ورود کاروان به کوفه

مرتب سازی براساس
 اصغر چرمی

شعر روضه اربعین حسنی -( بردند بر نيزه سرش را ، واي بر من ) * اصغر چرمی

1758
3

شعر روضه اربعین حسنی -( بردند بر نيزه سرش را ، واي بر من ) بردند بر نيزه سرش را ، واي بر من
بردند اسيري خواهرش را ، واي بر من

در آن كشاكش از سليمان زمان برد
يك ساربان انگشترش را ، واي بر من

آمد بجويد خواهري در بين گودال
ته مانده هاي پيكرش را ، واي بر من

اي واي از آن وقتي كه دشمن باز مي كرد
خلخال پاي دخترش را ، واي بر من

از كوفه تا شام بلا ، مي ديد زينب
دنبال نيزه مادرش را ، واي بر من

شاعر : اصغر چرمی

  • دوشنبه
  • 15
  • آبان
  • 1396
  • ساعت
  • 05:46
  • نوشته شده توسط
  • احسان نیکخواه
ادامه مطلب
فروشگاه پرچم

روضه و گريز اسرا در كوفه *

14

روضه و گريز  اسرا در كوفه روضه و گريز
اسرا در كوف
مقتل مقرم (ترجمه ) ص٢١٢-٢١٣
كاروان كوچك پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم روز جمعه همراه اهل بيت (علي عليه السلام و فاطمه عليها السلام) و اصحابش به مدينه رسيد. پس از ورود هنگام ظهر در محله بني سالم بن عوف اولين نماز جمعه خود را در مدينه خواند. بزرگان قبيله بني سالم بن عوف مانند عتبان بن مالك و عباس بن عبادة نضله از پيامبر دعوت كردند تا در قبيله آنها اقامت كند: «يا رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم در ميان قبيله ما فرود آي كه هرچه خواهي از اسلحه و مردان جنگجو و مال و آذوقه براي دفاع از تو آماده است. » تمامي قبايل مدينه نيز به همين ترتيب از پيامبر اكرم صلّي الله

  • چهارشنبه
  • 14
  • شهریور
  • 1397
  • ساعت
  • 18:34
  • نوشته شده توسط
  • سجاد
ادامه مطلب

گريز ورود كاروان اسرا به كوفه *

15

گريز ورود كاروان اسرا به كوفه روايت ورود امام جواد به كوفه
و گريز ورود كاروان اسرا به كوفه

?روایت کرده اند که امام جواد (علیه السلام) پس از ازدواج با دختر مأمون، به اتّفاق همسرش «امّ الفضل» با بدرقه مردم، راهی مدینه گردید و هنگامی که به دروازه کوفه رسید با استقبال پرشور مردم روبه رو گردید، و آن چنان که در روایت شیخ مفید آمده است به دار المسیّب وارد شدند و در آنجا به مسجد رفتند.
در محوّطه این مسجد، درخت سدری بود که هنوز به
ننشسته بود، حضرت کوزه ای آب خواستند و پای این درخت به وضو پرداختند و سپس برخاسته، نماز مغرب را به جای آوردند و پس از پایان نماز، راهى مدينه شدند .
جا داره عرض كنيم مردم كوفه از بچه هاى فاطمه سلام الله عل

  • چهارشنبه
  • 14
  • شهریور
  • 1397
  • ساعت
  • 18:55
  • نوشته شده توسط
  • سجاد
ادامه مطلب

گريز ورود كاروان اسرا به كوفه *

8

گريز ورود كاروان اسرا به كوفه روايت ورود امام جواد به كوفه
و گريز ورود كاروان اسرا به كوفه

?روایت کرده اند که امام جواد (علیه السلام) پس از ازدواج با دختر مأمون، به اتّفاق همسرش «امّ الفضل» با بدرقه مردم، راهی مدینه گردید و هنگامی که به دروازه کوفه رسید با استقبال پرشور مردم روبه رو گردید، و آن چنان که در روایت شیخ مفید آمده است به دار المسیّب وارد شدند و در آنجا به مسجد رفتند.
در محوّطه این مسجد، درخت سدری بود که هنوز به
ننشسته بود، حضرت کوزه ای آب خواستند و پای این درخت به وضو پرداختند و سپس برخاسته، نماز مغرب را به جای آوردند و پس از پایان نماز، راهى مدينه شدند .
جا داره عرض كنيم مردم كوفه از بچه هاى فاطمه سلام الله عل

  • چهارشنبه
  • 14
  • شهریور
  • 1397
  • ساعت
  • 18:56
  • نوشته شده توسط
  • سجاد
ادامه مطلب

گريز ورود كاروان اسرا به كوفه *

6

گريز ورود كاروان اسرا به كوفه روايت ورود امام جواد به كوفه
و گريز ورود كاروان اسرا به كوفه

?روایت کرده اند که امام جواد (علیه السلام) پس از ازدواج با دختر مأمون، به اتّفاق همسرش «امّ الفضل» با بدرقه مردم، راهی مدینه گردید و هنگامی که به دروازه کوفه رسید با استقبال پرشور مردم روبه رو گردید، و آن چنان که در روایت شیخ مفید آمده است به دار المسیّب وارد شدند و در آنجا به مسجد رفتند.
در محوّطه این مسجد، درخت سدری بود که هنوز به
ننشسته بود، حضرت کوزه ای آب خواستند و پای این درخت به وضو پرداختند و سپس برخاسته، نماز مغرب را به جای آوردند و پس از پایان نماز، راهى مدينه شدند .
جا داره عرض كنيم مردم كوفه از بچه هاى فاطمه سلام الله عل

