اشعار و ابیات عرفانی

مرتب سازی براساس

اذان نور(غزل) -(شبی در آبیِ باران رها کردم صدایم را) * حیدر منصوری

357

اذان نور(غزل) -(شبی در آبیِ باران رها کردم صدایم را) شبی در آبیِ باران رها کردم صدایم را
غریبانه شکستم بغض‌های آشنایم را

دلم از پشت پرچین قنوتش ماه را می‌چید
که شاید بشنوی از آسمانت ربنایم را

گل شوقی گره می‌خورد با سجادۀ اشکم
کنار عشق می‌خواندم نماز گریه‌هایم را

شبی خوش بود، عرفان بود و باران بود و ایمان بود
پر از عطر دعا می‌کرد لبخندی هوایم را

قدم می‌زد خیالم در زلال روشن نامت
به بال جبرئیلت بسته بودم رَدِّ پایم را

از آن باران، اذان نور می‌بارید بر خوابم
دوباره صبح بود و تازه می‌کردم صدایم را...

  • جمعه
  • 13
  • اردیبهشت
  • 1398
  • ساعت
  • 18:10
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب
فروشگاه پرچم

متن شعر و غزل شعر عرفانی -(به جهان خرّم از آنم که جهان خرم از اوست) * سعدی شیرازی

907

متن شعر و غزل شعر عرفانی -(به جهان خرّم از آنم که جهان خرم از اوست) به جهان خرّم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست

به غنیمت شمر ای دوست دم عیسیِ صبح
تا دلِ مرده مگر زنده کنی کاین دم از اوست...

به حلاوت بخورم زهر که شاهد ساقی‌ست
به ارادت ببرم درد که درمان هم از اوست

زخم خونینم اگر بِهْ نشود بِهْ باشد
خنک آن زخم که هر لحظه مرا مرهم از اوست

غم و شادی برِ عارف چه تفاوت دارد
ساقیا باده بده شادیِ آن کاین غم از اوست

پادشاهی و گدایی برِ ما یکسان است
که بر این در همه را پشت عبادت خم از اوست

«سعدیا» گر بکَند سیل فنا خانۀ دل
دل قوی دار که بنیاد بقا محکم از اوست

  • جمعه
  • 13
  • اردیبهشت
  • 1398
  • ساعت
  • 18:33
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب

قصیده شعر توحیدی -(فضل خدای را که تواند شمار کرد؟) * سعدی شیرازی

959
1

قصیده شعر توحیدی -(فضل خدای را که تواند شمار کرد؟) فضل خدای را که تواند شمار کرد؟
یا کیست آن‌که شُکر یکی از هزار کرد؟...

ترکیب آسمان و طلوع ستارگان
از بهر عبرت نظر هوشیار کرد

بحر آفرید و بَرّ و درختان و آدمی
خورشید و ماه و انجم و لیل و نهار کرد

الوان نعمتی که نشاید سپاس گفت
اسباب راحتی که نشاید شمار کرد...

چندین هزار منظر زیبا بیافرید
تا کیست کاو نظر ز سر اعتبار کرد

توحیدگویِ او نه بنی‌آدم‌اند و بس
هر بلبلی که زمزمه بر شاخسار کرد...

لال است در دهان بلاغت زبان وصف
از غایت کرم که نهان وآشکار کرد

سر چیست تا به طاعت او بر زمین نهند؟
جان در رهش دریغ نباشد نثار کرد

بخشنده‌ای که سابقۀ فضل و رحمتش
ما را به حسن عاقبت امیّدوار کرد

پرهیزگار باش

  • جمعه
  • 13
  • اردیبهشت
  • 1398
  • ساعت
  • 18:41
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب

غزل شعر توحیدی -(تویی پیداتر از پیدا نمی‌یابیم پیدا را) * محمد مهدی خانمحمدی

759
1

غزل شعر توحیدی -(تویی پیداتر از پیدا نمی‌یابیم پیدا را) تویی پیداتر از پیدا نمی‌یابیم پیدا را
که ما مانند ماهی‌ها نمی‌بینیم دریا را

نشانت می‌دهد جنگل، بیابان، رود، کوهستان
گمانم یک نفر آیینه‌کاری کرده دنیا را

تجلّی می‌کند حتی همین بید حیاط ما
اگر من هم بلد باشم تکلّم‌های موسی را

نسیمی می‌وزد وقت اذان از دورهای دور
به آرامی نوازش می‌کند پلک سحرها را

تو نامت را نوشتی جای جای دفتر هستی
ولی ما نابلد بودیم و گم کردیم معنا را

  • جمعه
  • 13
  • اردیبهشت
  • 1398
  • ساعت
  • 18:56
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب

متن شعر و غرل شعر توحیدی -(میان بستر تاریک شب رهاست سحر) * عباس شاه زیدی

367

متن شعر و غرل شعر توحیدی -(میان بستر تاریک شب رهاست سحر) میان بستر تاریک شب رهاست سحر
تمام وسعت آفاق، باصفاست سحر...

