شهادت امام حسین (ع)

مرتب سازی براساس

خیل ملایک لشکرش بودند آن روز *

2372

خیل ملایک لشکرش بودند آن روز خیل ملایک لشکرش بودند آن روز
شمشیرها فرمانبرش بودند آن روز

با یک اشارت حکم او را می‌شنیدند
قـلب تمـام شمرهـا را می‌دریدنـد
او جان به کف تسلیم ذات کبریا بود
سر تـا قـدم قربانی وصل خدا بود
تن را ز هـر جانب نشان تیرها کرد
رفع عطش زآبِ دمِ شمشیرها کرد
شیرخـدا را روبهـان تسلیم دیدند
از چـار جانب بهر قتـل او دویدند
بغض درون‌و زخم دل را چاره‌ کردند
قـرآن ختـم الانبیـا را پـاره کـردند
اعضای او از هم جدا می‌شد به شمشیر
زخـم تنش را بخیـه می‌کـردند با تیر
تـا بنگـرد بی‌پـرده بر رخسار جانـان
هر زخم او چشمی شد و هر تیر،مژگان
گـرچه عـدو بـا تیـر، او را بـارها کشت
تیری که زد بر قلب او، بیرون شد از پشت
با آن

  • دوشنبه
  • 22
  • آذر
  • 1389
  • ساعت
  • 15:56
  • نوشته شده توسط
  • سعيد رضايي
ادامه مطلب
فروشگاه پرچم

اینک حسین است *

2541

اینک حسین است اینک حسین است و شب راز و نیازش
روح تمــام انبیــاء محــو نمــازش

آوای قــرآنش ز قــرآن می‌بَـرد دل
بگذشته از جان و زجانان می‌بـرد دل
بی‌واسطه جایش در آغوش خـدا بود
تنها نه از خلقت که از خود هم جدا بود
می‌گفت:یارب! این من و این بود و هستم
بـود و نبــودم را گــرفتم روی دستم
در عـالم زر بـا تـو بـوده ایـن قـرارم
اینک تو هر چه دوست داری،دوست دارم
ز آن سرفرازم که سرم را دوست داری
گل زخم‌هـاي پيكـرم را دوست داري
صد لالۀ پرپر نثارت کردم ای دوست
خون علی‌اصغر نثارت کردم ای دوست
ایثـار جـان و سـر مبـارک باد بر من
داغ عـلی‌اکبر مبــارک بــاد بـر من
فریــاد یــارانم بــه از آوای بــلبل
سم ستوران خوب‌تــر

  • دوشنبه
  • 22
  • آذر
  • 1389
  • ساعت
  • 15:54
  • نوشته شده توسط
  • سعيد رضايي
ادامه مطلب

با آنکه هر عضوش ز هر عضوی جدا بود *

2639

با آنکه هر عضوش ز هر عضوی جدا بود با آنکه هر عضوش ز هر عضوی جدا بود
مقتـل بـر او آغـوش پـر مهر خـدا بود

تصویــر وجـه الله در آیینـه‌اش بـود
هر زخم او یک باغ گل بر سینه‌اش بود
هستیش بـر دست و خریـدار بـلا بود
عطـر بـهشتش هـم غبـار کربـلا بود
مهمان خود را کوفیـان حرمت گرفتند
بـر قتـل او از یک دگر سبقت گرفتند
بر روی هر زخمش‌که‌چون زخم‌جگر بود
زخمی دگر زخمی دگـر زخمی دگر بود
از بس که زخم آمد ز شمشیر عـدویش
انـدام او شـد مثـل رگ‌هـای گلویش
صیاد می‌خواهد ز زخمش خون برآرد
صیدی که گشته قطعه قطعه خون ندارد
دریـای خون و گوهر غلطان که دیده
زانـوی شمـر و سينة قـرآن که دیده
ای عون ای عباس ای جعفر کجایید؟
عبـدالله و قـاسم عـلی‌اکبر کجـایید

  • دوشنبه
  • 22
  • آذر
  • 1389
  • ساعت
  • 15:59
  • نوشته شده توسط
  • سعيد رضايي
ادامه مطلب

دل‌ها سراسر آب شد *

2825

دل‌ها سراسر آب شد دل‌ها سراسر آب شد، حتی دل سنگ
بس‌کن دگر خاموش‌شو ای آتش‌جنگ!

