ بی بی جان
روز پرستاره
آرامش خیمه
امّید اِربابی
بی بی شب تاره
تو ماه و مهتابی
اسطوره ی عشق و وفا
در کربلا حیدر نما
دارنی ولی یه لشگر
تنها پرستار حسین
تبدار و غمخوار حسین
پای تو ما
با سپاس از خدای بی همتا
حضرتِ حق تَعالیِ یکتا
آنکه جان داده بر تنم یک روز
وَ مرا حفظ کرده تا امروز
تا کُنم نوکریِ اهلُ البیت
با قلم، چون فَرَزدَق و چو کُمِیت
تا بگویم زِ مدحِ آلِ رسول
به امیدی که می کنند قبول
نکته ای قیمتی بگویم من
ارزشش مخفی است از دشمن
هر ولایی فقط خبر دارد
به دل و جانِ او اثر دارد
هدیه ای که نبی به امّت داد
شیعه را نعمتِ ولایت داد
که پیمبر به روزِ خُمِّ غدیر
گفت: بعد از صدای دَه تکبیر
کَایُّهَالنّاس؛ بعدِ رفتنِ من
این علی، این چو جانِ در تنِ من
راهتان را نشانتان بدهد
مُرده باشید! جانتان بدهد
هر کسی را منم پیمبرِ او
بعدِ من این علیست رهبرِ او
هر کسی یا علیست ذکرِ
سر به دریای غمها فرو میکنم
گوهر خویش را جستجو میکنم
من اسیر توام، نی اسیر عدو
من تو را جستجو کوبهکو میکنم
تا مگر بر مشامم رسد بوی تو
هر گلی را به یاد تو، بو میکنم
استخوانم شود آب از داغ تو
چون تماشای آب و سبو میکنم
صبر من آب چشم مرا سد کند
عقدهها را نهان در گلو میکنم
تا دعایت کنم در نماز شبم
نیمهشب با سرشکم وضو میکنم
همکلامم تویی روز بر روی نی
با خیال تو شب گفتگو میکنم
جان عالم تو هستی و دور از منی
مرگ خود را دگر آرزو میکنم
اگر چه دید، داغِ دل مرتّب
وجودش گرچه شد از غم لبالب
شهادت را ندید إلا جمیلا...
فدای چشم زیبا بینِ زینب(س)!
قبلهٔ حاجات بندهٔ حق ذات
جان به قربانِ تو عمّهٔ سادات
سوره قدر و کوثر و صافات
جان به قربان تو عمّهٔ سادات
سیّده زینب سیّده زینب
ای عزیز زهرا سیّده زینب...
بهرِ ثارُا... یاور و یاری
بعد عبّاس بن علی علمداری
پرچم دین را تو نگهداری
بعد عبّاس بن علی علمداری
سیّده زینب سیّده زینب
ای عزیز زهرا سیّده زینب...
آرزو دارم ، که من از کرمت
بشوم سرباز و ، مدافع حرمت
بادلی سرشار ، زِ شَرارِ غَمَت
بشوم سرباز و ، مدافع حرمت
سیّده زینب سیّده زینب
ای عزیز زهرا سیّده زینب...
زینب که آکه است خدا ازمقام او
فرض است برتمامی ما احترام او
زین اب است وزینت عرش برین بود
او راستوده درهه جا ذوالکرام او
نامش همیشه سبز بوددر بهشت عشق
جاوید مانده است چو مشی ومرام او
وقتی که او به گلشن سجاده می رود
عطر عفیف شرم چکد ازسلام او
این است آن بانویی که به تصدیق صبرو عشق
پاینده است تا ابدیت دوام او
این است آفتاب فضیلت که گشته است
وصل وفراق جلوه ای از روز وشام او
.ایمان گرفته است از او شوکت وجلال
دین با صفا شده است زسعی تمام او
هرگز اثرزواقعه ی کربلا نبود
بعد ازحسین گرکه نبودی قیام او
جانم فدای خطبه ی آن بانویی شود
کآتش زده به خرمن دشمن کلام او
وقتی حدیث عشق به گوش همه رساند
سر
به دورش بود جای دستِ یاری-
پُر از نامحرم و دل بیقراری
بمیرم! پشتِ زینب(س) را چه خم کرد
چهل منزل غم ِ ناموس داری!
