شعر امام زمان (عج)

مرتب سازی براساس

شعر مناجات امام زمان(عج) -( زودتر از همیشه پاشده ای ) *

797

شعر مناجات امام زمان(عج) -( زودتر از همیشه پاشده ای ) زودتر از همیشه پاشده ای
باز هم غرق در دعا شده ای
مثل نسرین شکفته ای دم صبح
مثل گل در سپیده وا شده ای
چون شمیم شکوفه ی نا رنج
درفضای سحر رها شده ای
همصدا با قنوت ماذنه ها
همنشین فرشته ها شده ای
زیر چادر نماز گلدارت
چه قدر خوب و با صفا شده ای
از خدا خواستم نگاهت را
حاجتم بوده ای روا شده ای
تو همان نعمت خداوندی
که دقیقا به من عطا شده ای
یا نماز نخوانده ی صبحی
اصلا انگار کن قضا شده ای
ای قیام تو لذت هستی
راز عشقی که بر ملا شده ای
عطر سجاده ی ازل بودی
باغ رویایی خدا شده ای

  • شنبه
  • 22
  • تیر
  • 1392
  • ساعت
  • 06:39
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
فروشگاه پرچم

شعر مناجات امام زمان(عج) -( دانایی ما عمیق تر خواهد شد ) *

732

شعر مناجات امام زمان(عج) -( دانایی ما عمیق تر خواهد شد ) دانایی ما عمیق تر خواهد شد
حق با دل ما رفیق تر خواهد شد
با دیدن ابروانت انشاالله
این دغدغه ها دقیق تر خواهد شد
هرچند که کربلا غمی بی حد بود
پایان زمین به کاممان خواهد بود
شمشیر به دست، شمرها صف شده اند
سرباز حسین ابن علی (ع) باید بود

  • شنبه
  • 22
  • تیر
  • 1392
  • ساعت
  • 06:40
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر مناجات امام زمان(عج) -( از عشق تو اين خانه مصفّا شود اي كاش ) *

1002

شعر مناجات امام زمان(عج) -( از عشق تو اين خانه مصفّا شود اي كاش ) از عشق تو اين خانه مصفّا شود اي كاش
با آمدنت ولوله بر پا شود اي كاش
در خانه ي دلمرده ي بي روح من امشب،
با شور و شر ِ چشم تو غوغا شود اي كاش
بي واژه ترين دفتر شعرم كه اميدش،
اين است كه با خط تو امضا شود اي كاش
يك عمر به دنبال تو اين دل به زمين خورد
يك بار به دستان خودت پا شود اي كاش
هر بي سر و پا لايق تنهايي من نيست
اين "من" به "تو" آخر برسد، "ما" شود اي كاش

  • شنبه
  • 22
  • تیر
  • 1392
  • ساعت
  • 06:41
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر مناجات امام زمان(عج) -( بیایی می شود آجر یقینا نان بعضی ها ) *

911

شعر مناجات امام زمان(عج) -( بیایی می شود آجر یقینا نان بعضی ها ) بیایی می شود آجر یقینا نان بعضی ها
و بازی می کند سنگی ته دندان بعضی ها
به زیر تیغ خواهد رفت گردنهای بسیاری
درون قوس باید گفت دور از جان بعضی ها
سوال چشمهایت پاسخ روشن طلب دارد
نمی دانم چه می گوید به تو چشمان بعضی ها؟
کنار جو همین بیدی که با هر باد می لرزد
یقین دارم که دارد ریشه در ایمان بعضی ها

  • شنبه
  • 22
  • تیر
  • 1392
  • ساعت
  • 06:42
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر مناجات امام زمان(عج) -( «بی تو مهتاب شبی» ثانیه ها را گشتم ) *

939

شعر مناجات امام زمان(عج) -( «بی تو مهتاب شبی» ثانیه ها را گشتم ) «بی تو مهتاب شبی» ثانیه ها را گشتم
چشم بر چشم زدم ، قرنیه ها را گشتم
گفته بودند که در حاشیه ها می مانی
پس وجب تا وجب حاشیه ها را گشتم
بی تو این زاویه ها تنگ شدند آقا من
به خدا حادترین زاویه ها را گشتم
همه ی فرض من این است که خواهی آمد
سطر تا سطر همین فرضیه ها را گشتم
ندبه را با هوس دیدن رویت خواندم
جمعه ها تک تک این مهدیه ها را گشتم
هر کجا نام تو آورده شد آنجا بودم
لای این شعر ، ببین ، قافیه را گشتم.

