سوز هجران تو داريم كجايى اى دوست!
جمله بى صبر و قراريم كجايى اى دوست!
شمع ميقات بيفروز به تنگ آمده ايم
در شب تيره و تاريم كجايى اى دوست!
زمزم ديده ما چشمه خوناب شده
بى تو دل خسته و زاريم كجايى اى دوست!
شفق چهره تو آينه صلح و صفاست
واله خال عذاريم كجايى اى دوست!
سال ها منتظر روى دل آراى توايم
حسرت وصل تو داريم كجايى اى دوست!
بهر ديدار تو و رايت زهرايى تو
جملگى لحظه شماريم كجايى اى دوست!
گلشن شادى ما رو به خزان است خزان
طالب فيض بهاريم كجايى اى دوست!
آتش درد فراق تو جهانسوز شده
بانگ و فرياد برآريم: كجايى اى دوست!
شاعر : رحیم کارگری
- چهارشنبه
- 26
- تیر
- 1392
- ساعت
- 14:06
- نوشته شده توسط
- یحیی