خورشیدِ جزیرةٌ العرب سردی کرد
دنیا به علی چقدر نامردی کرد
آن روز که حق در پی ِیاور می گشت
در حق ِعلی فقط زنش مردی کرد
- شنبه
- 6
- مهر
- 1398
- ساعت
- 19:49
- نوشته شده توسط
- علیرضا گودرزی
خورشیدِ جزیرةٌ العرب سردی کرد
دنیا به علی چقدر نامردی کرد
آن روز که حق در پی ِیاور می گشت
در حق ِعلی فقط زنش مردی کرد
پلکهای نیمه بازش آیه های درد بود
آخرین ساعات عمر حیدر شبگرد بود
چادر خاکی زهرا بالش زیر سرش
عکس دربی سوخته در قاب چشمان ترش
زخم فرقش،ترجمان عمق زخم سینه بود
کوفه هم مثل مدینه دشمن آیینه بود
آتش آه حزینش بر جگر افتاده است
این دم آخر،به یاد میخ در افتاده است
در نگاه زینب دل خسته زخمش آشناست
زخم فرقش شکل زخم پهلوی خیرلنساست
زخم های کهنه بر رفتن مجابش کرده اند
نا امیدانه طبیبان هم جوابش کرده اند
معنی فـُـزتُ وَ رَبِّ الکـَعبه ی او روشنست
حیدر مظلوم سی سال ست،فکر رفتنست
کوفه شبها آشنا با اشک فانوسش شده
ماجرای کوچه سی سالست، کابوسش شده
اضطراب زینب او را بُرده در هُول و ولا
زیر لب با گریه می
یاهو کشان به خاک نجف بوسه میزدند
با اِمتِنان به خاک نجف بوسه میزدند
باور کنید موقع بعثت تَبَرُکاً
پیغمبران به خاک نجف بوسه میزدند
"علی"را،از همه سر میشناسند
همانهایی که گوهر میشناسند
خدا را شکر در این روزگاران
مرا با نام "حیدر" میشناسند
پشت کردم بخدا غیر تو بر هر چه که هست
سنگ عشق تو زدم بر سر و بتخانه شکست
یک سفر آمدم و شهر نجف را دیدم
بعد از آن بود که عاشق شدم و باده پرست
شهره گشتم به جهان خرقه ی عبدم دادند
زیر ایوان نجف بغض گلویم که شکست
زلف ما را در میخانه ببندید فقط
از کف اش رفت کسی که در این خانه نبست
مرد خیبر شکنی و اسدالله علی
زین سبب بود که زینب سر درس تو نشست
آمدم باز به دور تو بگردم بروم
آمدم باز به میخانه و سجاده به دست
یکبار به رسم ما مسلمانی کن
این نسخه به جانِ خسته ارزانی کن
بیهوده پیِ طبیب حاذق هستی!
با ذکرِ علی «شرابْ درمانی» کن
گفتند علی یک تنه با دست نگه داشت
در را نه که با دست که با شست نگه داشت
در را نه فقط لشکری از مرحبیان را
در پشت در قلعه به پیوست نگه داشت
ازبسکه علی بود و ولی بود به والله
در سایه ی اسمش همه را پست نگه داشت
نازم به دهانم که به شادی و به غصه
یک عمر علی گفت و مرا مست نگه داشت
پرونده ی اعمال مرا دید و خوشم که؛
حتی اگر از روی غضب بست، نگه داشت
تا دید که من گریه کن فاطمه هستم
می خواست مرا خط بزند، دست نگه داشت
از هستِ خودش فاطمه دل کند و به این شکل؛
یک عمر برای من و تو هست نگه داشت
درپشت در سوخته در روضه اش آخر
مارا ته آن کوچه ی بن بست نگه داشت
جز گوشه ایوان تو ، دل بند ندارد
آری اثرِ بندِ تو را ، پند ندارد
از عارف و عامی همه دل داده به زلفت
زنجیر کسی اینهمه دربند ندارد
با یک مژه ات صید نمودی دل ما را
صیادْ چنین تیر هدفمند ندارد
یک چشم بُوَد مُحیی و یک چشم مُمیت است
چشمان کسی اینهمه ترفند ندارد
ای موعظه از آن لب تو قند مکرٌر
شیرینی گفتارِ تو را قند ندارد
هنگامه خلقِ تو ، «تبارک» به خودش گفت
بهتر ز تو در خَلقْ ، خداوند ندارد
در وقت دعا گفت نبی هم «بعلیٍ»
او پیش خدا غیر تو سوگند ندارد
از انفسنا گفتنش اینگونه عیان شد
جانش به کسی غیر تو پیوند ندارد
تشبیه کنم ذات علی را به چه جز حق
آری چه بگویم که همانند ندارد
با نام تو
قال امام العارفین علیه السلام : سَیِّئَهٌ تَسُوءُکَ خَیْرٌ عِنْدَ اللَّهِ مِنْ حَسَنَهٍ تُعْجِبُکَ
گناهى که اندوهگینت سازد، در نزد خدا بهتر است از کار نیکى که به خودپسندیت وادارد.