اي برادر ببين خسته و دلغمين
آمده خواهرت بعد يك اربعين
ياحسين
خيز و از جا اخا كه زشام بلا
تن زخم و كبود شده سوغات ما
ياحسين
شد به لب جان من آه سوزان من
ميزدي دست وپا پيش چشمان من
ياحسين
آمده خواهرت از سفر در برت
غرق خون ديدمت واشده حنجرت
ياحسين
خسته ام از جفا چه بگويم تو را
دخترت مانده در كنج ويرانه ها
در سپهر معرفت خورشید خاور زینب است
در شرف با حضرت زهرا برابر زینب است
.
از برای گوهران پرسیدم از صرّاف عقل
گفت در بازار دین ارزنده گوهر زینب است
.
مادر گیتی نزاید همچو زینب دختری
یک مدال افتخار از بهر مادر زینب است
.
آنکه اسمش جبرئیل آورد از ربّ جلیل
کرده نامش انتخاب اللهِ اکبر زینب است
.
مصطفی را افتخار و مرتضی را نور چشم
مجتبی را مونس و غمدیده خواهر زینب است
.
آنکه اسرار شهادت را به عالم عرضه کرد
طالب خون حسین از قوم کافر زینب است
.
گر نبود او از حدیث کربلا نامی نبود
آنکه کرد این داستان را پخش کشور زینب است
.
آنکه با یک آتشین نطقی به تالار یزید
کرد ایجاد تحوّل مثل حیدر زینب است
.
گر نشد ممکن
صبر را معنا و مفهومی به نام زینب است
احترام عشق هم از احترام زینب است
.
شهر بی میخانه و ساقی نباشد شهر عشق
نشئگان عشق را مستی ز جام زینب است
.
فرش را تا عرش پیمودن نه کار هر کسی است
این مسافت هر چه باشد زیر گام زینب است
.
کیست زینب ، علم اول علم آخر پیش اوست
متن عاشورا مدوّن با پیام زینب است
.
کیست زینب در صواب شاهدان حق شریک
ثبت در اسناد عاشورا سهام زینب است
.
عشق یعنی سرفرازی ، سر شکستن پیش یار
شیوۀ از سر گذشتن در مرام زینب است
.
دستهایش بسته سر بشکسته می غرّد چو شیر
وحشت حکّام جور از انتقام زینب است
.
بغض زینب در گلو یعنی مهیب انفجار
انفجار نسل ها با اهتمام زینب است
.
می زند فریاد ، فریادی
چادرت را میتکانی؛ میشود نوکر درست
میچکد بر خاک، اشکت؛ میشود قنبر درست
عرشیان از عرش میآیند، روی گنبدت
میکنند از ریشههای پرچم تو پَر درست
دکَهی کوزهگرانِ شهر تو پُر رونق است
میکنند از خاکِ گنبد کاسههای زر درست
تا کبوترهای تو سرگرمِ لانهسازیاند
میکنیم از خُرده چوبِ لانهها منبر درست
گر چه سرباریم؛ ما را از حرم بیرون نکن
لااقل با پیکر ما میشود سنگر درست
حُرمت یک کاشیِ صحنت اگر که بشکند
میکنیم از دشمنانت کوهی از پیکر درست
گنبدت شمع است، ما پروانه؛ پرچم شعلهاش
در طوافش میکنیم از خویش، خاکستر درست
...