از آل عصمت پـردة حـرمت دریدی
ریحانـة ختـم رسـل را سـر بریدی
دیگر چه می‌خواهی ز جان اهل‌بیتش
آتـش مـزن بــر آشیـان اهـل‌بیتش
ظلم سقیفـه! کشتن مـولا کمت بود؟
آتش زدن بر خانه مـولا کمت بود؟
قـرآن کجـا و لانـة آتش گـرفته
عتـرت کجـا و خانـة آتش گرفته
این شعله‌ها از لاله‌های گلشن کیست؟
دودی که بر گردون رود،از دامن کیست؟
الله اکبـر تیـغ دشمـن تیـزتر شـد
جـام بـلا در کربـلا لبریزتـر شـد
دشمن به گلزار ولایت آتش افروخت
دودش به چشم عرش رفت‌وآسمان سوخت
اطفـال را فکـر فـرار از آشیـانه
دشمن بـه استقبـالشان با تازیانه
در بین دشمن بر فلک فریادشان ر

  • دوشنبه
  • 22
  • آذر
  • 1389
  • ساعت
  • 16:02
  • نوشته شده توسط
  • سعيد رضايي
ادامه مطلب

چند بند از یک مربع ترکیب عاشورایی *

3077

چند بند از یک مربع ترکیب عاشورایی با اشک هاش دفتر خود را نمور کرد
در خود تمام مرثیه ها را مرور کرد
ذهنش ز روضه ها ی مجسم عبور کرد
شاعر بساط سینه زدن را که جور کرد

احساس کرد از همه عالم جدا شده است
در بیت هاش مجلس ماتم به پا شده است
در اوج روضه خوب دلش را که غم گرفت
وقتی که میز و دفتر و خودکار دم گرفت
وقتش رسیده بود به دستش قلم گرفت
مثل همیشه رخصتی از محتشم گرفت
باز این چه شورش است که در جان واژه ها ست
شاعر شکست خورده طوفان واژه هاست
بی اختیار شد قلمش را رها گذاشت
دستی زغیب قافیه را کربلا گذاشت
یک بیت بعد ، واژه ی لب تشنه را گذاشت
تن را جدا گذاشت و سر را جدا گذاشت
حس کرد پا به پاش جهان گریه می کند
دارد غروب فرشچیان گریه می کند

  • دوشنبه
  • 22
  • آذر
  • 1389
  • ساعت
  • 16:13
  • نوشته شده توسط
  • سعيد رضايي
ادامه مطلب

اینجا بهشت سرخ بدن های بی سر است *

2922

اینجا بهشت سرخ بدن های بی سر است اینجا بهشت سرخ بدن های بی سر است

اینجا نگارخانه ی گل های پرپر است

اینجا منا و مشعر و بیت الحرام ماست

اینجا حریم قرب شهیدان داور است

اینجاست قتلگاه شهیدان راه حق

اینجا مزار قاسم و عباس و اکبر است

اینجا به جای جامه ی احرام ما به تن

زخم هزار نیزه و شمشیر و خنجر است

اینجا دو طفل زینبم افتد به روی خاک

اینجا به روی سینه ی من قبر اصغر است

اینجا برای پیکر صد چاک عاشقان

گرد و غبار کرب و بلا مشک و عنبر است

اینجا چو آفتاب سرم بر فراز نی

بر کودکان در به درم سایه گستر است

اینجا تنم به زیر سم اسب، توتیا

اینجا سرم به دامن شمر ستمگر است

اینجا به جای جای گلوی بریده ام

گلبوسه های زینب و زهرای ا

  • دوشنبه
  • 22
  • آذر
  • 1389
  • ساعت
  • 16:19
  • نوشته شده توسط
  • سعيد رضايي
ادامه مطلب

نفس بده كه نفس پای این علم بزنم *

3439
3

نفس بده كه نفس پای این علم بزنم نفس بده كه نفس پای این علم بزنم

نفس بده كه فقط از حسین دم بزنم

سرم فدای قدمهات آرزو دارم

كه سرنوشت خودم را بخون رقم بزنم

سرم هوای تو دارد دلم هوای ضریح

چه می شود كه سری گوشه ی حرم بزنم

كنار سینه زنان چه می شود ارباب

میان صحن و سرایت شبی قدم بزنم

هزار حاجتم اما رسیده ام امشب

كه چشم بر قدم صاحب علم بزنم

نفس بده كه زشب تا غروب تاسوعا

میان نوحه كنانت دوباره دم بزنم

شاعر : حسن لطفی

  • دوشنبه
  • 22
  • آذر
  • 1389
  • ساعت
  • 16:21
  • نوشته شده توسط
  • سعيد رضايي
ادامه مطلب

