دل من باز روضه مي خواند ، روضه ي غربت شقايق را
روضه ي حرمت و شكستن را ، روضه ي گريه هاي صادق را
روضه اي را كه باز مي خواهند، پر پروانه را بسوزانند
اصلاً انگار شيوه ي خصم است ، نيمه شب خانه را بسوزانند
وحشيانه هجوم آوردند ، دشمنت داشت خنده سر مي داد
با طنابي كه بست دست تو را ، تا كشيدند عمامه ات افتاد
نه عبايي به روي دوشت بود ، پا برهنه زِ خانه ات بردند
اي محاسن سفيد شهر رسول ! خون دل اهل خانه ات خوردند
بين آن كوچه اي كه باريك است چه غم گريه آوري داري
از زمين خوردن تو فهميدم چقَدَر ارث مادري داري
ارث آن مادري كه در كوچه صورتش در هجوم سيلي بود
بعد از آن ضربه، سخت پا مي شد پلك هايي كه
- یکشنبه
- 19
- شهریور
- 1391
- ساعت
- 13:16
- نوشته شده توسط
- علی