ورود کاروان اسرا به شام

مرتب سازی براساس

چون جمله را یزید به بزم شراب خواست *

4082
0

چون جمله را یزید به بزم شراب خواست چون جمله را یزید به بزم شراب خواست
ساغر گرفت و از دل زینب كباب خواست
پیمانه كرد خالی و از كاسه های چشم
زان تشنگان بی كس و مظلوم، آب خواست
از كار زشت خویش، از آن دسته های گل
هم دودِ آه كرد طلب هم گلاب خواست
لیلا كجا و مجلس نامحرمان كجا؟
مِضمار و چنگ و نای حضورِ رباب خواست
فریاد از دمی كه نكرد از خدا حیا
چوب جفا ز روی غضب با شتاب خواست
دُردِ شراب و طشتِ زرّ و رأس شاه دین
از بس كه ناله از دل عُلیا جناب خواست
كلثوم چاك كرد گریبانِ صبر را
پس دفع ظلم از پدرش بوتراب خواست...
...كای شِحنَةُ النجف نظری سوی بی كسان
بنگر یزید خانه ی ایمان خراب خواست
بینْ دخترانِ بی كس خود را برهنه سر
این تیره دل به مجلس

  • پنج شنبه
  • 7
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 08:43
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
فروشگاه پرچم
استاد سید هاشم وفایی

سنگین دلان شام تو را سنگ می زنند *استاد سید هاشم وفایی

2048
2

سنگین دلان شام تو را سنگ می زنند سنگین دلان شام تو را سنگ می زنند
گاهی تو را و گاه مرا سنگ می زنند
آید صدای نالۀ زهرا به گوش من
از روی بام تا که تو را سنگ می زنند
سنگم اگر زنند ندارم غمی ولی
بر این سر بریده چرا سنگ می زنند؟
گوئی به جاهلیت خود باز گشته اند
بر عترت رسول خدا سنگ می زنند
تصویر خویش را همه انکار می کنند
کینه دلند و آینه را سنگ می زنند
چون قوم ابرهه به سوی کعبه آمدند
بر قبله گاه اهل ولا سنگ می زنند
گاهی به اشک دیدۀ ما خنده می کنند
گاهی به جان خستۀ ما سنگ می زنند
جز جلوۀ خدا چه در این چهره دیده اند
آخر چرا به وجه خدا سنگ می زنند
خون گریه کن «وفائی» که این مردم حقیر
بر کودکان دیده بلا سنگ می زنند
شاعر:سید هاشم وفایی

  • پنج شنبه
  • 7
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 08:45
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

عالم همه جا در نظرم شام خراب است *

2080
7

عالم همه جا در نظرم شام خراب است عالم همه جا در نظرم شام خراب است
جان و تنم از آتشِ دل در تب و تاب است
ای مـردم عالم همـه از شـام بپـرسید
قرآن محمّد ز چه در بزم شراب است؟
این چوب که در دست یزید است بگیرید
والله قسـم یاری مظلوم، ثـواب اسـت
این سر که شکستند از او گوهر دندان
این سر که روان از یم چشمش دُر ناب است
این سر، سر نورانی ریحـانۀ زهـراست
کز داغ لبـانش جگـر آب، کباب است
در حنجـرۀ سوختــه‌اش آیـۀ قــرآن
از دیده روان بر گل رخسار، گلاب است
در تشـت طـلا دور زنــد دیــده‌اش آری!
می‌گردد و خجلت زده از اشک رباب است
یک مـرد ندیـدم کـه در آن بـزم بپـرسد:
ناموس خدا از چه به بـازوش طناب است؟
رخسار مپوشان به کف دست، سکینه!
بر چهره هم

  • پنج شنبه
  • 7
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 08:48
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
 علی اکبر لطیفیان

شعر مصائب اهل بیت در شام -( خنده بر پاره گریبانی مان می کردند ) * علی اکبر لطیفیان