برای سینه زدن رخصتی بده آقا‏ *

3270

برای سینه زدن رخصتی بده آقا‏ برای سینه زدن رخصتی بده آقا‏

به دست خسته ی من قدرتی بده آقا‏

شبیه سال گذشته دوباره آمده ام

برای خوب شدن فرصتی بده آقا‏

دوباره قصد نمودم که نوکرت باشم

در این دوماه عزا همتی بده آقا‏

دعای خیر پدر بود آمدم اینجا

به سفره ی پدرم برکتی بده آقا‏

از آن قواره ی مشکی که دست فاطمه است‏

به روضه خوان خودت خلعتی بده آقا‏

زغصه های سر غرق خون تو بر نی

چگونه سرشکنم، جراتی بده آقا‏

سر مطهرتان بارها ز نی افتاد‏

میان روضه به من طاقتی بده آقا‏

شاعر : وحید قاسمی

  • دوشنبه
  • 22
  • آذر
  • 1389
  • ساعت
  • 16:23
  • نوشته شده توسط
  • سعيد رضايي
ادامه مطلب

آقا بیا كه ما ز غمت گریه می كنیم ‏ *

2800

آقا بیا كه ما ز غمت گریه می كنیم ‏ آقا بیا كه ما ز غمت گریه می كنیم ‏
ماه عزاست بر حرمت گریه می كنیم ‏

شكر خدا كه دل به عزا خانه بار یافت ‏

ماه بكاست ما به غمت گریه می كنیم ‏

دل ها برای روز تو آماده می شوند ‏

ما بهر دیدن علمت گریه می كنیم ‏

ای خون ما حلال قدومت در این عزا ‏

خون جای اشك بر قدمت گریه می كنیم ‏

تا كی غلاف صبر، كند منع ذوالفقار ‏

هر دم به حسرت دو دمت گریه می كنیم ‏

می آیی و بدون ملاقات می روی ‏

آقا به این عبور كمت گریه می كنیم ‏

خوردی قسم به مادر پهلو شكسته ات

تا حشر هم به این قسمت گریه می كنیم ‏

ای رازدار فاطمه برگرد چاره كن ‏

ما از غم غدیر خمت گریه می كنیم ‏

دشمن به آل تو چه ستمها روا نمود ‏

با تو

  • دوشنبه
  • 22
  • آذر
  • 1389
  • ساعت
  • 16:28
  • نوشته شده توسط
  • سعيد رضايي
ادامه مطلب

عبــاسم، فــرزند عـلی مرتضایم *

3676
3

عبــاسم، فــرزند عـلی مرتضایم عبــاسم، فــرزند عـلی مرتضایم
سـردارم، سقـایم، حافظ خيمه‌هايم
من یار ثاراللّهم فرماندۀ سپاهم
****

سردارم، سردارم سردار انصارالله
ثــارالله فــرزند، بــرادر ثارالله
من یار ثاراللّهم فرماندۀ سپاهم
****
این دستم، این چشمم، این فرق نازنینم
عــاشقم، عــاشق عمــود آهنینـم
من یار ثاراللّهم فرماندۀ سپاهم
****
شمشیر حیدر و شیر ام‌البنینم
حســینِ دوم امیــرالمؤمنینم
من یار ثاراللّهم فرماندۀ سپاهم
****
به یاد ایثار و جانبازی و شهادت
بوسیده دستم را علی روز ولادت
من یار ثاراللّهم فرماندۀ سپاهم
****
جان نثار کوی امام عالمینم
سیدالشهدای ارتش حسینم
من یار ثاراللّهم فرماندۀ سپاهم
****
خجـل از گـل‌های باغ مدین

  • دوشنبه
  • 22
  • آذر
  • 1389
  • ساعت
  • 16:31
  • نوشته شده توسط
  • سعيد رضايي
ادامه مطلب

ای خــدا اکبـرم را فدا کردم *

4344
4

ای خــدا اکبـرم را فدا کردم ای خــدا اکبـرم را فدا کردم
با لب تشنه از خود جدا کردم
لالۀ پرپر ای علی‌اکبر شبه پیغمبر ای علی‌اکبر
****

