جابر كه با عطيّه عوفي يكي از دانشمندان روزگارش، خود را در روز اربعين به كربلا رسانيدند، در شط فرات غسل كرد، با دو پارچه مانند حاجيان مُحْرم شد، با سر و پاي برهنه، با دلي پر از غم و اندوه به زيارت قبر محبوب خود، حسين صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْه مشرّف شدند. در آن هنگام، ورود كارواني نظر آنان را به خود جلب كرد. جابر به عطیه گفت:
اينان كيستند؟ اگر از كارگزاران يزيدند، خودمان را پنهان كنيم و اگر زين العابدين صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْه و همراهان او هستند، تو را در راه خدا آزاد ميكنم. عطیه رفت و برگشت و گفت:
زين العابدين صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْه همراه با عمهها و خواهران و همراهانند. آنان هنگامي كه نز
- چهارشنبه
- 14
- شهریور
- 1397
- ساعت
- 13:18
- نوشته شده توسط
- سجاد