- پنج شنبه
- 1
- اردیبهشت
- 1390
- ساعت
- 07:35
- نوشته شده توسط
- نفس
ای آخرین ستاره جمعه اومد دوباره
دل سیاه وتنگم دیگه طاقت نداره
شده همه دعایم دعاکنی برایم
زنوکران دربار مکن آقا جدایم
به عشق تو اسیرم زهجر تو میمیرم
نفس-به سینه گر هست زلطف تو میگیرم
نفس
ای آخرین ستاره جمعه اومد دوباره
دل سیاه وتنگم دیگه طاقت نداره
شده همه دعایم دعاکنی برایم
زنوکرای دربار مکن آقا جدایم
به عشق تو اسیرم زهجرتو میمیرم -نفس- به سینه گر هست زلطف تو میگیرم
نفس
ای غریب مدینه کی میایی
ای که از ما ای که بامایی کی می ایی
دل تنگ و غریب من دارد تمنا
پس بگو تو در کجایی ای غریب اشنا
ما به تو توسل می کنیم بقیه الله
تو اجابت کن دعای ما را بقیه الله
از توگفتن بهترین حرف دنیاست
در کنار تو بودن بهترین دعای ماست
میلاد عظیمی
دل تنگ دلبرم، نگران جدایی ام
چشم انتظار جلوه ای از رونمایی ام
ای کاش بین ما ننشیند به غیر وصل
آغوش باز می طلبد دلربایی ام
در کوی عشق تو قدمی بر نداشتم
با تو رفیق راه نشد آشنایی ام
تاریک مانده ام، تو به داد دلم برس
دلداده ی تولد یک روشنایی ام
یاران به کوی وصل تو نائل شدند و من
عمرم گذشت و در غم تو ابتدایی ام
در کوله بار خویش ندارم به جز طلب
در راه تو نشسته ام و در گدایی ام
جام توسلات دلم خشک و خالی است
شهدی رسان که طالب وجه خدایی ام
با مرگ سرخ، زندگی ام را کمال بخش
لب تشنه ی شهادت با سر جدایی ام
جامانده را به جان شهیدان ترحمی
تا کی جفا کشیده ز یک بی وفایی ام
آری هنوز در غم یک کوچه مانده ام
آن
اول و آخر عشقا خودتی
سبکی از جواد مقدم به همراه دانلود فایل صوتی
اول و آخر عشقا خودتی
واسه من تموم دنیا خودتی
برا یــوسف جاییپیدا نمیشه
وقتی که یــوسـف زهـرا خودتی
من ازت یه خـــــواب ببینم بسمه
توی خــــــواب تـــــو رو ببینم بسمه
...
لینک دانلود اول
لینک دانلود دوم
عصر یک جمعه ی دلگیر دلم گفت:
بگویم، بنویسم
که چرا عشق به انسان نرسیدست؟
چرا آب به گلدان نرسیدست؟
وهنوزم که هنوز است،
غم عشق به پایان نرسیدست؟
بگو حافظ دلخسته ز شیراز بیاید، بنویسد
که چرا هنوزم که هنوز است،
چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیدست؟
و چرا کلبه ی احزان به گلستان نرسیدست؟
عصر این جمعه ی دلگیر،
وجود تو کنار دل هر بیدل آشفته شود حس
تو کجایی گل نرگس؟
برون بیا زپرده ای آفتاب پنهانی
درآکه آیینه ای زنور یزدانی
دست من گیرکه مستحقم من
نیست درچنته ام به جز پریشانی
همچوموری به درگهت هستم
کی رود مور بهر قربانی؟
دست من کوتاه و خرما برنخیل
کرمی کن به من هرآنچه بتوانی
آنقدَرقصه ی مرا خوردی
نیست درنامه ام نه جرم وعصیانی
هرچه گویم هرآنچه ات خوانم
هرچه مدحت کنم،توبه زانی-زآنی-
من کجامدح توتوانم کرد؟
توکه تفسیرآیه های قرآنی
جمله دنبال تو همی گردم
غافلم زآنکه درجانی
گرکه گویند که کافرم،گویم:
توخدانه،خدای انسانی
-نفس- تومرا شاعرکرد
ورنه آنم،همانکه میدانی
نفس
این جمعه ها که ختم به مختار میشود
بدجور دلم طالب دلدار میشود
ای منتقم بیا که به عالم خبر دهیم
شیعه عزیز و هرچه جز او خوار میشود
ای آشنای غربت جمعه ظهور کن
