تا علی اکبر فرخنده لقا گشت به میدان وغا تاخت به سوی سپه و بست بر آن قوم ره و مردم کوفه همه دیدند چو خورشید فروزنده عیان گشت و سپه بر مه رویش نگران گشت عدو گفت که این سرو روان در صف پیکار بود احمد مختار به صولت شده چون حیدر کرار ندا اد که ای قوم منم نور دل یوسف زهرا که شبیهم نبی سید بطها مه یاسین گل طاها دُر دریای فضیلت گهر بهر ولایت ثمر نخل هدایت همه بینید به ماه رخ من شمس ضحی را .
منم شبه پیمبر/منم زاده حیدر/منم علی اکبر
این سخن گفت و سپسپ تیغ کشید از کمر و نعره کشید از جگر و داد ندای ظفر و ریخت تن و دست و سر و زد به دل خصم ستمگر شرر و کرد تماشا پدر و گفت زهی زین پسر این قد و بالا و چنین نیرو
- شنبه
- 18
- آبان
- 1392
- ساعت
- 10:46
- نوشته شده توسط
- یحیی