قاسم آن نو باوه باغ حسن
گوهر شاداب دریاى محن (1)
شیر مست جام لبریز بلا
تازه داماد شهید کربلا
چارده ساله جوان نونهال
برده ماه چارده شب را به سال
قامتش شمشاد باغستان عشق
روش مرآت نگارستان عشق
در حیا فرزانه فرزند حسن
در شجاعت حیدر لشگر شکن
با زبان لابه نزد شاه شد
خواستارم عزم قربانگاه شد
گفت شه کاى رشک بستان ارم
رو تو در باغ جوانى خوش به چم (2)
همچو سرو از باغ غم آزاد باش
شاد زى و شاد بال و شاد باش
مهلا اى زیبا تذر و خوش خرام
این بیابان سر به سر بند است و دام
الله اى آهوى مشگین تتار (3)
تیر بارانست دشت و کوهسار
بوى خون میآید از دامان دشت
نیست کس را زان امید بازگشت
چون تو را من دور
- دوشنبه
- 18
- دی
- 1391
- ساعت
- 15:27
- نوشته شده توسط
- یحیی