بانو غم تو بهار را آتش زد
داغت دل بیقرار را آتش زد
با اینکه هزار و چارصد سال گذشت
فریاد تو روزگار را آتش زد
- پنج شنبه
- 27
- دی
- 1397
- ساعت
- 20:22
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
بانو غم تو بهار را آتش زد
داغت دل بیقرار را آتش زد
با اینکه هزار و چارصد سال گذشت
فریاد تو روزگار را آتش زد
بوی خوش میآید اینجا؛ عود و عنبر سوخته؟
یا که بیتالله را کاشانه و در سوخته؟
از چه خون مىگريد اين ديوار و در؟ يارب مگر-
گلشن آل خليل اينجا در آذر سوخته؟
خانۀ زهراست اينجا، قتلگاه محسن است
آشيان قهرمان بدر و خيبر، سوخته
خانۀ وحی از ملک یکباره شد در ازدحام
اندر این غوغا مگر جبریل را پر سوخته؟...
بر حریم عقل کل، دیوانهای زد آتشی
کز غمش هر عاقلی را جان و پیکر، سوخته
خيمهگاه كربلا را آتش از اينجا زدند
شد ز داغ محسن آخر كام اصغر، سوخته
گر نمىكرد اشك چشمانت «حسان» امدادِ من
مىشد از آه من اين اوراق دفتر، سوخته
عاشق شدهست دانه به دانه هزار بار
دلخون و سینهچاک و برافروخته «انار»
فریاد بیصداست ترکهای پیکرش
از بسکه خورده خونِ دل از دست روزگار
پاشیده رنگ سرخ به پیراهنِ خزان
بسته حنا به پینۀ دستان شاخسار
در سرزمین گرم، انار آتشین شود
یاقوت را میآورد آتشفشان به بار
با دست خود به حوصله پنهان نموده است
یک دانه از بهشت در او آفریدگار
آن میوهای که ساخته تسبیحی از خودش
شُکر است بر زبانش، فی اللیل و النهار
آن میوهای که فاطمه آن را طلب نمود
چون باب میل اوست شد این میوه تاجدار
آن بانویی که نام خودش شعر مطلق است
در وصفش استعاره نیاید به هیچ کار
نامی که داده است به زن قیمتی دگر
نامی که داده است به م
فاطمه جلوه ذات ازلی است
فاطمه ترجمه عشق علیست
ملک و جن و بشر زنده از وست
قاب قوسین برازنده ازوست
فاطمه خالق لوح و قلم است
فاطمه در دو جهان محترم است
فاطمه مبتکر آفاق است
شاهکار هنرش نه طاق است
ماه دلباخته فاطمه است
کهکشان ساخته فاطمه است
آفرینش چودل انگیزی کرد
عشق را فاطمه پی ریزی کرد
صورتش آینه هشت بهشت
کلک حق مدحت صدیقه نوشت
فکر جز فاطمه تشریح نداشت
ذکر بی فاطمه تسبیح نداشت
فاطمه جاذبه حق دارد
فاطمه قدرت مطلق دارد
حشر تحت علم فاطمه است
عفو هم با قلم فاطمه است
تا علی مظهر اوصاف جلی است
حرف زهرا همه جا حرف علیست
کعبه دل دل بی تابش بود
چشم خورشید به محرابش بود
پدرش پیر دو صد هابیل ا
فاطمه جلوه ذات ازلی است
فاطمه ترجمه عشق علیست
ملک و جن و بشر زنده از وست
قاب قوسین برازنده ازوست
فاطمه خالق لوح و قلم است
فاطمه در دو جهان محترم است
فاطمه مبتکر آفاق است
شاهکار هنرش نه طاق است
ماه دلباخته فاطمه است
کهکشان ساخته فاطمه است
آفرینش چودل انگیزی کرد
عشق را فاطمه پی ریزی کرد
صورتش آینه هشت بهشت
کلک حق مدحت صدیقه نوشت
فکر جز فاطمه تشریح نداشت
ذکر بی فاطمه تسبیح نداشت
فاطمه جاذبه حق دارد
فاطمه قدرت مطلق دارد
حشر تحت علم فاطمه است
عفو هم با قلم فاطمه است
