عالمی حسرت یک لقمه ی نانش دارد
آسمان تکیه به دست پسرانش دارد
- چهارشنبه
- 14
- اسفند
- 1398
- ساعت
- 11:35
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
عالمی حسرت یک لقمه ی نانش دارد
آسمان تکیه به دست پسرانش دارد
قصه ی این عشق را میثم روایت می کند
قصه ها را بیشتر عاشق حکایت می کند
گر چه زهرا بر امامان هم امامت داشته
شأن حیدر را ببین، بر او امامت می کند
رد پا لازم ندارد، هر دو عالم را فقط
نور یک تا عبای او هدایت می کند
نسل در نسلیم بیمار علی و فاطمه
عشق حیدر سینه بر سینه سرایت می کند
دشمنی یا مشرکی یا بی خدا، لیس المفر!
بردن نام علی هم مبتلایت می کند
لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار
وصف حیدر را همین جمله کفایت می کند
بر در این خانه شاهی هست که بابای ماست
نوکر این خانه هم احساس عزت می کند
وصله ی نعلین هایش آبروی عالم است
گرد نعلین علی کار طبابت می کند
فرق دارد نوکر دربار این آقا شدن
یا علی می گ
از آستین چو دست دعا درمی آورد
صد جور راهکار شفا درمی آورد
بر روی منبری که علی حرف می زند
عالم به جای حرف صدا درمی آورد
تا که شود شبیه به او ماه چارده
از روی او چه قدر ادا درمی آورد
هرکس نبی ست معجزه ای دارد و علی؛
از آستین خویش خدا درمی آورد
درقبضه اش چو دست یداللهی علی ست؛
در جنگ، ذوالفقار،دو پا درمی آورد
زاهد نمازهای قضا را ولی علی؛
از کوله بار خویش غذا درمی آورد
در پیشوند اصغر و اکبر پس از خودش
سر از زمین کرب و بلا درمی آورد
تا آخرین علیِّ خداوند ضد ظلم؛
آخر صدای «جامعه» را درمی آورد
نه ز حالا ز خود عالم ذر
نظر انداخته اند اهل نظر
بین خوبان دو عالم یکسر
همه گفتند به دوران دیگر..
نیست شخصی ز علی بالاتر.
ها علی بشر کیف بشر
صاحب لوح و قلم کیست علی
سردم تیغ دودم کیست علی
عرب و عشق عجم کیست علی
حج و حاجی و حرم کیست علی
از کرامات علی فیض ببر
ها علی بشر کیف بشر
درنگاهش زر و زیور هیچ است
مکر دنیای مزور هیچ است
پیش این هیمنه لشگر هیچ است
روی انگشت علی در هیچ است
خیبر افتاد به پای حیدر
ها علی بشر کیف بشر
از خودش اصل و نسب داد به ما
از فدک چند رطب داد به ما
عیدی ماه رجب داد به ما
در نجف جلوه ی رب داد به ما
در حرم داد زدم وقت سحر
ها علی بشر کیف بشر
جمع شد بین وجودش برکات
خن
على زمام امور خدا به كف دارد
و جبرئيل از اين ماجرا شعف دارد
فقط براى اميرى سرشته شد گل او
خدا ز خلقت مولاى ما هدف دارد...
اگر نگاه همه رو به كعبه شد خيره
يقين بدان كه يك راز با نجف دارد
نجف نمادى ز درياى بى كران خداست
كه ريگ ريگ بيابان آن صدف دارد
قسم به غربت مولاى انبياء حيدر
كه خاك بارگهش بر جنان شرف دارد
-
همينكه گفت به معشوق خود بلى مولا
سپس به ما همگى گفت يا على مولا...
-
آرمان صائمى
98/12/16
عطر نفس های تو را باد گرفته
عشق ز گیسوت امتداد گرفته
عشق تو را بادیه به بادیه برده
قونیه تا دهلی و بغداد گرفته
آمدی و قبل نزول کلام وحی
مکه به لبهاش ونیکاد گرفته
بُرده، همان مهر نمازی که در سجود
بوسه ز پیشانی ات زیاد گرفته
مرد تویی، چون که نوشتند همیشه
دست هر آن خسته که افتاد، گرفته
مالک اشتر فنون جنگی خود را
از دو سه تا ضربه تو یاد گرفته
عدل مجسم ، تویی آنکس که نفس را
...از گلوی ظلمت و بیداد گرفته
آه غم غربت تو مصرع بعد است
غاصب حقت ز تو امداد گرفته
دار و ندارم به فدای تو و نسلت
از پدر و مادر و اولاد گرفته...
