ورود کاروان اسرا به شام

مرتب سازی براساس
 محمدرضا محمدی (ناعم)

راه شام -(کوفه تا شام راه طولانی) * محمدرضا محمدی (ناعم)

335

راه شام -(کوفه تا شام راه طولانی) کوفه تاشام راه طولانی
ناله هاتابه آسمــان میرفت
تحت فرمان عابدی بیمار
کوفه تاشام کاروان میرفت

دختری درفراق بابایش
میکشیدآه سردومینالیـــــــد
تازیانه نوازشش میکـــــــــرد
هرکجاتازدردمینالید

هرقدم کودک ملک سیما
دادمیزدکه وای بابایم
وعده دادی که شام میآیی
وعده دادم که شام میآیم

لحظه هامیشمارم ای بابا
تابه آن منزل خراب رسم
گوییاسرنوشت من این است
بادلی خستــــه وڪباب رسم

بعدتوعمهٔ وفــــــــــاکـــــــردار
همه جایاوروپنـــــــــــــــاهم شد
وَندراین راههای بی پایان
تازیانه رفیـــــــــــــق راهم شد

شبی امادرآن مسیر مخـــوف
غم،قرارازدل کبابش برد
آنقدرگفت واحسیــــــــنم وا
روی ناقه رقیه خوابش برد

شب تاریک ودشت غم آلود
گردوخاک وصدای نالهٔ باد
بلبل پرشکسته،ازنــــاقه
مثل برگ خزان به خاک افتاد

ضعف ازبس که چیره براوبود
نبُدش ذره ای توان قیــــــــــــــام
قافله رفت ودخترک جاماند
بی خبر ماندازعیـــــــال امام

دیده واکردناگهان دختـــــــــر
گل،زگلزاردردوماتم چیــــد
درکنارش نشسته بانویی
مهربان،همچوعمه زینب دید

باعطوفت نوازشش میکـــرد
مثل گلهای باغ میبوئیــــــد
ردّ سیلی به روی صورت را
دمبدم مادرانه میبوسیـــــــد

گفت ای بانوی فرشته مقام
توکه هستی که مرحمت داری
مثل عمه متین وخوشــــــــرویی
مثل عمه توهــــــــــم عزادری

ازنگاه غمیـــــــــن توپیداست
غم ومحنت کشیده ای بانو
من اسیرم به دست شامی ها
توچراقدخمیده ای بانــــــــــــــو

گرزمن نام وگرنشان پرسی
نازپروردِ عالمینــــــم من
نوهٔ حضرت یداللهـــــــــــــــــم
نازنین دخترحسینـــــــــــم من

پیش چشمم به کربلا،ای وای
سربریدندتشنـــه بابارا
بعدبابای مهربان،بانــــو
تیره دیدم همیشه دنیارا

آهوی گلشن علی هستــم
گرچه اکنون اسیـــــرصیادم
آنچنان خسته بودم ازغمها
نیمــهٔ شب ز ناقه افتـــــــــــــــادم

نام نیکت چه باشد ای بانو
بامن خسته دل بگواین راز
عمه جانم اگرزمن پرسید
گویمش باکه بوده ام دمســــاز

آهی ازدل کشید واشکی ریخت
پاسخش داد دل ملولم من
مادری غمکش و پریشانــم
گوهرم،کـــــوثرم،بتولم من.....

  • سه شنبه
  • 19
  • اسفند
  • 1399
  • ساعت
  • 22:07
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب
فروشگاه پرچم
 محمدرضا محمدی (ناعم)

زبانحال حضرت زینب(س) با برادر -(یک لحظه بی تو رنگ خوشی را ندیده ام) * محمدرضا محمدی (ناعم)

366

زبانحال حضرت زینب(س) با برادر -(یک لحظه بی تو رنگ خوشی را ندیده ام) یک لحظه بی تو رنگ خوشی را ندیده ام

توهین و طعنه،زخم زبان ها شنیده ام

جای تمام دخترکان خورده ام کتک

تنها به دوش بار حَرَم را کشیده ام

از تازیانه جان و تنم درد میکند

جانا،تمامی بدنم دردمیکند

زخم زبان غرورمراهم شکسته است

باشدقبول،دَم نزنم دردمیکند

  • سه شنبه
  • 19
  • اسفند
  • 1399
  • ساعت
  • 22:19
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب
 الیاس محمدشاهی

زمینه ورود اهل بیت به شام -(بُردن اِسارت منو به شهره شام) * الیاس محمدشاهی

412

زمینه ورود اهل بیت به شام -(بُردن  اِسارت  منو به شهره شام) بند اول

بُردن اِسارت منو به شهره شام
به دوره مَحمِلَم شده اِزدحام
داداش نگاهی بکن از رو نیزه
سنگ میزنن زینب و از روی بام

از مرداشون بدم میاد،از زنهاشون بدم میاد
اینا خیلی بی ادبند،از حرفاشون بدم میاد

به لباسامون خندیدن، گِرده خواهرت رقصیدن
می گُساری کردن اینجا،نون و خرما دادن به ما

واویلا،امان از این غریبی

بند دوم

دختراتو بردن تو کوچه بازار
ناموستو رفته میونه اَغیار
با بغض وکینه مارو زَجر میدادن
داداش خجالت کشیدم تو اَنظار

وای از ظلمه این اَشقیا ، وای از کوی یهودیا
مرد و زن کوچیک وبزرگ،ریختن آتیش روسره ما

سیلی بود و تازیانه ، ضربه های وحشیانه
صورته همه شد کبود،رحمی توی این شهر نبود

واویلا،امان از غریبی

بند سوم

یه جا دادن زینب و خیلی عذاب
دستامونو بستن به هم با طناب
سره بریدت توی طشته طلا
یزید میریخت به روی رأست شراب

رنگ از رخساره من پَرید ، موی سرم شده سپید
خیزران رو لبت میزد، قَدَّم از باره غم خمید

بزم می کجا من کجا ، اینجا سخت تر از کربلا
بین اون همه چشم حیض،دخترت رو میخوند کنیز

واویلا،وای از دله زینب

  • دوشنبه
  • 9
  • فروردین
  • 1400
  • ساعت
  • 19:10
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب
 اسماعیل تقوایی

یا زین العابدین(ع) _غل وزنجیر به گردن دارم * اسماعیل تقوایی

337

یا زین العابدین(ع) _غل وزنجیر به گردن دارم یا زین العابدین)(ع)
غل وزنجیر به گردن دارم
داغدیده به تنی بیمارم

