ورود کاروان به کوفه

مرتب سازی براساس

شعر ورود کاروان به کوفه -( گفته بودی که بیايي غمم از دل برود ) *

2700
1

شعر ورود کاروان به کوفه -( گفته بودی که بیايي غمم از دل برود ) گفته بودی که بیايي غمم از دل برود
آنچنان جای گرفته است که مشکل برود
پایم از قوت رفتار، فرو خواهد ماند
خنک آن کس که حذر کرد، پی دل برود
گر همه عمر، نداده است کسی دل به خیال
چون بیاید به سر کوی تو، بی‌دل برود
کس ندیدم که در این شهر، گرفتار تو نیست
مگر آنکس که به شب آید و غافل برود
ساربان!تند مران، ورنه، چنان می گِریَم
که تو و ناقه و محمل، همه در گِل برود
سر ِ آن کشته بنازم که پس از کشته شدن
سر ِ خود گیرد و اندر پی قاتل برود
باکم از کشته شدن نیست، از آن میترسم
که هنوزم رمقی باشد و قاتل برود
گر همه عمر صبوحی خوش و شیرین باشد
این سخن ماند ندانم که چه با دل برود

  • چهارشنبه
  • 8
  • آبان
  • 1392
  • ساعت
  • 14:34
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
فروشگاه پرچم

شعر ورود کاروان به کوفه -( نشسته­ ام وسط دشت تا کمر در خاک ) * صالح دروند

2070
1

شعر ورود کاروان به کوفه -( نشسته­ ام وسط دشت تا کمر در خاک ) نشسته­ ام وسط دشت تا کمر در خاک
شب است، خونِ تو از نيزه مي­چکد بر خاک
دلم کشيده که هفتاد و چند پروانه
دوباره پر بکشد روي چند لشکر خاک
نوشته­ام غزلي را به دفترِ خونم
نگاه کن قلمم نيزه است؛ دفتر خاک
به درد و غربتِ آن لحظه­اي مي­انديشم
که ايستاده­اي و دُور و بر سراسر خاک
چگونه دست نگه داشت تا شهيد شدي –
زمينِ منفعلِ تا هميشه بر سر خاک!؟
زمين بلند نشد تا تو را به دست آورد
کشيد جسمِ تو را تا هميشه­ها در خاک
غريب واقع ه­اي درگرفته در عالم
که ماه هم امشب سجده مي­کند بر خاک­

شاعر : صالح دروند

  • چهارشنبه
  • 8
  • آبان
  • 1392
  • ساعت
  • 14:36
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر ورود کاروان به کوفه -( زینبم اینهمه بلا سخت است ) * جواد قمری

1176
1

شعر ورود کاروان به کوفه -( زینبم اینهمه بلا سخت است ) زینبم اینهمه بلا سخت است
فهم داغت برای ما سخت است
گفتن از قصه ی گودال کار ما نیست
دیدن حسین سرجدا سخت است
از درد حتی آسمانها هم خمیدن
آن لحظه ای که داشتن سر می بریدن
زهرا میان قتلگاه می زد بر سر
ای وای گلوی تشنه ای را هم بریدن
******
((ای کاش حرف روضه خوانان دروغ بود))
ای کاش ماجرای لب و دندان هم دروغ بود
((ای کاش این قصه ی پر غمت سند نداشت))
ای کاش لحظه ی سر بریدنت هم دروغ بود
اگر بروی زینبت قامت کمان می شود
غریبی و اسیری بی امان می شود
جواب ناله های من پس از تو
به جای مرهم زخم زبان می شود

شاعر : جواد قمری

  • پنج شنبه
  • 9
  • آبان
  • 1392
  • ساعت
  • 15:02
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر کوفه -( بـر پــای نـیــزه خـواهــرت گریــه کـنـــان است ) * سید محسن حبیب الله پور

2450
1

شعر کوفه -( بـر پــای نـیــزه خـواهــرت گریــه کـنـــان است  ) بـر پــای نـیــزه خـواهــرت گریــه کـنـــان است
از ایــن سبــب مـاتــم بـه اهــل آسمــان است
بـــاران خـــون مــی بــــارد از بـــالای نـــیـــــزه
گـهگــاه رگ هــای بـریـــده خــون چکــان است
آن نــیـــزه دار راس تـو مـی رقــصـــــد ای وای
ماهـی زمـیــن افتـاد و زینـب نیـمـه جـان است
در خـانــه ای مـهـمــان شـدی بــا مــادر خــود
آن مـادری کـه همچـنـــان قــدش کـمـان است
ابـن علی !! بـر گـو چـه شـد تـو پیــر گشتــی
کـل محاصـن شـد سفیــد، یعنی چنان است؟!
ای وای نـه، خـاکـسـتـــر اسـت بـر مـحـاصــن
کنــج تــنـــوری بـــوده ای ؟ آری ، عیــان است
تـا اینـکه زینـب خطـبــه ای در شـهـــر گـویـــد
کـ

