کنار طشت طلاست فاطمه مهمان من
چوب مزن ای یزید! بر لب و دندان من
با چه دلی میزنی برلب من خیزران
کز همه دل میبرد نغمهی قرآن من
گر چه تحمل کنم ضربهی چوب تو را
تاب مرا میبرد گریهی طفلان من
تا که نگاه افکنم بر رخ اطفال خود
دور زند دم به دم، دیدهی گریان من
تا نرود از اسف، صبر و قرارش ز کف
زینب من میشود دست به دامان من
نالهی من بر ملاست، مقتل من کربلاست
شام بلا آمده شام غریبان من
با چه گنه میکنی لعل لبم را کبود؟
بر سر و صورت بس است زخم فراوان من
سرم به شام بلا، زینت طشت طلا
زیر سم اسبها پیکر عریان من
طشت ز سوز درون سوخت و فریاد زد
چوب تو هم گریه کرد بر لب عطشان من
سوز دل اهل دل در
- جمعه
- 5
- آبان
- 1396
- ساعت
- 15:59
- نوشته شده توسط
- ایدافیض