تا علی مظهر اوصاف جلی است
حرف زهرا همه جا حرف علیست
کعبه دل دل بی تابش بود
چشم خورشید به محرابش بود
پدرش پیر دو صد هابیل ا
وقتی که مرتضی پدر عالمه
جا داره که بگیم مادر ما همه
فاطمه دختر حضرت خاتمه
چه سعادت یار ماست
فاطمه غمخوار ماست
نوکری ی این مادر
تا بمیریم کار ماست
مادرعالم زهرا
اونی که از دلم آگاهه مادره
همه زندگیم نگاه مادره
پناه من فقط پناه مادره
به خدا باور دارم
همیشه یاور دارم
غمی نیست توی قلبم
وقتی من مادر دارم
مادر عالم زهرا
تو مکتب علی این یه حقیقته
کنیز فاطمه وقتی با عزته
که همه همتش حفظ نجابته
به تموم مادرها
به تموم خواهرها
داده پیغام عزت
چادر خانوم زهرا
مادر عالم زهرا
مادر سادات افتخارم اینه مادر منی
مادر سادات تو شفیع روز محشر منی
این نوکر مدیون لطف توا مادر
این نوکر ممنون لطف توا مادر
دوست دارم تموم عاشقاتو
دوست دارم به خدا دوست دارم به خدا
دوست دارم تموم نوکراتو
مادرم زهرا
مادر سادات کی می شه منم بیام به کار تو
مادر سادات کی می شه بیام سر مزار تو
دلتنگم می سوزم و می سازم با دردم
عمریه دنبال مزار تو می گردم
دوست دارم مزارتو ببینم
دوست دارم به خدا دوست دارم به خدا
تا سر مزار تو بشینم
مادرم زهرا
منم گدای عشق گدای فاطمه
منم کبوتر هوای فاطمه
تموم زندگیم فدای فاطمه
همه امید من دعای فاطمه س
نفس کشیدنم برای فاطمه س
امید من به بچه های فاطمه س
گر مهر و ماه را به دستم نهد قضا
یک ذره از محبت زهرا نمی دهم
یا زهرا بی بی جان
سیاق من شده سیاق فاطمه
خدا کنه نشم من عاق فاطمه
قیامتم میرم سراغ فاطمه
یه عمریه دلم اسیر فاطمه س
مسیر سیر من مسیر فاطمه س
کسی که دستم و می گیره فاطمه س
سرمایه ی محبت زهراس دین من
من دین خویش را به دو دنیا نمی دهم
یا زهرا بی بی جان
قیامت غم تو کمتر از قیامت نیست
در این بلا، منِ غمدیده را سلامت نیست...
شکست پشت امامت ز داغ تو، زهرا
که قدر عصمت تو، کمتر از امامت نیست
به صبر، تکیه در این غم نمیتوانم کرد
که در عزای تو او را هم استقامت نیست...
پس از شکستن قدر تو، ای حبیبۀ حق
دگر به جان و جهان، بویی از سلامت نیست
به اشک هر شبه، قبر تو را کنم سیراب
مثال دیدۀ من، ابر را کرامت نیست
خدا کند به قیامت رسد شبم چو به روز
کنار قبر توأم، جرأت اقامت نیست
آزار دادهاند ز بس در جوانیام
بیزار از جوانی و، از زندگانیام
جانانهام که رفت؛ چرا جان نمیرود
ای مرگ، همتی! که به جانان رسانیام
هر شب به یاد ماه رُخت تا سحرگهان
هر اختریست شاهد اخترفشانیام
بر تیرهای کینه سپر گشت سینهام
آرم گواه پیش تو پشت کمانیام
یاری ز مرگ میطلبم، غربتم ببین
امت پس از تو کرد عجب قدردانیام!
موی سپید و فصل جوانی خبر دهد
کز هجر خود به روز سیه مینشانیام
دیوار میکند کمکم، راه میروم
دیگر مپرس از من و از ناتوانیام
سوزندهتر ز آتش غم، غربت علیست
ای مرگ ماندهام که ز غمها رهانیام
بیتو یافاطمه با محنت دنیا چه کنم؟
وای، با اینهمه غم، بیکس و تنها چه کنم...