  • چهارشنبه
  • 14
  • شهریور
  • 1397
  • ساعت
  • 18:56
  • نوشته شده توسط
  • سجاد
ادامه مطلب

گريز ورود كاروان اسرا به كوفه *

168

گريز ورود كاروان اسرا به كوفه روايت ورود امام جواد به كوفه
و گريز ورود كاروان اسرا به كوفه

?روایت کرده اند که امام جواد (علیه السلام) پس از ازدواج با دختر مأمون، به اتّفاق همسرش «امّ الفضل» با بدرقه مردم، راهی مدینه گردید و هنگامی که به دروازه کوفه رسید با استقبال پرشور مردم روبه رو گردید، و آن چنان که در روایت شیخ مفید آمده است به دار المسیّب وارد شدند و در آنجا به مسجد رفتند.
در محوّطه این مسجد، درخت سدری بود که هنوز به
ننشسته بود، حضرت کوزه ای آب خواستند و پای این درخت به وضو پرداختند و سپس برخاسته، نماز مغرب را به جای آوردند و پس از پایان نماز، راهى مدينه شدند .
جا داره عرض كنيم مردم كوفه از بچه هاى فاطمه سلام الله عل

  • چهارشنبه
  • 14
  • شهریور
  • 1397
  • ساعت
  • 18:56
  • نوشته شده توسط
  • سجاد
ادامه مطلب
 اسماعیل تقوایی

زینب وکوفه -(سلام ای شهر کوفه شهر حیدر ) * اسماعیل تقوایی

1104

زینب وکوفه -(سلام ای شهر کوفه شهر حیدر ) کوفه وزینب(س)

سلام ای شهر کوفه شهر حیدر

منم بنت علی(ع)وبنت کوثر(س)

به کوی وبرزن تو آشنایم

زمانی بوده در اینجا سرایم

حریم من در اینجا محترم بود

سرای زینبی کوی کرم بود

علی بابای من آقای امت

زمانی کرده در اینجا حکومت

توحق داری که نشناسیم کوفه

دلیلش می کنم تفهیم کوفه

بدان این مردم تو بی وفایند

به ظاهر حق پرست،از حق جدایند

حسین فاطمه دعوت نمودند

ولی پشت وپناه او نبودند

حسینم ماند وخیل دشمنانش

حسینم ماند و جمع کاروانش

زمین کربلا محشر بپا شد

جدال شرک واصحاب خدا شد

بپا شد جنگ خونین،نابرابر

زما هفتاد ودو،زانسوی لشگر

به عاشورا شدم غرق مصیبت

نصیبم شد غم واندوه وحسرت

به ضرب تیغ کین

  • یکشنبه
  • 1
  • مهر
  • 1397
  • ساعت
  • 15:54
  • نوشته شده توسط
  • اسماعیل تقوائی
ادامه مطلب
 مرتضی محمودپور

بازار کوفه....زمزمه شور سینه‌زنی * مرتضی محمودپور

839
1

بازار کوفه....زمزمه شور سینه‌زنی ◾بازار کوفه و شام

◾بنداول
ای نیزه‌داران.....
آهسته‌تر از نیزه این سرها نیفتد
سرهای بروی خاک این صحرا نیفتد(۲)

◾بندوم
ششماهه‌ی من.....
در خواب رفته رو نی ای نیزه‌داران
یارب مدد کن تا نیاید کوفه باران(۲)

◾بندسوم
سقای طفلان......
با فرق خونین روی نیزه جا گرفته
گویا که بر دامن سرش زهرا گرفته(۲)

◾بندچهارم
شبه پیمبر......
با صورت گلگون به نی ماوا گرفته
شام عزایش حضرت لیلا گرفته(۲)

◾بندپنجم
بنما تماشا.....
این راس پرخون یتیم کربلایست
این ماهپاره صورتش چون مجتبایست(۲)

  • پنج شنبه
  • 21
  • شهریور
  • 1398
  • ساعت
  • 12:17
  • نوشته شده توسط
  • حاج مرتضی محمودپور
ادامه مطلب
 قاسم نعمتی

نوحه دروازه کوفه -(شدم به دنبالت غریب و سرگردان) * قاسم نعمتی

1872
4

نوحه دروازه کوفه -(شدم به دنبالت غریب و سرگردان) شدم به دنبالت غریب و سرگردان
بخاطر زینب بخوان کمی قرآن
حسین ای دلبر نیزه نشین
حسین حال پریشانم ببین
واویلا واویلا
بریز اشک غم به حال زینب
چه زیبا گشتی هلال زینب
اباعبدالله اباعبدالله اباعبدالله اباعبدالله
به خنده با انگشت مرا نشان دادند
به حال و روز من سری تکان دادند
حسین بال و پرم زخمی شده
حسین چون تو سرم زخمی شده
واویلا واویلا
سوالی زینب ز این ها دارم
مگر آواره تماشا دارد
اباعبدالله اباعبدالله اباعبدالله اباعبدالله
دلم گره خورده به موی تو انگار
گلایه دارم از شلوغیه بازار
حسین با خنده ها خون شد دلم
حسین پرده ندارد محملم
واویلا واویلا
نبودم یک شب کنارت دلبر
تنور خولی چه کرده با سر
قاسم نعمتی