من اسیرم به کف قوم دغا
من زاین مردم دون بیزارم

به من و عمه جسارت کردند
هدف سخریه و آزارم

دل من تنگ شهیدان باشد
من گلی مانده ز آن گلزارم

دل من خون شده از ظلم عدو
عمه ام گشته مرا دلدارم

شهر شام ست، خدایا مددی
نگران از ستم اشرارم

‌ز روی بام به ما سنگ زنند
غرق اشک است کنون رخسارم

سر خونین پدر بر سر نی
نگران سر آن دلدارم

وای از بزم شراب وسراو
وای از آندم که سر بازارم

دیده ام خواب ندارد دیگر
هر شبی تا به سحر بیدار

شعر :اسماعیل تقوایی

  • سه شنبه
  • 9
  • شهریور
  • 1400
  • ساعت
  • 18:22
  • نوشته شده توسط
  • اسماعیل تقوائی
ادامه مطلب

ورود به شام -(کاروان می رسد به شام بلا) * محمد حبیب زاده

422

ورود به شام -(کاروان می رسد به شام بلا) کاروان می رسد به شام بلا
وسط ازدحام می رقصند

رهسپارند بین بزم حرام
بین بزم حرام می رقصند

دور زینب که قامتش شده خم
پیرِ زن های شام می رقصند

حرمت عشق را که می شکنند
همه بی احترام می رقصند

جلوی چشم های چشم خدا
بی حیا ها تمام می رقصند

بشکند این دهان که می گوید
دور زینب مدام می رقصند

همه شادی کنند هر شب را
همه هُو می کنند زینب را...

  • یکشنبه
  • 28
  • شهریور
  • 1400
  • ساعت
  • 15:00
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب

مصائب شام -( دارم برای شام بلا گریه می کنم) * ناشناس ؟؟؟

273

مصائب شام -( دارم برای شام بلا گریه می کنم) دارم برای شام بلا گریه می کنم
بر ماجرای کرب و بلا گریه می کنم

بعد از غروب روز دهم، هر غروب من
بر جسم های مانده رها گریه می کنم

هر جا که حرف زینت و خلال و معجر است
بر اهل بیت خون خدا گریه می کنم

هر جا که آب باشد و هر جا که تشنه ام
بر خشکی لب شهدا گریه می کنم

هر جا که طفل شیرخواره به دامان مادر است
بر طفل سیدالشهدا گریه می کنم

هر جا به هر زنی که ظلم شود گریه می کنم
بر طعنه های بر اُسرا گریه می کنم

هر جا که خیزران به کسی خورد ه است، من
بر رأس بین طشت طلا گریه می کنم

یعقوب کربلایم و چِل سال آزگار
دارم برای شام بلا گریه می کنم

شاعر:مصطفی گودرزی

  • شنبه
  • 5
  • شهریور
  • 1401
  • ساعت
  • 09:09
  • نوشته شده توسط
  • محدثه محمدی
ادامه مطلب

مصائب شام -( شام بی تو کوچه هایش را مزیّن کرده بود) * روح الله قناعتیان

184

مصائب شام -( شام بی تو کوچه هایش را مزیّن کرده بود) شام بی تو کوچه هایش را مزیّن کرده بود
در گذر ها مشـعل بسیار ، روشن کرده بود

مـاه ِتـابان ِ سـر تو ، بـر فـراز ِ نـیزه هـا
راه پیش روی ما را خوب روشن کرده بود

ای برادر عـطر زلـفت ، کوچه های شهر را
باغ لاله ، باغ سوسن ، باغ زنبق ، کرده بود

خواست قلبم را بسوزاند خودت دیدی چطور؟
جامه ات را نانجیبی پست بر تن کرده بود

از فـراز نیـزه ها ، دیـدی چـگونه ، بی حیــا
دست های بسته ام را طوق گردن کرده بود

قلب ما می سوخت از داغ تو اما ، ساربان
روضه خوانی را میان راه قدغن کرده بود

مشعل ِ خشم ِ یهودی زاده های ِ "قِیْنُقاع"
شعله شعله ، باغ ِ آتش سهم دامن کرده بود

من خودم دیدم ، چگونه هرزه ای یک لا قبا
در میان خورجینش خود و جوشن کرده بود

جارچی با نعره هایش ، در میان کوچه ها
کوفیان ِ شام را دعوت به دیدن کرده بود

آه ، آه از کل کشیدن های روی پشت بام
اهل بیتت را ، غریب ِ کوی و برزن کرده بود

کاتب دارالاماره ، نرخ کلـفت ها ، دقیق
بر اساس سن و سال ما معیّن کرده بود

اینچنین زیـنب ، تـمام آیـه های صـبر را
در کتابی سرخ ، با یادت مدوّن کرده بود

مٰا بَعَدْ روحی حَبیبی ، یا اَخٰا یٰا نور ُعین
مٰا رأیت ، الّاٰ جَمیلا ، مٰا رأیت ، الّاٰ حُسین

  • شنبه
  • 5
  • شهریور
  • 1401
  • ساعت
  • 09:46
  • نوشته شده توسط
  • محدثه محمدی
ادامه مطلب

مصائب شام -( منم زينب که برجان آذرم ريخت ) * ناشناس ؟؟؟

257

مصائب شام -( منم زينب که برجان آذرم ريخت ) منم زينب که برجان آذرم ريخت
فلک اسپند غم بر مجمرم ريخت

نهال باغ توحيدم که اين سان
خزان جور و کين، برگ و برم ريخت

من آن طفلم که خوناب از دو چشمش
زداغ مرگ زهرا مادرم ريخت

سپس درکوفه درمحراب مسجد
فلک گَردِ يتيمي برسرم ريخت

به يثرب مجتبي مسموم کين شد
به جان در آن مصيبت اخگرم ريخت

منم طاووس زرّين بال يثرب
که درکرب وبلا بال و پرم ريخت

به خاک تيره هفتادودو پيکر
ز کين، ياران از گل بهترم ريخت

ز جور حرمله در پيچ و تابم
که تيرش، خون حلق اصغرم ريخت

کماني شد قدم در کوفه و شام
به سر بس سنگ از بام و درم ريخت

تنم مانند ني شد زرد و لاغر
شرار طعنه بس بر پيکرم ريخت

منم پروانه شمع شهادت
که بر فرق عدو خاکسترم ريخت

به «فولادي» عنايت کرد زينب
به ساغر آب حوض کوثرم ريخت

شاعر:حسن فولادی قمی

  • شنبه
  • 5
  • شهریور
  • 1401
  • ساعت
  • 09:48
  • نوشته شده توسط
  • محدثه محمدی
ادامه مطلب

ورود کاروان به شام -( از تیرگی شام دل آسمان گرفت) * محمد جواد مطیع ها

243
2

ورود کاروان به شام -( از تیرگی شام دل آسمان گرفت) از تیرگی شام دل آسمان گرفت
وقت ورود شد، نفس کاروان گرفت