نالــه پیـوسته در قتلگـه کـردم
تو زدي دست و پا و من نگه کردم
لالۀ پرپر ای علی‌اکبر شبه پیغمبر ای علی‌اکبر
****
ای خــدا اکبـرم اِرباً اِربا شد
قطعه قطعه پیش چشم بابا شد
لالۀ پرپر ای علی‌اکبر شبه پیغمبر ای علی‌اکبر
****
اکبرم کشته در پیش چشمم شد
مثـل تسبیح پـاشیده از هم شد
لالۀ پرپر ای علی‌اکبر شبه پیغمبر ای علی‌اکبر
****
تو شدی کشته در بین دشمن‌ها
من شـدم بعد تو، بی‌کس و تنها
لالۀ پرپر ای علی‌اکبر شبه پیغمبر ای علی‌اکبر
****
عمّـه‌ات آمــده از حــرم بیـرون
تا بشوید به اشک از عُذارت خون
لال

  • دوشنبه
  • 22
  • آذر
  • 1389
  • ساعت
  • 16:54
  • نوشته شده توسط
  • سعيد رضايي
ادامه مطلب

ما مصیبت زده ی کرب وبلاییم حسین *

3133

ما مصیبت زده ی کرب وبلاییم حسین ما مصیبت زده ی کرب وبلاییم حسین
بال وپر سوخته ی آل عباییم حسین

بسکه خون دل از این دیده ز غمهای تو رفت

همنشین لب دریای بکاییم حسین

عمر دنیا نرسد چون به عزاداری تو

تا قیامت ز غمت عقده گشاییم حسین

روز محشر که همان یوم یفر المرءست

ما سراسیمه به سوی تو بیاییم حسین

چون که احداث شود منبر منصور ملک

باز پا منبری یار تو ماییم حسین

هر که در حشر تو محشور شود با اهلش

ما به اذن تو ز طیف شهداییم حسین

همه آبادی دل از کرم مادر توست

ورنه ویرانه دل از شام بلاییم حسین

ما خجالت زده ی غافله سالار غمیم

که سر افکنده ی (نحن اسراءیم )حسین

چادر و معجر و عمامه اگر سوخته شد

ما به جای مانده از آن سوخته هایی

  • دوشنبه
  • 22
  • آذر
  • 1389
  • ساعت
  • 23:07
  • نوشته شده توسط
  • سعيد رضايي
ادامه مطلب

ما اشک را ز پاکی مادر گرفته ایم *

3467

ما اشک را ز پاکی مادر گرفته ایم ما اشک را ز پاکی مادر گرفته ایم
این زندگی ز چشمه ی کوثر گرفته ایم

اذن ورود ما به بهشت خداست اشک

ما از بهشت هدیه فراتر گرفته ایم

اشک غم حسین بود خود بهشت ساز

ما بعد روضه زندگی از سر گرفته ایم

آنکه شنید نام حسین و نریخت اشک

دوری از او به امر پیمبر گرفته ایم

ما در کفن ز تربت او نور می بریم

رزق سفر ز خاک همین در گرفته ایم

ما بی حسین پست ترین خلایقیم

با نام اوست رتبه ی بر تر گرفته ایم

ما در میان روضه ی او تحت قبه ایم

حاجات خود به روضه مکرر گرفته ایم

تا آب می خوریم صدا می زنیم حسین

این امر از سکینه ی اطهر گرفته ایم

سروده جواد حیدری

  • دوشنبه
  • 22
  • آذر
  • 1389
  • ساعت
  • 23:08
  • نوشته شده توسط
  • سعيد رضايي
ادامه مطلب

نفس بده که نفس پای این علم بزنم *

10124
16

نفس بده که نفس پای این علم بزنم نفس بده که نفس پای این علم بزنم
نفس بده که فقط از حسین دم بزنم
سرم فدای قدمهات آرزو دارم
که سرنوشت خودم را بخون رقم بزنم

سرم هوای تو دارد دلم هوای ضریح

چه می شود که سری گوشه ی حرم بزنم

کنار سینه زنان چه می شود ارباب

میان صحن و سرایت شبی قدم بزنم

هزار حاجتم اما رسیده ام امشب

که چشم بر قدم صاحب علم بزنم

نفس بده که زشب تا غروب تاسوعا

میان نوحه کنانت دوباره دم بزنم

سروده حسن لطفی

  • چهارشنبه
  • 24
  • آذر
  • 1389
  • ساعت
  • 11:55
  • نوشته شده توسط
  • سعيد رضايي
ادامه مطلب

افتاده ای روی زمین و سر نداری *

3564

افتاده ای روی زمین و سر نداری افتاده ای روی زمین و سر نداری
در این بیابان یک نفر یاور نداری
از بس جراحت بر تنت جا خوش نموده
یک جای سالم در همه پیکر نداری