  • شنبه
  • 22
  • تیر
  • 1392
  • ساعت
  • 06:43
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر مناجات امام زمان(عج) -( چون ابر بهاری به غم یار ببارم ) *

937

شعر مناجات امام زمان(عج) -( چون ابر بهاری به غم یار ببارم ) چون ابر بهاری به غم یار ببارم
گفتی که میائی و نیائی چه؟ نگارم
هر صبح و شب و عصر و همه وقت به هرجا
گوئی که توئی در نظرم ، ای کس و کارم
گفتی که میائی و نیائی به سرم خاک
...یا سر به ته خاک ز داغت بسپارم؟
لاقل ز سر لطف نگاهی بنمایم
یا نه ، به قد ثانیه ای آ به کنارم
این دل گره زلف حبیب است حبیبم
تا یک نفسی هم به کسی وانگذارم
هر کار کنی مال توام چاک گریبان
من در هوس دیدن روی گل یارم
=========

  • شنبه
  • 22
  • تیر
  • 1392
  • ساعت
  • 07:12
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر مناجات امام زمان(عج) -( گل نرگس که روح عشق باتست ) *

814

شعر مناجات امام زمان(عج) -(     گل نرگس که روح عشق باتست ) گل نرگس که روح عشق باتست
ســحـر آیی صبــوح عشق باتست
می آیی تا که دلهـــا را کنی فتح
به حق فتح الفتوح عشق باتست
***
گل نرگس اگر بارون نباره
اگربارون به کُهسارون نباره
تحمل می کنم جزدوری تِه
بیا کز دیده ی مُوخون نباره
***
گل نرگس به دنبال تِه می گشت
دل دیوونه ام هــر جا که بگذشت
کجـــایی نازنین که مُو ندیدُم
نه دربحری نه درکوهی نه دردشت

  • شنبه
  • 22
  • تیر
  • 1392
  • ساعت
  • 07:15
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر مناجات امام زمان(عج) -( ای نام خوش تو بر زبانم امشب ) *

711

شعر مناجات امام زمان(عج) -( ای نام خوش تو بر زبانم امشب ) ای نام خوش تو بر زبانم امشب
شد با تو شروع ، داستانم امشب
کو چارُق تو ؟ که من بدوزم ای خوب !
معشوقه تویی و من شبانم امشب
2
امشب نظرم به روی ماه افتاده
با لطف تو ، در سپاه شاه افتاده
تو دست دل مرا گرفتی ، ای عشق !
این طفل صغیر ، خوب راه افتاده
3
گفتند خدا ! تو خالقی قهّاری
آتش نَفسی ، قلندر و جبّاری
در ذهن و زبان من ، تو اما ، ای خوب !
لبخند گلی ، نسیم وصل یاری
4
ای کودک من ! « خدا » سوالی زیباست
در باغچه ی دلت ، نهالی زیباست
در قلب تو می تپد خدا ، باور کن
روی لب غنچه ی تو ، خالی زیباست
5
در وادی ناگهان ، چرا می گردی ؟
در کوچه ی آسمان ، چرا می گردی ؟
سوگند به گل ! خدا به ما نزدیک است
در دورترین

  • شنبه
  • 22
  • تیر
  • 1392
  • ساعت
  • 07:16
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر مناجات امام زمان(عج) -( از آن روزی که چشمم باز شد گفتند خورشیدی ) *

862
1

شعر مناجات امام زمان(عج) -( از آن روزی که چشمم باز شد گفتند خورشیدی ) از آن روزی که چشمم باز شد گفتند خورشیدی
و خود را در میان پرده ای از ابر پیچیدی
ولی امروز آقا این غزل از راز تلخی گفت
که از افشای آن، در خود ندارم هیچ تردیدی:
نپیچیدی تو خود را در میان پرده ای از ابر
که ابر آمد که مهجورت کند، اما تو تابیدی
تمام هفت روز هفته را تابیدی و اما
غروب جمعه ی هر هفته را یک ریز باریدی
شگفت از کار خورشیدی که می بارد چنین بی تاب
شگفت از کار تو شاعر که ابری و نفهمیدی
***
گمانم منتظر تر از زبان عضوی ندارم من
و اما در دلم؟!...شاید تو چیز دیگری دیدی
و امروز این غزل دائم به من می گوید: ای شاعر
کناری رو که تو خود مانعی بر راه خورشیدی