3008
9

شعر مصائب اهل بیت در شام -( خنده بر پاره گریبانی مان می کردند ) خنده بر پاره گریبانی مان می کردند
خنده بر بی سر و سامانی مان می کردند
پشت دروازه ی ساعات معطل بودیم
خوب آماده ی مهمانی مان می کردند
از سر کوچه ی بی عاطفه تا ویرانه
سنگ را راهی پیشانی مان می کردند
هر چه ما آیه و قرآن و دعا می خواندیم
بیشتر شک به مسلمانی مان می کردند
شرم دارم که بگویم به چه شکلی ما را
وارد بزم طرب خوانی مان می کردند
بدترین خاطره آن بود که در آن مدت
مردم روم نگهبانی مان می کردند
هیچ جا امن تر از نیزه ی عباس نبود
تا نظر بر دل حیرانی مان می کردند
شاعر:علی اکبر لطیفیان

  • پنج شنبه
  • 7
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 08:50
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

ای سرت سعیِ صفای سنگ ها *

2260
4

ای سرت سعیِ صفای سنگ ها ای سرت سعیِ صفای سنگ ها
نیزه ات قبله نمای سنگ ها
روی نی قرآن نمی خواندی اگر
در نمی آمد صدای سنگ ها
تا که پیدایت نمایم، شهر را
گشته ام با ردّ پای سنگ ها
می خورند و می خورند و می خورند
وای از این اشتهای سنگ ها
دشمنانت بی حیا هستند، لیک
ای برادر کو حیای سنگ ها
گاه آتش، گاه خاکستر زدند
بر سرت از لا به لای سنگ ها
لحظه ای بر دامنم بنشین خودم
در مسیر بی هوای سنگ ها...
... هم سپر گردم برایت هم ز اشک
می نهم مرهم به جای سنگ ها
زخم می زد بر دلم زخم زبان
لحظه لحظه، پا به پای سنگ ها
شاعر:محسن عرب خالقی

  • پنج شنبه
  • 7
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 08:56
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر روضه دروازه شام(اسرار نهان را سَرِ بازار کشیدند) *

10254
12

شعر روضه دروازه شام(اسرار نهان را سَرِ بازار کشیدند) اسرار نهان را سَرِ بازار کشیدند
آتش به دل حضرت ارباب کشیدند
دروازه ساعات که در شأن حرم نیست
ناموس خدا را به اَنظار کشیدند
بازار یهود آبروی اهل حرم رفت
از پیروهن پاره ما کار کشیدند
با سوت و کف و هلهله و رقص و جسارت
دردِ دلِ ما را همه جـــــار کشیدند
تا خواست تماشاییمان کرد به سختی
با بی ادبی در بَرِ حضّار کشیدند
ای کاش که چون کوفه غمِ سیلیِ مان بود
ما را بسوی مجلس کفّار کشیدند
ای کاش فقط سنگ به سرها زده بودند
بر گریه ی ما قهقه بسیار کشیدند
هر بار که بی عاریِ یشان خنده به ما زد
زخمی به دلِ حیدر کرّار کشیدند
ای سهل بگو از صدقه سوخت دلِ ما
خون از جگرِ احمد مختار کشیدند
از مردمشان هیز تر از آن خودش

  • یکشنبه
  • 15
  • بهمن
  • 1391
  • ساعت
  • 13:48
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر مدح حضرت زینب(هرگز نمی شد خواهرت این جا نیاید) *

2341
3

شعر مدح حضرت زینب(هرگز نمی شد خواهرت این جا نیاید) هرگز نمی شد خواهرت این جا نیاید
بهر عزاداریِ این لب ها نیاید
امکان ندارد این که مجنونی بخواند
اما برای دیدنش لیلا نیاید
بستند به زنجیر راه گریه ها را
شاید صدایی از گلوی ما نیاید
از دخترت می خواستم وقتی می آید
یا چشم هایش را بگیرد یا نیاید
ای صوت لب های پر از آیات غمگین
بایین بیا تا خیزران بالا نیاید
دیدند می خوانی ولی کاری نکردند
تا خیزران روی لبت با پا نیاید
کنج تنور آمد کنارت چهره نیلی
کردم دعا این جا دگر زهرا نیاید
چشمانِ این جا سخت ناپرهیزگارند
اما نمی شد خواهرت این جا نیاید
شاعر:علی اکبر لطیفیان

  • یکشنبه
  • 15
  • بهمن
  • 1391
  • ساعت
  • 15:11
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر اسارت از کربلا تا شام(شبی دراز شبی خالی از سپیده منم) *