ذریه ی بتول اسیران سلسله
باران سنگ بر سرشان ناگهان گرفت

راسی که بود بر سر نیزه نشان عشق
پیرزن یهودیه اورا نشان گرفت

راهی نبود از در دروازه تا به کاخ
از صبح تا غروب ولیکن زمان گرفت

اشک سر بریده درآمد که خواهرش
جا در میان مجلس نامحرمان گرفت

ای دختر علی چقدر داغ دیده ای
این روزگار از تو چه سخت امتحان گرفت

بازجر نانجیب شبی روبرو شُد و
اینگونه شد رقیه که لکنت زبان گرفت

  • یکشنبه
  • 6
  • شهریور
  • 1401
  • ساعت
  • 09:31
  • نوشته شده توسط
  • محدثه محمدی
ادامه مطلب
 حسن لطفی

ورود کاروان به شام -( کارِ ما گرچه به جز گریه‌ی پیوسته نبود) * حسن لطفی

340

ورود کاروان به شام -( کارِ ما گرچه به جز گریه‌ی پیوسته نبود) کارِ ما گرچه به جز گریه‌ی پیوسته نبود
کارِ این قوم ولی خنده‌ی آهسته نبود

آنقدر ضربه‌ی نیزه همه را ساکت کرد
بِینِ ما در پِیِ تو یک سرِ نشکسته نبود

پشت دروازه‌ی ساعات معطل شده است
آن کریمی که درِ خانه‌ی او بسته نبود

خسته از زخمِ زبانیم و جسارت به لبت
پایِ ما با تو در این راه ولی خسته نبود

فقط از دور تو را دخترکانت دیدند
نیزه‌ای کاش به تو اینهمه وابسته نبود

گرچه از دور ولی باز زمین می‌اُفتند
زخمِ حلقومِ تو ای کاش که برجسته نبود

گرمِ تزئین و پذیرایی شام‌اند همه
ورنه دروازه‌ی این شهر چنین بسته نبود

  • یکشنبه
  • 6
  • شهریور
  • 1401
  • ساعت
  • 09:32
  • نوشته شده توسط
  • محدثه محمدی
ادامه مطلب
 موسی  علیمرادی

ورود کاروان به شام -( این اسارته داداش یا قتلگاه) * موسی علیمرادی

199

ورود کاروان به شام -( این اسارته داداش یا قتلگاه) این اسارته داداش یا قتلگاه
نیمی از قافله جون داده تو راه
ای پناه عالمین نگاهی کن
بی پناهیم بی پناهیم بی پناه

بعد از اون رنجی که تو راه کشیدیم
بعد از اون همه جسارت که دیدیم
حالا باید همه آماده بشیم
دم دروازه ساعات رسیدیم

دستامون بسته شده کنار هم
یه طرف طناب به بازوی منه
یه طرف به گردنه زین العباد
سر سلسله به دست دشمنه

پریشون وارد شهر شام شدیم
از رو نیزه احوال ما رو ببین
تازیونه می زنن که راه بریم
راه بریم بچه ها میخورن زمین

دستی که برای ما حجاب میشد
حالا بسته است تو بگو چی کار کنیم
میون نامحرما گیر افتادیم
کاش می شد از این قفس فرار کنیم

باورم نمیشه نامسلمونا
مارو خارجی داداش صدا کنن
اگه میتونی یه کم قرآن بخون
تا مارو کمتر اینا نگا کنن

اینا سنگم میزنن ولی داداش
میسوزه دلم برای بچه هات
تا میشد پناهشون شدم ولی
حالا هی با گریه میزنن صدات

خیلی سخته گذر از این مرحله
کاش فقط سنگ میزدن به قافله
بارون آتیش و ما چی کار کنیم
دستامون بسته شده با سلسله

بعد از اون کوچه های آتیش و سنگ
که تن ما پره از کبودیه
سخت ترین مسیر ما تو این دیار
رد شدن از کوچه یهودیه

  • یکشنبه
  • 6
  • شهریور
  • 1401
  • ساعت
  • 09:33
  • نوشته شده توسط
  • محدثه محمدی
ادامه مطلب
 امیرحسین سلطانی

ایام اسارت(شور اول صفر) -( رسیده کاروان به شام) * امیرحسین سلطانی

281

ایام اسارت(شور اول صفر) -(  رسیده کاروان به شام) ?بند اول

《واویـــلا،امون از شام بلا》

رسیده کاروان به شام
واویلتا و الامان
مهدیِ صاحب الزمان
آجرک الله آقا جان

وقت ورود اُسراست
هلهله تو محله هاست
یه عده دف میزنن و
سر حسین رو نیزه هاست

انگاری عید شامیاست
بساط رقصشون براست
خیلیا با طعنه میگن
قافله ی خارجیاست

《واویـــلا،امون از شام بلا》

?بند دوم

زینب و دشمن خدا
زینب و دیده ی عوام
زینب و عده ای پلید
زینب و کوچه های شام

زینب و غربت عجیب
زینب و درد بی حساب
زینب و دست بسته و
زینب و مجلس شراب

زینب و رقص شامیا
زینب و زخم بی امان
زینب و عده ای یهود
زینب و چوب خیزران

《واویـــلا،امون از شام بلا》

  • یکشنبه
  • 6
  • شهریور
  • 1401
  • ساعت
  • 10:13
  • نوشته شده توسط
  • محدثه محمدی
ادامه مطلب
 امیرحسین سلطانی

سبک شور روضه ای اول ماه صفر -( آجرک الله مولا یا صاحب الزمان (عج)) * امیرحسین سلطانی

272

سبک شور روضه ای اول ماه صفر -(  آجرک الله مولا یا صاحب الزمان (عج)) ?بند اول

آجرک الله مولا یا صاحب الزمان (عج)
رسیده،نزدیکه،شام بلا،کاروان

شهروآذین بستن
میکنن هلهله
آل پیغمبر هم
اسیر سلسله

انگار عیده تو شام
که شده ازدحام
جای گل میریزن
آتیش از روی بام

واویلا،وای از شام

?بند دوم

آجرک الله مولا یا صاحب الزمان (عج)
پشت دروازه ی ساعاته کاروان

سر جدت رو نی
جلوی قافله
عمه جانت زیر
چکمه ی حرمله

تو خودت میبینی
این مصیبتها رو
شام و نامردا رو
روی نی سقا رو

واویلا،وای از شام

?بند سوم

آجرک الله مولا یا صاحب الزمان (عج)
از شام و،این همه،مصیبت،الامان

کوچه و بازار و
ناموسه پیغمبر
مجلس اغیار و
دخترای حیدر

غم بی کران و
شیون زنان و
چوب خیرزان و
اون لب و دندان و

واویلا،وای از شام

  • یکشنبه
  • 6
  • شهریور
  • 1401
  • ساعت
  • 10:18
  • نوشته شده توسط
  • محدثه محمدی
ادامه مطلب

سبک زمینه اول ماه صفر -( رسیده به شام بلا کاروان ای امان) * مجید آقاجانی

277

سبک زمینه اول ماه صفر -( رسیده به شام بلا کاروان ای امان) ?بند اول

رسیده به شام بلا کاروان ای امان
آجرک الله حضرت صاحب العصرو زمان

عمه جانت رسیده،پشت دروازه ی شام
بچه هارو آورده،میونه این ازدحام
دخترارو آورده،بین انظار عوام/وای...حسین

