خدایا درد بی اندازه دارم
به لبها خون و ذکری تازه دارم
ز روی بامم و هر دم نگاهی
به راه کوفه و دروازه دارم
- سه شنبه
- 13
- شهریور
- 1397
- ساعت
- 19:10
- نوشته شده توسط
- حسن فطرس
خدایا درد بی اندازه دارم
به لبها خون و ذکری تازه دارم
ز روی بامم و هر دم نگاهی
به راه کوفه و دروازه دارم
اسير گشته ام اينجا و بغض در سينه
گرفته راه نفس را به پنجه ي كينه
برو به راه دگر اي مسافر کوفه
ميا به شهر شقاوت عزيزِ ديرينه
غزل شهادت حضرت مسلم(ع)
تا شنيدم بهر دین مسلم فدا شد ای خدا
باخودم گفتم كه فصل كربلا شد ای خدا
از سر دار الاماره یارِ من، ابن العقیل
بر زمين افتاد و در حقش جفا شد ای خدا
اشك غربت ريخت در آن كوچه هاي بي وفا
همچو بابايم شهيدِ عقده ها شد ای خدا
تشنه لب جان داد و او را آب در كامش نبود
با عطش جان و تنِ او آشنا شد ای خدا
چون شنيدم در ميان خاك ها غلطيده است
سينه ام زد ناله اي و در نوا شد ای خدا
خاك كوفه گشته خاكِ نينواي مسلمم
رأس او از پيكرِ پاكش جدا شد ای خدا
هر كسي در راه آزادي دم از حق مي زند
بايدش اين گونه قربان خدا شد ای خدا
غزل ویژه شهادت حضرت مسلم بن عقیل(ع)
با نام شهر كوفه جانم پر از شرر شد
نايبِ پورِ زهرا در كوفه خون جگر شد
مسلم به رسم دعوت رو سوي كوفه آورد
با جور مردمانش احوال او دگر شد
چون كوفه كس نديده مهمان ستیز و قاتل
مهمانِ شهر كوفه در كوچه در به در شد
مهمان حبيب حق است مهمان كشي روا نيست
اما غریب كوفه در كوفه جان به سر شد
نامردمان كوفه بسكه جفا نمودند
در خاك بي وفايي غرق به خون قمر شد
چون بيتِ طوعه گرديد خلوتگه نيازش
از ناله هاي مسلم چشمانِ طوعه تر شد
مسلم نماز خود را با آه و ناله می خواند
دامان سبزِ مسلم با گريه پُر گوهر شد
در شجاعت ، منم ابوطالب
در ارادت ، منم عقیل دگر
که خدا ، در پیام خون خدا
برگزیدم چو جبرییل دگر
سر نهادم به شانه ی دیوار
نوحه ی یا حسین زمزمه ام
گر چه در کوچه ها اسیر شدم
من عزیز ، عزیز فاطمه ام
گریه چاره نکرد دردم را
وقتی از دست می رود چاره
به خدا درد من فقط این است
که زن و بچه ات شد آواره
ای که حتی ندید همسایه
سایه ی خواهر تو را برگرد
صحبت از شام و مجلس آرایی است
وای.....ناموس کبریا.....برگرد
تیرهای سه شعبه ی این قوم
سه هدف دارد ای امام الناس
سینه ی تو....سپیدی حنجر
تیر سوم....سلام بر عباس
در شهر دلی ، به شوق پرواز نبود
با حنجره ی باغ ، هم آواز نبود
آورد کبوتری پیام از گل سرخ
افسوس که یک پنجره ی باز نبود
در کوچه های کوفه شد نوحه سرا مسلم
گوید به اشک دیده با خون خدا مسلم
ای زاده ی حیدر
از این سفر بگذر
کوفه میا مولا.....
بشنو سلام آخر از لبهای خونبارم
بر دارم و حاشا که من دست از تو بردارم
ابن عقیلم من
اول قتیلم من
کوفه میا مولا....