  • شنبه
  • 22
  • تیر
  • 1392
  • ساعت
  • 07:17
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر مناجات امام زمان(عج) -( ای واژه ی نهفته به دلهای منتظـــــــــــر ) * مصطفی معارف

867

شعر مناجات امام زمان(عج) -( ای واژه ی نهفته به دلهای منتظـــــــــــر ) ای واژه ی نهفته به دلهای منتظـــــــــــر
نامت به باور همه اعصــــــــــار، منتشر
چشمم به جــمعه خیره شد ای آفتاب عدل
لختی بتاب ، تا بشود ظلم منکــــــــــــسر
جانهای تشنه با تو، چه سیراب می شوند
دلهای خسته در طلب توست ، منحــــصر
قـــــــدری ببارو دشت بیارای و سبز کـُن
لطف خــــدا به ما همه در توست ، مستتر
ای ذوالفقار تشنه ی عدل ای ضمیر پاک
ای از ریا و ظلم و ستم ، سخت منزجـــر
بر چین بساط ظلم و ستم را ، ازاین زمین
بفکـــــــــن به خاک پشت ریا ، شاه مقتدر
در آرزوی یک نفسم ، در هــــــــــوای تو
ای واژه ی نهفته به دلهای منتظــــــــــــــر

شاعر : مصطفی معارف

  • شنبه
  • 22
  • تیر
  • 1392
  • ساعت
  • 07:18
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر مناجات امام زمان(عج) -( ای واژه ی نهفته به دلهای منتظـــــــــــر ) * مصطفی معارف

1129

شعر مناجات امام زمان(عج) -( ای واژه ی نهفته به دلهای منتظـــــــــــر ) ای واژه ی نهفته به دلهای منتظـــــــــــر
نامت به باور همه اعصــــــــــار، منتشر
چشمم به جــمعه خیره شد ای آفتاب عدل
لختی بتاب ، تا بشود ظلم منکــــــــــــسر
جانهای تشنه با تو، چه سیراب می شوند
دلهای خسته در طلب توست ، منحــــصر
قـــــــدری ببارو دشت بیارای و سبز کـُن
لطف خــــدا به ما همه در توست ، مستتر
ای ذوالفقار تشنه ی عدل ای ضمیر پاک
ای از ریا و ظلم و ستم ، سخت منزجـــر
بر چین بساط ظلم و ستم را ، ازاین زمین
بفکـــــــــن به خاک پشت ریا ، شاه مقتدر
در آرزوی یک نفسم ، در هــــــــــوای تو
ای واژه ی نهفته به دلهای منتظــــــــــــــر

شاعر : مصطفی معارف

  • شنبه
  • 22
  • تیر
  • 1392
  • ساعت
  • 07:20
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر در فراق یار ,(آقا دلم گرفته...سه شنبه و جمعه بهانه س..). *

2696
3

شعر در فراق یار ,(آقا دلم گرفته...سه شنبه و جمعه بهانه س..). آقا دلم گرفته...سه شنبه و جمعه بهانه س...
آقا اجازه! این دو سه خط را خودت بخوان!
قبل از هجوم سرزنش و حرف دیگران

آقا اجازه! پشت به من کرده قلبتان
دیگر نمی دهد به دلم روی خوش نشان!
قصدم گلایه نیست، اجازه! نه به خدا!
اصلا به این نوشته بگویید «داستان»
من خسته ام از آتش و از خاک، از زمین
از احتمال فاجعه، از آخرالزمان!
آقا اجازه! سنگ شدم، مانده در کویر
باران بیار و باز بباران از آسمان
اهل بهشت یا که جهنم؟ خودت بگو!
آقا اجازه! ما که نه در این و نه در آن!
«یک پای در جهنم و یک پای در بهشت»
یا زیر دستهای نجیب تو در امان!

آقا اجازه!............................
.......................................!