بگذار تا که جان دهم پیش تن تو

اصلا تصور کن دگر خواهر نداری

در خیمه ها هر کودکی چشم انتظار است

خیزو بگو عباس آب آور نداری

در خیمه ها هر کودکی چشم انتظار است

خیز و بگو عباس آب آور نداری

با من بگو پیراهن و عمامه ات کو؟

بگذر از این انگشت و انگشتر نداری

سروده حسن بیاتی

  • چهارشنبه
  • 24
  • آذر
  • 1389
  • ساعت
  • 11:55
  • نوشته شده توسط
  • سعيد رضايي
ادامه مطلب

یک نفس آمده ام تا که عمو را نزنی *

2567
2

یک نفس آمده ام تا که عمو را نزنی یک نفس آمده ام تا که عمو را نزنی
که به این سینهی مجروح تو با پا نزنی
ذکر لا حول ولا از دو لبش می بارد
با چنین نیزه ی سر سخت به لبها نزنی

عمه نزدیک شده بر سر گودال ای تیغ

می شود پر به سوی حنجره حالا نزنی؟

نیزه ات را که زدی باز کشیدی بیرون

می زنی باز دوباره نشد آیا نزنی؟

نیزه ات را که زدی باز!!نمی شد حالا

ساقه ی نیزه خونین شده را تا نزنی؟

من از این وادی خون زنده نباید بروم

شک نکن اینکه پرم را بزنی یا نزنی

دست و دل باز شو ای دست بیا کاری کن

فرصت خوب پریدن شده! در جا نزنی

سروده علیرضا لک

  • چهارشنبه
  • 24
  • آذر
  • 1389
  • ساعت
  • 11:55
  • نوشته شده توسط
  • سعيد رضايي
ادامه مطلب

به روی نیزه مثل آفتابی *

2556
2

به روی نیزه مثل آفتابی به روی نیزه مثل آفتابی
نمی شد باورم دیگر نتابی
نمی دانم چرا از روز اول
به روی نیزه ها در اضطرابی

اگرچه مصحف بی رنگ و رویی

بخوان از نی، که خود قرآن نابی

میان مجلس قوم ستمگر

سرت را دیدم و ظرف شرابی

برای خلوت طفل یتیمت

تو تفسیر دعای مستجابی

خجالت می کشد وقتی رقیه

تو را خواند ولی ناید جوابی

الهی کاش در کنج خرابه

سرت پوشیده آید با نقابی

سروده کمال مومنی

  • چهارشنبه
  • 24
  • آذر
  • 1389
  • ساعت
  • 11:55
  • نوشته شده توسط
  • سعيد رضايي
ادامه مطلب
 علی اکبر لطیفیان

باورت می شد ببینی خواهرت را یک زمان * علی اکبر لطیفیان

3103
1

باورت می شد ببینی خواهرت را یک زمان باورت می شد ببینی خواهرت را یک زمان
دست بسته، مو پریشان، مو کنان، مویه کنان
باورت می شد ببینی دختر خورشید را
کوچه کوچه در کنار سایهی نامحرمان

نه لبی مانده برای تو نه جای سالمی

من که گفتم این همه بالای نی قرآن نخوان

چه عجب!طشتی برای این سرت آورده اند

ای سر منزل به منزل ای سر یحیی نشان

تا همین که چشم تو افتاده بر چشمان ما

چشم ما افتاده بر لبهای زیر خیزران

ای تمامی غرور من فدای غیرتت

لطف کن این مرد شامی را از این مجلس بران

این قدر قرآن مخوان این چوب ها نامحرمند

شب بیا ویرانه هرچه خواستی قرآن بخوان

سروده علی اکبر لطیفیان

  • چهارشنبه
  • 24
  • آذر
  • 1389
  • ساعت
  • 11:56
  • نوشته شده توسط
  • سعيد رضايي
ادامه مطلب

یا ابالفضل تویی تاج سر ام بنین *

3813
7

یا ابالفضل تویی تاج سر ام بنین یا ابالفضل تویی تاج سر ام بنین
پسر فاطمه هستی پسر ام بنین
تو علمدارترین صاحب پرچم هستی
تو به اسرار دل فاطمه محرم هستی

تا تو بودی نگرانی به دل خیمه نبود

تا تو رفتی همه ی خیمه شده رنگ کبود

گر چه گفتی تو غلامی به من اما عباس

تو شدی آبروی حضرت زهرا عباس

من زینب چه کنم بی تو در این دشت بلا

من و یک خیمه ی پر کودک و زن در صحرا

دست تو قطع شد و دست مرا می بندند

چشم تو پاره و بر گریه ی من می خندند

جگر من شده چون چشم تو پاره پاره

دختر شیر خدا بعد تو شد آواره

از شکافی که به فرق سر تو افتاده

معجر از روی سر خواهر تو افتاده

به همان محکمی ضربت نامرد عمود

خورده ام سیلی و رخساره ی من گشته کبود

تو

  • چهارشنبه
  • 24
  • آذر
  • 1389
  • ساعت
  • 11:56
  • نوشته شده توسط
  • سعيد رضايي
ادامه مطلب