2495
3

شعر اسارت از کربلا تا شام(شبی دراز شبی خالی از سپیده منم) شبی دراز شبی خالی از سپیده منم
لوع تلخ غروبی به خون تپیده منم
پی نظاره‌ات ای یوسف سرا پا حسن
کسی که دست و دل از خویشتن بریده منم
خوشا به حال تو ای سرو رسته بر سر نی
نگاه کن منم این بید قد خمیده منم
کسی که از همه سو زخم تیغ دیده تویی
کسی که از همه زخم زبان شنیده منم
اگر به کوره‌ی داغ تو سوختم خوش باش
غمت مباد که شمشیر آبدیده منم
فتاده آتش غم بر دوازده بندم
غزل تویی و سرآغاز این قصیده منم
خوشا به حال تو این ره به پای می‌پویی
کسی که این همه ره را به سر دویده منم
شاعر:سعید بیا بانکی

  • چهارشنبه
  • 18
  • بهمن
  • 1391
  • ساعت
  • 14:56
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر اسارت شام(این پشت بام ها که تو را سنگ می زنند) *

2347
4

شعر اسارت شام(این پشت بام ها که تو را سنگ می زنند) این پشت بام ها که تو را سنگ می زنند
دارند روی وجه خدا سنگ می زنند
با قصد خورد کردن عکس صفات حق
سوی تمام آیینه ها سنگ می زنند
تو عین آسمانی و این شهر عین خاک
بنگر که از کجا به کجا سنگ می زنند
پس دستۀ بزرگ ابابیل ها کجاست؟
حالا که روی کعبۀ ما سنگ می زنند
از پشت بام ها نتوان گر سؤال کرد
از دست ها بپرس چرا سنگ می زنند
من خطبۀ شکسته برای تو خوانده ام
یعنی که کوفیان به صدا سنگ می زنندش
شاعر:رضا جعفری

  • چهارشنبه
  • 18
  • بهمن
  • 1391
  • ساعت
  • 17:33
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر اسارت از کربلا تا شام(دامن زلف تو در دست صبا افتاده است) *

2683
4

شعر اسارت از کربلا تا شام(دامن زلف تو در دست صبا افتاده است) دامن زلف تو در دست صبا افتاده است
که دل خسته ام این گونه ز پا افتاده است
گر چه سرنیزه گرفته است سرت را بر سر
پیکرت روی تن خاک رها افتاده است
چه کنم این قدر از نیزه نیفتی پائین
تا به این جا سرت از نی دو سه جا افتاده است
سنگ خورده است گمانم به لب و دندانت
که چنین نای تو از شور و نوا افتاده است
باز هم حرمله افتاده به جان اُسرا
گوش کن ولوله بین اسرا افتاده است
همه دارند به دنبال کسی می گردند
دخترت گم شده ای وای کجا افتاده است؟
شاعر:مصطفی متولی

  • چهارشنبه
  • 18
  • بهمن
  • 1391
  • ساعت
  • 17:36
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر درباره ی مسیر کوفه و شام(قافله قافله از دشت بلا می گذرد) *

2495
4

شعر درباره ی مسیر کوفه و شام(قافله قافله از دشت بلا می گذرد) قافله قافله از دشت بلا می گذرد
عشق، ماتم زده از شهر شما می گذرد
آه ای مردم غفلت زده ی خواب آلود
سَحَر از کوچه ی خالی ز دعا می گذرد
روزهاتان همه شب باد که خورشید زمان
بر سرِ نیزه، سر از جسم جدا می گذرد
چشم هاتان چشمه ی خون باد که بر ریگ روان
کاروان از برتان آبله پا می گذرد
ننگِ پیمان شکنی تا ابد ارزانی تان
که فرات عطش از خون خدا می گذرد
می شناسیدش و از نام و نسب می پرسید؟
وای از این روز که بر آل عبا می گذرد
شاعر:پروانه نجاتی

  • چهارشنبه
  • 18
  • بهمن
  • 1391
  • ساعت
  • 17:39
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

کاروان اسرا شام -( دورشان هلهله بود و خودشان غرق سکوت ) * زهرا بشری موحد

1425
1

کاروان اسرا شام -( دورشان هلهله بود و خودشان غرق سکوت ) دورشان هلهله بود و خودشان غرق سکوت
«ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت»

شام ای شام! چه کردی که شد انگشت‌نما
کاروانی که فقط دیده جلال و جبروت

نیزه‌ای رفته به قد قامت سرها برسد
دست‌ها بسته به زنجیر ولی گرم قنوت

شهرِ رسوا، به تماشای زنان آمده است
آه! یک مرد ندیده‌ست به خود این برهوت؟!