  • پنج شنبه
  • 21
  • شهریور
  • 1398
  • ساعت
  • 12:36
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب
 قاسم نعمتی

شعر دروازه کوفه -(زیبا هلال یک شبه، ای سایه سرم) * قاسم نعمتی

1939

شعر دروازه کوفه -(زیبا هلال یک شبه، ای سایه سرم) زیبا هلال یک شبه، ای سایه سرم

بالا نشسته ای مرا می کنی نگاه

عالم همه پناه به نام تو می برند

حالا ببین که خواهر تو گشته بی پناه

تو قرص ماه بودی و حالا شدی هلال

دیشب مگر چگونه شبت کرده ای سحر

روی تو سوخته چونان روی مادرم

خاکستر است لای همه گیسوان سر

عمری سرم به سینه ات آرام می گرفت

حالا تو روی نیزه و من بین محملم

هر بار نیزه دار، سرت چرخ می دهد

با هر تکانِ نیزه تکان می خورد دلم

از بعد قتلگاه که دیدم به چشم خود

زخمی شده دو گونه تو در وضوی خاک

دامن گرفته ام پی رأس تو هر قدم

تا که نیفتی از سر نیزه به روی خاک

عمری ندیده است کسی سایه مرا

حالا ببین که رنج و بلا یاورم شده

شاه نجف کجاس

  • پنج شنبه
  • 21
  • شهریور
  • 1398
  • ساعت
  • 12:39
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب
 قاسم نعمتی

زمينه نوحه دروازه کوفه -(هلال من برام از رو نيزه قران بخون) * قاسم نعمتی

1495
4

زمينه نوحه دروازه کوفه  -(هلال من برام از رو نيزه قران بخون) هلال من برام از رو نيزه قران بخون
هلال من کنار محملم همين جا بمون
هلال من ببين داره از لبهات ميريزه خون
ميکنى بازى با دل زينب

سايه بنداز رو محمل زينب محمل زينب
وا بود اگر عزيز من دو دستم حسين من
با معجرم پيشونيت و ميبوسم حسين من
تا که يکم قرار بگيره دلم حسين من
با سر زدم به چوبه محملم حسين من
ببين داداش چه سرگردونم
ببين داداش کجا مهمونم
ببين داداش زغم گريونم
واى حسين عزيز زهرا
داداش حسين شکسته شد غرور من دم به دم
داداش حسين دارم گريه ميکنم برا خودم
داداش حسين به چشم اين مردم خارجى شدم
گريه در بين ديگران سخته
همسفر بودن با سنان سخته با سنان سخته
مردمى که نون بابم و خوردن داداش حسين
براى زينب ص

  • پنج شنبه
  • 21
  • شهریور
  • 1398
  • ساعت
  • 12:40
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب
 سید محسن حسینی

زبانحال دروازه کوفه -( ای یکشبــه هـلال زینب) * سید محسن حسینی

38

زبانحال دروازه کوفه -( ای یکشبــه هـلال زینب) ای یکشبــه هـلال زینب
با سـر تویی دنبـال زینب
شده پریشـان حـال زینب ای وای

کوچه به کوچه رهسپردم
زخـم زبانهــا را شمـردم
قرآن نمی‌خواندی می‌مُردم ای وای

همسفــر خستـه‌خستـه
ای مـاه بـر نیـزه نشسته
پیشانی‌ات را که شکسته ای وای

بـه روی نیـزه قمـری تو
هنوزداریدلمی‌بریتو
چرا پـر از خاکستـری تو ای وای

نمی‌دونی با ما چه کردن
تو کوچه‌ها کوچه واکردن
زینبـت و تماشــا کـردن ای وای

با طعنه‌ها دلم سوزوندن
منو به چه روزی نشوندن
من و همه خارجی خوندن ای وای

ببین تو ای مـاه تمامـم
مـن آفتــاب روی بامـم
از کوی تو عازم به شامم ای وای

چشم پر آب و خواهر تو
شـام خـراب و خواهر تو
بــزم شـراب و خواهر تو ای وای

به موی تو هستم گرفتار
زینب کجا این همه آزار
کاشکـی بمیرم سر بازار ای وای

  • جمعه
  • 10
  • مرداد
  • 1399
  • ساعت
  • 14:43
  • نوشته شده توسط
  • محدثه محمدی
ادامه مطلب
 سید محسن حسینی

نوحه دروازه کوفه -( هلال من چـرا پـر از خاکستـری) * سید محسن حسینی

0

نوحه دروازه کوفه -( هلال من چـرا پـر از خاکستـری) هلال من چـرا پـر از خاکستـری
ز روی نیزه‌هــا دلـم را می‌بـری
چراغ محمل من تمام حاصل من تو حل کن مشکل من
حسینم واحسین(2)

هلال من ببین هلالـم کـرده‌ای
الف بـودم ولـی تو دالم کرده‌ای
چراغ راه زینب بسوز ای ماه زینب ز دود آه زینب
حسینم واحسین (2)