باز اين چه آتش است كه بر جان عالم است ؟ *

2582

باز اين چه آتش است كه بر جان عالم است ؟ باز اين چه آتش است كه بر جان عالم است ؟
باز اين چه شعله غم و اندوه ماتم است ؟

باز اين حديث حادثه جانگذار چيست؟
باز اين چه قصه ايست كه با غصه توام است؟
اين آه جانگزاست كه در ملك دل به پاست‏
يا لشكر عزاست كه در كشور غم است
آفاق پر ز شعله برق و خروش رعد
يا ناله پياپى و آه دمادم است؟
چون چشمه چشم مادر گيتى ز طفل اشك‏
روى جهان چو موى پدر كشته درهم است
زين قصه سر به چاك گريبان كروبيان‏
در زير بار غصه قد قدسيان خم است
‏گلزار دهر گشته خزان از سموم قهر
گويا ربيع ماتم و ماه محرم است
‏ماه تجلى مه خوبان بود به عشق
روز بروز جذبه جانباز عالم است
‏مشكوة نور و كوكب درى نشأتين
مصباح سالكان طريق وفا حسين

  • پنج شنبه
  • 25
  • آذر
  • 1389
  • ساعت
  • 13:34
  • نوشته شده توسط
  • سعيد رضايي
ادامه مطلب

معجزات زینب *

2711

معجزات زینب روز اول چه خوب يادم هست
سهم من بي تو بيقراري بود
عيد من ديدن نگاه تو
دوري‌ات اوج سوگواري بود

بي تو جنت براي من دوزخ

روز روشن براي من شب بود

تا هميشه کنار تو بودن

همه‌ي آرزوي زينب بود

لحظه لحظه دلم گره مي‌خورد

به ضريح مجعّد مويت

دل من را به باد مي دادي

مي گشودي گره ز گيسويت

ولي اين روزها چه دلگير است

چقدر اين زمانه بد تا کرد

آنقدر بي کسي و غربت داشت

تا که ما را به کربلا آورد

کربلا کربلا پريشاني

غربت از چشم هات مي بارد

ندبه ندبه فراق و دلتنگي

از غروب نگات مي بارد

دست من خالي است اما باز

دو فدايي برايت آوردم

از منا تا منا دو حاجيِّ

کربلايي برايت آوردم

رد مکن هديه هاي خواهر را

  • پنج شنبه
  • 25
  • آذر
  • 1389
  • ساعت
  • 13:39
  • نوشته شده توسط
  • سعيد رضايي
ادامه مطلب

برخاسته از دشت بلا خط غبارى *

2298
1

برخاسته از دشت بلا خط غبارى برخاسته از دشت بلا خط غبارى
پيچيده به عالم سخن از يكّه سوارى
سجّاده نشين حرم عشق مهيّاست
تا بهر شهادت بشتابد به كنارى

شد بدرقه راه گل حضرت زهرا(عليها السلام)
بى تابى و اشك و عطش و ناله و زارى
تنهايى و شرمندگى و سوز و حرارت
آورده بر آن اختر تابان چه فشارى
اندر طلب دوست چنان واله و شيدا
انگار نمانده است در او صبر و قرارى
او در پى ميعاد الهى است روانه
تاريك پرستان همه مست و در خمارى
شمشير جفاى كوفه خيزبرداشت
آلاله دل به گريه آمد بارى
ناگاه بيفتاد سرماه منيرش
بر دشت بلا، كوى جفا، خاك صحارى
عالم به عزا نشست و جان ها همه در غم
بشكسته ستون عرش آرى آرى
زهرا و فرشتگان حق آمده بودند
تا بوسه بگيرند از آ

  • پنج شنبه
  • 25
  • آذر
  • 1389
  • ساعت
  • 19:46
  • نوشته شده توسط
  • سعيد رضايي
ادامه مطلب

به میدان رفتن حضرت قاسم *

3073
1

به میدان رفتن حضرت قاسم بسکه ميدان رفتن تو ، بر عمويت مشکل است
دست يابي تو ، بر اين آرزويت مشکل است
ديگر از هجران مگو ، اي يادگار مجتبي
بر مشام جان ، فراق عطر و بويت مشکل است