  • شنبه
  • 2
  • آذر
  • 1392
  • ساعت
  • 12:01
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر کوفه -( تمـام کفـر به یکبـاره شادمـان گشتنـد ) * سید حبیب حبیب پور

2015
4

شعر کوفه -( تمـام کفـر به یکبـاره شادمـان گشتنـد ) تمـام کفـر به یکبـاره شادمـان گشتنـد
ز بعــد روز دهــم تـاجـرنــد نـه لشکــر
ز شــام آمـده هرکـس بـه کربـلا تا کـه
کند خـریـــد بــرای مغـازه اش معـجــر
به کربلا چه قدر جنـس ها شـده ارزان
گرفته اند که در شهر خود گران بدهند
بــرای دخـتــرکــان گــوشــواره آوردنــد
و روسری ِ گـران را بـه آن زنــان بدهند
امـان امـان ز بـازار شـام و جـمعـیتـش
چقـدر مشتـری آمـد برای معجـرشــان
خدا کنـد نـرود بر فـروش معجــر چــون
کـه یادگــار بُــود چنـــد تا ز مـادرشـان
زبـان مـن بشود لال و خـاک بر دهنــم
تمـام شعـر من از روسـری و معجر بود
قـدم زدم طرفی دیگـر از همـیـن بــازار
نگـاه کـردم و دیـدم که بحـث نوکـر بود

  • شنبه
  • 9
  • آذر
  • 1392
  • ساعت
  • 12:59
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
 علیرضا خاکساری

شعر کوفه -( رحمی کن آتشی به سراپای ما مریز ) * علیرضا خاکساری

2234
0

شعر کوفه -( رحمی کن آتشی به سراپای ما مریز  ) رحمی کن آتشی به سراپای ما مریز
یا لا اقل به صورت مینای ما مریز
آتش بیار معرکه بس کن دوباره باز
خاری به پای کوچک زهرای ما مریز
با کعب نی و یا ته نیزه و یا غلاف
برگ و بر صنوبر رعنای ما مریز
از روی بام خانه ی خود سنگ پشت سنگ
برچشم زخم خورده ی سقای ما مریز
وقت عبور قافله خاکستر تنور
روی سر پیمبر عظمای ما مریز
با سوت و رقص شادی و با هلهله ، نمک
بر روی زخم عمه ی تنهای ما مریز
****
ته مانده ی شراب خودت را حیا کن و
روی سر بریده ی بابای ما مریز

شاعر : علیرضا خاکساری

  • یکشنبه
  • 10
  • آذر
  • 1392
  • ساعت
  • 11:39
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
 رضا باقریان

شعر کوفه -( در میان شهر خود جاه و مقامی داشتم ) * رضا باقریان

2429
1

شعر کوفه -( در میان شهر خود جاه و مقامی داشتم ) در میان شهر خود جاه و مقامی داشتم
در دیار خود زمانی هم کلامی داشتم
آن زمان در شهر جدّم احترامی داشتم
با برادرهای خود صبحیّ و شامی داشتم
با حسینِ خود چه ایامِ به کامی داشتم
بی‌برادر گشتم اما همچو کوه اِستاده‌ام
ای برادر بعد تو روزیِ ما دشنام شد
روزِ روشن پیش چشم زینب تو شام شد
زینبت انگشت نمای چشم خاص وعام شد
طفل تو کنج خرابه کودکی ناکام شد
دشمنت با ما چِهِل منزل اخی هم‌گام شد
در میان شهر کوفه خطبه‌ها سر داده‌ام
ای برادر دشمنت تا لحظه‌ای بی‌کار شد
بهر ما گلهای عصمت مثل تیغ و خار شد
جان من مثل سفیر تو به روی دار شد
خواهر تو پیر گشت و در غمت بیمار شد
قاتلت با خنجرش تا کوفه با ما یار شد
من زَنَم ا