یک مرتبه زکوچه ما هم عبور کن
حک شد به روی بال قنوت نمازمان
این خواهش قدیمی آقا ظهور کن
چشم انتظار قایق صیاد مانده ام
محض خدا بیا و مرا صید تور کن
من را که دور ماندهام از خاک کربلا
اقا بیا و همسفر بال نور کن
یک شب بیا میان حسینیه عزا
یادی زروضه های کنار تنور کن
شمس
در گوشه یِ تنهایی ام، زانویِ غم دارم بغل
من را رهایی بایدم ، زان پیش برآید اجل
من را تو آرامم کنی، ای راحتِ روح و دلم
بازآی و کامِ تلخِ من،شیرین نما همچون عسل
بر گریه ام تدبیر کن تا خنده بازآید به لب
از بس ترا خوانده دلم بی شک شدی ضرب المثل
من منتظر بنشسته ام تا کی سفر پایان کنی
آمد دگر جانم به لب ،از بس که گوید العجل
گر خرده گیرند طاعنان ، بر قصه یِ دلدادگی
گویم نه تقصیر از منست،او دلستاندست از ازل
این خاطراتِ خوب و بد ، کز دل نوشتم با قلم
من دلسرایی گویم و دیگر کسان گویند غزل
گفتم که تو سلطانِ جهانی ، نظری کن
بر کویِ خراباتیِ ما هم گذری کن
گفتا که نظر می کنمت هردم و ساعت
از راه به غیر از رهِ ما محتذری کن
گفتم که اسیرِ غم و زنجیرِ بلایم
بر این دلِ غمدیده یِ زارم نظری کن
گفتا غم و اندوه دمی هست و زمانی
زندانِ بلا را به دعا مختصری کن
گفتم که عدالت ندهد غیرِ تو معنی
باز آي و جهان را خبر از عدل علی کن
گفتا که بدستور حق آیم به زمانی
آنروز جهان را خبر از بی خبری کن
گفتم چه کنم تا که ببینم رخت از پیش
گفتا که نمازِ شب و وردِ سحری کن
ایکاش که برتوماهمه یارشویم
دردام نگاه توگرفتارشویم
ایکاش که در سپاهت ای مهدی جان!
آیینه ای ازکیان مختارشویم
نفس
السّلام عَلیکَ یااَباصالِحَ المَهدی ع
ای تو سر آغازِ همه روشنی
در شبِ تردید چراغ منی
باز کن آن پنجره را سوی ما
دیده فکن باز تو بر روی ما
از قدحِ عشق بنوشان مرا
جامه ی دیدار بپوشان مرا
شمّه ی حسِ تو مرا باور است
باورِ حسِ تو مرا آخر است
روزی اگر قربِ تو نائل شوم
فارغ از این سرزنشِ دل شوم
هر که تو را داشت دگر غم نداشت
هیچ در آن زندگی اش کم نداشت
کیست که از آمدنت خوش نداشت
از لبِ آن چشمه تراووش نداشت
ای نفست پاک و نگاهت چمن
گوشه ی چشمی نظری کن به من
ای همه ی روح مناجاتِ ما
زمزمه ی جاری حاجات ما
مشکل ما مشکلِ هجران توست
هر شب ما شامِ غریبان توست
یوسفِ دلخسته کجایی بیا
قفل درِ بسته کجایی بی
آسمان راتکیه گاهی
برتودارم تکیه،گاهی
میشوم بهرنگاهت
معتکف درتکیه؛گاهی
دیگرفتادم ازنفس
من گم شدم دراین قفس
برحال من بنمانظر
من رارهاکن ازهوس
نفس
یاعلی ادرکنی
سلامی ناز از پیمان و عهدی سلام برآنکه نامش هست مهدی
سلامی ناز از جنس شقایق زلیلی که زنامت گشته عاشق
سلامی ناز از بوی گل یاس ز لبهای دوچشم مشک عباس
سلامی ناز ای رویای شبها سلام ای عشق من ای ماه تبها
سلامی ناز ای نور دو اختر سلام ای از چو مادر مهربانتر
سلامی ناز از کل وجودم بود نام تو در رکن و سجودم
سلامی ناز ای نور دوعینم سلام ای علتم, ای شوروشینم
سلامی ناز از موج غیابت سلام ای شافی و صاحب قیامت
سلامی ناز ای ماه تو لیلا سلام آقای من عشق تو زهرا(س)
سلامی ناز از اشک عقاقی خودت نیستی و نامت هست باقی
سلامی ناز از سودای مستی سلام آقای من هرجاکه هستی...