«آسمان بار امانت نتوانست کشید»
کاش باران برسد، یَومَ وُلِد، یَومَ یَمُوت...

شاعر : زهرا بشری موحد

  • دوشنبه
  • 1
  • آبان
  • 1396
  • ساعت
  • 04:52
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض
ادامه مطلب
 علی اکبر لطیفیان

در مصیبت حضرت زینب(س)-(خنده بر پاره گریبانیمان می کردند) * علی اکبر لطیفیان

3089
2

در مصیبت حضرت زینب(س)-(خنده بر پاره گریبانیمان می کردند) خنده بر پاره گریبانیمان می کردند
خنده بر بی سرو سامانیمان می کردند
پشت دروازه ی ساعات معطل بودیم
خوب آماده ی مهمانیمان می کردند
از سر کوچه ی بی عاطفه تا ویرانه
سنگ را راهی پیشانیمان می کردند
هر چه ما آیه و قرآن و دعا می خواندیم
بیشتر شک به مسلمانیمان می کردند
شرم دارم که بگویم به چه شکلی ما را
وارد بزم طرب خوانیمان می کردند
بدترین خاطره آن بودکه درآن مدت
مردم روم نگهبانیمان می کردند
هیچ جا امن تر ازنیزه ی عباس نبود
تا نظر بر دل حیرانیمان می کردند

شاعر: علی اکبر لطیفیان

  • پنج شنبه
  • 26
  • اردیبهشت
  • 1392
  • ساعت
  • 14:00
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
 امیر عباسی

دانلود سبک نوحه کاروان اسرا در شام -( شامِ بلا شَوی تو ظلمت کَدِه چه ظلم ها در تو به عترت شده ) * امیر عباسی

2765
2

دانلود سبک نوحه کاروان اسرا در شام -( شامِ بلا شَوی تو ظلمت کَدِه    چه ظلم ها در تو به عترت شده ) (به سبک حاج ناظم)
شامِ بلا شَوی تو ظلمت کَدِه چه ظلم ها در تو به عترت شده
شادی و هلهله زینب و سلسله
بَدتر ز هر طعنه و دشنام لباس عیدِ مردمِ شام
واویلا واویلا واویلا
******

به اهل بیت پاک خیر الانام بر سرِ هر کوچه و بازار شام
ستم ها روا شد جفا شد جفا شد
آنچه که دردِ بی کران بود محلّه ی یهودیان بود
واویلا واویلا واویلا

شاعر : حاج امیر عباسی

دانلود سبک

  • شنبه
  • 6
  • مهر
  • 1392
  • ساعت
  • 16:50
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر دودمه کاروان اسرا در شام -( دشمنت آورده ما را در میان ازدحام مُردَم از این غم حسین ) *

4429
9

شعر دودمه کاروان اسرا در شام -(  دشمنت آورده ما را در میان ازدحام        مُردَم از این غم حسین ) دشمنت آورده ما را در میان ازدحام مُردَم از این غم حسین
الامان از ماتم دروازه ی ساعات شام مُردَم از این غم حسین
******
خیزران افتاده بر جان لب و دندان تو خواهرت قربان تو
از چه خونین می وزد بر گوش من قرآن تو خواهرت قربان تو

  • دوشنبه
  • 8
  • مهر
  • 1392
  • ساعت
  • 05:47
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
 رضا رسول زاده

شعر غزل شهر شام -( گاهی ز روی نی سر تو می خورد زمین ) * رضا رسول زاده

3903
7

شعر غزل شهر شام -( گاهی ز روی نی سر تو می خورد زمین ) گاهی ز روی نی سر تو می خورد زمین
گاهی سر برادر تو می خورد زمین
فریاد "یا حسین" دلم می رود به عرش
تا صورت مطهر تو می خورد زمین
خوشحال می شوند که از خستگی راه
در شهر شام خواهر تو می خورد زمین
محرم نمانده تا که بلندش کند ز خاک
وقتی ز ناقه دختر تو می خورد زمین
با دست خویش بر دهنش مشت می زند
پیش سه ساله تا سر تو می خورد زمین
با ناله ی رباب شود هر دلی کباب
هر بار راس اصغر تو می خورد زمین
اینجا دوباره دست علی بسته می شود
اینجا دوباره مادر تو می خورد زمین