بی تو دنیاست مرا، همچو کویری سوزان
دور، از سایهات ای شاخۀ طوبی چه کنم؟
آتش فتنه ز خاموشی تو روشن شد
در چنین مهلکه، ای بضعۀ طاها چه کنم؟
من به دریای غمت کشتی طوفانزدهام
پای بندم به تو و، غرق به دریا؛ چه کنم؟
ای که در رحلت احمد بگرفتی دستم
حال کز داغ تو افتادهام از پا، چه کنم؟
در دل شب، ز یتیمان تو پنهان گریم
گر صدایم شنود زینب کبری، چه کنم؟
گر محمد نِگرَد سینۀ مجروح تو را
یا کند روی کبود تو تماشا، چه کنم؟
در روايات ناب معصومين
در احادیث نغز اهل ولا
شرح نورانی مفاخرهایست
آیه آیه تمام نور هدی
روزی از روزها که در صحرا
فاطمه با علی سخن میگفت
از کرامات خالق یکتا
از عنایات ذوالمنن میگفت
ناگهان حین خوردن خرما
چید مولا رطب ز باغ جنان
نور حق جاری از لبانش شد
با گل خنده گفت: فاطمه جان
هیچ دانی پیامبر، من را
دوست دارد چو جان شیرینش
بیگمان او نمیدهد ترجیح
هیچکس را به یار دیرینش
گفت زهرا: نمیشود هرگز
که تو باشی عزیزتر از من
میوۀ قلب او منم زهرا
کی به جز فاطمهست پارۀ تن
هر دو رفتند با لبی خندان
نزد خورشید عشق، پیغمبر
گفت زهرا: پدر بگو امروز
من گرامیترم و یا حیدر؟
گفت پیغمبر امین با او:
تو و حی
زمستانی سیاه است و سپیدی سر زد از موها
ز بامم برف پیری را نمیروبند پاروها
چه میزانی پی سنجیدن جرمم به جز عفوش
که ترسم بشکند پرهای شاهین ترازوها
کند خامه به گوش چامه نجوا نام زهرا را
مگر دستم بگیرد لطف آن بانوی بانوها
گناهانم فراوان و اگر بانوی محشر اوست
در آن غوغا نیارم کم، نیارم خم به ابروها
نه هر کس فخر دارد گردروب خانهات گردد
مگر از زلف حورالعین کند آماده جاروها
اگر آلودهام «یا طاهر» و «یا طاهره» گویم
در این تسبیح همسنگاند «یا زهرا» و «یاهو»ها
اگر یک فضل از فضه کسی گوید به شوق آن
کنم از لانه هجرت چون پرستوها، ارسطوها
نخی از معجرت حبلالمتین از بهر معصومین
به دستت شربتی داری شفای
ز صبح ازل شرح غم فاطمه ست
کسی که ندارد عدم فاطمه ست
خدا را فقط یک قسم کافی است
به حق علی، ان قسم فاطمه ست
خدا طالعم را چه سعد افرید
نوشته بر ان، مادرم فاطمه ست
نفس های من اسمانی شده
دمم یا علی، باز دم فاطمه ست
فقط یک نفر مثل حیدر شده
به قران که ان شخص هم فاطمه ست
زنان بزرگ جهان روز حشر
همه قطره هستند و یم فاطمه ست
حرم در نجف دارد و قلب ما
به ظاهر اگر بی حرم فاطمه ست
کجا سائلی را ز در رانده است
نشان خدا در کرم فاطمه ست
با آنکه باز امروز مادر ميکند کار
پيداست دست خسته اش افتاده از کار
رنگش پريده ضعف دارد پيکر او
حتي برايش راه رفتن هست دشوار
سر دردهاي او امانش را بريده
اي درد ديگر از سر او دست بردار
فهميدم از طرز نگاه او ندارد
ميلي براي زندگي يک ذره انگار
گفتم بمان ديگر نزن از رفتنت حرف
فرمود دارد ميکشد همسايه آزار
گفتم دعا کن تا شفايت را بگيري
الجار ثم الدار را ميکرد تکرار
گفتم دل ما را چه خواهي کرد مادر
مشغول کار خانه شد با حال تب دار
از بسکه سرفه ميکند در خواب هرشب
جان مرا از غصه اش آورده بر لب
با آنکه از حالش نمي گويد برايم
از رنگ او پيداست دارد همسرم تب
درمدت بيماري اش هرگز نديدم
يک بار حتي خانه ام را نامرتب
پيشم نمگيرد به پهلو دست خود را
هر چند مي پيچد به خود از درد اغلب
زهرا وصيت هاي خود را گفت ديشب
آهسته با گريه فقط در گوش زينب
تنها و تنها فاطمه محو خدا بود