رسیده خسته زینب،تا بشه بی احترام
بریزن رو سرش سنگ،جای گل از روی بام
بشنوه از زبون،شامیا لفظ دشنام/وای...حسین

?بند دوم

شده به رنگ خون تو ای حسین آسمون
شده از این درد و بلا خواهر تو قد کمون

چی گذشته به زینب،چه بلاهایی دیده
دیده از غم رقیه،شده قامت خمیده
بی برادر به اینجا،با حقارت رسیده/وای...حسین

توی بازار شام و،کوفه اینارو بردن
چقد از مردماشون،سنگای شامی خوردن
بازم از روی نیزه،سرو پایین آوردن/وای...حسین

  • یکشنبه
  • 6
  • شهریور
  • 1401
  • ساعت
  • 10:25
  • نوشته شده توسط
  • محدثه محمدی
ادامه مطلب
استاد سید هاشم وفایی

ورود اهل بیت به شام -( برزینب مظلومه شب تار رسیده) *استاد سید هاشم وفایی

370

ورود اهل بیت به شام -( برزینب مظلومه شب تار رسیده) برزینب مظلومه شب تار رسیده
ناموس خدا برسر بازار رسیده

دروازه ی ساعات پراز مردم شامی است
برگوش همه خنده ی انظار رسیده

از کرب وبلا وسفر کوفه سوی شام
یک قافله با چشم گهربار رسیده

برسوختگان در عوض تسلیت وگل
هم آتش وخاکستر وهم خار رسیده

برعترت پیغمبر اسلام دراین شام
از قوم یهودی غم وآزار رسیده

ای وای زحال دل زینب که دگربار
برنیزه سر سید ابرار رسیده

ترسم فکند از سرنیزه به زمینش
سنگی که به پیشانی سردار رسیده

دیدند که چون حجله ی خون کرده رخش را
تیری که به چشمان علمدار رسیده

با خواندن قرآن تو ای ناطق قرآن
مرهم به دل خسته وبیمار رسیده

بنویس «وفایی» که پی محو ستمگر
زینب نه ، بگو حیدر کرار رسیده

  • یکشنبه
  • 6
  • شهریور
  • 1401
  • ساعت
  • 12:02
  • نوشته شده توسط
  • محدثه محمدی
ادامه مطلب
استاد سید هاشم وفایی

آه از شام -( گرچه خونین قلب ما، در همه ایام بود) *استاد سید هاشم وفایی

287

آه از شام -(  گرچه خونین قلب ما، در همه ایام بود) گرچه خونین قلب ما، در همه ایام بود
روزهای سخت ما، در زمین شام بود
ای خدایا ای خدایا آه از شام بلایا

باتمام قدسیان ، گرچه گردون گریه کرد
سلسله برگردن و، پای من خون گریه کرد
ای خدایا ای خدایا آه از شام بلایا

شامیان در شام غم، سنگ برما می زدند
خنده بر زخم دل، خسته دل ها می زدند
ای خدایا ای خدایا آه از شام بلایا

بار دیگر شد دلم، خسته و ماتم سرا
چشم نامحرم شده، محو ناموس خدا
ای خدایا ای خدایا آه از شام بلایا

گاه ما را دست غم ، جای در ویرانه داد
گاه مارا جای در، مجلس بیگـانه داد
ای خدایا ای خدایا آه از شام بلایا

گرچه صبرعمه ام ، طعنه بر ایوب زد
برلب بابای من، دست دشمن چوب زد
ای خدایا ای خدایا آه از شام بلایا

  • یکشنبه
  • 6
  • شهریور
  • 1401
  • ساعت
  • 12:03
  • نوشته شده توسط
  • محدثه محمدی
ادامه مطلب
 عبدالله باقری

زمینه ورود کاروان اسرا به شام -( توو قامت عمه دیدم هیبت مولا رو) * عبدالله باقری

346

زمینه ورود کاروان اسرا به شام -( توو قامت عمه دیدم هیبت مولا رو) توو قامت عمه دیدم هیبت مولا رو
توو چادر عمه دیدم عصمت زهرا رو
توو چهره‌ی عمه دیدم شوکت بابا رو
غیرت سقّا رو
آدم بدا رو عذاب کرد
شبیه کوفه عمه بازم انقلاب کرد
رو تک تک ما بچه کوچیکا حساب کرد
شام و سر دشمنای مولا خراب کرد
معجرش محکم‌تر از / کلاه‌خود علی اکبره
چادرش محکم‌تر از / زِره تنِ آب آوره
عمه جان من محشره / محشره
جانم - عمه جانم ۴

〰️〰️〰️〰️〰️〰️

تا عمه جونم شروع کرد خطبه‌ی غرّا رو
دوباره منبر به خود دید حیدر کرّارو
یزیدیا هم چشیدن طعم ذوالفقارو
نفوذ گفتارو
گوهر بین صدف بود
رسواییِ اسلامِ دروغین هدف بود
یک تنه ایمان با لشکر کفر طرف بود
خلاصه بالا، پرچم شاه نجف بود
قدمهاش محکم مثه / علی توو قلعه‌ی خیبره
کلامش محکم مثه / کلام حضرت مادره
عمه جان من محشره / محشره
جانم - عمه جانم ۴

  • یکشنبه
  • 6
  • شهریور
  • 1401
  • ساعت
  • 13:33
  • نوشته شده توسط
  • محدثه محمدی
ادامه مطلب

از کربلا و کوفه آمد با غمی ناب و تمام * مرضیه عاطفی

380

از کربلا و کوفه آمد با غمی ناب و تمام از کربلا و کوفه آمد با غمی ناب و تمام
این کاروان ِ دست-بسته، خسته، همراهِ امام

بیتاب بودند و گرسنه! شهر؛ پُر آزار بود
در هر قدم میخورد عطرِ نانِ تازه بر مشام

بسیار در دروازهٔ ساعات سرگردان شدند
بر قلبشان میزد چراغانی چه خنجرها مدام

کِل می کشیدند و شنیدم جای عرض تسلیت
دشنام می آمد به استقبالشان جای سلام

با هلهله با قهقهه با پایکوبی پشتِ هم
میخورد بر سرهایِ روی نیزه سنگ از پشت بام

رفت و به او خلخال داد آورد بینِ جمعیت
ناموس خود را شمرِ ملعون در کمال احترام

بغضی شبیه سنگ، ساکن شد میانِ حنجره
از ذهنشان رد شد غروب و داغ و آتش، ازدحام...

میریخت از هر سو حرامی؛ با جسارت، بی حیا
آن لحظه که در شعله میشد تلّ خاکستر خِیام

گودال و غارت را به چشمش دید اما بیشتر
شد قتلگاهِ زینب‌ کبری(س) سرِ بازار شام!