  • یکشنبه
  • 10
  • آذر
  • 1392
  • ساعت
  • 12:32
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر ورود کاروان به کوفه -( از راه رسیده است، در آغوش بگیرید ) * محمد فرخ طلب

2227
2

شعر ورود کاروان به کوفه -( از راه رسیده است، در آغوش بگیرید ) از راه رسیده است، در آغوش بگیرید
اما تن او نیست که بر دوش بگیرید
تن قسمت گودال و سرش قسمت نیزه
گلبانگ اذان بر سر نی، گوش بگیرید
ای در سرتان کوفه ی تردید بیایید
تا پاسخ خود از لب خاموش بگیرید
خورشید حقیقی رخ او بود و بر این نور
هرگز نتوانید که سرپوش بگیرید
عالم همه خمخانه ای از خون حسین است
از جوشش دریای غمش جوش بگیرید
هرچند عطش داشت ولی ناز نگاهش
ساغر به کف آرید و دمی نوش بگیرید

شاعر : محمد فرخ طلب

  • دوشنبه
  • 16
  • دی
  • 1392
  • ساعت
  • 11:59
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
 اصغر چرمی

رباعی مصائب کوفه -( اي كوفه بگو تو از تب نامردي ) * اصغر چرمی

2571
8

رباعی مصائب کوفه -( اي كوفه بگو تو از تب نامردي ) اي كوفه بگو تو از تب نامردي
از پيك حسين و كوچه و شب گردي
مانده است درون سينه ام يك پرسش
با آل نبي چرا چونين بد كردي

شاعر : اصغر چرمی

  • جمعه
  • 2
  • آبان
  • 1393
  • ساعت
  • 20:00
  • نوشته شده توسط
  • سید محسن احمدزاده صفار
ادامه مطلب

متن مداحی بازار کوفه به سبک نوحه با نوای کربلایی حسن حسین خانی -( ای سر که شدی سایه بان من ) *

5064
4

متن مداحی بازار کوفه به سبک نوحه با نوای کربلایی حسن حسین خانی -( ای سر که شدی سایه بان من ) ای سر که شدی سایه بان من
ای روح این جسم بی جان من
تا کوفه بداند مسلمانی
یک آیه بخوان ای قرآن من
از نیزه ها کن تماشا
کارم افتاده ای یار بین کوچه و بازار با دیده های خون بار
گیر افتادم ای همدم بین صدها نامحرم خم شده قامتم از غم
وای وای واویلا
من اکه عمه ی بنی ساداتم من که رکن ارض و سماواتم
شد خارجی لقبم در اینجا شد نان خشک کوفه خیراتم
وای از تهمت وای از غربت
غوغای محشر افتاد دوباره کوثر افتاد چادرم از سر افتاد
با که این غم را گویم خورده سنگی بر رویم سفید گشته گیسویم
در ازدحام کوچه ها ترسید زینب
از هم محلی کم محلی دید زینب
همسایه ای داغ دلم را تازه می کرد
چادر نمازم را سرش اندازه می کرد

دانلود س

  • پنج شنبه
  • 25
  • تیر
  • 1394
  • ساعت
  • 07:51
  • نوشته شده توسط
  • علی
ادامه مطلب

دانلودمتن وسبک دم نوحه - خروج کاروان ابی عبدالله از مدینه باصدای امیرعباسی -( با اشک و با ناله پنهان به سینه ) *

1644
1

دانلودمتن وسبک دم نوحه -  خروج کاروان ابی عبدالله از مدینه باصدای امیرعباسی -( با اشک و با ناله پنهان به سینه ) با اشک و با ناله پنهان به سینه
میروم شبانه از شهر مدینه
میروم تا شوم فدای اسلام
هستی ام را دهم برای اسلام
واویلا واویلا آه و واویلا...
همراهانم زینب و عباس و جعفر
رقیهّ و قاسم و اصغر و اکبر
میروم تا شوم در راه قرآن
قتیل الاشقیا ، ذبیح العطشان
واویلا واویلا آه و واویلا...
ای قد کمان ه شهیده خداحافظ
ای مادر قد خمیده خداحافظ
می شوم در میان نیزه ها گم
وعده ی ما غروب روز دهم
واویلا واویلا آه و واویلا...