تو قران می‌کنی تلاوت یاحسین
گرفته محملم طـراوات یاحسین
تویی ماه منیرم به گیسویت اسیرم دعا کن من بمیرم
حسینم واحسین (2)

ببین ای دلبرم چه کردی با دلم
ببین خون می‌چکد ز چوب محملم
شده بسته دو دستم بسوزد بود و هستم سر خود را شکستم
حسینم واحسین (2)

ببین از روی نی به چشمان ترت
به روی دامانـم نشستـه دخترت
زده آتش به جانم ربوده او توانم تو را داده نشانم
حسینم واحسین(2)

  • شنبه
  • 18
  • مرداد
  • 1399
  • ساعت
  • 15:09
  • نوشته شده توسط
  • محدثه محمدی
ادامه مطلب
 مرتضی محمودپور

بازار کوفه زبانحال حضرت رباب(س) * مرتضی محمودپور

722

بازار کوفه زبانحال حضرت رباب(س) ◾بازار کوفه

بخواب ناز رفته اصغر من
به روی نی سر نیلوفر من
نگفتی بعد من بیچاره میشه
به راه شام و کوفه مادر من

سربازار دیدم قد کشیدی
ز روی نیزه مادر را ندیدی
دو دستم بسته و قدم خمیده
تمام ناله‌هایم را شنیدی

سرت بر روی نی سردار گشتی
روانه جانب بازار گشتی
تمام نیزه‌داران مست هستند
تکانی داده سرت بیدار گشتی

الا ای کودک ببریده حنجر
بیا پایین ز بالا پیش مادر
چرا چشمان خونبار تو بازه
سرت بادا سلامت پای تا سر

  • سه شنبه
  • 11
  • شهریور
  • 1399
  • ساعت
  • 18:47
  • نوشته شده توسط
  • حاج مرتضی محمودپور
ادامه مطلب
 مرتضی محمودپور

خورشید نیزه‌سوار * مرتضی محمودپور

514
1

خورشید نیزه‌سوار ◾بازار کوفه

خورشید فاطمی ز سر نیزه سر زده
تا منتهای عرش برین بال و پر زده
رنگ شفق گرفته زخون لاله‌گون شده
آیات کهف خوانده به دلها شرر زده

  • سه شنبه
  • 11
  • شهریور
  • 1399
  • ساعت
  • 20:34
  • نوشته شده توسط
  • حاج مرتضی محمودپور
ادامه مطلب
 محسن راحت حق

کوفه -( مردمی پای تو ای نیزه نشین پا شده است) * محسن راحت حق

442

کوفه -( مردمی پای تو ای نیزه نشین پا شده است) مردمی پای تو ای نیزه نشین پا شده است
بر سرِ سنگ زدن باز که دعوا شده است

واردِ شهر شدی هلهله ها پای گرفت
با ورودت پسرِ فاطمه غوغا شده است

نیزه دارِ تو نکوبد به زمین کاش سرت..
حلقِ تو از اثرِ ضربه حسین وا شده است

چادری کاش مناسب به سرم بود حسین
معجرِ پاره ی من غرقِ تماشا شده است

از سرِ نیزه بخوان خواندنِ قرآن چه خوش ست
بهرِ خاموشیِ تو ولوله برپا شده است

وای از قاتلِ پستی که تو را ذبح نمود
شمر با حرمله در قافله پیدا شده است

مانده ام حنجره ی کوچکِ این ششماهه
با چه سختی به سرِ نیزه ی غم جا شده است

ای هلالِ شب اوّل! دلِ من تنگ شده
وقت دیدارِ من خسته دل آیا شده است؟

کوفه ای کاش شود بر سرِ این قوم خراب
باعث رنجِ دل حضرت زهرا شده است

  • چهارشنبه
  • 12
  • شهریور
  • 1399
  • ساعت
  • 16:34
  • نوشته شده توسط
  • محدثه محمدی
ادامه مطلب
 محسن راحت حق

کوفه -( کوفه را تسخیر کردم با نَفَسهای علی..) * محسن راحت حق

440

کوفه -( کوفه را تسخیر کردم با نَفَسهای علی..) کوفه را تسخیر کردم با نَفَسهای علی..
در منِ زینب ..تجلّی کرده آوای علی..

خطبه ای خواندم به لحنِ فاتحِ خیبر..سپس
فتح کردم کوفه را با لحنِ گویای علی..

زین اَب بودم..شدم زینت برای دینِ حق..
جمع کردم گوهرِ دین را ز دریای علی..

کارِ من بیداری بیچارگانِ کوفی است..
ارث ها دارم خدا را شکر از نای علی

اسکتوا گفتم همه غرقِ سکوتِ غم شدند
یافتم آموزه هایم را ز لبهای علی..

انتقامِ خون سالارم را گرفتم با کلام...
زنده کردم مرده را ..هستم مسیحای علی

از ندامت شهر شد یک پارچه..اندوه و درد
سر فرود آورد کوفه پای گلهای علی...

"عالمه" دادم لقب ..چارم ولّی شیعیان..
با عقیله بودنم گشتم مصّفای علی..

سرشکسته نیستم در محضرِ پاکِ حسین
خوار کردم خصم را با مددهای علی..