ای قبله ی روز و شب من ای حسین جانم
باشد شعار بر لب من ای حسین جانم
بین کام عطشانم
بشکسته دندانم
کوفه میا مولا....
آخرين نامه از كوفیان كه به ابی عبدالله رسید با اين مضمون بود ، عريضه اى است به محضر حسين بن على ع
از جانب شيعيان آن حضرت و شيعيان پدر آن جناب عليه السّلام
اءَمّا بَعْدُ، فَإِنَّ النّاسَ يَنْتَظِرُونَكَ، لا رَاءْيَ لَهُمْ غَيْرُكَ، فَالْعَجَلَ الْعَجَلَ يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ، فَقَدْ اءَخْضَرَ الْجَنابُ، وَ اءَيْنَعَتِ الثِّمارُ، وَ اءَعْشَبَتِ الاَْرْضُ، وَ اءَوْرَقَتِ الاَْشْجارُ
اما بعد ؛ مردم انتظار قدوم تو را دارند و بجز تو كسى را مقتداى خود نمى دانند ؛ پس يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ! بشتاب و تعجيل فرما، باغها سبز شده و ميوه هارسيده و زمينها پر از گياه و درختان سبز و خرم و پر از برگ گرديده ؛
،
روضه و گريز
مسلم ابن عقيل ع
منابع : الارشاد ج٢ ص ٦٣
سوگنامه آل محمد ص١٧٨
بسم الله الرحمن الرحيم
زمانى كه حضرت مسلم را بالاي دارالعماره بردند در حال ذكر گفتن بود ،ديدند از گوشه ى چشمش اشك جارى است ،گفتند پسر عقيل اگر شجاعى را مي خواستند مثال بزنند نام تو را مي بردند، چه شده گريه مي كني؟ فرمود گريه ى من براى خودم نيست براى اون آقايي است كه بهمراه خانواده اش عازم اينجاست.
راوى مي گه قبل از شهادت ذكرش عوض شد دائما مي فرمودند السلام عليك يا ابا عبدالله
وقتى مسلم ابن عقيل عليه السلام را با لب تشنه به شهادت رساندند ، بدن مطهرش را ميان كوچه هاى كوفه انداختند و اولين سري كه قبل از سر امام حسين بالاى ن
پیش گویی پیامبر ص
از شهادت مسلم بن عقیل
مقتل الحسين شيخ صدوق ص٣٦
العيون العبرى ص٦٥
بسم الله الرحمن الرحيم
از ابن عباس نقل است که علی علیه السلام به رسول خدا صـلی الله علیه و آله عرض كرد : یا رسول الله آیا شما عقیل را دوست دارید؟ فرمود : آري به خـدا به دو جهت، به او مهر می ورزم ؛ یکی به خاطر خودش و دیگري به خاطر محبتی که ابوطالب به او داشت . فرزنـد او در راه دوستی فرزند تو کشـته میشود و چشم مؤمنان براي او میگریند و فرشـتگان مقرب بر او درود میفرسـتند . سپس رسول خدا ص چنـان بـا شـدت گریست که اشـکش بر سـینهايش جـاري گشت، سـپس گفت : از آن چه پس از من برخانـدانم خواهد
رسید، به خدا شکوه می
وضه و گريز حضرت مسلم
عليه السلام
گريزهاى مداحى
به نقل از طريق البكاءصفحه١٠٠
مقتل مرحوم مقرم صفحه٨٣
وقتي سفير پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلّم در حوالي شهر شام به صحراي موته رسيد. از قضا به حاكم موته «شرجيل بن عمروقصان» كه براي شكار به صحرا آمده بود، برخورد كرد. چون سفير پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلّم را ديد از او سؤال كرد: «كيستي؟ از كجا آمده اي؟ به كجا ميروي؟ » او گفت: «از مدينه آمده ام، از پيغمبر آخرالزمان نامه دارم و به سوي پادشاه شهر شام ميروم. تا كه او را به دين
پيغمبر دعوت نمايم. » شرجيل ملعون در غضب شد و دستور داد تا او را بگيرند. ظالمان او را گرفتند و نامه پيغمبر صلّي الله عليه
پيش گويي پيامبر ص از شهادت
#مسلم ابن عقیل
از ابن عباس نقل است ?