دانلود سبک

  • چهارشنبه
  • 1
  • مهر
  • 1394
  • ساعت
  • 17:11
  • نوشته شده توسط
  • مجید قنبری
ادامه مطلب

دانلودمتن وسبک شور خروج کاروان ابی عبدالله از مدینه باصدای امیرعباسی -( حسین داره میره ) *

1682
1

دانلودمتن وسبک شور  خروج کاروان ابی عبدالله از مدینه باصدای امیرعباسی  -( حسین داره میره        ) حسین داره میره
به سوی قربانگاه
ارض و سما میگن
با ناله و با آه
ای زاده ی حیدر
خدا نگهدارت
مظلوم بی یاور
خدا نگهدارت
واویلا واویلا...
داری میری آقا
تا بشی قربونی
عاقبت کار و
خودت که میدونی
حکایت عشقت
تا کوفه و شامه
که خون پاک تو
ناجی اسلامه
واویلا واویلا...
میشی تو قربونی
توی منای عشق
تا به خدا میری
از کربلای عشق
تواصل ایمانی
روح مسلمانی
میان آن گودال
ذبیح العطشانی
واویلا واویلا...

دانلود سبک

  • چهارشنبه
  • 1
  • مهر
  • 1394
  • ساعت
  • 17:23
  • نوشته شده توسط
  • مجید قنبری
ادامه مطلب

نوحه دروازه کوفه -( ای روی ماه تو زیارتگاه زینب ) *حاج محمد نعیمی

54

نوحه دروازه کوفه -( ای روی ماه تو زیارتگاه زینب ) ای روی ماه تو زیارتگاه زینب
قرآن بخوان قرآن بخوان ای ماه زینب
سخن بگو بر تسلای دل من
مرو مرو از کنار محمل من
حسین حسین نازنین برادر من

اگر ز چوب خیزران لبت کبود است
مثل لبت بازوی زینبت کبود است
دل مرا داغ تو به خون نشانده
بر زانو و بازویم قوت نمانده
حسین حسین نازنین برادر من

با خواندن قرآن خود کن یاری من
با گوشه چشمی بده دلداری من
پیشانیت یا اخا چرا شکسته
بر دل من تیر غم هایت نشسته
حسین حسین نازنین برادر من
ترسم که دختر تو از غصه دهد جان
برای دلداری او بخوان تو قرآن
دارد نشان بر روی شانه سکینه
که می کنم یاد زهرا و مدینه
حسین حسین نازنین برادر من

شاعر : حاج محمد نعیمی

  • شنبه
  • 11
  • مهر
  • 1394
  • ساعت
  • 15:36
  • نوشته شده توسط
  • سید محسن احمدزاده صفار
ادامه مطلب
 رضا رسول زاده

ورود کاروان به کوفه -( از من در این مسیر ببین پیکری نماند ) * رضا رسول زاده

1765
-1

 ورود کاروان به کوفه -( از من در این مسیر ببین پیکری نماند ) از من در این مسیر ببین پیکری نماند
از تو برای زینب تو جز سری نماند

از من حسین چادر مادر نمانده است
از تو حسین پیرهن مادری نماند

تا کوفه که سر تو روی نیزه بند بود
اما دگر به شام تو را حنجری نماند

این کوچه های شام شبیه مدینه شد
جز جای دست ها به رخ دختری نماند

میدان شهر پر شده از کینه های بدر
در شهر شام سنگ زن دیگری نماند

از بس که سنگ خورد به پیشانی ات حسین
دیگر نشان بوسه ی پیغمبری نماند

انگشترت به دست سنان برق می زند
دیگر مپرس از چه مرا معجری نماند

سوغات مکه ای که خریدی ربوده شد
اینجا به گوش دختر تو زیوری نماند

شاعر : رضا رسول زاده

  • یکشنبه
  • 18
  • مهر
  • 1395
  • ساعت
  • 06:38
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

ورود کاروان به کوفه -( در شهر شام و کوفه همش خورده ام زمین ) * ابراهیم لالی

1577
1

ورود کاروان به کوفه -( در شهر شام و کوفه همش خورده ام زمین ) در شهر شام و کوفه همش خورده ام زمین
خیلی شبیه مادر تو گشته ام ببین
بابا تمام بال و پرم را شکسته اند
دیدی که استخوان سرم را شکسته اند
موی سرم شبیه سرت سوخته پدر

بال و پرم شبیه پرت سوخته پدر
وجه تشابهی ست چقد بین ما دو تا
نه عمه هم شد است پدر عین ما دو تا
با گریه های عمه پدر گریه کرده ام
خیلی برای عمه پدر گریه کرده ام
عمه اگر نبود بدان دخترت نبود
عمه اگر نبود دگر خواهرت نبود
زخمی شده تمام سر و روی عمه ام
آتش گرفت مثل خودت موی عمه ام
بازار شام چادر من چنگ خورده است
در پای نیزه ات به سرم سنگ خورده است
لکنت زبان من اثر ضربه ها نبود
لکنت زبان گرفته ام از کوچه ی یهود
آن کوچه ای که مرکز برده فروشی اس