از اولش هم او از اين عالم جدا بود
از سوي حق خم شد نبي بوسيد دستش
در آستين فاطمه دست خدا بود
در مدح زهرايم همين يک جمله کافي ست
تنها دليل خلقت ارض و سما بود
نه سال خانه داري اش شرمنده ام کرد
شانه به شانه ياورم در هرکجا بود
اين روز آخر بيشتر شرمنده ام کرد
نا
فاطمه فخری به نسل ادم است
فاطمه رکن رکین عالم است
گرپی تعلیم اسم اعظمی
نام او مشتق زاسم اعظم است
فاطمه محبوبه ذات خداست
میوه قلب رسول خاتم است
ریزه خواردرگهش افلاکیان
نوکردرگاه او صد حاتم است
سوره کوثر به وصفش آمده
هرچه در شانش بگویم گر کم است
فضه اش را عزتی داده خدا
گر کنیزاست و ولی عیسی دم است
قابله لعیا به زهرا آمده
خادم و خدمتگذارش مریم است
هرکه دردنیا بگرید درغمش
روز محشر غم ندارد خرم است
(خادم) ازالطاف زهرا شد عزیز
سائلانش صاحب جام و جم است
فاطمه یعنی تمام عرش و فرش و کائنات
فاطمه یعنی وفا یعنی بقا یعنی حیات
فاطمه یعنی رهایی بخش عالم از عذاب
فاطمه یعنی خدای شور و شوق و انقلاب
فاطمه یعنی تلاش و کوشش و ایستادگی
فا طمه یعنی انیس و مونس و دلدادگی
فاطمه یعنی بری از ظلم و زور این و آن
فاطمه یعنی خداوند زمین و آسمان
فاطمه یعنی کلام وحی بر اهل زمین
فاطمه یعنی که سکاندار علم و عقل و دین
فاطمه یعنی محمد فاطمه یعنی علی
فاطمه یعنی ولایت فاطمه یعنی ولی
فاطمه یعنی حسن یعنی حسین سر جدا
فاطمه یعنی شفیع در عالم بی انتها
فاطمه یعنی تبسم فاطمه یعنی امید
فاطمه یعنی که افضل از هزران تن شهید
فاطمه یعنی مرید حضرت پروردگار
فاطمه یعنی انیس و مونس این روز
محكم نزن اين روزها در را به ديوار
حساس خواهي كرد نوكر را به ديوار
دلگيرم از هم دستي ديوار با در
ديگر نكش عكس كبوتر را به ديوار
در طول ايام عزاي فاطميه
در روضه هم نگذار منبر را به ديوار
جبريل اگر در روضه ديدي فاطمه هست
تكيه نده پهلوي مادر را به ديوار
ديوار هم در خانه هم در كوچه بد كرد
ديدم دو جا آيات كوثر را به ديوار
از يك طرف او دست بر پهلو گرفته
از يك طرف آن دست ديگر را به ديوار
هم روي ديوار است خون مادر ما
هم ديده راوي اشك حيدر را به ديوار
هم ميگذارد سر به گوش چاه حيدر
هم ميگذارد نيمه شب سر را به ديوار
مرغ طبعم درعجب ازاقتدارفاطمه است
گردش چرخ وفلک در اختیار فاطمه است
آسمان باآن همه زیبائیش تسلیم اوست
ثابت و سیاره اش اندر مدار فاطمه است
چارده قرن است نامش دلربایی می کند
چارده قرن است عالم بی قرار فاطمه است
همسری جز فاطمه شایسته حیدر نبود
خانه زاد کعبه هم آئینه دار فاطمه است
فاطمه آئینه حسن و کمال مرتضاست
همچنان که مرتضی باغ و بهار فاطمه است
پشت درب خانه با خون حک نمود این جمله را
اهل عالم مرتضی دار و ندار فاطمه است
گرچه در ظاهر مزاری بی نشان دارد بقیع
سینه احرار با ایمان مزار فاطمه است
عصمت اللهش نمی خوانند عالم بی سبب
خاتم پیغمبران آموزگار فاطمه است
درمسیر عزت و آزادی و آزادگی
هم شر
حالا که نُقره داغ شُد اَخبارِ خانه ات
وا شُد گِرِه زِ کارِ گِرِفتارِ خانه ات
دُنبالِ مَرهَمی تو عَلی جان؟! نیاز نیست
زیرا که رَفتَنی شُده بیمارِ خانه ات
خِیلی بِبَخش! گوشه ای اُفتاده هَمسَرَت
با فِضِّه است این دو سه شَب، کارِ خانه ات
دَر را اَگر زَدند، خودَم باز می کُنم
رُخصَت بده به یارِ وفادارِ خانه ات
نُه سال خواهِش از تو نَکَردم، فَقَط عَلی...