وقتی مسیرِ راه به سمت کرامت است
دیگر خیالمان ز همه سخت راحت است
با ما سخن ز صبح قیامت چه میکنی؟!
این آفتاب رویِ تو صبح قیامت است
در پیش غیر تو سرِ ما خم نمیشود
طرزِ سوال ما به امید اجابت است
شرمندگیِ بعدِ گُنه دستِ ما گرفت
در سلک ما گناه هم اهل شفاعت است
ما را ببین طبیب که مدیون دردِ ماست
درمانِ تو اگر که چنین اهلِ شهرت است
قلّاب گشته ام که بگیرم ز دامنت
قدِّ خمیده زیرِ گُنَه نیز نعمت است
عاصی مگر گناه
خدا ز خلق جهان، جز تو انتظار نداشت
جهان، بدون وجود تو اعتبار نداشت
تو کیستی که خدا گفت آیه ی لولاک...؟
تو کیستی که خدا جز تو انتظار نداشت
ز خلق ارض و سما نیست مقصدی جز تو
بدون خلقت تو ـ آسمان قرار نداشت
هوا بدون هوای تو ـ بود بی جریان...
زمین بدون تو بر گرد خود مدار نداشت
برای آن که خدا تا تو را به بار آرد ــ
بهانه ای به جز از خلق بیشمار نداشت
تویی تو ـ باعث ایجاد خلقت عالم
وگرنه از عدم اینجا کسی گذار نداشت
اگرچه هست طلا، شئ پر بها و نفیس
به نزد گوهریان، بی علی عیار نداشت
به جز علی چه کسی بود لایق مردی؟
خدا جز او بخدا مَردِ ذوالفقار نداشت
تویی نتیجه ی خلقت، که خامهٔ تقدیر
به پردهٔ ازل
آنکه را حُبِّ علی(ع) نیست به دل، از ما نیست
هرکه شد شیفته ی عشق علی(ع)، تنها نیست
سائل و ریزه خور و خادمِ درگاهِ توأیم
جز علی(ع) هیچکسی بر دل ما مولا نیست
مدد از حیدر کرار(ع) فقط می جوییم
أغنیا را غمِ افزون و کمِ دنیا نیست
گشته بازنده ی دنیا و قیامت قطعا
آنکه بر لوح دلش حُبّ علی(ع) پیدا نیست!