  • یکشنبه
  • 18
  • مهر
  • 1395
  • ساعت
  • 06:39
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

ورود کاروان به کوفه -( رسیده موسم یاری برادر ) * ابراهیم لالی

1664
4

ورود کاروان به کوفه  -( رسیده موسم یاری برادر ) رسیده موسم یاری برادر
برایت میکنم زاری برادر
بگویم از برایت رازها را
بخوانم روضه های بازها را

بگویم بهر تو اسرارها را
نگاه هرزه و انظارها را
امان از خنده های خولی و شمر
امان از ضرب پای خولی و شمر
امان از سنگهای پشت بام و
امان از مردمان شهر شام و
مرا بیچاره کرده همسر تو
چقد گریه نموده با سر تو
تمام پیکرم چون شب سیاه است
غذای خواهر تو اشک و آه است
برادر بی تو من یاری ندارم
در این دنیا کس و کاری ندارم
مرا در کوچه ها هو کرد خولی
اشاره بر سر تو کرد خولی
حسین جانم مرا بازار بردند
درون مجلس اغیار بردند
عزیزم من غرورم را شکستند
کنار من ارازل ها نشستند
ندارم طاقتی دیگر برادر
به فریادم برس ای جان خواهر

  • یکشنبه
  • 18
  • مهر
  • 1395
  • ساعت
  • 06:41
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

دروازه کوفه -( نگاه حضرت زینب چو بر سرش افتاد ) * حسین کریمی

2018
1

دروازه کوفه -( نگاه حضرت زینب چو بر سرش افتاد ) نگاه حضرت زینب چو بر سرش افتاد
نگاه سر ز روی بلندی به خواهرش افتاد

چو نیزه‌دار نیزه را تکان داد او
دوباره یاد گلوی برادرش افتاد

سرش چو بر لبه‌ی تیز چوب محمل خورد
نگاه حضرت زهرا به دخترش افتاد

ز روی نی چو صدای کمک کمک بشنید
دوباره یاد اسیری دلبرش افتاد

نگاه سر به سپاهی پلید چون افتاد
به یاد زینب تنها و مضطرش افتاد

گرسنه بود دختری ولی فقط میگفت
پدر غذا نخورد چون که پیکرش افتاد

یکی بخاطر احسان غذا تعارف کرد
ز شرم دختری آمد وَ در برش افتاد

هلال یک شبه، ای جان و هستی زینب
نگاه مرد حرامی به معجرش افتاد

شاعر : حسین کریمی

  • جمعه
  • 23
  • مهر
  • 1395
  • ساعت
  • 11:09
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
 محمد حسن بیات لو

حضرت زینب دروازه کوفه -( ای که فراز نیزه تو را آشیان شده ) * محمد حسن بیات لو

1966

حضرت زینب  دروازه کوفه  -( ای که  فراز  نیزه  تو را آشیان شده ) ای که فراز نیزه تو را آشیان شده
بنگر مرا که ناقه ی عریان مکان شده

حرفی که نه! اشاره ای حتی نمیکنی!
از آن زمان که هم سخنت خیزران شده

ازبسکه سنگ خورده ای ازدست کوفیان
خون لخته از کنار لبانت روان شده

سنگی که میخوردبه سرت میخوردبه من
پرتابشان ببین چه قدر با نشان شده

شهری که پایتخت علی بوده یک زمان
حالا دگر محله ی نامردمان شده

ای همسفر!تو روی نی ومن به زیر نی
از روی نی سرت به سرم سایبان شده

شاعر : محمد حسن بیاتلو

  • شنبه
  • 24
  • مهر
  • 1395
  • ساعت
  • 16:22
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

تنور خولی رأس الحسین -( تکسواری در بیابانی مخوف ) *

3058
0

تنور خولی رأس الحسین -( تکسواری در بیابانی مخوف  ) تکسواری در بیابانی مخوف
اسب را چون باد صرصر می‏برد

گشته صحرا غرق بوی خوش، مگر
بار عود و مشک و عنبر می‏برد؟

نوری از خورجین اسبش می‏دمد
گوئیا خورشید انور، می‏برد!