  • پنج شنبه
  • 7
  • اردیبهشت
  • 1391
  • ساعت
  • 07:46
  • نوشته شده توسط
  • جواد
ادامه مطلب

در فراق یار,(گفتم به مهدی بر من عاشق نظر کن) *

1957
3

در فراق یار,(گفتم به مهدی بر من عاشق نظر کن) گفتم به مهدی بر من عاشق نظر کن

گفتا تو هم از معصیت صرف نظر کن
گفتم به نام نامیت هر دم بنازم

گفتا که از اعمال نیکت سرفرازم
گفتم که دیدار تو باشد آرزویم

گفتا که در کوی عمل کن جستجویم

گفتم بیا جانم پر از شهد صفا کن

گفتا به عهد بندگی با حق وفا کن

گفتم به مهدی بر من دلخسته رو کن

گفتا ز تقوا کسب عز و آبرو کن

گفتم دلم با نور ایمان منجلی کن

گفتا تمسک بر کتاب و هم عمل کن

گفتم ز حق دارم تمنای سکینه
گفتا بشوی از دل غبار حقد و کینه

گفتم رخت را از من واله مگردان

گفتا دلی را با ستم از خود مرنجان

گفتم به جان مادرت من را دعا کن

گفتا که جانت پاک از بهر خدا کن

گفتم ز هجران تو قلبی تنگ دارم

گفتا

  • پنج شنبه
  • 7
  • اردیبهشت
  • 1391
  • ساعت
  • 07:53
  • نوشته شده توسط
  • جواد
ادامه مطلب

در فراق یار,(آه مي کشم تو را , با تمام انتظار) *

2494
1

در فراق یار,(آه مي کشم تو را , با تمام انتظار) آه مي کشم تو را , با تمام انتظار
پر شکوفه کن مرا , اي کرامت بهار

در رهت به انتظار , صف به صف نشسته اند
کارواني از شهيد , کارواني از بهار

اي بهار مهربان , در مسير کاروان
گل بپاش و گل بپاش , گل بکار و گل بکار

بر سرم نمي کشي , دست مهر اگر , مکش
تشنه محبتند , لاله هاي داغ دار

دسته دسته گم شدند , مهره هاي بي نشان
تشنه تشنه سوختند , نخل هاي روزه دار

مي رسد بهار و من , بي شکوفه ام هنوز
آفتاب من , بتاب ! مهربان من , ببار !

علیرضا قروه

  • پنج شنبه
  • 7
  • اردیبهشت
  • 1391
  • ساعت
  • 07:58
  • نوشته شده توسط
  • جواد
ادامه مطلب

در فراق یار,(با اين دل ماتم زده آواز چه سازم) *

2729
1

در فراق یار,(با اين دل ماتم زده آواز چه سازم) با اين دل ماتم زده آواز چه سازم
بشکسته ني ام بي لب دم ساز چه سازم

در کنج قفس مي کشدم حسرت پرواز
با بال و پر سوخته پرواز چه سازم

گفتم که دل از مهر تو برگيرم و هيهات
با اين همه افسونگري و ناز چه سازم

خونابه شد آن دل که نهانگاه غمت بود
از پرده در افتد اگر اين راز چه سازم

گيرم که نهان برکشم اين آه جگر سوز
با اشک تو اي ديده غفار چه سازم

تار دل من چشمه الحان خدايي ست
از دست تو اي زخمه ناساز چه سازم

ساز غزل سايه به دامان تو خوش بود
دور از تو من دل شده آواز چه سازم

هوشنگ ابتهاج

  • پنج شنبه
  • 7
  • اردیبهشت
  • 1391
  • ساعت
  • 08:33
  • نوشته شده توسط
  • جواد
ادامه مطلب

در فراق یار,(ما را به یک کلاف نخ آقا قبول کن) *

3054
5

در فراق یار,(ما را به یک کلاف نخ آقا قبول کن) ما را به یک کلاف نخ آقا قبول کن

یـا ایّهـا العــزیز! أبانـا! قــبول کن

آهی در این بساط به غیر از امید نیست

یـا نـاامیدمــان ننـمـا یـا، قـبـول کن

از یـاد بـرده ایم شمـا را پـدر! ولی

این کودک فراری خود را قبول کن

رسم کریم نیست که گلچین کند، کریم!