بر دلم آتش مزن ، اي ميوه قلب حسن
چون مرا بشنيدن اين گفتگويت مشکل است
سن تو جانا مناسب با چنين پيکار نيست
جنگ تو ، با لشکري در روبرويت مشکل است
سخت باشد ، ناسزا بشنيدن از هر ناکسي
گفتگو با دشمن بي آبرويت مشکل است
اي که واجب نيست ، در اين سن تو ، صوم و صلوه
تشنه لب در کربلا ، با خون وضويت مشکل است
بهر ميدان رفتن خود ، اشک بر دامن مريز
نور چشمم ، جنگ کردن ، با عدويت مشکل است
اي که از داغ حسن ، گرد يتيمي بر سرت
ديدن اندر خاک و خون ، رخسار و مويت مش

  • پنج شنبه
  • 25
  • آذر
  • 1389
  • ساعت
  • 19:49
  • نوشته شده توسط
  • سعيد رضايي
ادامه مطلب

باز این چه شورش است که در خلق عالم است *

3025

باز این چه شورش است که در خلق عالم است باز این چه شورش است که در خلق عالم است
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین
بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظماست

این صبح تیره باز دمید از کجا کزو
کار جهان و خلق جهان جمله درهماست
گویا طلوع میکند از مغرب آفتاب
کاشوب در تمامی ذرات عالم است
گرخوانمش قیامت دنیا بعید نیست
این رستخیز عام که نامش محرم است
در بارگاه قدس که جای ملال نیست
سرهای قدسیان همه بر زانویغم است
جن و ملک بر آدمیان نوحه می کنند
گویا عزای اشرف اولاد آدماست
خورشید آسمان و زمین، نور مشرقین
پرورده ی کنار رسول خدا، حسین
* * *
کشتی شکست خورده ی طوفان کربلا
در خاک و خون طپیده میدان کربلا
گر چشمروزگار به

  • پنج شنبه
  • 25
  • آذر
  • 1389
  • ساعت
  • 19:55
  • نوشته شده توسط
  • سعيد رضايي
ادامه مطلب

سلامی بر اجساد شهدا *

3392
2

سلامی بر اجساد شهدا السّلام علی الحسین الّذی سمحت نفسه بمهجته
السّلام علی من جعل الله الشفاء فی تربته

السلام علی من الاجابة تحت قبّته
السلام علی غریب الغرباء
السّلام علی شهیدالشهداء
السّلام علی قتیل الادعیاء
السّلام علی ساکن کربلاء
السّلام علی من بکته ملائکة السّماء
السلام علی الاجساد العاریات
السلام علی الجسوم الشاحبات
السلام علی الدّماء السّائلات
السلام علی القتیل المظلوم
السلام علی اخیه المسموم
السّلام علی علیٍّ الکبیر
السّلام علی علی الرّضیع الصّغیر
السّلام علی الأبدان السّلیبة
السّلام علی العترة القریبة

یا طریح کربلاء
مقتول بالظما
مسلوب العمامه والردا
مجزوز الراس من القفا
عطشان حتی قضی
من راسه علی السنان ی

  • پنج شنبه
  • 25
  • آذر
  • 1389
  • ساعت
  • 20:10
  • نوشته شده توسط
  • سعيد رضايي
ادامه مطلب

Poem About Ashura *

2498

Poem About Ashura Hussain was coaxed to change his heart
Induced, to play that heathen's part

Adamant to surrender, though he remained
Aggression he shunned, conflict abstained.
Hussain, explicitly, did explain:
"Vain, 0' Yazid, is temporal gain.
Through calumnious and dissolute ways
Your prevaricate what the Prophet says.
Your evanescent, sordid, slippery boon
will vanish, like a mirage; too soon.
The morbid manoeuvers; you deploy
Islam will ruin, the faith destroy.
Through muddled thinking and notions dark
On a feckless mission do not embark
Potentially hazardous whims dispel.
This mood of bleak despair expe

  • پنج شنبه
  • 25
  • آذر
  • 1389
  • ساعت
  • 21:32
  • نوشته شده توسط
  • سعيد رضايي
ادامه مطلب

(What are you Hussien(as *

2551
2

(What are you Hussien(as OH HUSSIEN WHY WHOMSOEVER CALLS YOUR NAME GOES INTO TOTAL MADNESS
AND BECOMES A BEGGAR AT YOUR DOOR , HIS LIFE OVERTAKEN BY SORROW AND SADNESS
WE FALL SO IN LOVE WITH YOU HUSSIEN
ITS YOUR LOVE THAT LEADS US TO HEAVENLY SUCCESS

