شرار زخم سوزد پیکرم را
گرفته درد، پهلو تا سرم را
نه دستم قوتی دارند نه پایم
که بر زانو نشانم دخترم را
- دوشنبه
- 9
- بهمن
- 1396
- ساعت
- 12:53
- نوشته شده توسط
- حسن فطرس
شرار زخم سوزد پیکرم را
گرفته درد، پهلو تا سرم را
نه دستم قوتی دارند نه پایم
که بر زانو نشانم دخترم را
به دریای دلم غوغاست مادر
دو چشمانم ز خون دریاست مادر
همه گویند یار مهدی هستند
ولی فرزند تو تنهاست مادر
دلم از این زمانه سرخ و داغ است
سرم فکر خزان یاس و باغ است
همه غمها به یک سو، ای مدینه
چرا مادر مزارش بیچراغ است؟
گفتم خدایا بازوی مادرم بگیرم
یا بین کوچه دامن حیدر بگیرم
مبهوت بودم ناگهان قلبم ترک خورد
کم مانده بود از غصه سردرد بگیرم
دیدم علی را دست بسته می کشیدند
گفتم که باید دست را بر سر بگیرم
در کوچه حیدر را که می بردند گفتم
باید ز پهلوی گل پر پر بگیرم
در کوچه ها خاکسترش را جمع کردم
گفتم چه بهتر اینکه من آذر بگیرم
بال و پرم بشکست با پهلوی مادر
چیزی نمانده جای در بستر بگیرم
از آتشی که در دلم در کوچه بنشست
دیگر امیدی نیست بال و پر بگیرم
شاعر : رضا باقریان
خطاب به حضرت رسول(ص) در جسارت به خانم حضرت فاطمه زهرا(س):
تا که رفتی شکست آینه ات
فتنه کردند نامسلمانها
رسم مردی عوض شد ای آقا
لاله لاله شدند قرآنها
بعد پروازتان ورق برگشت
شاخه ی یاس خانه پرپر شد
مزد آن خون دل که می خوردی
شعله هایی بروی آن در شد
گفته شد فاطمه در این خانه است
گفت با فاطمه بسوزانید
گفته شد پس گناه طفلانش
گفت گفتم همه بسوزانید
کاش ختم جسارتش این بود
بی مروّت ، ادب ، حیا که نداشت
پیش چشمان دختری مضطر
بی حیا تازیانه را برداشت
رسم مردانگی هویدا شد
حرفی از کوچه ها میان آمد
وقت رفتن رشیده ای می رفت
وقت برگشت قد کمان آمد
از اثرهای دست سنگینش
سو به چشمان دختر تو نم
داغ تو از جسم ها رد شد، وَ جان آتش گرفت
دید کافی نیست، برقی زد، جهان آتش گرفت
پیش از آن یخ بود و قطبی بود، عمری زیر صفر
پیکر خورشید هم از آن زمان آتش گرفت
هیزم از زور خجالت گونه هایش سرخ شد
تا که پشت چارچوب خانه تان آتش گرفت
در تحمّل کرد تا آتش نگیرد چون که تو...
در تحمّل کرد امّا ناگهان آتش گرفت
ناگهان پاییز شد هجده بهار زندگی ت
غنچه ای در برگ ریزِ این خزان آتش گرفت
حرف حرف واژه ها از سوز، خاکستر شدند
هر کجا تشریح داغت شد، بیان آتش گرفت
روز محشر عاشقی مان نقطه ی امّید ماست
با دلی لبریزِ تو کی می توان آتش گرفت؟
شاعر: علی اصغر ذاکری
حضرت فاطمه (س) - غزل)
داغ تو از جسم ها رد شد، وَ جان آتش گرفت
دید کافی نیست، برقی زد، جهان آتش گرفت
پیش از آن یخ بود و قطبی بود، عمری زیر صفر
پیکر خورشید هم از آن زمان آتش گرفت
هیزم از زور خجالت گونه هایش سرخ شد
تا که پشت چارچوب خانه تان آتش گرفت
در تحمّل کرد تا آتش نگیرد چون که تو...