تمام کوچۀ آفاق، مثل باغ بهشت
معطّر از نغمات خدا خداست سحر

اگرچه چشم بصیرت خدا به ما بخشد
همه تجلّی انوار کبریاست سحر

حضور سبزش هرگز خزان نمی‌بیند
بهار زمزمه و شور ربّناست سحر...

به گوش می‌رسد از دوردست بانگ اذان
دم اجابت و هنگامۀ دعاست سحر

میان این همه غربت، میان این همه شب
چه مهربان، چه صمیمی، چه بی‌ریاست سحر

صدای بال ملائک به گوش می‌آید
اگرچه عابر خاموش و بی‌صداست سحر

  • سه شنبه
  • 17
  • اردیبهشت
  • 1398
  • ساعت
  • 13:54
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب

شعر و غزل عرفانی -(در دل شب خبر از عالم جانم کردند) * فیض کاشانی

586
1

شعر و غزل عرفانی -(در دل شب خبر از عالم جانم کردند) در دل شب خبر از عالم جانم کردند
خبری آمد و از بی‌خبرانم کردند...

آشنایی به تماشاگه رازم دادند
آن‌گه از دیدۀ بیگانه نهانم کردند...

بنمودند جمالی ز پس پردۀ غیب
در کمالش به تحیر نگرانم کردند...

گوش جان را ز ره غیب سروشی آمد
سوی آرامگه قدس، روانم کردند

بادۀ صافی توحید به کامم دادند
از خودی رَستم و بی‌نام و نشانم کردند...

داغ‌ها در دلم افروخته شد زآتش عشق
عاقبت چشم و چراغ دو جهانم کردند...

کام دل یافتم از همت عالی صد شکر
کآن‌چه مقصود دلم بود، چنانم کردند

فیض‌ها یافتم از عالم بالا آن شب
در ثنا تا به ابد فاتحه‌خوانم کردند...

  • چهارشنبه
  • 18
  • اردیبهشت
  • 1398
  • ساعت
  • 12:30
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب

متن شعر و قصیده شعر ملی میهنی -(این پرچمی که در همه عالم سرآمد است) * جواد جعفری

441
1

متن شعر و قصیده شعر ملی میهنی -(این پرچمی که در همه عالم سرآمد است) این پرچمی که در همه عالم سرآمد است
از انقلاب کاوۀ آهنگر آمده‌ست

از گرگ و میش مبهم اسطوره‌های دور
از روشن حماسۀ این کشور آمده‌ست

در دست‌های رستم دستان در اهتزاز
بر شانۀ سیاوش از آتش درآمده‌ست

با سرخِ لعل و سبزِ زمرد، سپیدِ دُر
در جلوه‌زار عشق به صد زیور آمده‌ست

خون دل از خیانت تاریخ خورده است
از خاک و خون و خنجر و خاکستر آمده‌ست...

در موج‌خیز حادثه افتاده است و باز
خیزان به عزم معرکه‌ای دیگر آمده‌ست

تنها نه با مَوالی مختار بوده است
هر جای در حمایت حق با سر آمده‌ست

با سربه‌دارها به سر دار رفته است
چنگیز در برابر او مضطر آمده‌ست

گاهی برای قوت قلب رئیسعلی
در رزمگاه دشمن افسونگر آمده‌ست

گا

  • چهارشنبه
  • 18
  • اردیبهشت
  • 1398
  • ساعت
  • 13:09
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب

شعر تعلیمی -(و خانه‌ها، همه، هر جا، خراب خواهد شد) * مرتضی امیری اسفندقه

378

شعر تعلیمی -(و خانه‌ها، همه، هر جا، خراب خواهد شد) و خانه‌ها، همه، هر جا، خراب خواهد شد
در آسمان و زمین، انقلاب خواهد شد