نامت آمد بر زبانم؛ دَر زدم؛ دَر باز شد
شد براتِ کربلایم لحظهی آخر درست
منم و خيرِ فراوون
توي اين شباي رحمت
ماله اينه كه رسيده
مادرم از توي جنت
لباچه خندونه ، خندونه ، خندونه ، دوباره
هلهله بارونه ، بارونه ، بارونه ، دوباره
عشق حيدر ، مادر ، يا حضرت زهرا
بيقرارم ، يارم ، عشق دلِ مولا
عيدي ميخوام ، رويام ، اون صحن و سراته
كِي ميشينيم ، صحنت ، يا ام ابيها
مددي ام ابيها.....
ذكر زيباي يا زهرا
بخدا عينِ ثوابه
هر كسي ميگه يا زهرا
دعاگوش ابوترابه
بگو مدد زهرا ، كه حيدر ، ميشنَوِه صداتو
عيدي بگير امشب ، از دستِ ، مولا كربلاتو
اسم حيدر ، والله ، زينتِ اذانه
بهترين اســـمِ زيـــباي تو جهانه
عربستان ، آخر ، ميشه حسنستان
پرچمش توو ، دستِ ، صاحب الزمانه
يا علياً ولي ال
خاطرههاتو بغل میکنم آروم شه آغوشم
از روز عاشورا لباس مشکی میپوشم
بالاخره به آرزوم رسیدم
یه سال و نیمه درد و غم کشیدم
ولی یه دلخوشی دارم تُو دنیا
همه میگن یه مادر شهیدم
مث غم من داداش، کسی ندیده
آخه جلو چشامه همش سر بریده
.........................................
لحظهی آخری که دیدمت بیسر نگام کردی
با خوندن قرآن روی نیزه دعام کردی
اگه بیای میبینی اشک و آهم
بیا منو ببر که چشم به راهم
یه دل سیر برات روضه میخونم
هنوزم انگاری تُو قتلگاهم
هزارتا نامرد حسین، دور و برم بود
دیدی آتیش خیمه، داداش رو معجرم بود
..........................................
رو نیزه دیدی غصههای قافله بود و
رو نیزه د
بانوی دل سپرده به تقدیر زینب است
در بیشه ی رضای خدا شیر زینب است
بر آیه های صبر که در مصحف آمده
شأن نزول و معنی و تعبیر زینب است
مرد آفرین زنی که زبان خطابه اش
دارد شکوه و شوکت شمشیر زینب است
در محمل جلال و سیادت نشسته است
در قاب نور ، صبر به تصویر زینب است
دیدند اهل کوفه که با نطق حیدری
توحید را نشسته به تفسیر زینب است
از عصر روز واقعه در امتداد دهر
چون آتشی به خرمن تزویر زینب است
غمدیده خواهری که فقط نصف روز دید
اندوه شش برادر و شد پیر زینب است
یک تنه در کربلا غوغا به راه انداخته
تیغِ برّان است، یا زینب نگاه انداخته
با کلامش تیغِ حیدر را برون کرد از نیام
دشمنش تسلیم گردیده، سلاح انداخته
مرتضی انگار دارد خطبه خوانی میکند
منطقش یک دشت را در اشتباه انداخته
مثلِ طوفان خانهی تزویر را ویران نمود
مثلِ شیری لرزه بر جانِ سپاه انداخته
یک نگاهِ اشکبار انداخته بر خیمهگاه
یک نگاهِ مضطرب بر قتلگاه انداخته
جانِ زینب از فراقِ یار بر لب آمده
در مصیبت چنگ بر رخسارِ ماه انداخته
آنکه باعشق حسینی گشته همدم زینب است
آنکه بر سر شهادت بوده محرم زینب است
آنکه شور افکنده با شور حسینی بر جهان
از ازل خو کرده با صد محنت و غم زینب است
آنکه نامش زین اب خوانده رسول کردگار
چون نگویم من صفای اسم اعظم زینب است