  • یکشنبه
  • 6
  • شهریور
  • 1401
  • ساعت
  • 17:17
  • نوشته شده توسط
  • مرضیه عاطفی
ادامه مطلب

مصائب شام -( یک شبی خواندم زمقتل قصه ی درد و بلا) * ناشناس ؟؟؟

361

مصائب شام -( یک شبی خواندم زمقتل قصه ی درد و بلا) یک شبی خواندم زمقتل قصه ی درد و بلا
خواندم آنجا بدتر از آن مقتل شاه ولا

ماجرای غربت زینب(س) زهجران حسین(ع)
دستِ بسته،سرشکسته،دیده گریانِ حسین(ع)

لابه لای روضه هادیدم مصیبت شد عجیب
خواندم از بی حرمتی مردمانی نانجیب

زینب از ره میرسد با غصه های ناتمام
پشت آن دروازه های شهرکینه، شهر شام

من بگویم خاطرات حضرت زین العباد(ع)
حرمت آل علی(ع) را دیده او رفته به باد

پشت آن دروازه های شهر غم زانو زدیم
یک به یک مانند یک شمعی همه سو سوزدیم

شوکت ما در میان قاتلان بشکسته شد
هم صغیر و هم کبیر از دست شامی خسته شد

شهر شام و ازدحام و سنگها از پشت بام
عمه ام می شد برای خواهرانم التیام

جای غل برگردنم والله که چیزی نبود
تا صدا زد خارجی، دیگر توانم را ربود

روی دست و روی پای کودکان هم آن پلید
زد طناب و بین آن نا محرمان، او می کشید

شهر شام و آن همه بی حرمتی ها یک طرف
بر سر بازار و آن بدطینتی ها یک طرف

تازیانه و جسارت، سیلی و تهمت زدن
یک به یک براهل بیت مصطفی(ص) قیمت زدن

مجلس کفر و شراب و خنده های بی امان
کی رود از یادمان آن تشت و چوب خیزران

بعد از آن ساعات بد، دلها همه غمخانه شد
شب که شد منزل وَ ماوا کنج یک ویرانه شد

آه من دیگرچه گویم ازخرابه های شام
نیمه شب ناله برآمد عمه زینب(س) کو بابام؟!

ناله و شیون به کاخ آن ستمگر می رسید
گریه های دختری دلتنگِ بابا را شنید

میبرد نام پدر،پس بهر او بابا دوا
رأس بابا روبروی دختری دیگر چرا؟

آن طبق را دید و گفت سیرم خدا بابا کجاست
عمه جان دوری بابا تابه کی دیگر رواست

با اشاره گفت عمه، خواهر غم دیده را
مقصد و مقصود تو، باشد در این تشت طلا

دست دختر تا به روی چشم و لب هایش رسید
درخیالش صورت بابای خود را میکشید

گفت بابا رفتی و غم بر دلم گشته مقیم
این سه ساله را کدامین دشمنت کرده یتیم

بر محاسن دست برد و کرد دل ها را کباب
گفت باباجان چرا کردی سر و رویت خضاب؟

ای خدا دستش به رگهای بریده چون رسید
ناله زد بابا رگای گردنت را کی برید

کس دگرناله زلبهای رقیه(س) نشنید
لب به لبهای پدربه وصل یارخود رسید

شاعر:مهدی منصوری

  • دوشنبه
  • 7
  • شهریور
  • 1401
  • ساعت
  • 09:45
  • نوشته شده توسط
  • محدثه محمدی
ادامه مطلب

زمینه ورود اهلبیت(ع) سیدالشهدا(ع) به شام -( برادر بی کفنم همسفر نیزه نشین) * ابوذر رئیس میرزایی

264

زمینه ورود اهلبیت(ع) سیدالشهدا(ع) به شام  -( برادر بی کفنم همسفر نیزه نشین) برادر بی کفنم همسفر نیزه نشین
از بالای نیزه منو میون دشمنا ببین

داغ دلم شد طعنه های سلسله
داغ دلم شد خنده های حرمله
داغ دلم زنی میون هلهله

روی مخدرات نیلی شده
تسلی دلها سیلی شده

واویلا واویلا ازشهر شام
طعنه و دشنامه جای سلام

از غم ما آسمونه شام بلا تیره شده
نگاه این حرومیا به زینبت خیره شده

اداشده دینی که دارن به امام
ادا شده بازخمای بی التیام
ادا شده باسنگ و آتیش از روبام

برادر کبوده روی همه
به زیر لب میگن یافاطمه

واویلا واویلا ازشهرشام
طعنه و دشنامه جای سلام

رو نیزه از زخم سرت باسنگ دلداری میشه
خون تازه از کنار لبای تو جاری میشه

توو شهرشام سهم ماها شد اضطراب
توو شهرشام اندوه و درد بی حساب
توو شهرشام زینب کجا بزم شراب

زینبت کجا و شام بلا
قاری قرآن و طشت طلا

واویلا واویلا از شهر شام
طعنه و دشنامه جای سلام

  • دوشنبه
  • 7
  • شهریور
  • 1401
  • ساعت
  • 12:35
  • نوشته شده توسط
  • محدثه محمدی
ادامه مطلب

حضرت زینب سلام الله علیها_شام -(دختر شیر خدا در شام محشر کرده است) * مرضیه نعیم امینی

270
2

حضرت زینب سلام الله علیها_شام -(دختر شیر خدا در شام محشر کرده است) دختر شیر خدا در شام محشر کرده است
گوییا حیدر دوباره فتح خیبر کرده است

اوکه منبر رفته جدش بر جهاز ناقه ها
ناقه‌ای را بی‌جهاز اینبار منبر کرده است

چون خدابین است چشمش، غیر زیبایی ندید
گرچه چشمش با سری نیزه‌نشین سر کرده است

بر فراز نیزه ها رأس حسین بن علی
محض همراهی زینب ترک پیکر کرده است

آستین یا چادر پاره، به هر صورت که هست
عصمت الله است و قطعا فکر معجر کرده است

مرتضای نطق هایش کفر را بیچاره کرد
مکرِ کافر را به اذن الله ابتر کرده است

بین خطبه مکث کرده ناگهان، گویا یزید
چوب را نزدیک لبهای برادر کرده است

  • دوشنبه
  • 7
  • شهریور
  • 1401
  • ساعت
  • 13:30
  • نوشته شده توسط
  • مرضیه نعیم امینی
ادامه مطلب
 رضا یعقوبیان

ورود به شام -( دروازه ی ساعات ازدحام است) * رضا یعقوبیان

233

ورود به شام -( دروازه ی ساعات ازدحام است) دروازه ی ساعات ازدحام است
بر آل فاطمه ستم مدام است
ز سوی شامیان
شد ستم فراوان
آجرک الله. بقیه الله ۲

در پشت دروازه همه ستاده
شامی بی حیاست مست باده
شامیان شادمان
که آید کاروان
آجرک الله. بقیه الله ۲