شاعر : رضا رسول زاده

  • پنج شنبه
  • 18
  • مهر
  • 1392
  • ساعت
  • 04:27
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر ورود کاروان به شام -( کاروان ، راهی شده سوی شام ویران ) *

9130
29

شعر ورود کاروان به شام -( کاروان ، راهی شده سوی شام ویران    ) کاروان ، راهی شده سوی شام ویران ای خدا سالار ما مانده در بیابان
ای خدا ، محرمی نبود تا کند سوارم کو حسین برادرم شاه تاجدارم
ساربان آهسته ران اکبرم بیاید نو گل باغ جنان اصغرم بیاید
ای خدا ، محرمی نبود تا کند سوارم کو حسین برادرم شاه تاجدارم
کربلا جان تو و جان نور عینم ساربان می ماند و پیکر حسینم
ای خدا ، محرمی نبود تا کند سوارم
کو حسین برادرم شاه تاجدارم

  • چهارشنبه
  • 1
  • آبان
  • 1392
  • ساعت
  • 16:28
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
 رضا باقریان

شعر ورود کاروان اسرا به شام -( می گوید از حکایت بازار رفتنش ) * رضا باقریان

2865
1

شعر ورود کاروان اسرا به شام -(  می گوید از حکایت بازار رفتنش ) می گوید از حکایت بازار رفتنش
از کربلا بدونِ کس و کار رفتنش
می گوید و اشاره به گودال می کند
از تیر و نیزه در بدن یار رفتنش
با تازیانه محمل خود را سوار شد
می گوید از کنارِ علمدار رفتنش
یادش به خیر جاه و جلالی که داشتم
می گوید از میان خس و خوار رفتنش
می گفت از دَمی که پناهش به نیزه رفت
از لحظه ای که آه، به اجبار بُردنش

شاعر : رضا باقریان

  • یکشنبه
  • 5
  • آبان
  • 1392
  • ساعت
  • 06:07
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
 رضا باقریان

شعر کاروان اسرا به شام -( خواستم گریه، ولیکن گلویم بغض گرفت ) * رضا باقریان

2794
3

شعر کاروان اسرا به شام -(  خواستم گریه، ولیکن گلویم بغض گرفت ) خواستم گریه، ولیکن گلویم بغض گرفت
مثل من دختر تو روبرویم بغض گرفت
نیزه ای که به تَنت خورد و زمین گیرت کرد
بعد هر بار که آمد به سویم، بغض گرفت
بوسه ام دیر سراغِ گلویت آمد، حیف
همۀ آرزویم!، آرزویم بغض گرفت
همۀ راه به این معجر من دست نخورد
بین کوفه به خدا آبرویم بغض گرفت
سرت از نیزه که افتاد دلم سوخت حسین
چشم های تو از این گفتگویم بغض گرفت
بعد از آنی که تو رفتی گلویم آب نخورد
روز و شب با غمت آب وضویم بغض گرفت
ضربه ای بی خبر از پشت به بازویم خورد
سنگ از روبرویم آمد و بر رویم خورد

شاعر : رضا باقریان

  • یکشنبه
  • 5
  • آبان
  • 1392
  • ساعت
  • 06:11
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
 رضا رسول زاده

شعر ورود کاروان اسرا به شام -( تا قافله به شام غریبان رسیده است ) * رضا رسول زاده

3208
1

شعر ورود کاروان اسرا به شام -( تا قافله به  شام  غریبان رسیده  است ) تا قافله به شام غریبان رسیده است
آرام جغدِ شوم، که مهمان رسیده است
بانو اسیر ظلمی و تردید کوفیان
این ارث سالهاست به انسان رسیده است
بغض انتهای جاده؟ نه ، آغاز راه بود
کشتی شکسته ای که به طوفان رسیده است
فریاد کن همیشه ی تاریخ درد را
چیزی بگو که چوب به دندان رسیده است
خون ها گواه روشنی راه بوده اند
زیبای مطلقی که به ایمان رسیده است
تب آتش نشسته به صحرا کبود ِ ابر
بانو صبور باش که باران رسیده است
مردان ظلم مست غرور همیشگی
با این گمان که قصه به پایان رسیده است
حسی غریب در دل ما ریشه کرده است
آن مرد سبز پوش به میدان رسیده است..