مـا را سَـوا نکـرده و یک جـا قـبول کن

گر بی نوا و پست و حقیریم و رو سیاه

اما به جــان حضرت زهـرا قبـول کن

گندم که نه، مقام شما بود لاجَرَم

رمز هبوط آدم و حوّا، قـبول کن

مجید لشکری

  • سه شنبه
  • 12
  • اردیبهشت
  • 1391
  • ساعت
  • 04:23
  • نوشته شده توسط
  • جواد
ادامه مطلب

در فراق یار,(در اضطراب چه شب‌ها که صبح شان گم شد) *

2128
3

در فراق یار,(در اضطراب چه شب‌ها که صبح شان گم شد) در اضطراب چه شب‌ها که صبح شان گم شد
چـه روزهـا کــــه گـرفـتـــــار روز هـفــــتـم شد

چه قدر هفته پر از شنبه شد، به جمعه رسید
و جـمـعــــه روز تـفــــرّج بـــــرای مـــــردم شـد!

چه قــدر شنبـه و یـک شنبـه و دوشنـبه رسید
ولی همـیشه و هـر هـفـتـه جـمـعـه ‌هـا گم شد

چه هفته‌ها که رسید و چه هفته‌ها که گذشت
شمـارشی کــه خلاصـه بـه چـنـد و چـنـدم شد

و هـفـتـه‌ای که فـقـط ریـشه در گذشتن داشت
بـرای شعـله کـشیـدن بـه خـویـش هـیـزم شد

نـه شنـبـه و نـه بـه جـمـعـه، نـه هیـچ روز دگر
در انتــظار تـو قـلـبـی پـــر از تـلاطـــــم شد !؟

کـــدام جــمـعـه‌ مـــوعـــود می‌زنـی لـبـخـنـد
بـه این جـهـان کـه

  • سه شنبه
  • 12
  • اردیبهشت
  • 1391
  • ساعت
  • 04:31
  • نوشته شده توسط
  • جواد
ادامه مطلب

در فراق یار,(يا اين دل شكستة ما را صبور كن) *

3930
7

در فراق یار,(يا اين دل شكستة ما را صبور كن) يا اين دل شكستة ما را صبور كن
يا لا أقل به خاطر زينب ظهور كن

ديگر بتاب از افق مكه ، ماه من!
اين جاده هاي شب زده را غرق نور كن

با ذوالفقار حضرت مولا ، بيا و بعد
دلهاي شيعه را پرِ حسّ غرور كن

با كوله بار غربت و اندوه خود بيا
از كوچه هاي سينه زني مان عبور كن

امشب بيا كه روضه بخواني برايمان
امشب بساط گريه مان را تو جور كن

يا چند صفحه مقتل كرب و بلا بخوان
يا خاطرات عمه تان را مرور كن

هم از وفاي ساقي لب تشنگان بگو
هم يادي از مصيبتِ سرخ تنور كن

کاروان دل

  • سه شنبه
  • 12
  • اردیبهشت
  • 1391
  • ساعت
  • 04:37
  • نوشته شده توسط
  • جواد
ادامه مطلب

در فراق یار,(من گريه مي ريزم به پاي جاده ات، تا) *

1913

در فراق یار,(من گريه مي ريزم به پاي جاده ات، تا) من گريه مي ريزم به پاي جاده ات، تا
آئينه کاري کرده باشم مقدمت را

اوّل ضمير غائب مفرد کجائي؟
اي پاسخ آدينه هاي پر معمّا

بي تو سروديم آنچه بايد مي سروديم
يعني در آورديم باباي غزل را

حتمّي ِ بي چون و چرای سبز برگرد...
راحت شويم از دست اما و اگرها

آب و هواي خيمه ي سبزت چگونه است؟
اينجا گهي سرد است و گاهي نيست گرما

بهر ظهور امروز هم روز بدي نيست
اي تکسوار جاده هاي رو به فردا

آقا، صداي پاي سبز مرکب توست
تنها جواب اينهمه "مي آيد آيا؟"

يک جمعه مي بينيد نگاه شرقي ِ من
خورشيد پيدا مي شود از غروب دنيا

آقا نماز جمعه ي اين هفته با تو
پاي برهنه آمدن تا کوفه با ما

از وبلاگ روضه

  • سه شنبه
  • 12
  • اردیبهشت
  • 1391
  • ساعت
  • 04:43
  • نوشته شده توسط
  • جواد
ادامه مطلب

در فراق یار,(در پی گریه های شبانه) *

1807
1

در فراق یار,(در پی گریه های شبانه) در پی گریه های شبانه

میخورد بر تنم تازیانه

نیست در شهر ما راد مردی

اهل عشق و صفا اهل دردی

عده ای غرق فقر ونداری

عده ای مرد از دین فراری

دیگر اینجا کسی با خدا نیست

در خیابانو کوچه حیا نیست

غیرت از شهر ما رخت بسته

حرمت نا خدایان شکسته

عده ای در نوا و خروشند

دین خود را به زر میفروشند

چهره ها را ببین در نقاب است

عقلشان در پی یک سراب است

سینه خسته مان پر ز آه است

دم زدن از خدا هم گناه است

گوئیا عصر هوش و نبوغ است

این همه ادعاها دروغ است

بخت بر ما اگر رو نماید

گیرم این جمعه آقا بیاید

.....