در تحمّل کرد امّا ناگهان آتش گرفت
ناگهان پاییز شد هجده بهار زندگی ت
غنچه ای در برگ ریزِ این خزان آتش گرفت
حرف حرف واژه ها از سوز، خاکستر شدند
هر کجا تشریح داغت شد، بیان آتش گرفت
روز محشر عاشقی مان نقطه ی امّید ماست
با دلی لبریزِ تو کی می توان آتش گرفت؟
شاعر: علی اصغر ذاکری
ای گل خزانم آتش زدی به جانم
ای پرستوی من رفتی ز آشیانم
مانده کنج سینه غم های بی حسابم
بی تو در مدینه سلام بی جوابم
در غمت خمیدم ، امیدم ، رفیق خقته زیر گل ها
ای فرشته رویم چه گویم چه کرده هجرانت به دل
مرتضی و دوری ، صبوری ندارم و بریده ام
یاد روی ماهت بریزد ستاره از دو دیده ام
یاس نیلوفری - کی مرا می بری
وای از این غم جدایی
بعد تو به عالم من دلخوشی ندارم
بی تو با که گویم غمهای بی شمارم
من که در مدینه غریب و بی شناسم
سر بر آر و بشنو زهرا تو التماسم
یاس نیلوفری - کی مرا می بری
وای از این غم جدایی
در کنار قبرت ،ببین در اعتکافم
کعبه هستی و من ، دور تو در طوافم
از غمت بر آید ، زسینه آه سردم
بی ت
بنام خدا
خودم دیدم مادرم زهرا بین دیوارو در صدامیزد=سرش روی سینه ام بودویاعلی ادرکنی صدامیزد
نگاه من بر درو دیوار=تماشایمدیدن مسمار=صدامیزد مادرم زهرا=بیامنرااززمین بردار
مرومادرمادرای مادر.....
خودم دیدم شعله آتش ازدر خانه بر فضامیرفت=دوتادستمادرم روی سینا اش بودو ازنوامیرفت
حسن دستش دست مادر بود=نگاه من جانب در بود- -خودم دیدم فضه میآمد=ولی چشمش سوی دیگر بود
مرومادرمادرای مادر.....
دانلودسبک
بنام خدا
حیدر غریبه فاطمه
دل بی شکیبه فاطمه(2)
دلخونم محزونم ای نگار حیدر
شرمنده از روی باب توپیمبر
ای یار همزبونه من
زهراجان مهربونه من
داغت پشته من شکسته
................................................................................
رفت از برم مادر مادر
ذکر لبم مادر مادر(2)
میرود از برم سوی آسمانها
محزونه مادرم از فراق وغمها
با ماه خورشید غم خود گویم
وزروی مادر توشه ای چینم
مینالم از این جدایی
دانلود سبک
بنام خدا
جان ما قربان جانِ فاطمه
آمده فصلِ خزانِ فاطمه
هر كه گوید با دو چشمی خون فشان
لعنتی بر دشمنانِ فاطمه
دل بسوزاند ز هر عاشق دلی
یاد جسمِ نیمه جانِ فاطمه
فاطمیه موسم اشك و عزاست
صد امان از كودكانِ فاطمه
بهرِ مادر روضه خوانی میكند
مهدی صاحب زمانِ فاطمه
گوید از كوچه از آن سیلی سرد
از همان اشكِ روان فاطمه
گوید از میخ و در و دیوار و دود
علتِ قدِ كمانِ فاطمه
چون بقیع آید به خاطر میرسد
نیمه شب جسمِ جوانِ فاطمه
نالهها پر میكشد وقتی كه او
گوید از قبرِ نهانِ فاطمه
ان شاءالله
از صحن حضرت زهرا،زِ لطف بی حَدِ زهرا
می رَویم سوی مدینه،به عزمِ مرقد زهرا
میگوییم هَمنوا با شهدا،یا فاطمه یا زهرا یا زهرا
یا فاطمه یا زهرا یا زهرا…
ان شاءالله
شویم از لطف و عنایت،شامل خیر و هدایت
با یا حسین همه باشیم،سرباز راه ولایت
ذکرِ جان همه سینه زنها،یا فاطمه یا زهرا یا زهرا
یا فاطمه یا زهرا یا زهرا…
ان شاءالله
در صحن حضرت زهرا،حاجات ما روا گردد
روزیِ آرزومندان،حرمِ کربلا گردد
میگوییم با تمامِ عالَمین،یا ثارَالله یا حسین یا حسین
یا ثارَالله یا حسین یا حسین…
ان شاءالله
ما که بر لطف ثارُالله،محتاج و عبد و و اسیریم