شاعر : رضا رسول زاده

  • چهارشنبه
  • 8
  • آبان
  • 1392
  • ساعت
  • 15:01
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

مجلس بیست و چهارم 12 مصیبت در شام که در کربلا نبود *

74

مجلس بیست و چهارم 12 مصیبت در شام که در کربلا نبود مجلس بیست و چهارم
12 مصیبت در شام که در کربلا نبود
جمعه‌ها گذشت، و نگار من نیامد
دل به جان رسید و دلدار من نیامد
مُردم از جدایی
یابن الحسن کجایی
کی شود که من با، دو چشمم پر ستاره
ماه عالم آرا، تو را کنم نظاره
بی تو ای بهارم، چو برگ خشک و زردم
با دل شکسته دنبال تو بگردم
این نهان ز چشمم، تو دادی، دو چشم خون فشان مرا
گه به کوه و گاهی، به صحرا، کردی تو سرگردان مرا
بی تو ای مسیحا، نمانده، به سینة من یک نفس
کن مرا نگاهی، که من را، یک گوشة چشم تو بس
ای دل آرا بیا، یوسف ما بیا، وای از این جدایی
به خدا فراقت ربوده صبر و تابم
آفتاب هستم، یک شب بیا به خوابم
گر چه دل غمینم، غمِ تو کرده شادم
رفته‌ام زیاد و

  • جمعه
  • 10
  • آبان
  • 1392
  • ساعت
  • 09:37
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر ورود کاروان اسرا به شام -( روی نی زلف دل‌شکن داری ) * عمار موحد

3048
3

شعر ورود کاروان اسرا به شام -( روی نی زلف دل‌شکن داری ) روی نی زلف دل‌شکن داری
قصد یغمای قلب من داری
حسرت بوسه بر لبم خشکید
چقدر زخم بر بدن داری!
جای جای تنت نشانه‌ای از
دوهزار جنگ تن به تن داری
نشنیدم ز حنجرت حتّا
شکوه‌ای، بس که خویشتن‌داری
در پر تیرها گره خورده
خاطراتی که با حسن داری
دیدم از دور ساربان می‌رفت
باز هم خاتم یمن داری؟
تا که بینا کنی دو عالم را
خوب شد که پیرهن داری
بین صحرا هوای زینب را
روی نی هم مسلّماً داری
بس که امشب شدم خیالاتی
خواب دیدم تو هم کفن داری!

شاعر : عمار موحد

  • پنج شنبه
  • 30
  • آبان
  • 1392
  • ساعت
  • 05:03
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
 وحید قاسمی

شعر مصائب شهر شام -( ای نیزه دار ، آینه بر نیزه می بری ) * وحید قاسمی

3293
3

شعر مصائب شهر شام -( ای نیزه دار ، آینه بر نیزه می بری ) ای نیزه دار، آینه بر نیزه می بری
خواهی چگونه از وسط شهر بگذری؟
از کوچه های خلوت آنجا عبور کن
خوب است اندکی به اباالفضل بنگری
کمتر بخند،قاری قرآن دلش شکست
بر آیه ها قسم که تو بی دین و کافری
دیگر بس است،نیزه ی خود را زمین مکوب
تو از یهودیان محل سنگ دل تری
دیدی حسین فاطمه خیر کثیر داشت
حالا تو صاحب دو سه تا،کیسه ی زری
با رقص نیزه ی پدرم قصد کرده ای
در پیش چشم عمه لجم را در آوری؟
داری گل سری که عمویم خریده است
بی آبرو!برای که سوغات می بری؟
حس می کنم به دختر خود قول داده ای
از کربلا براش دو خلخال می خری
برگرد و زود مقنعه ی عمه را بده
در حجره های شهر،حراج است روسری

شاعر : وحید قاسمی

  • پنج شنبه
  • 30
  • آبان
  • 1392
  • ساعت
  • 06:55
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
 سید پوریا هاشمی