که علی علیه السلام به رسول خدا صـلی الله علیه و آله عرض كرد : یا رسول الله آیا شما عقیل را دوست دارید؟ فرمود : آري به خـدا به دو جهت، به او مهر می ورزم ؛ یکی به خاطر خودش و دیگري به خاطر محبتی که ابوطالب به او داشت . فرزنـد او در راه دوستی فرزند تو کشـته میشود و چشم مؤمنان براي او میگریند و فرشـتگان مقرب بر او درود میفرسـتند . سپس رسول خدا ص چنـان بـا شـدت گریست که اشـکش بر سـینهايش جـاري گشت، سـپس گفت : از آن چه پس از من برخانـدانم خواهد
رسید، به خدا شکوه میکنم
?گريز روضه اينجاست عرض كنيم يا رسول الله بغير از شما كه قبل ا
پيش گويي پيامبر ص از شهادت
#مسلم ابن عقیل
از ابن عباس نقل است ?
که علی علیه السلام به رسول خدا صـلی الله علیه و آله عرض كرد : یا رسول الله آیا شما عقیل را دوست دارید؟ فرمود : آري به خـدا به دو جهت، به او مهر می ورزم ؛ یکی به خاطر خودش و دیگري به خاطر محبتی که ابوطالب به او داشت . فرزنـد او در راه دوستی فرزند تو کشـته میشود و چشم مؤمنان براي او میگریند و فرشـتگان مقرب بر او درود میفرسـتند . سپس رسول خدا ص چنـان بـا شـدت گریست که اشـکش بر سـینهايش جـاري گشت، سـپس گفت : از آن چه پس از من برخانـدانم خواهد
رسید، به خدا شکوه میکنم
?گريز روضه اينجاست عرض كنيم يا رسول الله بغير از شما كه قبل ا
#روضه_وگريزحضرت_مسلم_عليه_السلام
?وقتي سفير پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلّم در حوالي شهر شام به صحراي موته رسيد. از قضا به حاكم موته شرجيل بن عمروقصان كه براي شكار به صحرا آمده بود، برخورد كرد. چون سفير پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلّم را ديد از او سؤال كرد: كيستي؟ از كجا آمده اي؟ به كجا ميروي؟ او گفت: از مدينه آمده ام، از پيغمبر آخرالزمان نامه دارم و به سوي پادشاه شهر شام ميروم. تا كه او را به دين
پيغمبر دعوت نمايم. شرجيل ملعون در غضب شد و دستور داد تا او را بگيرند. ظالمان او را گرفتند و نامه پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلّم را پاره كردند و سرش را از بدن جدا كردند. تا اين خبر به پيا
#روضه_وگريزحضرت_مسلم_عليه_السلام
?وقتي سفير پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلّم در حوالي شهر شام به صحراي موته رسيد. از قضا به حاكم موته شرجيل بن عمروقصان كه براي شكار به صحرا آمده بود، برخورد كرد. چون سفير پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلّم را ديد از او سؤال كرد: كيستي؟ از كجا آمده اي؟ به كجا ميروي؟ او گفت: از مدينه آمده ام، از پيغمبر آخرالزمان نامه دارم و به سوي پادشاه شهر شام ميروم. تا كه او را به دين