  • چهارشنبه
  • 12
  • شهریور
  • 1399
  • ساعت
  • 16:37
  • نوشته شده توسط
  • محدثه محمدی
ادامه مطلب
 محسن راحت حق

کوفه -( واردِ کوفه شدم با هیبتی که داشتم..) * محسن راحت حق

708

کوفه -(  واردِ کوفه شدم با هیبتی که داشتم..) واردِ کوفه شدم با هیبتی که داشتم..
یادم آمد از پدر با عزّتی که داشتم...

روزگاری آبرویی داشتم در بینِ شهر
واردِ کوفه شدم با غربتی که داشتم..

دورِ من بودند عباس و حسین و مجتبا
حال..وارد می شوم با صولتی که داشتم

قامتم را هیچکس تا قبلِ عاشورا ندید..
من اسیرِ دشمنم با عفتّی که داشتم...

جای عباس و حسین..حالا..سنان و حرمله
وای از نامحرمان! با عصمتی که داشتم..

رقصِ نیزه می کند خولی به پیشِ چشمِ من
سوختم بدجور با این حالتی که داشتم..

می زنم سر را به چوبه..سرشکستن واجب است
خون ز سر جاری شود با همّتی که داشتم

خطبه ای باید بخوانم تا همه نادم شوند
خطبه خواندم با تمامِ قدرتی که داشتم..

لحنِ من لحنِ علی..شد صحبتم مثلِ علی..
می روم از شهر با این رحمتی که داشتم..

  • چهارشنبه
  • 12
  • شهریور
  • 1399
  • ساعت
  • 16:38
  • نوشته شده توسط
  • محدثه محمدی
ادامه مطلب

ورود کاروان -( خشکه لب آسمون) * ناشناس ؟؟؟

500

ورود کاروان -( خشکه لب آسمون) خشکه لب آسمون
رنگ از رخش پریده
می رسه آروم آروم
قافله ی سپیده

نشسته روی ناقه
یه کهکشون ستاره
خورشید داره پاشو
به کربلا میذاره

عباس خیمه ها رو
داره علم می کنه
خارای رو زمینو
با دست جم می کنه

به ریگ داغ صحرا
وقتی که پا میذاره
مثل ابربهاری
یه گوشه ای می باره

هنوز می تونه مَشکو
به خیمه ها بیاره
رقیه رو میتونه
رو شونه هاش بذاره

می خنده لای موهاش
گوشواره های گوشاش
وقتی عمو می ذاره
رقیه رو رو دوشاش

بی خبره رباب و
گهواره تاب می ده
تو روز چن(د) مرتبه
به اصغر آب می ده

با خنده میگه مادر
برام پشت و پناهی
زیر لبش میخونه
داماد بشی الهی

مثل پروانه زینب
دور حسین می گرده
خودش رو یک لحظه هم
از او جدا نکرده

دل نگرونه خیلی
توی حرم نشسته
چشماشو حتی یه دم
روی حسین ع نبسته

میره و بر می گرده
از خیمه تا به گودال
می زنه روی صورت
دوباره میره از حال

شهیدِ بی سر حسین ع
در خون شناور حسین ع
بی پیرُهن، بی کفن
صد پاره پیکر حسین ع
شلعر:میترا سادات دهقانی

  • چهارشنبه
  • 12
  • شهریور
  • 1399
  • ساعت
  • 17:55
  • نوشته شده توسط
  • محدثه محمدی
ادامه مطلب

مصائب حضرت زینب -(غمی از سینه ام نزد بیرون هر چه بر سر زدم هیاهو را) * مرتضی حیدری آل کثیر

503

مصائب حضرت زینب -(غمی از سینه ام نزد بیرون هر چه بر سر زدم هیاهو را) بسم ‌الله الرحمن الرحیم

غمی از سینه ام نزد بیرون هر چه بر سر زدم هیاهو را
مردگان مرا صدا بزنید ،آه ای ضجه های عاشورا

اگر اینگونه شاد می گریم همه از برکت مصیبت اوست
همه از یمن این عطش ،که زده ست ،رگ بارانیِ فراسورا

قطره قطره اسیر واشدنم ،شعله شعله شهیدم از حسرت
روضه ی تشنه ای درون سرم،موبه مو خوانده راز گیسو را

به غزلهای تشنه مانده قسم،به خدایی که اینچنین زیبا
به ظرافت نشانده در دلِ هم،نیزه و سینه ،تیر و ابرو را

که من از چشم بادها دیدم ،شعله در خیمه ی حرم می سوخت
خواهری در پی برادر تا....لحظه ی سر بریدنِ اورا...