شعر روضه دروازه شام -( رسيده تا دم دروازه با دو چشم ترش ) * سید پوریا هاشمی

3960
4

شعر روضه دروازه شام -( رسيده تا دم دروازه با دو چشم ترش ) رسيده تا دم دروازه با دو چشم ترش
كشيد تير ، تنش ،معجرش ،سرش ،كمرش
مواظب است كه دستي به دختران نخورد
مواظب است نگيرد به چوب نيزه پرش
خجالت از سر بر نيزه برادر داشت
كه در مقابل باران سنگ شد سپرش
اسير بود و شبيه اسيرها ميرفت
گرفته بود دو دست كبود را به سرش
طبيعي است كه با زور نيزه ها برود
طبيعي است شود شمر و زجر همسفرش
چرا كه نيست علي اكبرش عنان گيرش
چرا كه نيست دگر در كنار او قمرش
همين كه اول بازار رفت زينب ديد
گرفته دسته اوباش شام دور و برش
خدا بخير كند آتش و كف و طعنه
محله هاي يهودي و كينه پدرش ...

شاعر : سید پوریا هاشمی

  • شنبه
  • 9
  • آذر
  • 1392
  • ساعت
  • 12:07
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
استاد سید هاشم وفایی

شعر کاروان اسرا در شام -( ای یزید بی حیا آتش به قلب و جان مزن ) *استاد سید هاشم وفایی

3224
7

شعر کاروان اسرا در شام -( ای یزید بی حیا آتش به قلب و جان مزن ) ای یزید بی حیا آتش به قلب و جان مزن
خنجر خود را به جسم و جان این طفلان مزن
پیش اهل بیت قرآن بی حیائی تا چه حد
دست خود را بی وضو بر آیۀ قرآن مزن
بارها بر این لب و دندان پیمبر بوسه زد
چوب خود را از ستم بر این لب و دندان مزن
زآتش بیداد تو جان پیمبر سوخته
بر شرار قلب پیغمبر دگر دامان مزن
انس و جان بر این سر ببریده نوحه می کنند
شرم کن از حق، نمک بر زخم انس و جان مزن
موج فریادی اگر خیزد تو را سازد هلاک
طعنه بر اشک یتیم و دیدۀ گریان مزن
آتشی در زیر خاکستر فروزان مانده است
باد بر این آتش سوزنده و پنهان مزن
دیدۀ دریادلان دریا شده از اشک غم
پیش اینان دست بر آرامش طوفان مزن
شاهدان سرفراز کربلا استاده اند

  • دوشنبه
  • 11
  • آذر
  • 1392
  • ساعت
  • 04:15
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر ورود اسرا به شام -( صدای هلهله از روی بام می آید ) * علی اشتری

3949
4

شعر ورود اسرا به شام -(  صدای هلهله از روی بام می آید  ) صدای هلهله از روی بام می آید
صدای خنده و شادی مدام می آید
صدای چاووش مردی مدام می گوید
که قافلۀ خارجی به شام می آید
از آسمان تمامی خانه های شهر
برای صورت ما التیام می آید
دلیل شادی شان را ز سنگ پرسیدم
خبر رسید کنیز و غلام می آید
تمام چشم های نانجیب این وادی
برای دیدن زینب به بام می آید
صدای پای سری روی نیزه غم
در آستانه سرزمین شام می آید

شاعر : علی اشتری

  • دوشنبه
  • 11
  • آذر
  • 1392
  • ساعت
  • 04:31
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
 مهدی رحیمی زمستان

شعر اسارت از کربلا تا شام -( چقدر سرخ و سپید و نجیب می‌خندد ) * مهدی رحیمی زمستان

2873
2

شعر اسارت از کربلا تا شام -( چقدر سرخ و سپید و نجیب می‌خندد ) چقدر سرخ و سپید و نجیب می‌خندد
چقدر سرخ و... ولیکن عجیب می‌خندد
زمان گریه دو چشمش دو ابر بارانی
زمان خنده به شکلی غریب می‌خندد
زمان گریه، اناری است دانه دانه زلال
زمان خنده، درختی که سیب می‌خندد
شمال تا به جنوب، از حدود غرب به شرق
دهان گشوده شبیه صلیب می‌خندد
همین که گریه‌ی خود را به خنده می‌افتد
دهان آیه‌ی امّن‌یجیب می‌خندد
به روی پیکر خود، چون سری‌ است سر در خود
به روی نیزه چه‌سان دل‌فریب می‌خندد
به روی خاک چه ردّ‌الطریق مجنون است
به روی نیزه چه «شیب الخضیب» می‌خندد
چو عاشقی که دهان تا چگونه از خنده است
چو عاشقی که به روی حبیب می‌خندد
رسیده است به محبوب خود ولی انگار
هنوز هم به زبانی غریب می