کبود می‌شود از فرط بیم، چهرۀ ما
سیاه، آینۀ آفتاب خواهد شد

ستارگان همه تاریک می‌شوند و تباه
شبیه ابر، دل کوه، آب خواهد شد

سؤال می‌کند از تو به تسخر و ترفند:
چه وقت، وقت نزول عذاب خواهد شد؟

چگونه این همه واژه که در فضا محو است
در این کرانۀ کهنه کتاب خواهد شد؟

بگو که می‌رسد از راه ناگهان، آری
بگو درنگ هم اینک شتاب خواهد شد

که حاضر است و که غائب؟ هلا! بپاخیزید
هلا! که وقت حضور و غیاب خواهد شد

هلا که نوبت «گفتا» و «گفتم» آمد، هان!
هلا! که وقت سؤال و جواب خواهد شد

سراب خواندی و دیدی که واقعیت داشت
سراب، چشمۀ سُرب مذاب خواه

  • پنج شنبه
  • 19
  • اردیبهشت
  • 1398
  • ساعت
  • 16:45
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب
 میلاد عرفان پور

شعر رباعی توحیدی -(آزادی‌ام این‌که بندۀ او باشم) * میلاد عرفان پور

559

شعر رباعی توحیدی -(آزادی‌ام این‌که بندۀ او باشم) آزادی‌ام این‌که بندۀ او باشم
در سینه دل تپندۀ او باشم
گیرم قفس است این جهان، خوش دارم
در کنج قفس، پرندۀ او باشم

  • پنج شنبه
  • 19
  • اردیبهشت
  • 1398
  • ساعت
  • 16:58
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب

شعر رباعی تعلیمی -(عید آمد و ما حواسمان تازه نشد) * مرتضی امیری اسفندقه

489

شعر رباعی تعلیمی -(عید آمد و ما حواسمان تازه نشد) عید آمد و ما حواسمان تازه نشد
از اصل نشد اساسمان تازه نشد
شد تازه زمین و آسمان امّا ما
افسوس به جز لباسمان تازه نشد

  • پنج شنبه
  • 19
  • اردیبهشت
  • 1398
  • ساعت
  • 16:59
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب

شعر غزل تعلیمی -(چقدر دیر رسیدی قطار بی‌تو گذشت) * سعید بیابانکی

447

شعر غزل تعلیمی -(چقدر دیر رسیدی قطار بی‌تو گذشت) چقدر دیر رسیدی قطار بی‌تو گذشت
قطار خسته و بی‌کوله‌بار، بی‌تو گذشت

فقط دریچۀ دلتنگ کوچه می‌داند
چه بر سرِ منِ چشم‌انتظار بی‌تو گذشت

شبیه آینۀ بخت روشنت، مادر
تمام زندگی‌ام در غبار، بی‌تو گذشت

هزار سال در این باغ بی‌سرانجامی
خزان به بار نشست و بهار بی‌تو گذشت

ادامۀ من و چشمان و آستین ترم
تو رفتی و همه در شوره‌زار بی‌تو گذشت

تو روزگار سراسر گذشت من بودی
به حیرتم که چرا روزگار بی‌تو گذشت

چه شنبه‌های بدی، جمعه‌های غم‌باری
کنار سردی سنگ مزار، بی‌تو گذشت

  • پنج شنبه
  • 19
  • اردیبهشت
  • 1398
  • ساعت
  • 17:02
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب

شعر غزل تعلیمی -(شب مانده است و شعلۀ بی‌جان این چراغ) * سعید بیابانکی

593

شعر غزل  تعلیمی -(شب مانده است و شعلۀ بی‌جان این چراغ) شب مانده است و شعلۀ بی‌جان این چراغ
شب شاهد فسردنِ تنهاترین چراغ

چشم‌انتظار بوی تو بیدار مانده‌ام
شب‌های بی‌شمار، كنار همین چراغ...

تا یك نظر به كوچۀ خوشبخت بنگرم
می‌آوری برای من ای نازنین، چراغ؟

امشب حدیث عشق تو را شرح می‌دهم
این‌جا كنار پنجره با هشتمین چراغ

یادش به خیر در نفسش نوبهار داشت
در دست‌ها شقایق و در آستین چراغ

امشب شب نزول بهار است و آفتاب
روییده است از همه جای زمین، چراغ

مادر! چراغ‌ها همگی رنگ شب شدند
روشن بمان برای من ای آخرین چراغ!

