تق تق تق صدای در آمد
و زمین لرزه ای دگر آمد
تا شنیدم صدای نحسش را
متوجه شدم عمر امد
تک و تنها به معرکه نه نه
بلکه او با چهل نفر آمد
نعره ای زد وبا خودم گفتم
به گمانم برای شر آمد
نعره ای زد علی بیا بیرون
مادرم گفت فتنه گر آمد
مادرم رفت پشت در اما...
ناگهان موج دردسر آمد
****
من دیدم چگونه در افتاد
و چگونه به دردسر افتاد
آنچنان با لگد به در کوبید
پشت در مادر از کمر افتاد
بر علی سینه را سپر کرد و
میخ در آمد و سپر افتاد
وسط شعله گیسوانش سوخت
و دگر او ز بال و پر افتاد
روی چادر سیاه مادر من
ردّ نعلین رهگذر افتاد
مادرم ناله ای زد و غش کرد
و به جان حسین شرر افتاد
****
ناله هایش به عرش اعلی رفت
غصه های
- دوشنبه
- 19
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 15:25
- نوشته شده توسط
- یحیی