او بیاید همه ناتوانیم

منکر اوی صاحب زمانیم

از ظهور ولی می خروشیم

زود او را به زر می فرو

  • سه شنبه
  • 12
  • اردیبهشت
  • 1391
  • ساعت
  • 04:57
  • نوشته شده توسط
  • جواد
ادامه مطلب

در فراق یار,(فریب ما مخور آقا دروغ می گوییـــــــــــــــم) *

2588
2

در فراق یار,(فریب ما مخور آقا دروغ می گوییـــــــــــــــم) فریب ما مخور آقا دروغ می گوییـــــــــــــــم

به جـان حضرت زهرا (س) دروغ می گوییــم

چه ناله ای چه فراقـــی چه درد هجـــــــــــرانی

نیا نیا گل طــــــــــاهــــــــــا دروغ می گوییـــــــــم

تمام چشـــــــــم براهی و انتظـــــــــــــــــــار و فراق

و ندبـــــــه های فـــــــــــــــــــــرج را دروغ می گوییـــم

دلی که مامن دنیــــــــــاست جـــــــــــــای مولـا نیست

اسیــــــــر شـهــــــــــــــــــــــــوت دنیــــا دروغ می گوییـــم

زبان سخن ز تو گوید ولـی بــــــــــــــــــــــــــرای مقــــــــام

به پیش چـشم خـــــــــــــــدا هم دروغ می گوییـــــــــم

کدام نالـــــه غـربـــــــ

  • سه شنبه
  • 12
  • اردیبهشت
  • 1391
  • ساعت
  • 05:01
  • نوشته شده توسط
  • جواد
ادامه مطلب

در فراق یار,(گفتم چرا قلبم دگر بر تار زلفت گير نيست) *

7470
14

در فراق یار,(گفتم چرا قلبم دگر بر تار زلفت گير نيست) گفتم چرا قلبم دگر بر تار زلفت گير نيست

سر بر زمين افكند و گفت خود كرده را تدبير نيست

اشكي به زير مقدمش انداختم رحمي كند

گفتا كه اشك بي ورع در رتبه تاثير نيست

گفتم بيا در بند كش اين بنده فرار را

گفتا اگر عاشق شوي كاريت با زنجير نيست

گفتم كه ديگر گوييا افتاده ام از چشم تو

با غم نگاهم كرد وگفت مهدي زنوكر سير نيست

منیع:اشعار مذهبی

  • سه شنبه
  • 12
  • اردیبهشت
  • 1391
  • ساعت
  • 05:07
  • نوشته شده توسط
  • جواد
ادامه مطلب

در فراق یار,(شب تار من خدایا زچه رو سحر ندارد) *

2298
3

در فراق یار,(شب تار من خدایا زچه رو سحر ندارد) شب تار من خدایا زچه رو سحر ندارد

مگر این عزیز زهرا ز دلم خبر ندارد

تو به من مگر نگفتی , غم دل به او بگویم

غم دل بگفتم اما به من او نظر ندارد

همه دم زنم صدایش شنوم مگر نوایش

چه کنم که آه سردم به دلش اثر ندارد

تو بگو کجا روم من که جمال او ببینم

که دلم به جز جمالش هوس دگر ندارد

تو بده نشانم او را که جز او دگر نبینم

که ندیده هر که او را به یقین بصر ندارد

منبع:شیعه مهدی(عج)

  • سه شنبه
  • 12
  • اردیبهشت
  • 1391
  • ساعت
  • 05:43
  • نوشته شده توسط
  • جواد
ادامه مطلب

در فراق یار,(فرض کن که حضرت مهدی به توظاهر گردد) *

1844
4

در فراق یار,(فرض کن که حضرت مهدی به توظاهر گردد) فرض کن که حضرت مهدی به توظاهر گردد