می‏زند مهمیز بر پهلوی اسب
می‏شتابد، گوئیا سر می‏برد!

آری، او خولیست، بر مهمانی اش
رأس آواره ز پیکر می‏برد!

همچو نمرودی، که ابراهیم را
تا بسوزاند در آذر، می‏برد!

صد ره از نمرود هم بدتر، بلی
چون ز ابراهیم بهتر، می‏برد!

ناله‏ ای جانسوز می آید به گوش
همره فرزند، مادر می‏برد؟!

رضا ثقفی

  • شنبه
  • 24
  • مهر
  • 1395
  • ساعت
  • 16:25
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

دروازه ی کوفه -( تا میدهم به ساحت قدسیتان درود ) * سید علی رکن الدین

1502
1

دروازه ی کوفه -( تا میدهم به ساحت قدسیتان درود ) تا میدهم به ساحت قدسیتان درود
از کوهسار نیزه روان میکنی دو رود

با این هزار و نهصد و پنجاه آیه.درد
من می شوم پیمبرت ای مصحف کبود

من را نگاه میکنی از روی نی چه دیر
می بندی از نگاه من آن چشم را چه زود

موی رهای خویش چرا جمع کرده ای؟
خاکستر است روی لبت یا غبار دود

دیشب به خانه ی چه کسی روضه رفته ای؟
این بوی نان ز روضه ی ماهانه ی که بود؟

سر های قدسیان همه بر طاق عرش خورد
وقتی قیام نیزه تان رفت در سجود

حک شد به چوب محمل من مهر داغ تو
سربسته ماند نامه در این بزم پُر شهود

شاعر : سید علی رکن الدین

  • سه شنبه
  • 4
  • آبان
  • 1395
  • ساعت
  • 05:14
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

شعر مصائب اسارت کوفه -( رسیده ام که دوباره سرم به سینه گذارم ) * احمد شاکری

1229

شعر مصائب اسارت کوفه  -(  رسیده ام که دوباره سرم به سینه گذارم   ) خضاب زخم شدى
خضاب زخم شدى با حناى نیزه شکسته

پر است سینه ات از رد پاى نیزه شکسته

رسیده ام که دوباره سرم به سینه گذارم

گم است پیکر تو لا به لاى نیزه شکسته

کسى ندیده که شاهى به روى خاک بیافتد

میان گودى خون با رداى نیزه شکسته

نه عادلانه نبود این محبت پدرانه

تمام سهم لبت شد براى نیزه شکسته

نشست بر قفس سینه ات همان ته گودال

بلند شد ز تنت با عصاى نیزه شکسته

خراب شد همه ى خاطرات کودکى من

گرفته جاى مرا بوسه هاى نیزه شکسته

فقط شنیده چو من نیزه هاى دور و بر تو

وصیت لب تشنه فداى نیزه شکسته

مرا به چشم کنیزى نگاه مى کند این شمر

و کاش بر دل من بود جاى نیزه شکسته

شاعر : احمد شاکری

  • پنج شنبه
  • 13
  • مهر
  • 1396
  • ساعت
  • 14:38
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
 محسن کاویانی

شعر کوفه و شام -( اشکِ شوقی به رنگِ خون دارد ) * محسن کاویانی

1424

شعر کوفه و شام  -( اشکِ شوقی به رنگِ خون دارد  ) شروع زیباییست
تازه آتش به رقص آمده و

تن صحرا تب جنون دارد

چوب مَحمل نمیکند گریه

اشکِ شوقی به رنگِ خون دارد

تازه اینجا شروع زیباییست

چه کسی گفته آخر سفراست؟

زینبانه کمی تأمل کن

ازهمیشه حسین زنده تر است

خواهرانه برادری کردی

پشت هم داغ دیده ای بانو

شک ندارم هزار مرتبه هم

به شهادت رسیده ای بانو

درکتاب تو خون مقدمه شد

وقت ایثاروجان فشانی توست

فرق دارد نبرد تو؛ حالا

چشمِ عالَم به خطبه خوانی توست

خطبه یعنی در اوجِ غم ها هم

چشمه سارِ کرامت و فضلی

خطبه یعنی میانِ جنگ و نبرد

پایَش افتَد خودَت ابالفضلی

خطبه یعنی همان زمانی که

اقتدارِ تو زینبی تر شد

آن زمان که صدایِ مادری ات

قدکشید

  • پنج شنبه
  • 13
  • مهر
  • 1396
  • ساعت
  • 14:40
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