سلامی ناز از سوی (محب)
ساعت 5 شد اما
خبری نیست ز تو
ماهیم مست شد اما
خبری نیست ز تو
جان من بر لب تُنگ آمدو اما
خبری نیست ز تو
شب بارانی من طی شدو اما
خبری نیست ز تو
تا به کی عاشق آهوی تو مانم؟
آهوان مرگ شدندو
خبری نیست ز تو
چون درختم به سرِ کوچۀ عشق
باغبان آمدو اما
خبری نیست ز تو
بخدا قلب شکست و
عمرِ من طی شدو اما...
گر حضرت مهدی ....
گر حضرت مهدی به تو ظاهر گردد
ظاهرت هست چنان که خجالت نکشی؟
باطنت هست پسندیده صاحب نظری ؟
خانه ات لایق او هست ،که مهمان گردد؟
لقمه ات در خور او هست که نزدش ببری؟
پول بی شبهه و سالم زهمه دارایی ات
داری آن قدر که یک هدیه برایش بخری؟
حاضری گوشی همراه تو را چک بکند ؟
با چنین شرط که در حافظه اش دست نبری؟
واقفی بر عمل خویش تو بیش از دگران
می توان گفت تو را شیعه اثنی عشری ؟
عرایضی بر امام زمان(عج)
آيي سر ِ مزارم
داني كه همدم ِ من هــر پنجشنبه آه است
چشم ِ مريضم اندر آغوش ِغم به راه است
سرريز مــــــــــي كند چون آتشفشان ِ دردم
گاهــي گدازه هايش تفسير ِ يك نگاه است
شايد كــه تـو بيايــــي وقتي كه من نباشم
امّا كه شعرهايم بــر عاشقـي گواه است
دل مـــــــــي تپد عزيزم در پيكر ِ زمان ها
گويا خبر رسيده يوسف به قعر ِ چاه است
از شهر ِ خود زماني گـــر تو گذر نمايي
حال ِ مـــرا نپرسي يك عالمي گناه است
تو چون گل ِ تواضع در گلشن ِ عروجــي
من هم ازين تقلا ّ قصدم نه اينكه جاه است
مشغول ِ مشكلات و سـاعتْ شمـار عمــرم
بـــر عاشقان ِ چون من الطاف ِ تو پناه است
را
چه خواهي گفت؟! (عرایضی بر امام زمان-عج)
اگر روزي تو را بينم چه خواهي گفت؟!
و گل از روت برچينم چه خواهي گفت؟!
اگــــــــر مثـل ِ گــدايـانـــــــي قبـال ِ تـو
خجيل و لال بنشيـنـم چه خواهي گفت؟!
بــه رغــم ِ ادّعــاهــايــــي كـه مـن دارم
چو بيني خوار و مسكينم چه خواهي گفت؟!
بـــه وقت ِ عــشقبـازي هــاي پيـــرانــه
كه ديدي سُست آيينم چه خواهي گفت؟!
اگـــر روزي مــرا بيني كه در كويت
نه خوشحال و نه غمگينم چه خواهي گفت؟!
خطاهايي فــــزون دارد مـــن ِ عــاشــق
به تقصيرات ِ سنگينم چـه خواهي گفت؟!
بيفتـد پــــرده را نـاگــــه اگــر روزي
بـِدان اعمال ِ چــركينم چه خواهي گفت؟!