ما مسلمان شده ی مکتب آلُ اللّهیم
زندگی بی علی(ع) و آل علی(ع) زیبا نیست
بغض یتیم های عرب در گلو شکست
جان پر کشید خون به قدح شد سبو شکست
با چه حساب و قاعده ای تیغ آمده است
کز پشت سر زدند سر از روبرو شکست
دنیا کجا رسیده که فرق نماز را
کفر سقیفه نیمه شبی با وضو شکست
فرمود تیغ زخم دلش را رفو کند
فرق علی زمان شروع رفو شکست
موی سپید را فلکش رایگان نداد
سی سال می شود که علی موبه مو شکست
طاق و رواق مسجد کوفه به خون تپید
تا پایه های عرش الهی فرو شکست
در کربلا دو مرتبه آری عمود خورد
فرقی که ابن ملجم ملعون از او شکست
جای تمام اهل حرم سنگ خورده است
هشتاد و چار مرتبه راس عمو شکست
ندیده جز تو عالم، پهلوانی که خطر خواهد
ندیده هیچ کس، حیدر به رزم خود سپر خواهد
به عشق تاکِ بر روی ضریحت باده می نوشم
سر سجاده هم باشم دلم مِی، مستمر خواهد
قیامت می کند هرکس که نامت را بلد باشد
مگر اعجاز از نام تو چیزی بیشتر خواهد؟
سبو در دست دیدم بین ایوان تو جبرائیل
گمانم بهر اهل آسمان مِی، سر به سر خواهد
یقیناً در غلاف ذوالفقارت باده می ریزی
که مرحب مست گشته از خدا مرگی دگر خواهد
شکوه بارگاهت جلوه در عرش خدا دارد
خدا در عرش از ایوان تو چندین اثر خواهد
چنان دل از حسینت برده ای ای مالک دلها
که ارباب، از خدا تنها به عشق تو پسر خواهد
حمیدرضا عباسی
عاشقم،عاشقِ لبخندِ ملیح علوی
مستم از خوشه یِ انگورِ ضریح علوی
چه شود گوشه ی ایوان طلا دل بدهم؟
به بیانات گهر بار و فصیحِ علوی
عاشقم،عاشقِ لبخندِ ملیح علوی
مستم از خوشه یِ انگورِ ضریح علوی
چه شود گوشه ی ایوان طلا دل بدهم؟
به بیانات گهر بار و فصیحِ علوی
عاشقم،عاشقِ لبخندِ ملیح علوی
مستم از خوشه یِ انگورِ ضریح علوی
چه شود گوشه ی ایوان طلا دل بدهم؟
به بیانات گهر بار و فصیحِ علوی
در باغ های شهره به اوج معطری
در چشمه گلاب دل انگیز قمصری
در دشتهای سبز و چمن خیز و دلنواز
در جاده های ممتد سرو و صنوبری
در ریشه تصور تاریک تاک ها
در چشمه سار های خروشان کوثری
در موج موج آبی تسنیم و سرسبیل
در آسمان روشن شبهای اختری
در جاده ای که لحظه ای از جای جای آن
حتی نسیم هم نگذشته است سرسری
در نص آیه های پر از نور کردگار
در شرح هر حدیث زلال پیمبری
در هر حدیث قدسی و هر ذکر مستند
در متن صادقانه ی آیین جعفری
در خطبه های هر نبی صاحب کتاب
در مصحف نمونه ی زهرای اطهری
تنها علی است آنکه میان تمام خلق
با او کسی نیافت توان برابری
بر کرسی قضاوت یکتایی علی
باید خود خدا بنشیند به داوری
مسند ن
دم ایوان طلا روز و شبی سر کردیم
عشق را در گرو عشق تو باور کردیم
سیزده جام پر از باده به عشقت خوردیم
سیزده را به طواف حرمت در کردیم...
به حمداللّه زبان نکته سنجم گوهر افشان شد
امیرالمؤمنین شاه ولایت را ثناخوان شد
.
زهی ذاتی که مدّاح است جبریلش چو پیغمبر
زهی ذاتی که عقل اوّلش طفل دبستان شد
.
نفس از یاد او روشنگر آیینه دلها
دم گرمم ز ذکر او چراغ افروز ایمان شد
.
نظر چون بر کمالش کردم از انبوهی حیرت
نگه در دیده ام چون جوهر آیینه پنهان شد
.
زبانم شد ز فیض مدح او برگ گل سوری
نوایم رشک فرمای صفیر عندلیبان شد
.
یقین دانم که سر خیل صف روحانیان باشد
دل هر کس که روشن در رهش از شمع ایقان شد
.
چو دزد از خانه مفلس اجل نومید برگردد
ز بالین کسی کش شحنه حفظش نگهبان شد
.