شعر کوفه و شام -( تازه من در به دریم شروع میشه ) * حامد خاکی

1746

شعر کوفه و شام  -( تازه من در به دریم شروع میشه  ) در به دريم شروع ميشه
تازه بی بال و پریم شروع میشه

غم بی هم سفریم شروع میشه

تو رو سر بریدن و راحت شدی

تازه من در به دریم شروع میشه

بعد تو عزای من شروع میشه

غم و غصه های من شروع میشه

کربلای تو غروب تموم شد و

تازه کربلای من شروع میشه

دیگه زینب میمونه با غصه هاش

چادر خاکی میشه شال عزاش

اون که با شیش تا برادر اومده

یه برادرم دیگه نموند براش

ناله ای واسه کشیدن نداریم

دل دیگه واسه بریدن نداریم

اینا دارن ما رو دنبال می کنن

به خدا پای دویدن نداریم

یکی نیس که حلِ مشکلم کنه

یکی نیس سوار محملم کنه

هر چی داشتم و نا مردا دزدیدن

یکی نیس به شمر بگه ولم کنه

تو و بی لشکری باورت میشد

من و بی

  • پنج شنبه
  • 13
  • مهر
  • 1396
  • ساعت
  • 14:46
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

شعر مصائب کوفه -( عده‌ای بد دهن و بی سر و پا برگشتند ) *

1140

شعر مصائب کوفه  -( عده‌ای بد دهن و بی سر و پا برگشتند  ) عده‌ای بد دهن
تا تو رفتی به سوی خیمه ما برگشتند

عده‌ای که دگر از دین خدا برگشتند

جنگجویان همه رفتند ولی بعد از آن

عده‌ای بد دهن و بی سر و پا برگشتند

عده‌ای آمده بودند فقط فحش دهند

عده‌ای مسخره کردند تو را برگشتند

هرچه را داشتی امروز نبردند مگر؟

نیمه شب چند نفر باز چرا برگشتند؟

دست خالی همگی آمده بودند اما

همگی دست پر از کرب و بلا برگشتند

آرش براری

  • پنج شنبه
  • 13
  • مهر
  • 1396
  • ساعت
  • 14:48
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

شعر مصائب اسارت کوفه -( شادمان از اینکه برنی راس اصغر می برند ) *

1065

شعر مصائب اسارت کوفه  -( شادمان از اینکه برنی راس اصغر می برند  ) شور کوفی را ببین
شور کوفی را ببین با طبل و دف سر می برند

مادر و قنداقه و بابا و دختر می برند

کشته ی مدفون به زیرخاک را سر میبُرند

شادمان از اینکه برنی راس اصغر می برند

جسم یوسف را دریدند آن به ظاهر مردها

آنکه را گفتند این باشد پیمبر می برند

بر زمین انداختند دست خداوند ادب

این یکی را ناکسان با بغض حیدر می برند

میبُرَند انگشت را هم می بَرند انگشترش

قربه لله با الله و اکبر می برند

کشتگان را روی نی باقی همه در سلسله

دختر حیدر به حال زار و مضطر می برند

گوشه ی گودال گفتا یا بنی یا حسین

از همانجا شاه را همراه مادر می برند

داریوش جعفری

  • شنبه
  • 15
  • مهر
  • 1396
  • ساعت
  • 04:02
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

شعر مصائب اسارت کوفه -( سه روز پیکرشان روی خاک کرب و بلاست ) *

1193

شعر مصائب اسارت کوفه -(  سه روز پیکرشان روی خاک کرب و بلاست  ) تن چاک چاک شاه
زمان دفن شهیدان و سیدالشهداست

سه روز پیکرشان روی خاک کرب و بلاست

بنی اسد متحیر شدند و در ماندند

میان اینهمه جسم بدون سر ماندند

سواری از طرف عرش بر زمین آمد

برای دفن پدر زین العابدین آمد

امام گفت که من وارث شهیدانم

نشانی همه را خوب خوب میدانم

روی تن شهدای سپاه افتادند

بنی اسد پی آقا به راه افتادند

به روی خاک تنی همچنان پیمبر بود

تن نواده زهرا علی اکبر بود

امام گفت که این تن امام زاده ماست

علی عزیزترین عضو خانواده ماست

یکی از این شهدا ردی آشنا دارد

میان هر دو کف دست خود حنا دارد

تن یتیم حسن روی خاک افتاده است

امام گفت که این قاسم است و داماد است

رسیده است به مقتل

  • شنبه
  • 15
  • مهر
  • 1396
  • ساعت
  • 04:05
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

شعر مصائب اسارت کوفه -( خلاصه هرچه زنان بنی اسد گشتند ) * رضا قربانی

2239
4

شعر مصائب اسارت کوفه -( خلاصه هرچه زنان بنی اسد گشتند  ) سالار زینب
حسین ، با بدنت نعل اسب کاری کرد

که فرق روی تو از پشت تو نشد پیدا

خلاصه هرچه زنان بنی اسد گشتند

میان معرکه انگشت تو نشد پیدا....

