خیلی میپرسن از هم این روزا
نشونیِ خونه ی حیدر رو
از بوی دود میشه اینو فهمید
میشه شنید ناله ی مادر رو
مسیر ما خورده به این کوچه
اینجا چقد روضه فراوونه
از قطره های خونِ رو دیوار
تا درِ نیم سوخته ی یه خونه
میگن لگد زدن
چهل نفر به این درو
میگن آتیش زدن
جلو پسر یه مادرو
قدش نمیرسید
فقط میگفت نزن برو
میگن جلو چشِش
سیلی زدن به مادرو
همه دیدن شکست ، تنِ پرِ کبوترو
کسی نبود که وا کنه دستای حیدرو
بند دوم
گوشه گیریای حسن سخته
نجوای نیمه ی شبش سخته
میزاره سر رو گوشه ی دیوار
خیلی برای زینبش سخته
علی با بغضش میکنه اروم
یتیمارو یه کوه غم داره
همه اروم میشن ولی بازم
حسن یه گوشه داره میباره
کی گفته اینو که
بزرگ میشی یادت میره
کی جای مادرو
واسه یه بچه میگیره
حسن با هرنفس
زنده میشه و میمیره
تموم غصه هاش
میشه غم توی جگر
آخه کشیده از
کوچه ها خیلی دردسر
سفید شده موهاش
تو جوونی مثه پدر
بند سوم
خونه ی بی مادرو میشه از
سکوت تلخ بچه ها فهمید
میشه غم نگاه حیدر رو
از گریه های بیصدا فهمید
مادر نباشه خونه بی نظمه
هرکی یجا میشینه تنهایی
بغض علی رو میشه حس کرد از
شبایی که میخونه لالایی
میخونه لالایی
خواب یتیما میپَره
مادر نباشه که
بچه خوابش نمیبره
تموم غصه ها
انگاری سهم حیدره
میون خونه ها
دود تنور و بوی نون
تو خونه ی علی
هرکی یه گوشه روضه خون
خاره تو چشمش و
میون حنجر استخون
بند چهارم
کرببلا رو دیده تو کوچه
دیده حسن سوختن مادر رو
بین دیوار و در دیده بینِ
صحرا دویدنای خواهر رو
غربت مادر و چهل نامرد
شد چادر خاکی اون پامال
دیده و گریه کرده با زینب
به یاد ازدحام ِ تو گودال
به یاد شمری که
یه قطره آب نمی رسوند
رو حنجر حسین(ع)
خنجرِ کُند و می کِشوند
به یاد اون تنی
که زیر نعل اَسبا موند
غرق به خون رو خاک
دست و پاهاشو میکشید
سرش رو نیزه بود
یدفعه ساربون رسید
انگشتش و آخه
با انگشتر چرا برید؟!
- دوشنبه
- 17
- آذر
- 1399
- ساعت
- 09:32
- نوشته شده توسط
- taherehsadat
ادامه مطلب