حسینی زنده باشیم و،حسینی گونه بمیریم
ای بر علی و زهرا نورِ عین،
بنام خدا
بهارزندگیم شده رنگه خزون
به هجده سالگی شدی رنگ خزون
کبودی صورتش شده قاتل حیدر
برس خدایاامشب به داد دله حیدر
مگو حرفی:تو از رفتن:مزن آتش:بجان من
مرو یا فاطمه(۴)
ضعیف وناتوون شده بانوی من
به لرزه افتاده خدازانوی من
به وقت راه رفتنش به دیوار دست میگیره
زبس که رو گرفته علی داره میمیره
مگو حرفی..............
مرو یا فاطمه(۴)
دانلود سبک
بنام خدا
انگار گل سپید مریم گم شد
یا حاتم بی بدیل خاتم گم شد
یک فاطمه بودو یک علی فاطمه رفت
یک مصرع شاه بیت عالم گم شد
قنفذ پی دلداری او آمده بود
مسمار به غمخواری اوآمده بود
چون دید کسی بر سر بالینش نیست
آتش به پرستاری او آمده بود
خون ریخت ز سینه اش زمسمار بپرس=دستی که شکست ز دست اغیار بپرس
گر دوشاهد صادق از من طلبی=برخیز و برو از در و دیوار بپرس
دردا که فراق ناتوان ساخت مرا=در بستر ناتوانی انداخت مرا
از زخم چنان شدم که در بالینم= صدبار اجل آمو نشناخت مرا
آن شب که علی خشت لحدرا میچید===دستش به کفن بود ودلش میلرزید
این صحنه آخرش تماشایی بود===زانوزدو خاک همسرش رابوسید
مادر اگر دس
بنام خدا
یارب به چشمانم ـ اشكِ غم جاریست
میرود یارم ـ مظلومه زهرا
قلبم شده زخمی ـ زخمِ من كاریست
میرود یارم ـ مظلومه زهرا
احساسِ حیدر الماسِ حیدر
ای یاسِ حیدر مظلومه زهرا
مظلومه زهرا (۴)
* * *
میسوزم از داغت ـ كنجِ این خانه
همچو پروانه ـ مظلومه زهرا
هجرت دل من را ـ كرده ویرانه
عشقِ دردانه ـ مظلومه زهرا
ناهید حیدر خورشید حیدر
امیدِ حیدر مظلومه زهرا
مظلومه زهرا (۴)
* * *
هر جا كه دیدم من ـ یادگاریت
جای زاریت ـ گریان شدم من
دیدم بهپشت در ـ قطرههایخون
میخ ِ در گلگون ـ نالان شدم من
دستم كشیدم بر ـ زخمِ بازویت
زخمِ پهلویت ـ اشكم روان شد
غسل وكفنكردم ـ تاكه آن
زهرا تو همه بود و نبود حیدری
زهرا تو گلِ یاسِ كبودِ حیدری
* * *
سرشكِ غم به دامانم
شرر افتاده بر جانم
بدان كه بعدِ تو زهرا
چو مردی خانه ویرانم
* * *
ز هجرت ناله دارم من
غمِ آلاله دارم من
به برگِ زخمی جسمت
هزاران ژاله دارم
* * *
چه سازم با دلِ خونم
امان از حالِ اكنونم
شب و صحرا و تنهایی
تو لیلی من چو مجنونم
بنام خدا
مادر نگاهش به چشم سرخ منه
نگاه من به خونای روی پیرهنه
هزارو یک شکوه زیر لب دارم از زمونه خدایا
پیراهن مادر آخه پر از لکه های خونه خدایا
آرزو دارم که مادر من زنده بمونه خدایا
------------------------------------------------------------------------------------------------------------
شور میزنه قلب من برای بابا
آخه میمیره بدون مادر خدایا
نمک روخوردن اما شکستن نمکدونواین اهالی
جواب نداره سلام بابام تو این دیارو حوالی
مادر دیگه اشک بابارو پاک میکنه با خسته حالی
------------------------------------------------------------------------------------------------------------
مادر سرش
در ابتدا عذرخواهی می کنم به دلیل این که در فایل صوتی ضمیمه شده به علت سرماخوردگی صدای حقیر اصلا مطلوب نیست ولی از آنجایی که هرف رساندن ملودی و آهنگ قطعه شعر مورد نظر بود بالاجبار با همین صدای گرفته این قطعه اجرا شد.