.
.
علی از روز اول توی آغوش خدا بوده
چرا خاک نجف جسم شریفش را بغل کرده
ج
آمدی عشق یادمان بدهی
پر پرواز آسمان بدهی
آمدی با صدای مستانه
روی عرش خدا اذان بدهی
آمدی ثانی خدا باشی
تا خدا را نشانمان بدهی
آمدی هر که عاشقت گشته
وعده وادی جنان بدهی
آمدی کعبه مفتخر باشد
در نجف قبله را نشان بدهی
آمدی از خودت به ما بدمی
نور خود را به جانمان بدهی
آمدی در مسیر شیدایی
تو نفس بر پیمبران بدهی
آمدی باده بقا بخوری
به بقا عمر جاودان بدهی
آمدی ساقی جنون باشی
می بدستان میخوران بدهی
آمدی عاشقی تلف نشود
تا به دلدادگان امان بدهی
آمدی تا نجف شود قبله
عظمت را بر او عیان بدهی
چه بلائی ست که آغوش تو رؤیا شده است
بهر یک بوسه لبم غرق تمنا شده است
چقدر سخت ، نگاه تو ازین فاصله هاست
دست من دور ز دستان تو تنها شده است
شده ام خانه نشین و دلم از سهله روان
تا نجف بارگه شاه دلارا شده است
به همین خلوت و تنهایی قلبم امشب
بزم مولودی مولاست که بر پا شده است
نا ، علی نور علی نسخه ی منصور علی
با علی قلب من از درد مداوا شده است
یاعلی گفتم و صد آیه شکفت از دهنم
با علی جلوه کنان ربک الاعلی شده است
خلوت امشب حرم است و شده زمزم نگران
کعبه بشکافت و حق گرم تماشا شده است
به لب بنت اسد نقش تبسم زیباست
آمد از کعبه برون ، مروه مصفا شده است
به روی دست گرفت است علی را که چو ماه
بدرخشد
بسم الله الرّحمن الرّحیم
رزق ما را علی عطا کرده
سنگِما را علی طلا کرده
او شِفا داده است دلها را
دردها را علی دوا کرده
باقیامو رکوع وسجدهیخود
همه را بندهی خُدا کرده
صیدکردهستلشگریاز دل
هر زمان زلف را رها کرده
چهامیریبجزعلیشخصاً
دستگیری ز بینوا کرده؟
چهبزرگیبجزعلی؛یکعمر
دوستی با فقیرها کرده؟
چهشَهیجُزعلیولیالله
کفشپُروصلهرا بهپا کرده؟
هر کسی را که کربلا رفته
در نجف فاطمه دعا کرده
شاهد این کلام من زهراست
هستهرجاخدا؛علیآنجاست
----------------------------------
مرتضیرا خدا شناختهاست
خاتم الانبیا شناختهاست
حقتعالیومصطفیرا هم
سیّد الاوصیا شناختهاست
اَعوَج است آنکسی
قرار شد که بیایی چراغ دین بشوی
به روی چمبر ایمان ودین نگین بشوی
شکفتن تو خبر برهمه جهان داده است
که دلنوازترین گل به باغ دین شوی
خدا تو را به حرم میهمان خود فرمود
که محرم حرم رب العالمین بشوی
تو لب به خواندن قرآن گشودی و دیدند
که آمدی نفس ختم مرسلین بشوی
تو آمدی که به راه تجلی اسلام
امین ومحرم پیغمبر امین بشوی
رسیده ای زجنان تا برای اهل یقین
شکوفه بارترین گلشن یقین بشوی
سعادتی است برای بشر که چندین سال
چنین بیایی ومهمان درزمین بشوی
تو آمدی که به باغ شرافت وتوحید
نسیم مرحمت رحمت آفرین بشوی
کلید باغ بهشت است درکفت اما
بناست ساکن کاشانه ای گلین بشوی
پس ازپیمبر رحمت ترا خدا می خواست
امیر
داغی به دل دارم که میسوزاند عالم را
داغی که سوزانده صدوده بار شعرم را
داغ عظیمی که همیشه با زمینی هاست
داغ همه علامه ها ، داغ امینی هاست
گفتم امینی تا که بشناسی امیرش را
قدری تورق کن کتاب الغدیرش را
بعدش که خواندی سینه ات را از صفا پر کن
آه ای برادر ! جان من قدری تفکر کن
آه ای برادر قصدم از این شعر توهین نیست
قدری تفکر کن ببین دین بی علی دین نیست
دین چیست جز آرامش و ایجاد آبادی
این بار ننگ دین "ابوبکریست بغدادی"
دین دست نااهلان بیفتد بد خطرساز است
اسلام بی حب علی "ملاعمر" ساز است
خون بر دل مولاست از قومی خرافاتی
از پینه ی پیشانی یک عده افراطی
شاید خدا میخواست خود بین جهان باشد
یعنی که
حاذقتَرین طَبیبِ هـَمہ دَردهـا عَلیست
اُلگویِ زندِگیِ جَوانمَردهـا عَلیست...
