سرشکسته اومدم یارب!
به تو باز رو زدم یا رب!
شبِ قدرِ باز پیدام شد
من خودم میگم بَدَم یارب!
راهِ کهکشونِ تو بازه
دَرِ آسمونِ تو بازه
چشامون ستاره بارونه
دستِ مهربونِ تو بازه
اومدم قدم قدم یارب!
چند شبِ ضجه زدم یارب!
دلهره به جونم افتاده
تنهایی نیومدم یارب!
می بینی چشام چه می باره
مثه یه یتیمِ آواره
ترس از تو بِم میگفت بس کن
نرو رات نمیده بیچاره
تو حریم تو ادب عشقِ
ماهِ عشقِ، شب به شب عشقِ
عشقِ با تو سر به سر نورِ
ترسِ از تو لب به لب عشقِ
هم می ترسم هم دوست دارم
هم رها و هم گرفتارم
هم به شوقِ عفو می خندم
هم به داغِ دل عزادارم
ما همه اسیر و سرگردون
تویِ دنیا بی سر و سامون
شبِ قدرِ و نمی دونیم
کجا اِحیا داره آقامون
اونکه عالمی تو دستاشِ
آسمون تو عُمقِ چشماشِ
کی میدونه شاید الان هم
بین ما و این شهیداشِ
کی میدونه با کیاست امشب
کجا سرگرم دُعاست امشب
شاید امشب تو یمن باشه
یا نجف یا کربلاست امشب
یه دلم میگه عزادارِ
با علی تو کوفه بیدارِ
دَرِ خونه ی گرفتارا
داره نون و خرما میگذارِ
یه دلم میگه که تو مسجد
به امامش اقتدا کرده
علی ناله میزنه "فُزتُ"
مهدی مادر رو صدا کرده
تا که تیغ تشنه بالا رفت
علی تشنه سمت دریا رفت
آخرین سجودش و مولا
به امیدِ رویِ زهرا رفت
گُلا بعد از اون نخندیدن
همه اهل آسمون دیدن
حَسنش نماز و کامل کرد
تو عبا علی رو پیچیدن
{علی تنها وسطِ یه جاده
با یه مُشت مردم بی اِراده
داره میره تنها و پیاده
که علی از سرشون زیاده}
*علی رو میانِ عبا گذاشتن،حَسَنین،عباسش،پسرانش،دارن میارن...*
علی داره روضه میخونه
تو عبایی که پُر از خونه
یاد اون دم که علی اکبر
زیر تیغ و تیر بارونه
میبرن با این عبا امشب
تنِ نیمه جونِ حیدر رو
با همین عبا میاد یک روز
میبرن علی اکبر رو
تنِ اِرباً اِربا رو
آینه ی تمامِ زهرا رو
جَوُونا میارن اکبر رو
پاره هایِ جسم بابا رو
ای جوان من علی اکبر...
- شنبه
- 11
- اردیبهشت
- 1400
- ساعت
- 03:37
- نوشته شده توسط
- taherehsadat
ادامه مطلب