...از پُشتِ دَر دَرآر تو مِسمارِ خانه ات
با زِینَبَم هَرآنچه سُخَن بوده گُفته ام
بَر دوشِ او گُذاشته ام بارِ خانه ات
دَستی بِکِش به صورتِ خود بَعدِ رفتَنَم
رَنگی بِزَن تو بَر دَر و دیوارِ خانه ات
تنها، خودَت بِشوی و کَفَن کُن تَنِ مَرا
مَحرَم
مروه و سعی و صفا مشعر؛ به نام ِ فاطمه ست(س)
احترام ِ کعبه بعد از احترام ِ فاطمه ست(س)
مسجد و گلدسته و محراب میگوید: علی(ع)
چون أمیرالمؤمنین تنها امام ِ فاطمه ست(س)
در دفاعِ از ولایت محسنش را میدهد
ذوالفقارِ مرتضی(ع) محو قیام ِ فاطمه ست(س)
چرخش دستاس قوّت میدهد بر دست او
روز و شب «نادعلی» ذکر مدام ِ فاطمه ست(س)
جذبۂ منظومۂ شمسی تبسّم های اوست
گرمی خورشید از لحن سلام ِ فاطمه ست(س)
غرق شد آنقدر در عشقش که حس کردم علی(ع)...
نیمۂ دیگر که نه! بی شک تمام ِ فاطمه ست(س)
در قیامت؛ هم عنایت هم شفاعت سهم ماست
دوستی با شیعۂ حیدر مرام ِ فاطمه ست(س)!
نیمه شب بود و لبی خاموش داشت
باغبان تابوت گل بردوش داشت
گاه خوناب دل از دیده فشاند
گاه می رفت وگهی از پای ماند
گه شرر برعالم لاهوت زد
گاه سربر چوبه ی تابوت زد
زیر لب می کرد این سان زمزمه
ای تمام هستی من فاطمه
ای که نیلی شد زسیلی روی تو
شد دلم بشکسته چون پهلوی تو
کی گمانم بود درشامی خموش
چوبه ی تابوت توگیرم به دوش
با دلی از داغ زهرا چاک چاک
بُرد او را تا به منزلگاه خاک
کرد قدری کعبه ی دل راطواف
یادش آمد ازشبانگاه زفاف
آن شبی که مصطفی باقلب شاد
دست زهرا رابه دست او نهاد
گفت برحیدر امانتدار باش
اوتورا یار وتو اورا یار باش
ناگهان اشکش امانش رابرید
پای خود رابی توان وتاب دید
آسمان دیده ر
فاطمه، دلواپسم ، خیز و پریشانم مکن
دست و پا گُم کرده ام بازی تو با جانم مکن
بین مسجد گریه ام را دیده ای ،پس صبر کن
پیش این نامرد مردم باز گریانم مکن
یک طرف تابوتِ خالی ، یک طرف تصویرِ تو
بین این دو قاتلِ جان زار وحیرانم مکن
هرنفس که میکشی زخم تو سروا میکند
بیش از این شرمندة دارو و درمانم مکن
تو رشیده بودی بودی و شعله تنت را جمع کرد
با بهم پیچیدنت سر در گریبانم مکن
خُب نخند اصلا اگر پهلو اذیت میکند
استراحت کن ازاین خواهش پشیمانم مکن
بر حصیر خانه چندین قطرة خون دیده ام
بین خانه زائرِ آیاتِ قرآنم مکن
فکرِ اینکه میروی خانه خرابم میکند
یادِ ایام وصالم ،غرقِ هجرانم مکن
از چه تو اِنقد
ميبيني اشكِ علي جاري شده
زندگيم پُـر از گرفـتــاري شده
رفـتي و بعده پرســتاري ازت
كاره مـردِ تو يتـيم داري شده
----------------------------------
ديگه هيچ كي نميده بهم سلام
همه يك جور ديگه ميكُنن نِگــام
بعد تو تموم دلخوشـيم شُـــده
اينكه هر شب سره قبرِ تو بيام
-----------------------------------
پُر شده پيمونه ي صبره علي
خونه ي بي تو شده قبره علي
حالا كه پُشت و پناهي نداره
اسيره چنگ يه مُشت گَبره،علي
-----------------------------------
ديگه خواب به چشم حيدر نمياد
قـصّه ي غريبي مون سر نمياد
چندروزه كه هيچي جز آهِ حُسين
از پـسِ اشـك حـسـن بر نمياد
-----------------------------------
تو دلم يه د
اشكي چكيد از ديده هايم در ادامه
دارد يقينأ روضه هاي در ادامه