ونبیند به غیر زیبایی،خواهری دلشکسته،خسته،اسیر
وقتی از کودکی چنین دیده ست،داغ دیوار و میخ و پهلو را

غمی از سینه ام نزد بیرون هر چه بر سر زدم هیاهو را
مردگان مرا صدا بزنید ،آه ای ضجه های عاشورا

  • شنبه
  • 22
  • شهریور
  • 1399
  • ساعت
  • 00:15
  • نوشته شده توسط
  • Fatemeh Mahdinia
ادامه مطلب
 سید حمید رضا برقعی

مصائب حضرت زینب -(باز هم روز دهم ساعت سه ، ساعت سَر) * سید حمید رضا برقعی

4464
4

مصائب حضرت زینب  -(باز هم روز دهم ساعت سه ، ساعت سَر) باز هم روز دهم ساعت سه ، ساعت سَر
ساعت وقت ملاقات سری با مادر
ساعت رفتن جان از بدن یک خواهر
چون خداحافظی پیرهنی با پیکر

ساعت سینه مولا شده سنگین ناگاه
ریخت عبدلله از آغوش اباعبدالله

ساعت غارت خیمه شده آماده شوید
دین ندارید شما ، لااقل آزاده شوید

بکشیدش سپس آماده منظور شوید
او نَفَس می کشد از اهل حرم دور شوید

  • شنبه
  • 22
  • شهریور
  • 1399
  • ساعت
  • 22:38
  • نوشته شده توسط
  • Fatemeh Mahdinia
ادامه مطلب
 محمدرضا محمدی (ناعم)

زبانحال حضرت زینب(س) با راس امام -(خورشید روی نیزه مسیحای من سلام) * محمدرضا محمدی (ناعم)

472

زبانحال حضرت زینب(س) با راس امام -(خورشید روی نیزه مسیحای من سلام) خورشیدروی نیزه مسیحای من سلام
بالای نیزه،غرق تماشای من سلام

ازحال من مپرس که ازپیش بدترم
ای یارخوش نشین و دلارای من سلام

توروی نیزه هستی ومن داغدارتو
خاک است خاک،،منزل وماوای من سلام

گویدبه نازدخترتو گاه؛عمه جان
قهرم؛؛؛؛رسان به محضربابای من سلام

جسمت به کربلاو سرت روی نیزه ها
گشته وصال این دو...،معمای من سلام

ازروی نیزه گاه به من هم سری بزن
گاهی ببین کجاشده سکنای من ..سلام

ازحال خانمان تو،این گویمت حسین
خوردندآب بعدتو....،،منهای من....سلام

ای کاش اربعین چوزینب شوم مقیم
درکربلای تو،شه والای من...سلام

گویم که(ناعمم) مکنم رد ز درگهت
از راه دورآمدم،،،آقای من سلام

  • سه شنبه
  • 19
  • اسفند
  • 1399
  • ساعت
  • 21:46
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب
 محمدرضا محمدی (ناعم)

نوحه شب هفت امام حسین(ع) درد دل حضرت زینب(س) -(یک هفته شد از داغ تو) * محمدرضا محمدی (ناعم)

1131

نوحه شب هفت امام حسین(ع) درد دل حضرت زینب(س) -(یک هفته شد از داغ تو) یک هفته شدازداغ تو
زارونالانم۲
یک هفته شدازدوریت
غرق حرمانم۲
میسوزم ،ازهجران
حسینجان حسینجان

یک هفته شددرماتمت
میزنم برسر
یک هفته شدخون شددل
خستهٔ خواهر
درماتمت ماتمسرا
شدجهان یکسر
من هم برایت دمبدم
نوحه میخوانم
میسوزم ازهجرا
حسینجان حسینجان

یک هفته شدجابرسرِ
نیزه هاداری
یک هفته شد آوارهٔ
کوی وبازاری
یک هفته شدمن میکنم
ناله وزاری
تاپای جانم برسر
عهدوپیمانم
میسوزم ازهجران
حسینجان حسینجان

من زینبم دخت علی
خانه بربادم
بشکسته پرافتاده در
دام صیادم
درس شرافت برهمه
کوفیان دادم
دیگرزهجرانت اخا
خسته ازجانم
میسوزم ازهجران
حسینجان حسینجان

ازطعنه های کوفیان
شکوه هادارم
برکودکان خسته ات
من پرستارم
بعدازابالفضلت ،اخا
من علمدارم
اندراسارت حامی
دین وقرآنم
میسوزم ازهجران
حسینجان حسینجان

  • سه شنبه
  • 19
  • اسفند
  • 1399
  • ساعت
  • 21:59
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب
 محسن راحت حق

مصائب کوفه -(دیدنِ این شهر ای خونِ خدا ..دردآور است ) * محسن راحت حق

318

مصائب کوفه -(دیدنِ این شهر ای خونِ خدا ..دردآور است ) دیدنِ این شهر ای خونِ خدا ..دردآور است
دیدنِ دنیایی از عُجب و ریا درد آور است

خیره خیره بر نوامیس ات نظر انداختند
صحنه هایی این چنین از بهرِ ما درد آور است

شهرِ کوفه شهرِ نیرنگی ست شهری پُر فریب
وارد و خارج شدن ای با وفا درد آور است

سنگ بر پیشانیت زد بی حیایی سنگدل
بهرِ زینب خواهرت این صحنه ها درد آور است

با تهِ نیزه زمین کوبید...وا شد حنجرت
کارِ خولی پیشِ چشمانم خدا درد آور است

صوتِ قرآنت..هلالِ یک شبه اعجاز کرد
گرچه که تفسیرِ آن پایینِ پا دردآور است

نان و خرما پرت شد سمتِ خواتینِ حرم
هتکِ حرمت بر حریمِ مصطفا دردآور است

معجری کهنه برایم مانده از کرببلا..
با همین چادر عبور از کوچه ها دردآور است

  • چهارشنبه
  • 10
  • شهریور
  • 1400
  • ساعت
  • 13:59
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب
 محسن راحت حق

