دلباخته ی وادی ِّ نورانی ِّ طوسم
از ریزه خوران حرم شمس ِ شموسم
نان و نمکم را هم از این دست گرفتم
هیچم ولی از نوکریــّش هست گرفتم
زیباتر از آوای نقاره نشنیدم
بیچاره ام و جز نگهش چاره ندیدم
خورشید طلوع کرده در آغوش ستاره
توحید شده زمزمه در گوش ستاره
جاری شده امــّید به رگهای مدینه
کاری شده لبخند غزلهای مدینه
عیسی نفسی آمده در خانه ی موسی
یک آه رضا جلوه ی جانانه ی ترسا
مرغ دل عاشق که به در آمد
از عشق حقیقی ُّ و خدایی خبر آمد
چون بنده ی عشقم شدم از قید غم آزاد
آزاد شدم با گره بر پنجره فولاد
بر پنجره فولاد گره خورده وجودم
نذری ِّ خراسان رضا بود و نبودم
جز صحن و سرایش دلم آرام نشد نه
مرغ دل من جز حر
- چهارشنبه
- 29
- شهریور
- 1391
- ساعت
- 13:21
- نوشته شده توسط
- علی