این قطعه زیبا در سال ۱۳۸۲ در هیئت انصاراالرضا (ع) مشهد مقدس توسط مداح اهل بیت هادی عبدی خوانده شد که به علت این که خیلی به دل بنده حقیر نشست در حافظه ام نیز ثبت شد.
به دلیل گذشت زمان نسبتا طولانی و احتمال خطای حافظه شاید برخی از کلمات کمی پس و پیش شده باشد به همین دلیل اگر احیانا به نظرتان این شعر مشکلی داشت بنده را در جریان بگذارید.
زهرا ای سرو خمیده قامت
ای یاس بنفشه پیکر
هم
اونا که فصل بهارو به روز سیاه کشوندن
جمع شدن با چن تا هیزم باغ لاله روز سوزوندن
جاری شدپایین چشمات چشمه آب کبودی
بال پروازت شکسته توی آسمون دودی
زخمی شد درخت عمرت وقتی که تبر پا می زد
غیرتش خرج نگا شد هر کسی دلش جا می زد
اونا که روزیشونو از سفره لطف تو بردن
عمریه آب حیات از چشمه مهر تو خوردن
چی شد از صدای سیب گریه بهشتی خستن
پل اعتراضشون رو به روی اشک تو بستن
ریسمون انداختن به جون دستای حیدر کرار
بوسه گاه مصطفی رو میخ زدن به قاب دیوار
قدر یوسف شما رو ندونستن و فروختن
برای قامت خونت پیرهن عزا می دوختن
پاشیدن نمک به روی صدای زخمی خونه
علی رو تنها گذاشتن بدون عذر وبهونه
شما یکتنه
ای کشتی شکسته که پهلو گرفته ای
برگو چرا تودست به پهلو گرفته ای
گل را خدا برای سرور آفریده است
ای گل چرا به غصه وغم خو گرفته ای
گاهی زدرد شانه زدل آه می کشی
گاهی زدرد، دست به بازو گرفته ای
ازماجرای کوچه نگفتی به من بگو
اکنون چرا زمحرم خود رو گرفته ای
دیوار گشته است عصای تو باز هم
بینم که دست برسر زانو گرفته ای
دیشب نماز ناقله ی تو نشسته بود
دیدم که دست خویش به پهلو گرفته ای
هرگه که دربه روی علی باز می کنی
خوشحال می شوم که تو نیرو گرفته ای
رنگی زداغ گرکه «وفایی» به شعر توست
چون لاله ها زباغ ولا بوگرفته ای
فصل غم است ای دل غمدیده گریه کن
بنشین به کنج خلوت و پوشی ده گریه کن
ایام فاطمیه رسید و در این فضا
عطر عزای فاطمه پیچیده گریه کن
از شعله های داغ جگر سوز او چو شمع
آتش بگیر ای دل تفتیده گریه کن
در ماتم حبیبه و محبوبه اش خدا
اکنون که سوز دل به تو بخشیده گریه کن
همراه غنچه های گلستان مرتضی
بر آن گلی که دست ستم چیده گریه کن
چون کودکی یتیم به خلوت سرای غم
با یاد مادری که نخندیده گریه کن
شبها به پشت پنجره های بقیع او
تا اشک دیده تو نخشکیده گریه کن
تنها نه فاطمیه(وفائی)که تا ابد
فصل غم است با دل تفتیده گریه کن
سید هاشم وفائی
قصد داری بروی و بدنم می لرزد
مادر آینه ها بی تو تنم می لرزد
گر چه سخت است ولی خوب تماشایم کن
به خدا بازوی خیبر شکنم می لرزد
بلبل زخمی باغم تو بگو علت چیست؟
چه شده غنچه ناز چمنم می لرزد