پيغمبر دعوت نمايم. شرجيل ملعون در غضب شد و دستور داد تا او را بگيرند. ظالمان او را گرفتند و نامه پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلّم را پاره كردند و سرش را از بدن جدا كردند. تا اين خبر به پيا
#مسلم
?در تاريخ داريم هم پيامبر خدا هم امام حسين براي شهادت مسلم ابن عقيل به شدت گريه كردند و اما گريه ي پيامبر (ص)
ابن عباس چنين نقل مى كند: على عليه السلام از رسول خدا پرسيد: يارسول الله! تو عقيل را دوست دارى؟
پيامبر صلى الله عليه و آله - فرمود: آرى به خدا! به او دو محبت دارم ، محبتى بخاطر خود او و محبتى به
خاطر محبت ابواطالب به او (( فرزند عقيل در راه محبت فرزند تو به شهادت خواهد رسيد، و چشمان مؤمنان اشكبار خواهد گشت و ملائك مقرب بر او درود و تحيت خواهند فرستاد ))
سپس حبيب خدا محمد مصطفى صلى الله عليه و آله گريست تا آنكه اشكهايش بر سينه اش روان شد و بعد گفت: به خدا! از رنجى كه خاندانم پس از
#مسلم عليه السلام و گريز به گودال قتلگاه
?مسلم سه وصيت داشت كه به عمر سعد فرمود ، يكي از وصيت ها اين بود كه جنازه ى من رو بعد از شهادت به خاك بسپار ، اما عمر سعد ماهيت وصيت ها رو بر ابن زياد فاش كرد ، ابن زياد گفت عمر سعد ، مرد خائن امين مى شود !!!
اما بدن او را ما باك نداريم كه چون او را كشتيم هر چه خواهند در باره آن انجام دهند (و دفن كنند)(١)
?جا داره عرض كنيم يا مسلم ابن عقيل ، هر چند بدن مطهر شما رو از بالاي دارالاماره به پايين انداختند و به بازار بردند ، ولي پايمال نشد ،
اما دلها بسوزه براي بدن مطهر آقا سيدالشهداء ، بعد از شهادت حضرت همين عمر سعد ملعون اومد جلوي لشكرش ايستاد فرياد زد
من ي
طلوع کرده شفق در نگاه شعلهورت
اسیر چشم تو باران، نسیم در به درت
تو از کدام لبِ تشنه قصه میخوانی؟
که رودهای جهان گشتهاند همسفرت
چه بر تو رفت در آن لحظهای که فهمیدی
از آب و رنگ خیانت پُر است دور و برت...
چه داغها که دلت را پر از شرر کردند
چه زخمهای عمیقی که مانده بر جگرت
نه آسمان که شبی بیستاره و تاریک
که تکه ابر سیاهیست در نگاه ترت
تو را چنان که تویی هیچکس نخواهد بود
اگر جدا شود از تن هزار بار سرت
مسلم بن عقیل
غریبم وقدم زنم به شهر کوفه
به دل زده گل بلا وغم شکوفه
شدست بسته روی من تمام درها
به پیش روی من بود بسی خطرها
سفیر سوی کوفیان زشاه دینم
ولی به کوفه بی پناهم وحزینم
میان کوفیان ومن، شکسته پیمان
امید من بود فقط، به لطف یزدان
دو طفل من میان کوفیان رهایند
ندانم آن گلان من کنون کجایند
نوشته ام حسین من به کوفه آید
ولی خدا کند امیر من نیاید
حسین میا،که کوفیان کشند مهمان
فدای تو شود کنون زمسلمت جان
سر از تنم جدا شود،سرت سلامت
بریزم اشک خون زدیده از ندامت
زنامه ام بسوی تو شدم پشیمان
بترسم اینکه آیی وشوی پریشان
عمارت امیر کوفه روی بامم
درآخرین دمم به تو بود سلامم