ظاهرت هست چنانی که خجالت نکشی؟

باطنت هست پسندیده صاحب نظری؟

خانه ات لایق اوهست که مهمان گردد؟

لقمه ات درخور اوهست که نزدش ببری؟

پول بی شبهه و سالم ز همه داراییت داری آنقدر که هدیه برایش بخری؟

حاضری گوشی همراه تو را چک بکند؟

باچنین شرط که در حافظه دستی نبری؟

واقفی در عمل خویش تو بیش از دگران؟

می توان گفت تو را شیعه ی اثنی عشر

منبع:شیعه مهدی(عج)

  • سه شنبه
  • 12
  • اردیبهشت
  • 1391
  • ساعت
  • 05:49
  • نوشته شده توسط
  • جواد
ادامه مطلب

شعر ماه محرم-امام زمان(عج) -( صدای گریه تان پیر کرده عالم را ) *

6410
13

شعر ماه محرم-امام زمان(عج) -( صدای گریه تان پیر کرده عالم را ) صدای گریه تان پیر کرده عالم را
بیا که با تو بپوشم لباس ماتم را
هزار شکر نمردم که باز میبینم
کتیبه های عزا ؛ مشکی محرّم را
برای عمه خود تا که روضه میخوانی
به گریه شعله زنی دودمان آدم را
دخیل بسته ام امسال قبل جان دادن
ببینم اشک تو را روضه مجسّم را
به نور خویش عزاداری مرا پُر کن
به سایه ات بپذیر از گدات این کم را
مرا شبیه شهیدان شهید عشقت کن
به بال شوق و بصیرت بگیر دستم را
بیا ؛به رفیقان رفته ام سوگند
که با تو بگریم تمام این غم را
**

  • چهارشنبه
  • 26
  • تیر
  • 1392
  • ساعت
  • 08:09
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
 محمد فردوسی

شعر مناجات امام زمان(عج) -( آه آه از دام غفلت که دو بالم را گرفت ) * محمد فردوسی

1352

شعر مناجات امام زمان(عج) -( آه آه از دام غفلت که دو بالم را گرفت ) آه آه از دام غفلت که دو بالم را گرفت
فرصت پرواز تا اوج وصالم را گرفت
باز هم تکرار روز جمعه و دلواپسی
مثل یک بغضی شد و قال و مقالم را گرفت
کار دستم داد این چشم انتظاری های من
مو سفیدم کرد و سبزی نهالم را گرفت
آتش عصیان وجودم را گرفت و بعد از آن
شعله های سرکشش اشک زلالم را گرفت
مشکلم این است که دنبال دنیا می روم
حرص دنیا بیشتر مال و منالم را گرفت
پیروی از خواهش نفسی که امّاره بُوَد
فرصت رشد و رسیدن به کمالم را گرفت
گاه گاهی در فرازم گاه گاهی در نشیب
عاقبت افراط و تفریط اعتدالم را گرفت
چند روزی می شود که فکر آقا نیستم
غصّه های غربت دلدار حالم را گرفت
تا که گفتم «یا حسین» یک مادر قامت کمان
انتخابم

  • چهارشنبه
  • 26
  • تیر
  • 1392
  • ساعت
  • 08:12
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر مناجات امام زمان(عج) -( ای چراغ عارفان ، شمع رخ زیبای تو ) *

2715
7

شعر مناجات امام زمان(عج) -( ای چراغ عارفان ، شمع رخ زیبای تو ) ای چراغ عارفان ، شمع رخ زیبای تو
ای بهشت جاودان آنصورت و سیمای تو
با وجودت در همین کوکب پس از خورشید و مه
عالم آرا شد جمال آسمان آرای تو
تا قدم بر عالم امکان نهادی از کرم
خاک شد اهل همه عالم بزیر پای تو
توتیای چشم عیسی شد غبار مقدمت
مات و حیران ماند موسی از ید بیضای تو
معجز باقی بود قرآن توئی معنای او
اکثر آیات قرآن نیست جز معنای تو
ای کلام ناطق حق ، حجّت باقی توئی
هست ابقای جهان تا هست با ابقای تو
همچو احمد بر رسالت بر امامت خاتمی
مرتر امخصوص شد این منصب عظمای تو
حسن یوسف در جهان مشهور ومردم غافلند
زانکه حسن او بود یکقطره از دریای تو
ای جمالت را و یبقی وجه ربک بس دلیل
ای بحق مرآت آن روی بهشت