نخستین پایه شد عرش برین شخص خیالش را
علوّ قدر او را عقل اوّل چون ثنا خوا
شکرِ خدای عزّوجل را دل آفرید
دل را برایِ شیر خدا.. سائل آفرید
دستِ خودم نبود شدم کشته مرده اش
قطعاً خدا دلم به علی.. مایل آفرید
(ما عاشقیم و عشقِ علی در تلاطم است)
(هر چه به جز علیست در این آینه گم است)
ما را خرید بهر غلامی امامِ عشق
دلها شده ست صیدِ محبّت به دامِ عشق
از لحظه ای که نامِ علی حک شده به دل
ما را صدا زدند اهلِ ولایت بنامِ عشق
(ما عاشقیم و گرد وغبارِ ولایت ایم)
با نامِ مرتضاست چنین با صلابت ایم)
آقایِ ماست آنکه امامِ پس از نبی ست
مولایِ ماست آنکه به هر شیعه ای ولی ست
هرگز مباد تا ز امامم جدا شوم
باور کنید سرورِ من مرتضی علی ست
(درسینه ام بنا شده یک خانه ای ز عشق)
(این خانه هدی
تا که می گویم علی.. زهرا تبسّم می کند
غصّه و غم را دلم با نامِ او گم می کند
گفت پیغمبر شب معراج دیدم که خدا..
با نوایِ مرتضا با من تکلّم می کند
لحظه ای غافل نشو از ذکر یا حیدر مدد
خوش بحالِ آنکه پیوسته ترّنم می کند
گهگداری بر یتیمان غبطه می ورزم عجیب
گهگداری دل هوایِ نانِ گندم می کند
بی ریا در خانه اش گرمِ گدایی باش و بس
بعد می بینی علی قطعاً ترحّم می کند
کفش هایِ پاره و وصله زده تفهیم کرد
در تمامِ لحظه هایش فکرِ مردم می کند
او امیرالمومنین است و با چشمانِ خود
هر دلی را مطمئناً پُر تلاطم می کند
هم شفا و هم بقا در اسم او بنهاده شد
تا که می گویی علی زهرا تبسّم می کند
ریزه خوار لطف سلطانم، علی جانم علی..
تا علی دارم مسلمانم علی جانم علی..
با علی لبریز ایمانم علی جانم علی
تا سحر هرلحظه میخوانم علی جانم علی
یا من ارجوه لکل خیر، سائل آمده
توبه کرده،با پشیمانی کامل آمده...
تمثال تورا وقتی دادند نشان ما
از دین خدا غیر از روی تو نفهمیدیم
زاهد به نمازش باخت! عاشق به جنونش برد!
او خواب جنان را دید،ما خواب نجف دیدیم!
عالمی حسرت یک لقمه ی نانش دارد
آسمان تکیه به دست پسرانش دارد
قصه ی این عشق را میثم روایت می کند
قصه ها را بیشتر عاشق حکایت می کند
گر چه زهرا بر امامان هم امامت داشته
شأن حیدر را ببین، بر او امامت می کند
رد پا لازم ندارد، هر دو عالم را فقط
نور یک تا عبای او هدایت می کند
نسل در نسلیم بیمار علی و فاطمه
عشق حیدر سینه بر سینه سرایت می کند
دشمنی یا مشرکی یا بی خدا، لیس المفر!
بردن نام علی هم مبتلایت می کند
لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار
وصف حیدر را همین جمله کفایت می کند
بر در این خانه شاهی هست که بابای ماست
نوکر این خانه هم احساس عزت می کند
وصله ی نعلین هایش آبروی عالم است
گرد نعلین علی کار طبابت می کند
فرق دارد نوکر دربار این آقا شدن
یا علی می گ
از آستین چو دست دعا درمی آورد
صد جور راهکار شفا درمی آورد
بر روی منبری که علی حرف می زند
عالم به جای حرف صدا درمی آورد
تا که شود شبیه به او ماه چارده
از روی او چه قدر ادا درمی آورد
هرکس نبی ست معجزه ای دارد و علی؛
از آستین خویش خدا درمی آورد
درقبضه اش چو دست یداللهی علی ست؛
در جنگ، ذوالفقار،دو پا درمی آورد
زاهد نمازهای قضا را ولی علی؛
از کوله بار خویش غذا درمی آورد
در پیشوند اصغر و اکبر پس از خودش
سر از زمین کرب و بلا درمی آورد
تا آخرین علیِّ خداوند ضد ظلم؛
آخر صدای «جامعه» را درمی آورد
نه ز حالا ز خود عالم ذر
نظر انداخته اند اهل نظر
بین خوبان دو عالم یکسر
همه گفتند به دوران دیگر..