به روی ناقه ای بود ساجدین
بسته بود دستش به زنجیر کین
دو دستش بسته است
دلش بشکسته است
آجرک الله بقیه الله ۲

جان همه اهل حرم بر لب است
خونین جگر از این ستم زینب است
این سفر کرده طی
گل زهرا به نی
آجرک الله. بقیه الله ۲

این رأس شاه عالمین حسین است
بر فاطمه نور دو عین حسین است
سرش از تن جداست
پیکرش کربلاست
آجرک الله. بقیه الله ۲

دل همه اهل حرم شکسته
دشمن ز کینه دست شان ببسته
شده بر اسیران
ظلم و کین فراوان
آجرک الله. بقیه الله ۲

اهل حرم همه پریشان شدند
رقیه و سکینه گریان شدند
زدند مردم شام
سنگ ز روی هر بام
آجرک الله. بقیه الله ۲

ای بی حیا مردم به ما نخندید
بر خاندان مصطفی نخندید
ز چه دف می زنید
همه کف می زنید
آجرک الله بقیه الله ۲

  • شنبه
  • 12
  • شهریور
  • 1401
  • ساعت
  • 10:06
  • نوشته شده توسط
  • محدثه محمدی
ادامه مطلب
 رضا قاسمی

مصائب شام -( رقاصه های شهر ،همه باخبر شدند) * رضا قاسمی

331

مصائب شام -(  رقاصه های شهر ،همه باخبر شدند) رقاصه های شهر ،همه باخبر شدند
نوباوگان شام ،همه با جگر شدند

چشمان هرز ،چشم چران ،بی حیا شدند
تیرِ نگاه ها ،سوی زینب به در شدند

از پشت بام ،سنگ پراندند ،سوی ما
جسم مخدرات ،همه بی سپر شدند

بازار بردنم ،تو خبر داری ای حسین ؟
پس دختران به چشم کنیزان نظر شدند

هر جا که گفتم از تو ،به من سنگ ها زدند
خیلِ حرامزاده ،همه ،کور و کر شدند

خیبر تبارها ،به تلافیِ قلعه شان
با ناسزا و دستِ بزن حمله ور شدند

  • سه شنبه
  • 15
  • شهریور
  • 1401
  • ساعت
  • 13:10
  • نوشته شده توسط
  • محدثه محمدی
ادامه مطلب

زمینه اربعین -(یخیلاندا غملی قطاریدن) * ناشناس ؟؟؟

252

زمینه اربعین -(یخیلاندا غملی قطاریدن) یخیلاندا غملی قطاریدن
یره تشنه بلبلی زینبون
رهِ شامه بی جرس اول زمان
یول ائدوبدی محملی زینبون
.
.
بو ملالی شیعه تصور ائت
قالی گور نه حاله یتیم اوشاق
آناسیندان اون قدم آیریلا
قالا یولدا داله یتیم اوشاق
نئجه بس یخیلدی قطاریدن
یره بیر سه ساله یتیم اوشاق
گئجه وقتی قورخولی چول قالوب
ائله چولده نوگلی زینبون
.
.
گنجه نون قرانلوقی، وحشتی
او یتیمه چکدی حصار غم
چیخوبان فغانیله آهو تک
گوزی یاشلی قلبی فكار غم
نقدر قاچوب او دیارده
او خانم به سوی قطار غم
یتیشنمیوب یخیلوب یره
او ضعیفه سؤگلی زینبون
.
.
او قدر فغان ائدوب آغلیوب
یورولوب او دشتیده خواب ائدوب
یوزونی قویوب قومون اوستونه
یوخی قولاریندا طناب، ائدوب
باشی اوسته حضرت فاطمه
ائله بیر زماندا شتاب ائدو ...
➖➖➖➖➖➖

  • سه شنبه
  • 22
  • شهریور
  • 1401
  • ساعت
  • 12:23
  • نوشته شده توسط
  • احسان مشفق
ادامه مطلب

شام داغ غربت و اسیری کربلا -(اشک بار ماتمی دیرینه ام) * رسول چهارمحالی

80

شام داغ غربت و اسیری کربلا -(اشک بار ماتمی دیرینه ام) اشک بار ماتمی دیرینه ام
داغدار زخم های سینه ام
روضه دار کربلایم من ولی
سالها من ساکن مدینه ام
هر که میپرسد ز داغ کربلا
شام باشد داغ ازپیشینه ام
عمه ها بودند اسیر اشقیا
زینب و رقیه و سکینه ام
شامیان و غربت آل رسول
کاروانی زخمی صد کینه ام
این جراحات تن من تا ابد
پیش چشمم میشودآئینه ام
سوگوار ماتمی هستم بزرگ
داغ جانسوز و بی قرینه ام
کربلا و کوفه شد تفسیر راه
داغ شام درسینه وزمینه ام
سینه ای دارم پردردو فغان
سینه ی پردردشدگنجینه ام
باز میگویم امان ازشهر شام
اشک بار داغی از دیرینه ام

  • جمعه
  • 23
  • تیر
  • 1402
  • ساعت
  • 01:21
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب

کاروان اسرا -(یه کارون خسته عمۂ دل شکسته) * رسول چهارمحالی

84

کاروان اسرا -(یه کارون خسته عمۂ دل شکسته) یه کارون خسته،عمۂ دل شکسته
راهی شده سوی شام،اما اسیر و خسته
یه کارون بی ساقی،بی یاور و بی حامی
اندر پناه خدا،افتاده توی راهی به آهی
یه کارون از اسیر،داغ دیده گشته غمین
عزیزهاشون روی نی،با سیلی گشته عجین
جسارت و ناسزا،غذای این کاراون
کتک و سیلی شده،شام شب کودکان
عقده دارند از علی،با این همه شقاوت
رحم به یتیم نکردند،مردم بی مروت
یه دختر سه ساله،با گوش پاره پاره
آبله داره پاهاش،غمین و اشگ باره
امام ساجد ببین،تو تب داره می سوزه
این تب و بیماریش،چه حکمتی رو داره
باید بره تا به شام،این رهنمای همام
نقشه های یزید رو،رو آب بریزه امام
مجلس و بزم شراب،اهانت های مدام
خطبه بخونه زینب،مثل علی توی شام
سری به نی بلند و ،قرآن به لب می خونه
حسین رود بی بدن،از کوفه تا شهر شام
عمه غمین و محزون،چشماش به روی نی ها
همش میگه حسین جان،بمیره زینب از غم
صدا صدای حق حق،شب ها میاد به گوشم
یه مادری نشسته،لالایی می گه از غم
لایی لایی علی جون،سرت به نی علی جون
راهی شدی به کوفه،تو روی نی علی جون
کوفه و شام بلا،دغدغۂ قافله است
محلۂ یهودی،نمک به زخم همه است
زخم زبون شنیدن،از بچه های شامی
با چوب خیزرون زد،به لب های بابایی
دروازه ساعت شده،اول درد این شهر
شهر که چراغون شده،خارجی اومده شهر
مسلمون های بی دین،ما نسل مصطفاییم
برای حفظ قرآن،اسیر به اشقیا ایم
ما بچه های حیدر،فاتح خیبر هائیم
فاطمه مادر ماست،در پناه خدائیم
ساقی دلش روانه،همره این قافله
واژه به لب میاره،از غم این قافله