  • پنج شنبه
  • 19
  • اردیبهشت
  • 1398
  • ساعت
  • 17:03
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب

متن شعر توحیدی -(ما ز سیر و دور گردون از خدا غافل شدیم) * صائب تبریزی

470

متن شعر  توحیدی -(ما ز سیر و دور گردون از خدا غافل شدیم) ما ز سیر و دور گردون از خدا غافل شدیم
ما ز آب، از گردش این آسیا غافل شدیم...

لب به حرف توبه نگشودیم با موی سفید
در چنین صبحی ز غفلت از دعا غافل شدیم

یاد شنبه، تلخ دارد جمعۀ اطفال را
ما چرا زَاندیشۀ روز جزا غافل شدیم؟

گر چه پیری قامت ما را به صیقل ساخت خم
با چنین روشن‌گری ما از جلا غافل شدیم

عمر چون سیل بهاران رفت با چندین خروش
ما ز خواب‌آلودگی‌ها زین صدا غافل شدیم

  • پنج شنبه
  • 19
  • اردیبهشت
  • 1398
  • ساعت
  • 17:09
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب

شعر توحیدی -(به نام آن که ملکش بی‌زوال است) * عطار نیشابوری

1340

شعر توحیدی -(به نام آن که ملکش بی‌زوال است) به نام آن که ملکش بی‌زوال است
به وصفش عقلِ صاحب نطق، لال است

مُفرِّح‌نامۀ جان‌هاست نامش
سر فهرست دیوان‌هاست نامش...

چو عقل هیچ کس بالای او نیست
کسی دانندۀ آلای او نیست...

وجود جمله ظلّ حضرت اوست
همه آثار صنع و قدرت اوست

نکوگویی نکو گفته‌ست در ذات
که «اَلتّوحیدُ اِسْقاطُ الإضافات»...

دویی را نیست در نزدیک تو راه
حقیقت ذات پاک قُلْ هُوَالله

تویی در جان و دل گنج نهانی
تو گفتی «کُنتُ کَنزاً» هم تو دانی...

زهی گویا ز تو کام و زبانم
تویی هم آشکارا هم نهانم...

هر آن وصفی که گویم بیش ازآنی
یقین دانم که بی‌شک جانِ جانی...

خدایا رحمتت دریای عام است
وز آنجا قطره‌ای ما را تمام است...

چو ما را نی

  • جمعه
  • 20
  • اردیبهشت
  • 1398
  • ساعت
  • 18:24
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب

شعر تعلیمی -(از چارسو راه مرا بستند) * علیرضا قزوه

534
1

شعر تعلیمی -(از چارسو راه مرا بستند) از چارسو راه مرا بستند
از چارسو چاه است و گمراهی
با این همه در بارش خنجر
یک صبح راهی می شوم، راهی

یک شب وداعی می‌کنم با خویش
یک صبح در خود بال می‌گیرم
ای کاش روحم را سبک می‌کرد
ذکر شب و آه سحرگاهی

بار دگر سدّ رهم شد درد،
بار دگر فریاد خواهم کرد
من مرده‌ای در خویش مدفونم
ای مرگ از جانم چه می‌خواهی؟

آمد به خوابم گردبادی گفت:
برگرد سوی وادی موعود
طور تجلی نیست این وادی
این تیهِ گمراهی‌ست، گمراهی

شمشیرها سَر خورده‌اند اینجا
مختارمردان مُرده‌اند اینجا
در ما حسینِ عشق را کشتند
کس نیست برخیزد به خونخواهی!

از این همه خواب، این همه تکرار
یک روز خواهم کَند، خواهم رفت
با یک غزل هم می‌توان برگشت
با ی

  • جمعه
  • 20
  • اردیبهشت
  • 1398
  • ساعت
  • 18:38
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب

شعر غزل تعلیمی -(زمين را می‌کشند از زير پامان مثل بم يک روز) * علیرضا قزوه

551
1

شعر غزل تعلیمی -(زمين را می‌کشند از زير پامان مثل بم يک روز) زمين را می‌کشند از زير پامان مثل بم يک روز
نمی‌بينيم در آيينه خود را صبحدم يک روز