اگــــــــر
راز سر به مُهر ( غزل انتظار )
دردم بـدون وصل تـو درمـان نمـــی شود
مهرت ز دل برون نهم امکان نمـی شود
بر این حقیر گر دو جهان پیش کش کننـد
بی حُسن انـورت ســر پیکان نمــی شود
دارم امیــــد منقبت از شمـع نرگست
دوری ز هُـرم عشق تو آسان نـمی شود
انـدر سراچـه ی دل من جا گـــرفتــه ای
چون تو کسی به غمزده مهمان نمی شود
جانـا طفیل هستی من باش کاین دو چشم
بر غیــــر پای وصل تو احسان نمــی شود
دل ، خون گرفتـه با غم هجرانت ای حبیب
سرّ درونم از تـو که پنهان نمـــی شود
از تـو اشارتـی و ز من چشمه ی امیـــد
بـر شستشوی دل که بجز آن نمی شود
دانم که جان فدا کنمت گر به مقدمت
آن راز سر بــه مهر تـو
دلم گردد به دورت بی بهانه
اسیر یک نگاتم عاشقانه
دلم آید به سویت هر شب و روز
شتر در خواب بیند پنبه دانه
برای استفاده از دست نوشته های این شاعر میتوانید به آدرس
Mmdezsama.javanblog.com مراجعه فرمایید.
گاهی دلم برای خودم تنگ میشود
بودونبودعقل ودل همرنگ میشود
گاهی برای جنگ گاهی برای عشق
گاهی هوای صلح ز نیرنگ میشود
گاهی گلی برای نگاهی ز شوق وصل
گاه خارِ حیله گر, جدا تفنگ میشود
گاهی سخن صراط ستایش گشایدم
گاهی حروف بردل و جان انگ میشود
گاهی به بوسۀ نازی دلی برم
گاهی ز بوسۀ ابلیس جنگ میشود
گاهی بجای صوت اذانِ وجود حق
درگوش من ندای ((میا)) زنگ میشود
گاهی به غمزه چشمش روانیم
گاهی دودیده اش چونان خدنگ میشود
گاهی جمال و رنگ می ورنگ مستیَم
باکوی ناله های تو بی رنگ میشود
گاهی محب,صلاحِ نگاهت به دوش داشت
گاهم برای آمدنت, پافنگ میشود
باز جا مانده ام از یار به دادم برسید
دل جدا مانده ز دلدار به دادم برسید
ای کریمانِ خطا پوش مرا دریابید
نشنیدم سخن یار به دادم برسید
نگشودم پرِ پرواز چو دلدارم خواست
همچونان مرغ گرفتار به دادم برسید
دست من بود که همراه شهیدان بروم
نشدم در صف انصار به دادم برسید
کاش در مدرسه عشق وفا می خواندم
من کجامکتب ایثار به دادم برسید
ساقی میکده را کاش وفا می کردم
می شدم مست علمدار به دادم برسید
کربلایی شدم و کرب و بلایی نشدم
ماندم از غافله هر بار به دادم برسید
در بسیج غم عشقت همه جا سردارم
لیک درمعرکه سربار به دادم برسید
چه شد از معرکه عشق جدایم کردند
ماندم از هجرت خونبار به دادم برسید
نکند یوسف خود را به
بی فایده ست روضه و ماتم بدون تو
بی فایده ست اشک دمادم بدون تو
ای منتقم.... جان عمو جان تان بیا
بی فایده ست ماه محرم بدون تو
چنگی به دل نمیزند آقای غصه دار
بیرق-علم - سیاهی و پرچم بدون تو
در حیرتم چگونه حسین زمانه ام
روی کتیبه سر بگذارم بدون تو
ماه محرم آمده است محتشم بخوان
"باز این چه شورش است..."درعالم بدون تو
مزه نمی دهد که دو ماه عزا شوم
سینه زن حسینیه ی غم بدون تو
دارم زفرط غصه وغم آب میشوم
درپای روضه های "مقرم " بدون تو
شاعر : علیرضا خاکساری
هر كه محروم است از تو مَحرمِ مِیخانه نیست
هر كه با آتش نمی جوشد دلش پروانه نیست
من اویسم قسمتم انگار دیدارت نشد
از قَرَن می آیم و ارباب امّا خانه نیست
گشتم و گفتند بر این روضه ها سر می زنی