فتح کوفه... -(آمدم غوغا کنم با صحبتم این کوفه را) * محسن راحت حق

348

فتح کوفه... -(آمدم غوغا کنم با صحبتم این کوفه را) آمدم غوغا کنم با صحبتم این کوفه را
می زند برهم تمامِ غیرتم این کوفه را

ذرّه ای سر خم کنم؟ امکان ندارد یا حسین
خانه ویران کرده گویا عزّتم این کوفه را

خطبه ای خواندم صدایم مثلِ حیدر پُر طنین
اضطراب انداختم با هیبتم این کوفه را

بی حیاها را پشیمان کردم از شور و طَرَب
زلزله ایجاد کرده صولتم این کوفه را

روی نیزه رفته ای قرآن بخوان قاری من
برده در بُهتِ عمیق از حیرتم این کوفه را

صبر را هم ز صبرِ خویشتن کردم خجل
مضمحل کرده ست صبر و طاقتم این کوفه را

من علیّ ِ ثانی ام رزمنده ای غُرّنده ام
آمدم غوغا کنم با صحبتم این کوفه را

  • چهارشنبه
  • 10
  • شهریور
  • 1400
  • ساعت
  • 14:01
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب
 محسن راحت حق

مصائب کوفه -(پشتِ دروازه رسیدم حالتم تغییر کرد) * محسن راحت حق

445

مصائب کوفه -(پشتِ دروازه رسیدم حالتم تغییر کرد) پشتِ دروازه رسیدم حالتم تغییر کرد
کوفه بود و بی وفایی،غربتم تغییر کرد

روزگاری ..بینِ کوفه آبرویی داشتم..
از نگاهِ مردمانش‌‌..عزّتم تغییر کرد

خطبه ای خواندم فصیح و با صلابت چون علی
لحنِ من انگار که در صحبتم تغییر کرد

زیر و رو کردم تمامِ قلب ها را با سخن
این چنین شد که تمامِ هیبتم تغییر کرد

ناگهان خولی سرِ پاک حسین بر نیزه زد
چوبه ی محمل زدم سر،صورتم تغییر کرد

می زدم از دل نوا..آخر هلالِ یک شبه
یک دو روزی می شود که عادتم تغییر کرد

آیه ای قرآن بخوان تا که جلا گیرد دلم
در غیابِ تو ..ولیکن همّتم تغییر کرد

تا نَفَس دارم حمایت می کنم از مکتبت
کاش می دیدی چگونه شوکتم تغییر کرد

  • چهارشنبه
  • 10
  • شهریور
  • 1400
  • ساعت
  • 14:02
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب
 محسن راحت حق

کوفه -(داخلِ زندانِ کوفه ..یک نوایی داشتم) * محسن راحت حق

539

کوفه -(داخلِ زندانِ کوفه ..یک نوایی داشتم) داخلِ زندانِ کوفه ..یک نوایی داشتم
بهرِ روضه زیرِ لب،یک ته صدایی داشتم

روضه خوان من بودم و روضه..غروبِ کربلا
بهرِ گریه بی امان حال و هوایی داشتم

امّ کلثوم و ربابه..مستمع های من اند
روضه..کوچک بود و من رزقِ بُکایی داشتم

روضه ی درگوشی از آنجا شروع شد جانِ من
در دلِ محبس عجب بزمِ عزایی داشتم

تا که گفتم تشنه لب..لطمه به صورتها زدند
بینِ تاریکیِ زندان‌‌..کربلایی داشتم

دخترانش هم شدند از مستمع های عزا
در هیاهو..حس و حالِ آشنایی داشتم

یک ندا آمد:غریبِ تشنه ی مادر حسین
بینِ این روضه..غمِ خیرالنسایی داشتم

بر سر و سینه زدم ،مدهوش افتادم زمین
آخر..اندوهِ ذبیح بالفقایی ..داشتم

کاش می مُردم میانِ روضه های قتلگاه
در میانِ روضه اش حسّ ِ خدایی داشتم

  • چهارشنبه
  • 10
  • شهریور
  • 1400
  • ساعت
  • 14:05
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب

حالات کوفه زبانحال حضرت زینب(س) -(چرا از همرهان دوش ای سر خونین جدا بودی) * جودی خراسانی

750

حالات کوفه زبانحال حضرت زینب(س) -(چرا از همرهان دوش ای سر خونین جدا بودی) چرا از همرهان دوش ای سر خونین جدا بودی
چرا پرخاک و پرخاکستری دیشب کجا بودی

که بر روی جراحات سرت پاشیده خاکستر؟
مگر درد تو را اینگونه داروئی دوا بودی؟

به مهمانی چرا در خانهء بیگانگان رفتی
بریدی از چه با ما؟ روزی آخر آشنا بودی

گرفتار جفای شمر ما بودیم دیشب را
تو در دست که ای سر، تا سحرگه مبتلا بودی؟

ترا چون بود سر در کوفه، تن در کربلا جانا
دل ما سوی کوفه، چشم ما در کربلا بودی

یکی گوید تو را جا بود در کنج تنور ای سر
یکی گوید بزیر طشت پنهان از جفا بودی

نَبُد جای تو ای گنج شهان در کنج مطبخ ها
تو آخر روزی ای سر زینت عرش خدا بودی

پس از کشتن سری در ماسوا کی شد بدین خواری
همانا از ازل ای سر سوا از ماسوا بودی

هماندم دست (جودی) کاین مصیبت را رقم کردی
خدایا کاش تن از جان و جان از تن جدا بودی