قيامت می‌شود صد بار از بم بيشتر، يک صبح
بساط هفت گردون باز می‌ريزد به هم يک روز

حدوثی ناگهان خواب جهان را برمی‌آشوبد
حياتی تازه خواهد يافت آدم از عدم، يک روز

دوباره ساعت صبح قيامت زنگ خواهد زد
سواری می‌رسد ناگاه از سمت حرم يک روز

به قدر پلک بر هم خوردنی آخر به خود آييد
به فکر مرگ باشيد آی مردم! دست کم يک روز

  • جمعه
  • 20
  • اردیبهشت
  • 1398
  • ساعت
  • 18:40
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب

عرفانی -(ای همه هستی، سرِ تأثیرِ توست هر چه بیان عاجزِ تفسیرِ توست) * هستی محرابی

323

عرفانی -(ای همه هستی، سرِ تأثیرِ توست هر چه بیان عاجزِ تفسیرِ توست) #یا_حی_یا_قیوم

‌ای همه هستی، سرِ تأثیرِ توست
هر چه بیان عاجزِ تفسیرِ توست

چرخ و فلک حور و مَلک مِهر و مَه
جمله سر از غایتِ تدبیرِ توست

نقش و نمای همه ی کائنات
سر به سرش صورت و تصویرِ توست

دشت و دمن، باغ و چمن سبزه زار
آیتی از رشته ی تحریرِ توست

هر چه که بینم به نهان یا عیان
روی نگاهش همه تعبیرِ توست

جان فروزنده ی عالم چو شمع
روشنی اش چهره ی تنویرِ توست

نظمِ طبیعت همه درسِ بشر
عاقبتش در یدِ تسخیرِ توست

ما همه از گوهرِ ذاتِ توئیم
جوهرِ ما گوهرِ اکسیرِ توست

ای غزلِ نزهتِ دیوانِ من
نغمه ی جان مدحتِ تکبیرِ توست!

#هستی_محرابی

  • سه شنبه
  • 31
  • اردیبهشت
  • 1398
  • ساعت
  • 14:41
  • نوشته شده توسط
  • 09113526529
ادامه مطلب

عرفانی -(ای خدا عالم ثنا گویانِ توست هر چه هستی در کفِ فرمانِ توست) * هستی محرابی

268

عرفانی -(ای خدا عالم ثنا گویانِ توست هر چه هستی در کفِ فرمانِ توست) #یا_خبیر

ای خدا عالم ثنا گویانِ توست
هر چه هستی در کفِ فرمانِ توست

هر چه می بیند نگاهِ عاشقم
آیتی از آن همه برهانِ توست

سفره ای داری به پهنای فلک
هر چه انسان میهِمانِ خوانِ توست

مَه که می تابد به اوجِ آسمان
پرتوش از چهره ی تابانِ توست

این همه زیباییِ شور آفرین
گوشه ای از لطفِ بی پایانِ توست

می شود آیینه دارِ معرفت
آن دلی که بر سرِ پیمانِ توست

هر چه بینم در زمین و آسمان
ای خدای پاک و سبحان! آنِ توست

#هستی_محرابی

  • سه شنبه
  • 31
  • اردیبهشت
  • 1398
  • ساعت
  • 14:46
  • نوشته شده توسط
  • 09113526529
ادامه مطلب

عرفانی -(اگر خواهی حیاتِ جاودانی بیا در بوستانِ مهربانی!) * هستی محرابی

483

عرفانی -(اگر خواهی حیاتِ جاودانی بیا در بوستانِ مهربانی!) #برکات_نافله_شب

اگر خواهی حیاتِ جاودانی
بیا در بوستانِ مهربانی

تو را عطر خوش سجاده ی پاک
طوافِ جان دهد تا اوج افلاک

اگر در سر تو را شورِ نیاز است
درِ رحمت در این هنگام باز است

فروغ روشنی بخش قلوب است
نماز اهدای ستارالعیوب است

چه شیرین است این شبها، عبادت
به جان، نوشیدن از دریای رحمت

اساس دین ما آری نماز است
نمازِ ما بدان که چاره ساز است

بیا زینت نما باغِ وجودت
پُر از آیینه کن بود و نبودت!