آنکه بر خواند حدیث ام ایمن بر امام
من به جرات گویم آن زن هم حسین هم زینب است
آنکه کاخ ظلم و استبداد را با یک خطاب
کند و افکند از پی و بن ریخت بر هم زینب است
آنکه اندر مجلس گردنکشان قد کرد علم
چون حسن بر دشمنان یکدم نشد خم زینب است
وصف زینب را ز من مشن بیا در کربلا
خود بین چون حامی ناموس عالم زینب است
ملجا اهل حرم تا ظهر اگر عباس بود
شب نگهبان در کنار نهر علقم زینب است
پرچمت گر سرنگون شد من نگه میدارمش
غم مخور بعد از تو پشتیبان پرچم زینب است
"منزوی " هرگز مزن بیهوده لاف عاشقی
این حسین تنها یک عاشق دارد آنهم زینب است
کیست زینب درشهامت شاهکار بی بدیل
مست صهبای الست و معنی صبرجمیل
کیست زینب مثل زهرا هرزمان اندر نماز
عاشق جان آفرین و سینه اش در سوزو ساز
در یقین او با یقین و سمبل دیوان عشق
سینه از غوغای عشقش داغ داغستان عشق
اوبه همت مرد میدان می خریدی هرخطر
خواهری کرد با حسین شدکربلا را همسفر
شورعا شورا به سر بود وکفیل انقلاب
موج دریای بلا را استقامت با حجاب
شور موسی داشت زینب مست ازجام الست
ساغرش پیمانه پرمیکردو می شدمست مست
شد دلیل شاهراه و ساغر قالو بلا
پاسدارعشق وخون و قهرمان کربلا
جان بکف بودی به میدان مثل مردان پاکباز
شیرمادرآری اورا کرده بودش یکّه تاز
شیرزهرا کرده بودش سدّ موج هربلا
کشمکش ها کرده با شمردنی درنینوا
شیرزهرا کرده بودش آیت وارستگی
کربلا را با بلایش می خرید با خستگی
شیرزهرا خورده میگردد چو مردان جنگجو
گام هایش استوارو پرتوان و شیرخو
شیرزهرا خورده میگردد زن پرافتخار
مکتب عرفان وحق را میشودآموزگار
درمیان موج طوفان خون وپیکان شرزه شیر
دادرس شد بر برادر لیک آخر شداسیر
خون زهرا دررگش اورا نمودی حق طلب
درکویرپرالم سنگ صبور و با ادب
گریه اش را درخفا میکرد امّا با رباب
ناله سرمیداد وهردم هردو دیده پرزآب
درفرازناقه چون مجذوب یک سرشد یقین
سربه محمل زدبسازد عشق خود باخون عجین
کوفه دید و هم خرابه هم تب بازارشام
سنگزن رابراسیران شاد می دید روی بام
دربسیط نطق وشورآن راستین انسان پاک
بعد عاشورا شدی چون آفتاب تابناک
نطق آتشبار او شد در دهان شمشیر او
لب گشودی برسخن نفش حسین تصویر او
آنکه مرگش زندگی بود خون سرخش یادکرد
پرچم همت بدوش ودرخروش فریاد کرد
شیرزهرا شیر بود آری چنین غوغا نمود
کربلا را باحسینش زینبش احیا نمود
تشنه لب بود ش حسین خوردی زآب آبرو
اوصلوات عشق را با خون خود کردی وضو
خون سرخی که به دستش تا فرستادی سما
زیورعرش خدا شدکس ندیدآید ثرا
شیر مادر بود خون شد آسمان هارا شفق
گرنبودی مادرش اصلا نبودی ما خلق
آفرین برشیرمادر زینب زهرا مرام
شدزن تاریخ سازآخر بدادی این پیام
نهضت ما از برای عزّت و آزاد گیست
مکتب مارا شهادت هستی است وزندگیست
گوش دارید این پیام شاهد کربو بلاست