HUSSIEN YOUR LOVE TAKES OVER ONES EXISTANCE
ONCE YOUR LOVE ENTERS THE HEART THERE IS NO RESISTENCE
THE HEART STARTS TO CRY YOUR NAME
FROM YOU HUSSIEN IN TIMES OF TROUBLE WE FIND ASSISTANCE

HUSSIEN WHEN ONE FINDS YOU THEY LOSE ALL SANITY
AND THEN ONLY WITH YOU DOES ONE FIND ANY SANCTITY
YOU ARE THE BEARER OF TRUTH
HUSSIEN YOU ARE THE GUIDE AND SAVIOUR OF HUMANITY

WHAT

  • پنج شنبه
  • 25
  • آذر
  • 1389
  • ساعت
  • 21:44
  • نوشته شده توسط
  • سعيد رضايي
ادامه مطلب

My back is broken *

2400
1

My back is broken Oh Abbas when your alam is risen and passes us by
We remember to get water for binte Hussain how hard you did try

On ashura this alam fell but we promise forever to hold it high
’till our death your name will always make us cry

When we want our wishes fulfilled Ya bab al Hawaij we ask
but we feel so very shy
We raise our hands in prayer yet ask one whose hands were severed from his side

Ya Abbas when I think of the arrow that pierced through your eye
And when you fell how Sakina started to weep and cry

And how Hussien ran, how Hussien ran
On his way he see’s the first and second hand
Then

  • پنج شنبه
  • 25
  • آذر
  • 1389
  • ساعت
  • 21:47
  • نوشته شده توسط
  • سعيد رضايي
ادامه مطلب

Zahra(as) comes to see *

2200

Zahra(as) comes to see Like Hussien, martyrs we can not be
But Zainab, left us with that legacy
On these nights Zahra comes to see
And loves those who do her sons Azadari

To shout out loud and scream his name
We have no restriction and there is no shame
Do it with your hearts show your love for Hussien
Upon your lives with Zahras duas mercy will rain

We are all here today and we are free men
Death may take us and we may not get this chance again
So today give your all and scream out Ya Hussien
An act for which Heaven you’ll Gain

Tonight is the the night of Abu Fazl Abbas
Remember him, his life was in that flask
H

  • پنج شنبه
  • 25
  • آذر
  • 1389
  • ساعت
  • 21:50
  • نوشته شده توسط
  • سعيد رضايي
ادامه مطلب

(DEATH IS SWEETER THAN HONEY YA QASSIM(AS *

2099

(DEATH IS SWEETER THAN HONEY YA QASSIM(AS IN THE HEAT OF THE BATTLE JUST AFTER NOON
ON ASHURA ENTERS A CHILD THAT RESEMBLES THE MOON
DEATH IS SWEETER THAN HONEY HE SAYS
OH YA HASSAN YOUR SON WILL BE A MARTYR SOON

PERMISSION HE SEEKS FROM HIS UNCLE HUSSIEN
LET ME GO MARTYDOM LET ME GAIN
A SON GOING TO DIE
NO ONE CAN UNDERSTAND HIS MOTHER PAIN

ON HIS HEAD YA HASSAN YOUR GREEN TURBAN PLACED
YOUR SON GOES TO BATTLE, BLOOD HONEY TO TASTE
IN THE RAGE OF BATTLE HE LOOKS AT HIS SHOE
HE IS ONLY A CHILD HIS SHOE IS UNLACED

UNAWARE OF THE ENEMIES AND FROM WHERE THEY ATTACK
ON QASIMS HEAD WITH THEIR SWORDS THEY SMACK
AND HOW QASSIM FELL
TELL M

  • پنج شنبه
  • 25
  • آذر
  • 1389
  • ساعت
  • 21:53
  • نوشته شده توسط
  • سعيد رضايي
ادامه مطلب
راهنمای علائم موجود در فهرست:
عدد کنار این علامت نشانگر تعداد کاربرانی ست که این مطلب را پسندیده و به دفترچه شعر خود افزوده اند
عدد کنار این علائم نشانگر میزان محبوبیت شعر یا سبک از نظر کاربران می باشد
اشعار ویژه در سایت برای کاربران قابل دسترس نیست و فقط از طریق خرید اپلیکیشن مورد نظر این اشعار در داخل اپلیکیشن اندرویدی قابل رویت خواهند بود
این علامت نشانگر تعداد کلیک یا بازدید این مطلب توسط کاربران در سایت یا اپلیکیشن می باشد