#هستی_محرابی

  • سه شنبه
  • 31
  • اردیبهشت
  • 1398
  • ساعت
  • 15:04
  • نوشته شده توسط
  • 09113526529
ادامه مطلب

عرفانی -( آن که عالم را چنین پاینده کرد با وجودش آدمی را زنده کرد!) * هستی محرابی

314

عرفانی -( آن که عالم را چنین پاینده کرد با وجودش آدمی را زنده کرد!) ‌#یا_ارحم_الراحمین

آن که عالم را چنین پاینده کرد
با وجودش آدمی را زنده کرد

با زلالِ مهربانی های خویش
بر لبانِ هر چه هستی خنده کرد

نقشِ شورانگیزِ او در آسمان
پرتوِ خورشید را شرمنده کرد

نورِ خود را ریخت بر کامِ جهان
عشق را در یادها تابنده کرد

خالقی که با نگاهِ مهربان
رحمتش را شاملِ هر بنده کرد

بر زبانِ عاشقانِ راستین
چشمه ی آواز را جوشنده کرد!

#هستی_محرابی

  • سه شنبه
  • 31
  • اردیبهشت
  • 1398
  • ساعت
  • 18:03
  • نوشته شده توسط
  • 09113526529
ادامه مطلب

شعر غزل انقلاب اسلامی -(این روزها چقدر شبیه ابوذرند) * خلیل عمرانی

438
2

شعر غزل انقلاب اسلامی -(این روزها چقدر شبیه ابوذرند) این روزها چقدر شبیه ابوذرند
با سال‌های غربت مولا برادرند

دلواپس‌اند مثل شب بی‌چراغ ما
دلواپس دوبارۀ خونین خنجرند

خنجر هنوز در نفسِ کوچه می‌دود
با دست‌های فتنه که پیوسته کافرند

از اهل فتنه، مشق دو رنگی بعید نیست‌
درسی که تا همیشۀ تاریخ از برند

هر نهروان که می‌گذرد، پینه‌های پوچ‌
آزردۀ صراحت شمشیر اشترند

بعد از وقوع آینه در خون بی‌دریغ‌
آیات عشق در گل پرپر مکرّرند

چندین هزار مرتبه تکرار کربلا
تکرار عاشقانۀ آیات کوثرند

تنها نشان خون خدا مانده بر زمین‌
این شامیان کوفۀ نیرنگ ابترند

فردا تمام علقمه‌ها، چشمه در نگاه‌
آیینۀ تلاطم دریای باورند

فردا غدیرهای شکوفا، فدک‌فدک‌
زیباترین تکلّم غوغای

  • چهارشنبه
  • 1
  • خرداد
  • 1398
  • ساعت
  • 17:16
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب

شعر غزل ولایی -(یک پرده در سکوت شکستم، صدا شدم) * محمد علی عجمی

528

شعر غزل ولایی -(یک پرده در سکوت شکستم، صدا شدم) یک پرده در سکوت شکستم، صدا شدم
رفتم دعای ندبه بخوانم، دعا شدم

چون لاله در سپیده‌دم از خون دمیده‌ام
مثل نسیم صبح هم از خود رها شدم

می‌خواستم به چرخ در آیم به گرد دوست
پیش از طواف کعبه سوی کربلا شدم

از عشق دوست، خاک وجودم بلند شد
از عشق دوست، آینۀ کبریا شدم...

می‌خواستم رضا شود از من خدای من
گردی ز آستان امامِ رضا شدم

می‌خواستم به سمت حرا دل روان کنم
یک پرده در سکوت شکستم، صدا شدم

  • چهارشنبه
  • 1
  • خرداد
  • 1398
  • ساعت
  • 17:19
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب

شعر رباعی شعر عرفانی -(مجنون تو کوه را ز صحرا نشناخت ‌) * ابوسعید ابوالخیر

368

شعر رباعی شعر عرفانی -(مجنون تو کوه را ز صحرا نشناخت ‌) مجنون تو کوه را ز صحرا نشناخت ‌
دیوانۀ عشق تو سر از پا نشناخت
هر کس به تو ره یافت ز خود گم گردید
آن کس که تو را شناخت خود را نشناخت

عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست
تا کرد مرا تهی و پر کرد ز دوست
اجزای وجودم همگی دوست گرفت
نامی‌ست ز من بر من و باقی همه اوست

دل گر ره عشق او نپوید چه کند
جان دولت وصل او نجوید چه کند
آن لحظه که بر آینه تابد خورشید
آیینه «اَنَا الشَّمس» نگوید چه کند

هرچند که جان عارف، آگاه بُوَد
کی در حرم قدس تواَش راه بود؟
دست همه اهل کشف و ارباب شهود
از دامن ادراک تو کوتاه بود

عارف که ز سرّ معرفت آگاه است
بی‌خود ز خود است و با خدا همراه است
نفی خود و اثبات وجود حق کن
این

  • چهارشنبه
  • 1
  • خرداد
  • 1398
  • ساعت
  • 17:23
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب

شعر توحیدی شعر ولایی -(به نام خداوند جان و خرد) * حکیم ابوالقاسم فردوسی

333

شعر توحیدی شعر ولایی -(به نام خداوند جان و خرد) به نام خداوند جان و خرد
کز این برتر اندیشه برنگذرد

خداوند نام و خداوند جای
خداوند روزی دهِ رهنمای

خداوند کیوان و گردان سپهر
فروزندۀ ماه و ناهید و مهر...