کم بزی آزاده زی دنیا و ما فیها فناست
مدح برزینب نوشتی اینچنین با رنگ و بو
درخورتحسین بود «عدلی»که بودی با وضو
فروغ مشعل حجب و حیاست عصمت زینب
عفاف یافته قدر و بها ز شیمت زینب
به قرنها رسد آوای آن سروش که خواند
به گوش اهل دل آوای شان و حشمت زینب
چنان به لرزه در آورد کاخ ظلم و ستم را
که شام قبضه شد اندر ید حکومت زینب
علی و فاطمه مام و پدر حسین برادر
خدای کرده به خلقت تمام نعمت زینب
اصول سفسطه باطل شد از نفوذ کلامش
نگر به فلسفه حق و رمز حکمت زینب
به هر کجا که خلل بود در بنای دیانت
بدل به کاخ مشیّد شد از مرمّت زینب
نه از حجاب فزون گشت قدر حجب و عفافش
که داده عزّ و شرف بر حجاب عصمت زینب
در آستان جلال عفاف و شرم و وقارش
فکند پرده به رخ مه , به پاس حرمت زینب
به دور خلوت طاعتگه خلوص و سجودش
فلک به طوف , که یابد صفا ز رحمت زینب
به سایه سار عبا شد منام او ز برادر
که تاب مهر نیابد مجال زحمت زینب
به طف که بود غشای عیون حجاب ضلالت
فروغ پرده جهانگیر شد زهمت زینب
حسین را قلم عشق تا نوشت شهادت
اسارت از ازلی عهد گشت قسمت زینب
به حق که خصم خدا و رسول بوده و باشد
کسی که داشته " عابد" به دل خصومت زینب
در راه شام صورت من زخم شد حسین
با سنگ بام صورت من زخم شد حسین
دیدی ز نی ز کوچه ی اغیار بردنم
در ازدحام صورت من زخم شد حسین
با ناسزا به صورت من سنگ می زدند
جای سلام صورت من زخم شد حسین
با احترام آمده بودم به کربلا
بی احترام صورت من زخم شد حسین
من زینبم که پا به سر من کبود شد
در ازدحام کوچه ی تنگ یهود شد...
یا که خدا به خلق پیمبر نمی دهد
یا گر دهد پیمبر ابتر نمی دهد
حتی اگر چه فیض الهی به هیچ کس
غیر از رسول سوره ی کوثر نمی دهد
دختر در این قبیله تجلی کوثر است
بی خود خدا به فاطمه دختر نمی دهد
زینب یگانه است خدا هم به فاطمه
تا زینب است دختر دیگر نمی دهد
زینب رشیده ای است که بر شانه ی کسی
تکیه به غیر شانه ی حیدر نمی دهد
زینب شکوه خواهری اش را در عالمین
دست کسی به غیر برادر نمی دهد
او مظهر صفات جلالی حیدر است
یعنی براحتی به کسی سر نمی دهد
زینب همان کسی است که در را عفتش
عباس می دهد، نخ معجر نمی دهد
شاعرکعلی اکبر لطیفیان
زیباهلال یک شبه،ای سایه سرم
بالا نشته ای مرا می کنی نگاه
عالم همه پناه به نام تو میبرند
حالا ببین که خواهرتوگشته بی پناه
تو قرص ماه بودی وحالا شدی هلال
دیشب مگرچگونه شبت کرده ای سحر
روی تو سوخته چونان روی مادرم
خاکستر است لای همه گیسوان سر
عمری سرم به سینه ات آرام می گرفت
حالا تو روی نیزه و من بین محملم
هربار نیزه دار ، سرت چرخ می دهد
با هر تکان نیزه تکان می خورد دلم
از بعد قتلگاه که دیدم به چشم خود
زخمی شده دو گونه تودروضوی خاک
دامن گرفته ام پی راس تو هرقدم
تا که نیفتی از سر نیزه به روی خاک
عمری ندیده است کسی سایه مرا