  • دوشنبه
  • 26
  • تیر
  • 1402
  • ساعت
  • 21:59
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب

مصائب شام و کوفه -(گُفت راوی دَر تَمام عالمِین) * صامت بروجردی

236
1

مصائب شام و کوفه -(گُفت راوی دَر تَمام عالمِین) گُفت راوی دَر تَمام عالمِین
چون خِلافَت شد مُسلّم بَر حُسین

بُود در مُوصِل یکی دانا طَبیب
با یَزید اِبنِ مَعاویه حَبیب

نِی هَمین دَر خِدمَتش کردی قیام
بَلکه می دانست آن سَگ را اِمام

گُفت با وِی مُومِنی از شیعیان
بُگذر از این راهِ باطل اِی فُلان

گر سَعادَت خواهی اَندَر عالمِین
قبلهء خود کُن تو شاهِ دِین حُسین

آنکه اَندر راهِ حَیّ لایَزال
ساخته وَقفِ یَتیمان جان و مال

گر حَقیقَت را به سَر داری هَوس
دَر حُسین این رُتبه را می جُوی و بَس

کرد اَندر دِل طَبیبِ نُکتِه دان
زین سُخن با خویش قَصدِ اِمتحان

از قَضا بیوِه زَنی هَمسایِه داشت
از وُجُودَش بَر سَرِ خود سایِه داشت

ناگهان آن بیوِه زَن بیمار شد
حالِ طِفلَش بی پِدر اَفکار شد

شد رَوانه کُودکِ دور از شَکیب
حالِ مادَر گُفت نَزدِ آن طَبیب

گُفت اِی کُودک اَگر جُویی عَلاج
یک جِگر از اَسب باشد اِحتیاج

گُفت کُودک اِی طَبیبِ پُرهُنر
مَن نَدارم اَسب تا آرَم جِگر

گُفت با وِی آن طَبیبِ مُوصِلی
رُو بِه دَرگاهِ حُسین اِبنِ علی

شد شِتابان کُودکِ اَفسُردِه حال
خِدمتِ آن مَعدنِ جُود و نَوال

زادهء زَهرا گِرفت اَندَر بَرش
دستِ دِلجُویی کِشید اَندَر سَرَش

اَشگِ چِشمش را زِ رَحمَت پاک کرد
جُستجُوی حالِ آن غَمناک کرد

چون تَسلّی داد اَشگِ و آهِ او
کُشت اَسبی را بِه خاطِر خواهِ او

داد پَس لُختِ جِگر بَر دَستِ او
طفل در نَزدِ طَبیب آورد رُو

کرد از رَنگِ فَرس از وِی سُئوال
پَنج نُوبَت آن طَبیبِ بی هِمال

گُفت رَنگِ اَسب اینسان خوب نیست
بَهرِ دردِ مادَرت مَطلُوب نیست

پَنج نُوبَت شاهِ گَردُون اِقتدار
پَنج اَسب از خویش کُشت آن پَنج بار

رَحم کردَن بَر یَتیمانِ را حُسین
داشت اَندر ذِمّتِ خَد فَرضِ عِین

دید چون این جُود و اِحسان را طیب
شد مُحِبَّ آن شَهنشاهِ غَریب

اِی حَمیّت پیشِگَان و شیعَیان
گَر بُوَد اِنصاف در خَلقِ جَهان

دور از رَحم است اِی اَهلِ کَمال
اِینچِنین سُلطانِ با جُود و خِصال

شِمر روی دَخترش نیلی کُند
نیلگُون رُخسارش از سیلی کُند

جُمله را پای پیادِه روز و شَب
در بیابان ها دَواند از غَضب

عِترتِ آن شاهِ بی مِثل و نَظیر
بُرد اَندر کُوفه چون شِمرِ شَریر

داد اَندر گُوشهء زِندان مَکان
آن حَریمِ سَرورِ کُون و مَکان

سَر بِرهنِه دِل گُرسنه جان کَباب
پُوست اَفکندِه بدَنشان زآفتاب

جای دَستِ مَرحَمَت های پِدر
سَنگ و چُوب کُوفی و شامی بِسَر

بر سَرِ آن بی کَسان در روزگار
جُز کنیزان کَس نمی کردی گُذار

مَردمِ کُوفی شَب اَندر خانه ها
کُودَکان چون گُنج دَر وِیرانه ها

روز و شَب از چِشمِ اِیشان رَفته خواب
شَب زِ سَرما روزها از آفتاب

بَلکه دادندی تَصدّق کُوفیان
بر یَتیمانِ حُسین خُرما و نان

سُویشان کُلثوم چون کَردی نَظر
سُوختی او را از این مُحنَت جِگر

می گِرفت آن نان زِ دَستِ کُودکان
با غَضَب می گُفت با آن ناکِسان

کای گُروهِ سُست عَهدِ بی وَفا
از خدا شَرمی زِ پِیغَمبَر حَیا

کُوفیان ما را تَصدّق کِی رَواست
کِی خدا خوشنُود و پِیغَمبَر رِضاست

ما که در این شَهر خوار و مُضطریم
آلِ یاسین عِترتِ پِیغَمبَریم

روزگاری خانمانی داشتیم
از بُزرگی ما نِشانی داشتیم

نیست یارایّ نوشتَن خامِه را
مُختصر کُن #صامت این هِنگامِه

  • شنبه
  • 14
  • مرداد
  • 1402
  • ساعت
  • 21:59
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب

زمینه ایام اسارت -(دوباره غربتو دوباره اذیتو ) * مجید آقاجانی

159

زمینه ایام اسارت -(دوباره غربتو دوباره اذیتو ) بند 1

دوباره غربتو دوباره اذیتو
دوباره گریه ها واویلا

چشمامو بستمو زیادی خستمو
چی شد کرببلا واویلا

اسارت حرم اهانت حرم
توی شهر شام واویلا

منه زینب از اینا حرف بد
شنیدم مدام واویلا

جلوی چشامه
سرای بریده
ببین قامت دختر تو خمیده

تواین راه پر غم
همش یاد گودال
میوفتم چجوری تو افتادی بی حال

سرت روی نیزه بلنده
تنت روی خاکای صحراس
هنوز داری قرآن میخونی
از اون روی سر نیزه پیداس

حسین جان من جان من

بند 2

اسارت بده حقارت بده
برای یه زن واویلا

باهرچی که می‌شد از روی بام
مارو میزدن واویلا

سرت رو آوردو با چوب تر
میزد رو لبات واویلا

فدای سرو رگای گلوت
میمیرم برات واویلا

منو سنگ شامی
منو آه هر دم
چقد واسه رقیه من گریه کردم

چقد خنده هاشون
برا من عذابه
کجایی ببینی که حالم خرابه

به ماها میگفتن کنیزو
نمیخوام دیگه زنده باشم
نمیخواستم از تو یه لحظه
تو این وادی غم جدا شم