نیست شخصی ز علی بالاتر.
ها علی بشر کیف بشر
صاحب لوح و قلم کیست علی
سردم تیغ دودم کیست علی
عرب و عشق عجم کیست علی
حج و حاجی و حرم کیست علی
از کرامات علی فیض ببر
ها علی بشر کیف بشر
درنگاهش زر و زیور هیچ است
مکر دنیای مزور هیچ است
پیش این هیمنه لشگر هیچ است
روی انگشت علی در هیچ است
خیبر افتاد به پای حیدر
ها علی بشر کیف بشر
از خودش اصل و نسب داد به ما
از فدک چند رطب داد به ما
عیدی ماه رجب داد به ما
در نجف جلوه ی رب داد به ما
در حرم داد زدم وقت سحر
ها علی بشر کیف بشر
جمع شد بین وجودش برکات
خن
على زمام امور خدا به كف دارد
و جبرئيل از اين ماجرا شعف دارد
فقط براى اميرى سرشته شد گل او
خدا ز خلقت مولاى ما هدف دارد...
اگر نگاه همه رو به كعبه شد خيره
يقين بدان كه يك راز با نجف دارد
نجف نمادى ز درياى بى كران خداست
كه ريگ ريگ بيابان آن صدف دارد
قسم به غربت مولاى انبياء حيدر
كه خاك بارگهش بر جنان شرف دارد
-
همينكه گفت به معشوق خود بلى مولا
سپس به ما همگى گفت يا على مولا...
-
آرمان صائمى
98/12/16
عطر نفس های تو را باد گرفته
عشق ز گیسوت امتداد گرفته
عشق تو را بادیه به بادیه برده
قونیه تا دهلی و بغداد گرفته
آمدی و قبل نزول کلام وحی
مکه به لبهاش ونیکاد گرفته
بُرده، همان مهر نمازی که در سجود
بوسه ز پیشانی ات زیاد گرفته
مرد تویی، چون که نوشتند همیشه
دست هر آن خسته که افتاد، گرفته
مالک اشتر فنون جنگی خود را
از دو سه تا ضربه تو یاد گرفته
عدل مجسم ، تویی آنکس که نفس را
...از گلوی ظلمت و بیداد گرفته
آه غم غربت تو مصرع بعد است
غاصب حقت ز تو امداد گرفته
دار و ندارم به فدای تو و نسلت
از پدر و مادر و اولاد گرفته...
.
.
علی از روز اول توی آغوش خدا بوده
چرا خاک نجف جسم شریفش را بغل کرده
ج
آمدی عشق یادمان بدهی
پر پرواز آسمان بدهی
آمدی با صدای مستانه
روی عرش خدا اذان بدهی
آمدی ثانی خدا باشی
تا خدا را نشانمان بدهی
آمدی هر که عاشقت گشته
وعده وادی جنان بدهی
آمدی کعبه مفتخر باشد
در نجف قبله را نشان بدهی
آمدی از خودت به ما بدمی
نور خود را به جانمان بدهی
آمدی در مسیر شیدایی
تو نفس بر پیمبران بدهی
آمدی باده بقا بخوری
به بقا عمر جاودان بدهی
آمدی ساقی جنون باشی
می بدستان میخوران بدهی
آمدی عاشقی تلف نشود
تا به دلدادگان امان بدهی
آمدی تا نجف شود قبله
عظمت را بر او عیان بدهی