آغاز گريه بود در شهر مدينه
دارد ولي اين گريه ي مادر ادامه
كاري كه با پهلوي زهرا كرد مسمار
داده به كارش كربلا خنجر ادامه
ديدم دفاع از امامش را به خوبي
چون مادر خود داده اين دختر ادامه
راه علي اكبر نخواهد يافت پايان
پس مي دهد اين راه را اصغر ادامه
از گوش ها رفته به غارت گوشواره
اين روضه را داده ست انگشتر ادامه
اسما بیا که روز جدایی رسیده است
خواهر! بیا که کار به هجران کشیده است
این روزها که بانوی این خانه هم شُدی
هَر شَب برای فاطمه پَروانه هم شُدی
اَسما ببخش! جاروی این خانه هم زدی
بر گیسوان دخترَکَم شانه هم زدی
قامت خمیده، دست به بازو گرفته ام
ساحل نشین و کشتیِ پهلو گرفته ام
آهسته زیرِ پیرُهَنم را نگاه کن
خون لَخته های روی تَنم را نگاه کن
باید که مَرهمی روی زخمِ پَرَم کِشی
حیدر رسید، چادرِ من را سَرَم کِشی
بر سینه ام از این دَرِ خانه نشانه هاست
بر دورِ بازویم اثرِ تازیانه هاست
دیگر نمی توانم راحَت نَفَس کِشَم
سَختَم شُده به دَردِ جِراحَت نَفَس کِشَم
پهلو به پهلویم مَکُن اسما، که اینچُنین
خون
قدم هر جا گذاري خاك آن زر ميشود قطعأ
غلام حقله گوش تو ابوذر ميشود قطعأ
من از ام ابيها بودنت فهميده ام زهرا
كسي كه دخترش باشي پيمبر ميشود قطعأ
تو هستي نفخه ي صور و تو هستي صور اسرافيل
تو هر آني بخواهي صبح محشر ميشود قطعأ
خودت كه جاي خود داري كنيز خانه ات فضه
ز نورش عالم امكان منور ميشود قطعأ
توئي زهره توئي زهرا توئي انسيه الحورا
به حق مثل توئي هم كفو حيدر ميشود قطعأ
حسن از تو حسين از تو امامت جاري از نورت
همين مطلب خودش تفسير كوثر ميشود قطعأ
اگر يك آن نسيم افتد گذارش بر سر كويت
فضاي عالم امكان معطر ميشود قطعأ
ای نورِ تو شمع دل افروز پیمبر
مزدِ عبادات چهل روز پیمبر
ای تازه تر از باورِ سبز درختان
ای دختر پیغمبر سبز درختان
ای روزه از صبرِ سه روزت طاقتش طاق
ای سفرۀ افطار تو سرشار انفاق
از بس پی انفاق ها لحظه شمردی
تا خانهات رخت عروسی را نبردی
شبنم بپاشان شاخه ساران سحر را
آغوش وا کن بوسه باران پدر را
بعد از پدر صبر جمیل آرامتان کرد
یا گفتگو با جبرئیل آرامتان کرد
ای نقرۀ باران اشکت آبگینه
سرشار از عطر مناجاتت مدینه
ای خطبه ات مهر دهان یاوه گوها
ای ندبهات بنیان کن بیچشم و روها
با خطبه ات مرز امید و بیم بودی
آنجا تبر بر دوشِ ابراهیم بودی
دشمن اگرچه بادها در غبغب انداخت
خود را میان خطبۀ پرش
کیست زهرا،عالم امکان از او
از وجودش کرده کسب آبرو
کل دنیا میکده،زهرا سبو
خم می از عشق او در نشات است
می ننوشد هرکه کم ظرفیت است
کیست زهرا،حمله دار تور عشق
منجلی در قلب و رویش نور عشق
حا و سین و یا و نونش شور عشق
حیدر او با خداهم خصلت است
این حسینش شیعیان را عزت است
نام زهرا اول سر لوح عشق
چون سفینه عالم و،او نوح عشق
خالق یکتا تن و او روح عشق
فاطمه برخلقت حق علت است
در حقیقت باعث این خلقت است
فاطمه یعنی تمام انبیا
فاطمه یعنی محمد مصطفی
فاطمه یعنی علی شیر خدا
کل اینها جمع این شخصیت است
او برابر با تمام خلقت است
فاطمه یعنی ز خاتم تا علی
تا لحد از مهد یعنی با علی
ذکر لبهایش دمادم یا علی
ذکر یا