بانیِ این اشك ها جز چَشمِ صاحب خانه نیست
من حسینی زاده ام از شیر و اشكِ مادرم
سینه ام با آتشِ عشقِ شما بیگانه نیست
حسِ این دیوانگی تقصیرِ خاكِ كربلاست
سال ها در كربلا گشتیم جز دیوانه نیست
باز هم موی شما با ناله ها آشفته شد
كارِ گیسوی پریشانِ شما با شانه نیست
مثلِ زن های پسر از دست داده آمدیم
خانه ی چَشمانِ ما از سیل جز ویرانه نیست
بس كه امشب گل به غم های یتیمت ریختیم
آه دیگر لاله ای در گوشه ی گلخانه نیست
بال خورشید پرستم قفسی می خواهد
قـدم کفش بـه دستم قبسی مـی خواهـد
چشـم من تا سند شیعـه گیش را بدهـد
اشـکی اندازه بال مگسـی می خواهـد
باز زنگ سفــرت نالــه ما را پر داد
جـاده از قافله غم جرسی می خـواهـد
همه حنجره هــا سرد زتو می خوانند
روضه هجرتوصاحب نفسی می خواهد
آه ای هم نفسان غیرت تصویر کجاست
آخر این آینه فریاد رسی می خواهد
گفتم این جمعه دگر یار نماید خود را
از پس پرده پدیدار نماید خود را
گفتم این جمعه همان جمعه آخر باشد
یوسف فاطمه این بار نماید خود را
گفتم این جمعه دگر آید و ان شاءالله
همچو ماهی به شب تار نماید خود را
گفتم این جمعه شب هجر سحر خواهد شد
اگر آن حجت دادار نماید خود را
گفتم ای دل مکن این قدر ز غم بی تابی
که طبیب دل بیمار نماید خود را
هاتفی گفت اگر میثم تمار شوی
پسر حیدر کرار نماید خود را
پیش چشم تو حجاب است وگرنه دلدار
پیش چشمان تو بسیار نماید خود را
« در حجاب است ز بی رغبتی ما دلدار
ورنه یوسف به خریدار نماید خود را »
همه ی درد دل یار ز بی دردی ماست
غم نداریم که غمخوار نماید خود را
ما که مردیم خدا از
وقتی نباشی ... پستچی یک بسته غم می آورد
تصـــــویـری از آینــــده با طـــرحِ عَــــــدَم می آورد
عمری به رسمِ عاشقـی در گـل نظـــر کردم ولی
گل با تمــــامِ خوشگـلی پیــشِ تو کـــم مـی آورد
حتـــی رقـــابت بیــنِ تــو با گــل اگـــر برپـــا شود
بلـبل بــه نفــعِ خوبیـَت صـــدها قســـم می آورد
من تـازگی فهـمیـــده ام بی مهـــــربانی هـایِ تو
حتــی درختِ ســرو هـم از غصـه خــــم می آورد
لــــرزیدنِ قلــــــبم بــرایِ فکـــــرِ تنهـــا رفـتنــــت
مــن را به یـــادِ فــاجعـــه در شهــر بـَم مـی اورد
من خواب دیدم نیستـی ، وَ غم به قصدِ مـرگِ من
یک قهــوه یِ قاجــــار با مخـلوطِ سـَـــم می آورد
جادوی
در راه به وعده های ِ من فکر بکن
مردانه به قتل ِ مرد و زن فکر بکن
هنگام ِ زمین ریختن ِ خون ِ خدا
تنها به امیر ِ ری شدن فکر بکن
هم روزه و هم نمازخوانی داریم
هم مجلس ِ رقص ِ آنچنانی داریم
ما پیرو ِ سنّت ِ یزیدیم هنوز
به به! چه امیر ِ مومنانی داریم
هم اَهل ِ نماز و منبر و اِرشاد است
هم چهره ی صاحب نظر ِ الحاد است
هم مطرب و میگسار! هم پیش نماز!
اَحسنت! خلیفه جامع الاضداد است
« اَمثال ِ یزید واقعاً کم هستند،
او با پدرش فخر ِ دو عالم هستند...»
احسنت! درست است! وحتّی لابد
ایشان نوه ی پیامبر هم هستند!
از محضرتان کسی سوالی دارد
انگار که از شما ملالی دارد
پرسیده: یزید جان! سواری کردن
بر گردن ِ مسلمین چه