توانا بود هر که دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود...

تو را دانش و دین رهاند درست
درِ رستگاری ببایدت جُست...

به گفتار پیغمبرت راه جوی
دل از تیرگی‌ها بدین آب شوی

چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی
خداوند امر و خداوند نهی...

که: من شهر علمم علیّ‌ام دَر است
درست این سخن قول پیغمبر است

گواهی دهم کاین سخن‌ها زِ اوست
تو گویی دو گوشم پرآواز اوست...

منم بندۀ اهل‌بیت نبی
ستایندۀ خاک پای وصی

حکیم، این جهان را چو دریا نهاد
برانگیخته موج از او تندباد

چو

  • چهارشنبه
  • 1
  • خرداد
  • 1398
  • ساعت
  • 17:25
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب

شعر توحیدی -(کسی از باغ گل آهسته مرا می‌خواند) * زکریا اخلاقی

482
1

شعر توحیدی -(کسی از باغ گل آهسته مرا می‌خواند) کسی از باغ گل آهسته مرا می‌خواند
تا صفا، تا گل نورسته مرا می‌خواند

هر شب از کوچۀ خوش‌بوی شقایق تا صبح
کسی آهسته و پیوسته مرا می‌خواند

با نشاطی دگر از ناحیۀ روشن شوق
هم‌نشین منِ دل‌خسته مرا می‌خواند

امشب از خلوت نزدیک‌ترین خانۀ خاک
عارفی کامل و وارسته مرا می‌خواند...

یا رب این بانگ خوش از حنجرۀ شرقی کیست؟
چه کسی پشت در بسته مرا می‌خواند؟

باده نوشان سحر! چشمۀ تجرید کجاست؟
آشنایی سر گلدسته مرا می‌خواند

  • پنج شنبه
  • 2
  • خرداد
  • 1398
  • ساعت
  • 16:33
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب

غزل شعر تعلیمی -(شهد حکمت ریزد از لعل سخن‌دان، بیشتر) * محمدرضا براتی

441

غزل شعر تعلیمی -(شهد حکمت ریزد از لعل سخن‌دان، بیشتر) شهد حکمت ریزد از لعل سخن‌دان، بیشتر
ابر نیسان می‌دمد بر دشت، باران، بیشتر

صیقل آیینۀ جان است گفتار حکیم
می‌نوازد گوش جان را پند لقمان، بیشتر

سیر در ژرفای خلقت، اعتبار حکمت است
قعر اقیانوس دارد درّ و مرجان، بیشتر

روزنی از دل به روی روشنایی باز کن
نور چون آید شود ظلمت، گریزان، بیشتر

سیلیِ امواج ساحل را نسازد خشمناک
پای مردی کرده دشمن را هراسان، بیشتر

با توکّل کن رها فرزند را بر آب نیل
باشد از مادر به کودک، لطف یزدان، بیشتر

با قناعت دامن از دست تهی‌دستی بگیر
حشمت مور است اینجا از سلیمان، بیشتر

ای سکندر! در گذر از جُستن آب حیات
آبرو قدرش بُوَد از آب حَیوان، بیشتر

ذات حیدر با صفات کبریا دمس

  • پنج شنبه
  • 2
  • خرداد
  • 1398
  • ساعت
  • 16:51
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب

غزل شعر توحیدی -(در هيچ پرده نيست، نباشد نوای تو) * صائب تبریزی

449

غزل شعر توحیدی -(در هيچ پرده نيست، نباشد نوای تو) در هيچ پرده نيست، نباشد نوای تو
عالم پر است از تو و خالی‌ست جای تو

هرچند کائنات گدای درِ توأند
يک آفريده نيست که داند سرای تو

تاج و کمر چو موج و حباب است ريخته
در هر کناره‌ای ز محيط سخای تو

آيينه‌خانه‌ای‌ست پر از ماه و آفتاب
دامان خاکِ تيره ز موج صفای تو

هر غنچه را، ز حمد تو جزوی‌ست در بغل
هر خار می‌کند به زبانی ثنای تو...