بنالم وبگویمت من ا
سر شب بود مردم كوفه
همه درخانه هايشان رفتند
يك نفر هم نماند از آن ها
همه بى نام و بى نشان رفتند
-
باورت مى شود عزيزدلم
عده اى با سه سكه برگشتند
برق اين سكه ها كه بيشتر شد
دشمنان تو بيشتر گشتند
-
همه آنها كه تشنه ات بودند
تشنه ى خون اكبرت هستند
قصد دارند سر تورا ببرند
تشنه ى خون حنجرت هستند
-
خسته ام..تشنه ام..فداى سرت
تو فقط فكر كاروانت باش
نكند غصه ى مرا بخورى
تو فقط فكر دخترانت باش
-
سيدى!از تو خواهشى دارم
چشم و گوشت به خواهرت باشد
التماس مى كنم كه بردارى
زرهى قد اصغرت...باشد؟؟
-
بدنم مثل بيد مى لرزد
گفتنش هم چقدر دشوار است
سيدى بيشتر مواظب باش
چشم اينها پى علمدار است
-
حرمله شرط بسته با خول
ای کاش دست من قلم میشد
تا واسه تو نامه نمیدادم
با خون نوشتم اسمتو بعدش
بی سر به پای اسمت افتادم
از بام افتادم چه تقدیری
از بام افتادم چه تعبیری
یادش بخیر اون روزی که گفتی
تو سربلند از رو زمین میری
تو با سر بی تن میای اینجا
یه گوشه تو این شهر بُق کردم
اما برات بازار و ای یوسف
با این تن بی سر قُرق کردم
آره قناره نردبون میشه
از آسمون تا اینکه سر باشم
بالای این دروازه هم خوبه
تا به خدا نزدیک تر باشم
چيکار کنم ميون کوفه خيلى تنها شدم
چيکار کنم اسير دست اين نامردا شدم
چيکار کنم اخه شرمنده از تو اقا شدم
سوختم و ساختم با غم دلدار
سرميزارم بر گوشه ديوار خسته و بى يار
به حق خاک چادر مادرت کوفه نيا
تو رو قسم به حرمت خواهرت کوفه نيا
تو را قسم به غيرت علمدار کوفه نيا
خواهرت و نکش ميون بازار کوفه نيا
کوفه ميا ميگم من دلخون
کوفه ميا ميشى سرگردون
کوفه ميا ميگم بى سامون
واى حسين ميا به کوفه
بند2
اگه مياى يه فکرى کن براى قحطى اب
اگه مياى يه فکرى کن براى طفل رباب
اگه مياى يه فکرى کن براى بزم شراب
بى کفن موندم توکفن بردار
تا نشى عريان پيروهن بردار پيروهن بردار
با لب تشنه سرم و بريدن کوفه ميا
پيکرم روى زم
سردار غریب شاه کربلایم
زارو دل شکسته از غم در نوایم
از هر سو به رویم بسته راه چاره
میگویم سلامت از دارالعماره
واویلا واویلا
جز اشکم در امشب من یاری ندارم
تشنه زیر دشنه یارب جان سپارم
بهر غربت تو جانم در خروش است
تیرو تیغ و نیزه اینجا پرفروش است
واویلا واویلا
سفیر بی یار عزیز زهرایم
به کوفه میگردم غریب و تنها یم
حسین مسلم تو فداشده
حسین کوفه بی آشناشده
واویلا واویلا
دلم غم داره شدم آواره
چشام روی دار به راه یاره
ابا عبدالله ابا عبدالله ابا عبدالله
سرم به دروازه به عشق دیدارت
به هر کجا هستی خدا نگهدارت
حسین شرمنده ام از مادرت
حسین با خود نیاور خواهرت
واویلا واویلا
نما رحمی بر رباب و اصغر
کند حرمله شکار حنجر
اباعبدالله اباعبدالله اباعبدالله
ز دیده پنهان کن تمام زیورها
که حرف سوغات است میان دخترها