  • دوشنبه
  • 11
  • آذر
  • 1392
  • ساعت
  • 06:04
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
 یوسف رحیمی

شعر اسارت از کربلا تا شام از یوسف رحیمی -( بر تلّ پايداری خود ايستاده ای ) * یوسف رحیمی

470

شعر اسارت از کربلا تا شام از یوسف رحیمی -( بر تلّ پايداری خود ايستاده ای ) بر تلّ پايداری خود ايستاده ای
در کربلای دوم خود پا نهاده ای
از اين به بعد بيرق نهضت به دوش توست
دريا دلي به موج بلا، کوه اراده اي!
با پرچم سحر به سوي شام مي‌روي
صبح اميد قافله! خورشيد زاده اي
نشناخته صلابت زهرايي تو را
هر کس که فکر کرده تو از پا فتاده اي
داغ هزار طعنه به جانت خريده اي
در دست باد رشته‌ی معجر نداده اي
هر چند خم شده قدت از داغ کربلا
تو در مصاف کوفه و شام ايستاده اي

شاعر : یوسف رحیمی

  • دوشنبه
  • 11
  • آذر
  • 1392
  • ساعت
  • 06:07
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر اسرا در شام -( خون از قلم جاری شد وبنوشت الشام ) * یاسر رحمانی

2885
2

شعر اسرا در شام -( خون از قلم جاری شد وبنوشت الشام ) خون از قلم جاری شد وبنوشت الشام
کوبیده سر بر صفحه و بنوشت الشام
او از مدینه همره این کاروان است
پای پیاده تا نگارد جور ایام
پایش ز ره پرآبله ، خونابه داراست
زان رو به رنگ خون نوشته قصه شام
می خواست وا گوید کلام شامیان را
با عالمی شرمندگی بنوشت دشنام
کنجی نشست و نقش راس روی نی زد
برصفحه خون پاشید از سنگ سر بام
تا خواست شرح کوچه و بازار گوید
خشکید جوهر در قلم چون آب در کام
دالی شبیه قامت بانو نمی یافت
آخر بجای قد خم بگذاشت یک لام
آخر نوشت از بین تشت زر شهنشاه
باگوشه چشمش به زیتب داد پیغام
کای خواهرم خیره مشو تو بر سر من
زین پس دگر جان تو جان دختر من

شاعر : یاسر رحمانی

  • دوشنبه
  • 11
  • آذر
  • 1392
  • ساعت
  • 06:10
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر اسرا در شام -( خورشیدی و جبریل کند نوکریت را ) * امیر کریمی

5744
18

شعر اسرا در شام -( خورشیدی و جبریل کند نوکریت را ) خورشیدی و جبریل کند نوکریت را
سخت است ببینم غم بی یاوریت را
در عرش ملائک همگی جامه دریدند
بردند چو عمامه يِ پیغمبریت را
ای قاری من صوت تو تغییر نموده
این نیزه گرفته نفس حیدریت را
از سنگ زنان من گله مندم که برادر
آشفته نمودند رخ مادریت را
نابود شود عالم اگر مُطَلِع گردد
یک ذره از آن داغ علی اکبریت را
با دست گرفتم جلوی چشم رقیه
بر نیزه نبیند سر خاکستریت را

شاعر : امیر کریمی

  • دوشنبه
  • 11
  • آذر
  • 1392
  • ساعت
  • 06:12
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
راهنمای علائم موجود در فهرست:
عدد کنار این علامت نشانگر تعداد کاربرانی ست که این مطلب را پسندیده و به دفترچه شعر خود افزوده اند
عدد کنار این علائم نشانگر میزان محبوبیت شعر یا سبک از نظر کاربران می باشد
اشعار ویژه در سایت برای کاربران قابل دسترس نیست و فقط از طریق خرید اپلیکیشن مورد نظر این اشعار در داخل اپلیکیشن اندرویدی قابل رویت خواهند بود
این علامت نشانگر تعداد کلیک یا بازدید این مطلب توسط کاربران در سایت یا اپلیکیشن می باشد