در مشت خاک من چه بود لايق نثار؟
هم از تو جان ستانم و سازم فدای تو

عام است التفات کهن خرقۀ عقول
تشريف عشق تا به که بخشد عطای تو

غير از نياز و عجز که در کشور تن است
اين مشت خاک تيره چه دارد سزای تو؟

«صائب» چو ذره است و چه دارد فدا کند؟
ای صد هزار جان مقدس فدای تو

  • پنج شنبه
  • 2
  • خرداد
  • 1398
  • ساعت
  • 16:57
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب

غزل شعر عرفانی شعر ولایی -(دل سراپردۀ محبت اوست) * حافظ شیرازی

380

غزل  شعر عرفانی شعر ولایی -(دل سراپردۀ محبت اوست) دل سراپردۀ محبت اوست
دیده آیینه‌دار طلعت اوست...

تو و طوبی و ما و قامت یار
فکر هر کس به قدر همت اوست

گر من آلوده دامنم چه عجب
همه عالم گواه عصمت اوست

من که باشم در آن حرم که صبا
پرده‌دار حریم حرمت اوست

بی خیالش مباد منظر چشم
زآن که این گوشه جای خلوت اوست

هر گل نو که شد چمن آرای
زَاثر رنگ و بوی صحبت اوست

دور مجنون گذشت و نوبت ماست
هر کسی پنج روز نوبت اوست

ملکت عاشقی و گنج طرب
هر چه دارم ز یمن همت اوست

من و دل گر فدا شدیم چه باک
غرض اندر میان سلامت اوست

فقر ظاهر مبین که «حافظ» را
سینه گنجینۀ محبت اوست

  • پنج شنبه
  • 2
  • خرداد
  • 1398
  • ساعت
  • 17:05
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب

غزل شعر ولایی -(عکس روی تو چو در آینۀ جام افتاد) * حافظ شیرازی

365

غزل شعر ولایی -(عکس روی تو چو در آینۀ جام افتاد) عکس روی تو چو در آینۀ جام افتاد
عارف از خندۀ می در طمع خام افتاد

حسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد
این همه نقش در آیینۀ اوهام افتاد

این همه عکس می و نقش نگارین که نمود
یک فروغ رخ ساقی‌ست که در جام افتاد

غیرت عشق زبان همه خاصان ببرید
کز کجا سرِّ غمش در دهن عام افتاد...

زیر شمشیر غمش رقص‌کنان باید رفت
کآن که شد کشتۀ او نیک‌سرانجام افتاد

هر دمش با من دل‌سوخته لطفی دگر است
این گدا بین که چه شایستۀ انعام افتاد...

  • پنج شنبه
  • 2
  • خرداد
  • 1398
  • ساعت
  • 17:14
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب

غزل شعر تعلیمی -(عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت!) * حافظ شیرازی

571

غزل شعر تعلیمی -(عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت!) عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت!
که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت

من اگر نیکم اگر بد، تو برو خود را باش
هر کسی آن دِرَوَد عاقبت کار که کشت

همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مست
همه جا خانۀ عشق است چه مسجد چه کنشت...

ناامیدم مکن از سابقۀ لطف ازل
تو پس پرده چه دانی که که خوب است و که زشت؟

نه من از پردۀ تقوا به درافتادم و بس
پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت

«حافظا» روز اجل گر به کف آری جامی
یک سر از کوی خرابات برندت به بهشت

  • پنج شنبه
  • 2
  • خرداد
  • 1398
  • ساعت
  • 17:15
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب
راهنمای علائم موجود در فهرست:
عدد کنار این علامت نشانگر تعداد کاربرانی ست که این مطلب را پسندیده و به دفترچه شعر خود افزوده اند
عدد کنار این علائم نشانگر میزان محبوبیت شعر یا سبک از نظر کاربران می باشد
اشعار ویژه در سایت برای کاربران قابل دسترس نیست و فقط از طریق خرید اپلیکیشن مورد نظر این اشعار در داخل اپلیکیشن اندرویدی قابل رویت خواهند بود
این علامت نشانگر تعداد کلیک یا بازدید این مطلب توسط کاربران در سایت یا اپلیکیشن می باشد