حسین شد صحبت غارتگری
حسین رقیه را نیاوری
تنم بی سر شد دوچشمم تر شد
تمام دردم غم معجر شد
اباعبدالله اباعبدالله
تو زمزمی اما قدحی از تو نخوردند
از چشمه فیاض دلت بهره نبردند
ای سایه تو با تو شبیه دو غریبه
در کوچه شب روح تو را سخت فسردند
اینجا نه کسی منتظر آمدنت بود
نه ملک و زراعی به تو سردار سپردند
سجاده شادی شدی و مردم بی دین
یک مرتبه تسبیح غمت را نشمردند
منهاج هدایت شدی اما به خود ماه
از نور تو این شب زدگان سود نبردند
این سنگدلان پشت سرت کوچه به کوچه
صد پای به روی نم اشک تو فشردند
گفتند تو باید که بمیری و نبینی
سیمای امامی که برایش همه مردند
در شهر غم نشان ز هوای بهاره نیست
حتی در آسمان کبودش ستاره نیست
گرچه سفیر لایق رویت نبوده ام
دیگر به کوفه نیز امیدی دوباره نیست
درها به روی باغ نگاهم که بسته شد
دیدم درون باطنشان جز شراره نیست
دعوا سر بریدن راس ستاره هاست
فرقی میان مقتل و دارالاماره نیست
سنگی که خورد بر لب و دندان مسلمت
بدتر ز نعل مرکب صدها سواره نیست
آغوشت ای حسین پناه رقیه است
سهمت ز زندگی بدن پاره پاره نیست
دلِ بیقرارِ من می تپد از فراقِ یاری
که نوشته ام بیاید، به دیارِ بیقراری
.
چو به عشق پا نهادم، همه هستی ام فَنا شد
تنِ من به تیغ و شمشیر و سَرم به چوبِ داری
.
دلِ من زِ بی وفایی، سرِ من زِ سنگِ کینه
بِشِکسته اند هر دو زِ بلای عشق، آری!
.
زِ لبم بُوَد روان خون شَبیهِ یَم به کاسه
زِ دو دیده ام روان اشک شَبیهِ آبشاری
.
دلِ من بسوزد از آن که به اهلبیتِ عصمت
بزنند سنگ از بام نکنند غمگساری
.
شب و روزِ کاروانت چو یکی شَوَد به کوفه
تو به سویِشان نِظاره زِ فرازِ نیزه داری
به کوفه مانده ام غریب و تنها
کن حذر از کوفه عزیز زهرا
ای عزیز خدا
سوی کوفه میا
اینجا کسی اهل وفا نیست
با رسم مردی آشنا نیست
میا که اینها عهد خود شکستند
حرمله ها منتظر تو هستند
به راهم نشستند
سرم را شکستند
شد پیک عشق تو گرفتار
حسین من خدانگهدار
در این شهر غربت تنها و غریبم
از کوفه حذر کن برگرد ای حبیبم
عزیز زهرا تویی دارو ندارم
ببین به کوفه گره خورده به کارم۳
وای واویلا
سیدی به حال و روزم کن نظاره
می گویم سلامت از دارالعماره
با لب پرخون و با دلی پر از درد
گویم حسین جان میا به کوفه برگرد۳
وای واو یلا
گر ریزم سرشک و بر لب ناله دارم
آقا جان برای زینب بی قرارم
ترسم از این است که با دیده خونبار
قافله ات را برند بر سر بازار۳
وای واویلا
بند اول
در کوفه تک و تنها
سر گشته و حیرانم۳
عزیز زهرا برگرد
به کوفه سرگردانم۳
کوفیان عهد و پیمان را گسستند
سر پیک عشق تو را شکستند
یا حسین ۲ میا به کوفه
بند دوم
در کوفه ندیدم من
جز خدعه جز نیرنگ ۳
اسباب پذیرایی
اینجا نبود جز سنگ ۳
روی دارم ولی غرق نوایم
دل نگران خواهر شمایم
یا حسین ۲ میا به کوفه