شاعر : رضا قربانی

  • شنبه
  • 15
  • مهر
  • 1396
  • ساعت
  • 04:12
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
 مهدی رحیمی زمستان

شعر مصائب اسارت کوفه -( میداد زجر٬ زجر دو چندان رقیه را ) * مهدی رحیمی زمستان

1424
1

شعر مصائب اسارت کوفه  -( میداد زجر٬ زجر دو چندان رقیه را  ) زینب اگر نبود
در گیر و دار قائله زینب اگر نبود

شلاق بود و سلسله زینب اگر نبود

میداد زجر٬ زجر دو چندان رقیه را

آن شب میان قافله زینب اگر نبود

ما بین کربلا و همین روضه های ما

تا حشر بود فاصله زینب اگر نبود

بین صبور های جهان در کتاب ها

یک واژه بود حوصله٬ زینب اگر نبود

ذُخرالحسین بود برای مسیر شام

در قصه ی مباهله زینب اگر نبود

از شام تا به کوفه از این بیشتر یقین

پا می گرفت آبله زینب اگر نبود

قطعا پیام کرببلا جاودان نبود

یک پای این معادله زینب اگر نبود

صبر سکینه نیز به سر می رسید زود

در کوچه ها محصل زینب اگر نبود

کشتی شکست خورده ی طوفان طعنه بود

در شام و کوفه ساحل زینب اگر نبود

شا

  • شنبه
  • 15
  • مهر
  • 1396
  • ساعت
  • 04:19
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

شعر مصائب اسارت کوفه -( شعله به شعله چشم تو شرح معاد بود ) *

1240

شعر مصائب اسارت کوفه  -( شعله به شعله چشم تو شرح معاد بود  ) تو روی نیزه
زلف تو روی نیزه به دستان باد بود

دور و بر عقیله حرامی زیاد بود

آتش گرفت پیش نگاه تو خیمه ها

شعله به شعله چشم تو شرح معاد بود

می خواستی که دین حقیقی بیان کنی

اما سپاه شمر در صدد ارتداد بود

هر کس رسید ضربه به قصد ثواب زد

قرآن بی علی ثمرش، این فساد بود

بعد از مصاف سعد لعین در خیال ری

می زد شراب و در دل خود شاد شاد بود

گهواره را به قیمت ارزان فروختند

بازار چوب کوفه از این رو کساد بود

بغض علی ست علت این ظلم آشکار

در قتلگاه جنگ سره اعتقاد بود

علی اصغر یزدی

  • شنبه
  • 15
  • مهر
  • 1396
  • ساعت
  • 04:22
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

شعر مصائب اسارت کوفه -( چادرم دائماً از روی سرم می افتد ) * مجید قاسمی

1333

شعر مصائب اسارت کوفه -( چادرم دائماً از روی سرم می افتد  ) ساربان صبر کن
ساربان صبر کن و قافله را تند مبر

چادرم دائماً از روی سرم می افتد

دست من نیست اگر قافله رو گم کردم

پلک هایم به روی چشم ترم می افتد

شاعر : مجید قاسمی

  • شنبه
  • 15
  • مهر
  • 1396
  • ساعت
  • 04:25
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
راهنمای علائم موجود در فهرست:
عدد کنار این علامت نشانگر تعداد کاربرانی ست که این مطلب را پسندیده و به دفترچه شعر خود افزوده اند
عدد کنار این علائم نشانگر میزان محبوبیت شعر یا سبک از نظر کاربران می باشد
اشعار ویژه در سایت برای کاربران قابل دسترس نیست و فقط از طریق خرید اپلیکیشن مورد نظر این اشعار در داخل اپلیکیشن اندرویدی قابل رویت خواهند بود
این علامت نشانگر تعداد کلیک یا بازدید این مطلب توسط کاربران در سایت یا اپلیکیشن می باشد