از همان روز که از کوچه غم برگشتی
تا بدین ساعت غربت،حسنم می لرزد
آن قدر لرزه به اندام علی افتاده
گوئیا بر تن من پیرهنم می لرزد
تا به امروز ندیدند بلرزد کوهی
کوه بودم ولی امروز تنم می لرزد
سید محمد جوادی
منبع : سایت شیعتی
عشق یعنی معنی بالا بلند
عشق یعنی دوری از هر دام و بند
گر که خواهی عشق را معنی کنم
بحر باشم بایدت باشی چو نم
تا که آگه گردی از معنای عشق
باخبر گردی تو از سودای عشق
عشق یعنی با سر اندر خون شدن
در ره لیلای خود مجنون شدن
عشق یعنی در بدر در کوه و دشت
در بدر گشتن پی سلطان هشت
عشق یعنی پای نشناسی ز سر
در پی محبوب خود شو در بدر
عشق یعنی واله و شیدای یار
از پی دلدار گشتن دلفکار
عشق یعنی نام خود بردن زیاد
همچو مجنون نام لیلا در نهاد
عشق یعنی سر بزیر پای دوست
عشق یعنی هر چه او خواهد نکوست
عشق یعنی نام دلبر بر زبان
نام او چون شکر اندر عمق جان
عشق یعنی آتش اندر جان شدن
سوختن در آتش و درمان شدن
عشق یعنی نا
عاقبت از بند غم شد خسته جان فاطمه
پرگرفت از آشيان مرغ روان فاطمه
گر بسوزد عالمى از اين مصيبت نى عجب
سوخته يكسر زآتش كين آشيان فاطمه
وامصيبت بعد مرگ احمد ختمى مآب
دادن جان بود هردم آرمان فاطمه
آسمان شد نيلگون چون ديد نيلى روى او
خُرد شد از ضربت در استخوان فاطمه
محسن شش ماهه اش در راه داور شد شهيد
ريخت خون در ماتمش از ديدگان فاطمه
نيمه ی شب بهر تدفينش مهيّا شد على
عاقبت شد در دل صحرا مكان فاطمه
منع كرد از ناله طفلان را ولى ناگه ز دل
ناله ها زد همسر والانشان فاطمه
اى فلك ترسم شوى وارون كه افكندى شرر
از غم مرگش به جان كودكان فاطمه
نيست «مردانى» نشان از تربت پاكش ولى
مهدى (عج) يى آ
شوق عراق و شور حجاز است در دلم
جامه دران و سوز و گداز است در دلم
پل می زنم به خویش مگو از کدام راه
راهی که رو به آینه باز است در دلم
قد قامت الصلاه من از جای دیگر است
قد قامت کدام نماز است در دلم
شب را چراغ گم شدن روز کرده ام
ذکرت چراغ راز و نیاز است در دلم
تشبیه نارساست ، حقیقت کلام توست
ابهام و استعاره ، مجاز است در دلم
مجموعه ی نیاز تویی ای نماز ناب
دیگر چه حاجتی به نیاز است در دلم
یاس کبود پیش تو خار است فاطمه (س)
نامت گل همیشه بهار است فاطمه( س)
شب را خدا ز شرم نگاه تو آفرید
خورشید را ز شعله ی آه تو آفرید
شمسی تر از نگاه تو منظومه ای نبود
صد کهکشان ز ابر نگاه تو آفرید
آه
اي آفتاب روشنم اي همسرم مرو
اينگونه از مقابل چشم ترم مرو
با تو تمام زندگيم بوي سيب داشت
اي ميوه بهشتي پيغمبرم مرو
جان مرا بگير خدا حافظي مكن
از روبروي ديده ي نا با ورم مرو