حالاببین که رنج وبلا یاورم شده
شاه نجف کجاست تماشا کند مرا
این آ ستین کهنه
آن قدر عاشقیم که املا نمی شود
مستی ما که در قلمی جا نمی شود
زلف مرا به پنجره های ضریح عشق
طوری گره زدند ، دگر وا نمی شود
باید که ناز داشت ، کمی نیز غمزه داشت
هر دختر قبیله که لیلا نمی شود
آن کس که خاک پای مریدان میکده ست
محتاج معجزات مسیحا نمی شود
«تاک» مرا به عشق تو در خم گذاشتند
حالا شراب می شود و یا نمی شود
ما مثل باده ایم شبی امتحان کنید
انگور زاده ایم شبی امتحان کنید
شکر خدا که نام مرا مبتلا نوشت
از حاجیان کعبه سبز شما نوشت
شکر خدا که دست قدر ، دست سرنوشت
نام مرا شریف ترین خاک پا نوشت
صبح ازل به خاک تو پیشانی ام رسید
این سجده را فرشته به پای خدا نوشت
از ما سوال شد که اسیر تو می شویم؟
ما خ
عشق از روز ازل آینه دار زینب است
صبر ما از صبر و عزم استوار زینب است
در جهان آفرینش بین زن ها روزگار
تشنۀ شهد ولایت از وقار زینب است
جدّ او باشد محمّد باب او باشد علی
عصمت کبریِ حق، آموزگار زینب است
کس ندیده داغ رو داغ و غم بر روی غم
آنکه دیده قلب زار و داغدار زینب است
از دم گرمش نفس ها می شود در سینه حبس
اختیار جان مگر در اختیار زینب است
کوفه را تبدیل کردن بر دیار مردگان
نیست کار هیچ کس این کار کار زینب است
هر که فیض از چشم مستش می کند شرم و حیا
شرم از فرط خجالت شرمسار زینب است
هر بهاری را خزانی هست امّا در جهان
گر بهار بی خزان خواهی بهار زینب است
شاعر : محمد حسن فرحبخشیان - ژولیده نیشابوری
چون زخم های روی تنت گریه ام گرفت
از پـیــرهـن نــداشـتـنـت گریه ام گرفت
بـا دیـده هـای سـرخِ جگـر مثـل مـادرم
هنگام دست وپا زدنت گـریـه ام گـرفت
جـایـی بـرای بـوسـه بــرادر نـیـافــتم
از نیـزه هـای در بـدنت گـریه ام گـرفت
تا دیـدم آن سـواره ولـگـرد نـیـزه دار
بــر تـن نـمـوده پـیـرهنت گریه ام گرفت
وقـتـی شنـیـدم از پسـرت ای امام اشک
یـک بـوریـا شـده کـفـنـت گریه ام گرفت
شاعر : وحید قاسمی
شیب الخضیب معنی سردار نیزه هاست
هفتاده و دو ستاره ز آمار نیزه هاست
مادر درون کوچه اگر قد کمان شده
بر قبر مادرم تن من سایبان شده
مادر درون کوچه اگر قد خمیده بود
کی در مقابلش بدن سر بریده بود
مادر درون کوچه مگر سنگ خورده است
یا معجرش ز گرگ بدی چنگ خوده است
مادر درون کوچه مگر غر گرفته است
یا دشمنش به دست خود آجر گرفته است
مادر درون کوچه مگر سر به نیزه دید
گویا به شهر شام کسی دختری خرید
بازار شام از دل من دل بریده است
زینب برای طفل تو معجرخریده است
زینب برای طفل تو زینب نبود آه
بیش از همین ز خواهر غمدیده ات مخواه
بنگر غذای سیر به زینب حرام شد
هر چه به خواهر تو شد از روی بام شد
از روی بام خانه چرا
فهم هرکس که رسیده خاکسار زینب است
قلب ما گر درد دارد بی قرار زینب است