  • پنج شنبه
  • 18
  • شهریور
  • 1400
  • ساعت
  • 20:14
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب

حالات کوفه -(زینب به کوفه جا چو بدار اِلاماره کرد) * جودی خراسانی

426

حالات کوفه -(زینب به کوفه جا چو بدار اِلاماره کرد) زینب به کوفه جا چو بدار اِلاماره کرد
بی صبر شد چنانکه بتن جامه پاره کرد

لب پُر زِ خنده دید بهر کس که بنگرید
کف پُر خَضاب دید بهر سُو نظاره کرد

پوشید رُخ زِ موی پَریشان در آه و اَشک
گردون سیاه و خرمن مَه پُر سِتاره کرد

ابن زیاد روی به زینب نمود و گفت
حرفی که رَخنه ها به دلِ سَنگ خاره کرد

دیری نبود تا زِ غم کُشتن حسین
منّت خدای را که غمّ زود چاره کرد

دیدی که تیغِ تشنهء قَهرم چو شد بلند
نه رَحم بر جوان و نه بر شیره خواره کرد

دیدی که سر برهنه ترا پای تختِ من
حاضر زَمانه با دَف و چَنک و نَقاره کرد

زینب چو رَعد ناله زِ دل بر کشید و گفت
کای بی خبر زِ حَقّ زِ تو باید کناره کرد

کُشتی زِ تیغِ کینه کسی را که ذُوالجَلال
وصفش به آیه آیهء قرآن شماره کرد

کُشتی زِ راه ظلم کسی را که از غمش
خِیرالَنسا به خُلد بَرین جامه پاره کرد

پس آن لَعین به خشم شد و از رَه غَضب
بر حاضرین به کشتن زینب اِشاره کرد

یکباره چاک زد به گریبان سکینه گفت
آه و فغان که چَرخ یتیم دوباره کرد

(جودی) خَموش باش که این آهِ آتشین
خرگاهِ مِهر پُر شرر از یک شَراره کرد

  • پنج شنبه
  • 18
  • شهریور
  • 1400
  • ساعت
  • 20:32
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب

حضرت زینب(س)کوفه -( ماه تمامم، خسته و مهجور ماندم) * محمد جواد شیرازی

248

حضرت زینب(س)کوفه -( ماه تمامم، خسته و مهجور ماندم) ماه تمامم، خسته و مهجور ماندم
ای وای از آغوش گرمت دور ماندم

خسته شدم از بس که طفلان را شمردم
جای تمام بچه ها شلاق خوردم

اطراف محمل قاتلانی مست بودند
بی رحم هایی پست و سنگین دست بودند

دیدی که در گرمای سخت و بی امانم
فورا سرت از روی نی شد سایه بانم

سختی هجرانت چه کاری داد دستم
دیدم سرت را روی نیزه، سر شکستم

از بس مرا این داغ ها پیر و کمان ساخت
اُم حبیبه هم مرا در کوفه نشناخت

کوفه نگو شهر مریدان دروغی
کوچه به کوچه هی شلوغی هی شلوغی

شهری که ریزه خوار خوان مرتضی شد
وادی سخت دختران مرتضی شد

طاقت نیاوردم وجود لات ها را
با گریه برگردانده ام خیرات ها را

تسبیح می گفتم به لب، شد نیمه کاره
با دست، سوی خواهرت کردند اشاره

خیلی هوای غیرتت را کرده بودم
وقتی میان محملِ بی پرده بودم

هر کوچه که دیدم زنی، اهل عفافی
گفتم ببینم مقنعه داری اضافی؟!

همسایه ی دیروز، بر ما انگ می زد
شاگرد تفسیرم مرا با سنگ می زد

من که به روی دامنت سر می نهادم
آشفته حال از مجلس ابن زیادم

با ذوالفقار خطبه ام پیکار کردم
ابن زیاد بد دهان را خوار کردم

وای از اسیری، از مصیبات جگر سوز
زندان ندیده بود زینب، دید امروز

بی تو دگر با که دلم آرام باشد؟!
قرآن بخوان تا که دلم آرام باشد

امید قلبم، نور چشمم، جان خواهر
در قلب خواهر تا ابد هستی برادر

  • پنج شنبه
  • 20
  • مرداد
  • 1401
  • ساعت
  • 14:52
  • نوشته شده توسط
  • محدثه محمدی
ادامه مطلب
راهنمای علائم موجود در فهرست:
عدد کنار این علامت نشانگر تعداد کاربرانی ست که این مطلب را پسندیده و به دفترچه شعر خود افزوده اند
عدد کنار این علائم نشانگر میزان محبوبیت شعر یا سبک از نظر کاربران می باشد
اشعار ویژه در سایت برای کاربران قابل دسترس نیست و فقط از طریق خرید اپلیکیشن مورد نظر این اشعار در داخل اپلیکیشن اندرویدی قابل رویت خواهند بود
این علامت نشانگر تعداد کلیک یا بازدید این مطلب توسط کاربران در سایت یا اپلیکیشن می باشد