  • چهارشنبه
  • 26
  • تیر
  • 1392
  • ساعت
  • 08:43
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر مناجات امام زمان(عج) -( شک کرده‌ام ؟ به آمدنش شک نمی‌کنم! ) *

1242

شعر مناجات امام زمان(عج) -( شک کرده‌ام ؟ به آمدنش شک نمی‌کنم! ) شک کرده‌ام ؟ به آمدنش شک نمی‌کنم!
یا این‌که به نیامدنش شک نمی‌کنم؟
این یوسف من است که در باد می‌وزد
هرگز به عطر پیرهنش شک نمی‌کنم
یک صبح با نسیم می‌آید به دیدنم
به عطر یاس و نسترنش شک نمی‌کنم
خورشید گفته است که یک صبح می‌رسد
هرگز به صحّت سخنش شک نمی‌کنم
بی او پرنده‌ای که به فردای کوچ رفت
آوارگی شده وطنش شک نمی‌کنم
این چشم انتظاری هر روز غرق اشک
یعنی به صبح آمدنش شک نمی‌کنم
شک کرده‌ام که پشت در خانه‌ام کسی‌ست
اما به طرز در زدنش شک نمی‌کنم

  • چهارشنبه
  • 26
  • تیر
  • 1392
  • ساعت
  • 14:02
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر مناجات امام زمان(عج) -( مثل کبوتری که به او دانه می‌دهی ) *

1286

شعر مناجات امام زمان(عج) -(   مثل کبوتری که به او دانه می‌دهی ) مثل کبوتری که به او دانه می‌دهی
از دست‌های خویش به او لانه می‌دهی
یا مثل آن دقیقه‌ی سبزی که در قنوت
بالی به پر‌گشودن پروانه می‌دهی
یا مثل آن‌کسی که خراب نگاه تو‌ست
لحظه به لحظه دستش پیمانه می‌دهی
یا مثل آن‌که بید پریشان باغ را
هدیه به دست باد سحر ‌شانه می‌دهی
من نیز دل‌خوشم به جواب سلام خود
آیا جواب می‌دهی‌ام یا نمی‌دهی؟

  • چهارشنبه
  • 26
  • تیر
  • 1392
  • ساعت
  • 14:03
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر مناجات امام زمان(عج) -( ز كعبه عزم سفر كن، به اين ديار بيا! ) *

1000
1

شعر مناجات امام زمان(عج) -( ز كعبه عزم سفر كن، به اين ديار بيا! ) ز كعبه عزم سفر كن، به اين ديار بيا!
چو عطر غنچه نهان تا كى؟ آشكار بيا!
حريم دامن نرجس شد از تو رشگ بهار
گل يگانه گلزار روزگار، بيا!
تويى، تو نور محمّد، تو جلوه اى ز على
تو سيف منتقمى، عدل پايدار بيا!
زاشك و خون دل، اين خانه شستشو داديم
بيا به مشهد عشّاق بى قرار! بيا!
زمان، گذرگه پژواكِ نام نامى تست
زمين ز رأى تو گيرد مگر قرار، بيا!
ميان شعله غم سوخت هجرنامه ما
بيا كه گويمت آن رنج بى شمار، بيا!
زلال چشمه تويى، روح سبزه، رمز بهار
بيا كه با تو شود فصل ها، بهار بيا!
براى آن كه نشانى تو اى مبشّر نور
درخت خشك عدالت به برگ و بار، بيا!
براى آمدنت، گرچه زود هم ديرست!
شتاب كن كه برآرى ز شب دمار، بيا!
بي

  • چهارشنبه
  • 26
  • تیر
  • 1392
  • ساعت
  • 14:04
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
راهنمای علائم موجود در فهرست:
عدد کنار این علامت نشانگر تعداد کاربرانی ست که این مطلب را پسندیده و به دفترچه شعر خود افزوده اند
عدد کنار این علائم نشانگر میزان محبوبیت شعر یا سبک از نظر کاربران می باشد
اشعار ویژه در سایت برای کاربران قابل دسترس نیست و فقط از طریق خرید اپلیکیشن مورد نظر این اشعار در داخل اپلیکیشن اندرویدی قابل رویت خواهند بود
این علامت نشانگر تعداد کلیک یا بازدید این مطلب توسط کاربران در سایت یا اپلیکیشن می باشد