حسین جان من جان من

  • پنج شنبه
  • 9
  • شهریور
  • 1402
  • ساعت
  • 21:35
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب

واحد سنگین ورود اهل بیت علیهم السلام به شام -(رسیدم به شامی که هر لحظه درده) * مجید آقاجانی

69

واحد سنگین ورود اهل بیت علیهم السلام به شام -(رسیدم به شامی که هر لحظه درده) ? بند 1

رسیدم به شامی که هر لحظه درده
من اینجام و آرامش ندارم
چقد طعنه از اینا شنیدم
شده غرق ماتم روزگارم

ببین مثل زهرا چادر من
شده خاکی از سنگای شامی
شبیه بابام حیدر شدیمو
نمیدن به ما حتی سلامی

بی احترامی یه طرف
خندیدناشون یه طرف
اشکایی که جاری شده
رو گونه هامون یه طرف

اشک رقیه یه طرف
گریه و تحقیر یه طرف
به دستو پای ما زدن
باکینه زنجیر یه طرف

امان از شام امان از شام

? بند 2

رسیدم به شامی که هر لحظه درده
چقد بدتر از کرببلا شد
برادر کجایی ببینی که زینب
اسیر یه عده بی حیا شد

نفسهام بریده میشد وقتی میزد
با چوب ترش روی لب تو
جلوی چشامه سر تو برادر
چقد بی قراره زینب تو

سر بریدت یه طرف
دستای بستم یه طرف
چشمای نیمه باز تو
با قلب خستم یه طرف

حرفای مردم یه طرف
مجلس ملعون یه طرف
به ما کنیز گفتن و این
سینه ی پر خون یه طرف

امان از شام امان از شام

? بند 3

رسیدم به شامی که هر لحظه درده
نميتونم آروم بگیرم حسین جان
پریشونم از این همه درد و ماتم
میون بلاها اسیرم حسین جان

شکسته شده حرمت اهل بیتت
تو شهری که مارو اسیری آوردن
یه چند باری پیش نگاه رقیه
سرتو به روی نیزه بردن

حرمت شکستن یه طرف
زخم زبونم یه طرف
جسارت به ما و این
دل خزونم یه طرف

درد غریبی یه طرف
حال خرابم یه طرف
سری که دست خولی بود
میده عذابم یه طرف

امان از شام امان از شام

#اسارت

  • شنبه
  • 11
  • شهریور
  • 1402
  • ساعت
  • 15:44
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب

حضرت زینب س -(زینب است و سینه اش داغِ مکرر دیده بود) * هستی محرابی

127

حضرت زینب س -(زینب است و سینه اش داغِ مکرر دیده بود) #السلام_علیک_یا_زینب_الحوراء

زینب است و سینه اش داغِ مکرر دیده بود
آنچه غم بوده بدان بعد از پیمبر(ص)دیده بود

داغِ جدٌش بر وجودِ نازنینش بس نبود؟
ماجرای دیگری چون آتش در دیده بود

سینه اش سوزد چو شمعی در شرارِ بی کسی
تا که بینِ درب و دیوار اشکِ مادر دیده بود

آن زمان خصمِ غضب پهلوی مادر را شکست
محسنِ نشکفته را در خون چه پرپر دیده بود

بیعتِ ننگینِ دشمن کار را آنجا کشاند_
حلقه های ریسمان بر دستِ حیدر دیده بود

دخترِ شیرِ خدا این صحنه را باشد گواه
تا پدر را دست بسته بینِ لشکر دیده بود

کوچه های غربتِ شهرِ مدینه شاهدند_
مادر از دستِ زمانه ظلمِ آخر دیده بود

غربتِ زینب همان بس، بعد مرگِ جدّ خود_
اجنبی را وارثِ محراب و منبر دیده بود

رنجِ دنیا را همه گویی کماکان می چشند
لیک زینب هر بلا را جورِ دیگر دیده بود

کربلا بی نامِ زینب آشَنای سینه نیست
او که هم زخمِ زبان هم زخمِ پیکر دیده بود

کربلا در شامِ غم با چشمِ زینب دیدنی ست
کربلا را صحنه ای گو مثلِ محشر دیده بود

آن زمان بوده که سر بر چوبه ی محمل نهاد
بس که بینِ قتلگاه اجساد بی سر دیده بود

سینه اش در التهابِ سوزِ دردِ آتشین
حجله گاهِ قاسم و هم عون و جعفر دیده بود

آتش و خون و بلا تا دامنِ او را گرفت
چونکه هم داغ و وداعِ شش برادر دیده بود

زینبی بر سر زنان بود و میانِ کشته ها
خود در آن جولانگهِ جلاد کافر دیده بود

این همه رنج و بلا بر جانِ زینب بس نبود
باز هم داغ و غمِ عباس و اکبر دیده بود

آن عمودِ آهنین تا فرقِ عباسش شکافت
هم زمان تیری به چشمِ آن دلاور دیده بود

خم شد و بر خاکِ گرمِ کربلا صورت نهاد
آن زمان گهواره ی خونینِ اصغر دیده بود

درد آه و رنجِ دوران قامتش را خم نکرد
تا حسینش را میانِ خون شناور دیده بود

در مسیرِ شام و کوفه پا به پای ساربان
او یکایک روی نیزه هیجده سر دیده بود

کربلا گو تا ابد در زیرِ دینِ زینب است
چون که زینب بی نهایت زخمِ خنجر دیده بود

تا که در کاخِ یزیدِ نانجیبِ بَدگُهر
راسِ خونینِ حسین در تشتی از زر دیده بود

گو فقط مظلومه ی دهر آری والله زینب است
آنچه غم باور نبود از چشمِ باور دیده بود

کربلا بینی که نامش زنده وُ پاینده است_
حاصلِ رنجی ست کان بانوی مضطر دیده بود!

#هستی_محرابی

  • سه شنبه
  • 14
  • شهریور
  • 1402
  • ساعت
  • 00:24
  • نوشته شده توسط
  • 09113526529
ادامه مطلب
راهنمای علائم موجود در فهرست:
عدد کنار این علامت نشانگر تعداد کاربرانی ست که این مطلب را پسندیده و به دفترچه شعر خود افزوده اند
عدد کنار این علائم نشانگر میزان محبوبیت شعر یا سبک از نظر کاربران می باشد
اشعار ویژه در سایت برای کاربران قابل دسترس نیست و فقط از طریق خرید اپلیکیشن مورد نظر این اشعار در داخل اپلیکیشن اندرویدی قابل رویت خواهند بود
این علامت نشانگر تعداد کلیک یا بازدید این مطلب توسط کاربران در سایت یا اپلیکیشن می باشد