تا قول ماندن از تو نگيرم نمي روم
اي سايه بلند سرم. از سرم مرو
لطف شب عروسي دختر به مادر است
پس لااقل به خاطر اين دخترم مرو
علی اکبر لطیفیان
از آسمان آمدم من از سمت عرش يگانه
از آن طرفـها كه بامش هرگـز ندارد كرانه
اول بنـا بود چندين و چنـد روزي بمانم
در گوشه اي از مدينه در برهـه اي از زمانه
نزديك هجده نفس بود عمرم در اين خاك خاكي
يك عمر هجده بهاره يك عمر پيغمبرانـه
مي خواستم پر بگيرم برگردم آنجـا كه بـودم
بالم شكست و نشستم دو ماه در كنج لانه
كردند كاري كه هر شب پيش نـگاه مدينه
سر مي زدم كوچه كوچه ، در مي زدم خانه خانه
هم دستم از شانه افتـاد هم شانه از دستم افتـاد
تـا كه پريشان بمانـد اين گيسوي دختـرانه
بالم اگر پربگيرد پـرواز از سر بگيـرد
ديگـر نمي ماند از من حتي نشان ِ نشانه
من مال اينجـا نـبودم تـا كه در اينجـا بمانـم
از آسمان آم
ای یل خیبر شکن ابکنی یا اباالحسن
گریه بر زهرا کن و گریه بر طفلان من
ای زحق محروم علی
اولین مظلوم علی
خانه ات را یا علی آب و جارو کرده ام
شستشو با اشک خود زخم پهلو کرده ام
ای زحق......
گر دوباره بعد من دشمن آتش آورد
تو بمان در خانه و پشت در زینب رود
ای زحق.....
باغبان شرمنده ام شعله بر گلشن گرفت
غنچه ات را ضربه ی میخ در از من گرفت
ای زحق محروم....
وقتش شده نگاه به دور و برت کنی
فکری برای این همه خاکسترت کنی
عذر مرا ببخش، دوایی نداشتم
تا مرهم کبودی چشم ترت کنی
امشب خودم برای تو نان می پزم ولی
با شرط اینکه نذر تب پیکرت کنی
مجبور نیستی، که برای دل علی
یک گوشه ای بنشینی و چادر سرت کنی
من قبله و تو در شرف روبه قبله ای
پس واجب است روی به این همسرت کنی
زحمت مکش خودم به حسین آب می دهم
تو بهتر است، فکری برای پرت کنی
ای کاش از بقیه ی پیراهن حسین
معجر ببافی و کفن دخترت کنی
من، زینب، حسن، همه ناراحت توایم
وقتش شده نگاه به دورو برت کنی
علی اکبر لطیفیان
روز شادى رفت و با شام عزا سر مى كنم
افسر از فرقم فتاد و، خاك بر سر مى كنم
اى رسول هاشمى! باب گرامى! بعد تو
لعن و نفرين بر جهان سفله پرور مى كنم
برگرفتى از سرم تا سايه اى تاج شرف
جامه ى ماتم زهجران تو در بر مى كنم
همچون يعقوب از فراق يوسف، اى والا پدر
بيت الاحزان مى نشينم، گريه را سرمیکنم
تافتى اى مهر عالمتاب تا روى از جهان
آسمان دامن خود را پر اختر مى كنم
آتش غم بس دلم در سينه مى سوزد چو عود ز
دود آه از سينه بيرون همچو مجمر میکنم
اى در مقصود خلقت! در عزايت روز و شب
مردمان ديده را در خون شناور مى كنم
اى دُر مقصود خلقت در عزايت روز و شب
مردمان دیده را در خون شناور میکنم
تا عدو، روى مرا ن