چشم ما از خود ندارد اشک؛ زهرا لطف کرد
مثل چشمه، چشم شیعه اشکبار زینب است
ظاهرا کرب و بلا باشد خزان عمر او
در حقیقت روز عاشورا بهار زینب است
راه را تا کربلا نه تا خدا هموار کرد
این که ما در راه باشیم انتظار زینب است
ما رأیت گفته است الا الحسین کِی دیده است
روی خونین حسین آئینه دار زینب است
آمدن در قتلگاه و بوسه بر حنجر زدن
گفتن ذکر تقبّل افتخار زینب است
هرکه میگوید ندارد معجری باور نکن
نور هجده سر حجاب باوقار زینب است
صورت او شد کبود آبرویش مال ماست
هرچه داریم امنیت از اعتبار زینب است
مشکل امر فرج با دست او وا میشود
بر خود مه
زینب آن گلواژه بستان عشق
منطق الفیض دبیرستان عشق
فارغ التحصیل دانشگاه صبر
قهرمان قهرمانی ها به دهر
شیر حق را در بلاغت شیرزن
تیر غم را در مصائب پیل تن
نور حق از چهره او منجلی
تالی زهرا و ثانی علی
جرعه نوش باده جام الست
درمقام باده نوشی چیره دست
جرعه ای نوشید وخضر راه شد
سینه چاک عشق ثارالله شد
چهارساله دختری کز عرض جان
صبر از صبرش بگوید الامان
یکشبی خوابید آن نیکو سرشت
مادرش را دید درباغ بهشت
دید آن پهلو شکسته همچو گل
جا گرفته در بر ختم رُسُل
ناگهان چشمش هلال ماه دید
آنچه را نادیده بود آنگاه دید
دید روی مادرش را نیلگون
نیلگون از سیلی خصم زبون
ناله ای از پرده دل برکشید
آن چنان کز جا سپندآسا پرید
این زن که از برابر طوفان گذشته بود
عمرش کنار حضرت باران گذشته بود
صبرش امان حوصله ها را بریده بود
وقتی که از حوالی میدان گذشته بود
باران اشک بود و عطش شعله می کشید
آب از سر تمام بیابان گذشته بود
آتش گرفته بود و سر از پا نمی شناخت
از خیمه های بی سر و سامان گذشته بود
امّا هنوز آتش در را به یاد داشت
آن روزها چه سخت و پریشان گذشته بود
آن پرده های آخر صفین ناگهان -
از پیش چشم آینه یک آن گذشته بود
می دید آیه آیه ی آن زیر دست و پاست
کار از به نیزه کردن قرآن گذشته بود
زینب هزار بار خودش هم شهید شد
از بس که از کنار شهیدان گذشته بود
یک لحظه از ارادت خود دست برنداشت
عمرش تمام، بر سر پیمان گذشته بود
بر صف
مثل رنگين كماني از پسِ ابر ، روي دامان عشق افتادي
اشك شوق حسين را ديدي، وَ مِي ناب را نشان دادي
زينت خانواده ي عصمت !... ، دختر نور ، دختر دريا !...
با اصالت ترين نواده ي وحي، خواهر عشق، مادر بابا...!
تا كه گل هاي باغ كامل شد ، تا كه نور جمال تو تابيد
ماه با ديدنت تبسّم كرد ، عازم پشت كوه شد خورشيد
آمدي و به جلوه آوردي،عشق خورشيد را به يك مهتاب
دامنت را ستاره باران كرد ، خنده ي آسماني ارباب
لايي لايي خواب شيرينت ، طبق معمول عشق با عشق است
گفته اي بين گاهواره ي خويش،مهد دست حسين را عشق است
حلقه ي اشك شوق يار آمد، زلف هايت به پيچ و تاب افتاد
تا كه بوسه گرفت از تو پدر ، دهن جبرئيل آب افتاد
نازهاي