.
روی خاک افتاده بودم.،نردبان میخواستم
هم زمین میخواستم هم آسمان میخواستم
گاه در افلاک وگاهی نیز در اعماق خاک
این دو را یک عمر یک خط در میان میخواستم
اشهد ان علی تا گفت در گوشم پدر
گریه کردم،جای لا لایی اذان میخواستم
بر زمین میخوردم وبا یا علی پا می شدم
لحظه ی بر خاستن از او توان می خواستم
آن یتیم کوفی ام که از زمان کودکی
از سر این سفره تنها آب ونان میخواستم
عشق او از هر دوعالم بی نیازم کرد وحیف
آنچه را خود داشتم از دیگران میخواستم
خوشبحال من که از آغاز شعر وشاعری
از زلال اشک او طبع روان میخواستم
پر توقع نیستم اما نمی دانم چرا
برترین گنج خدا را در جهان می خواستم
شک ندارم حاصلی غیر از پشی
توے هفت آسمون عشق
صداے هو هو پیچیده
خدا نور وجودش رو
تویِ قلب تو تابیده
تو رو اون نورے مے بینم
که قبل از آدم وحوا
نه ،اصلاخیلے قبل از اون
تو بودے توے این دنیا
از اول خونده اسمت رو
علی...حقالیقین ...حیدر
فقطهستے تو مولایم
امیرالمؤمنین ...حیدر
خداهر چے هنر داشته
توچشماے تو جا کرده
دلاے عاشقا رو به....
نگاهتمبتلا کرده
تَبارَڪ خوند برات و بعد
خودش غرق تماشات شد
زمین سایه نشین اون
صفایِ قـــدّ و بالات شد
به ضرب آهنگِ چشمونت
مے گرده چرخ این گردون
مے باره رحمت از چشمات
شبیه آیه ے بارون
شده قلبت پر از جوشش
رموزِ حق توے گوشت
کتاب وعترتو با عشق
نبے داده،تو آغوشِت
ملائڪ مستِ میخونه ات
رَدایِ حق رو
در عالم اتفاقی این چنین جالب نخواهد شد
به غیر از حضرتت بر دل کسی غالب نخواهد شد
خوشا بر حال آن کافر به لخندت مسلمان گشت
که کافر هم بدون لطف بی پایان تو تائب نخواهد شد
تو معیار و ملاکی بر مسلمانی هر شخصی
بدون تو مسلمانی به کس واجب نخواهد شد
خدای قادر سبحان مکرر گفت پیغمبر
امیرالمومنین غیر از علی بن ابی طالب نخواهد شد
کسی که باده ات را خورده دائم میکند مستی
کسی هم که نخورد از آن دگر کاسب نخواهد شد
تمام شعرهایی که برایت گفته شد خوبست
ولیکن هیچ شعری شاعرش صائب نخواهد شد...
جز علی یاد ندارند تواریخ و کتب
جنگ خیبر برود یک تنه جولان بدهد
هیچ کس غیر علی نیست نخواهد هم بود
که خداوند به او رفته و فرمان بدهد
آن کسی که غصبش کوه زهم می پاشد
خم اَبرویش نوید دم طوفان بدهد
ذوالفقارش بِکِشد هُو و بیندازد سَر
درس خوبی به همه لشگر شیطان بدهد
این هنرمندی مولاست ز جا در کنده
دَر دِلش را به ید ساقی مستان بدهد
فتح خیبر شده از کشف کروبات علی
فتح خیبر شده از فتح فتوحات علی...
با یک زبان که مدح علی غیر ممکن است
باید به مدح او همه عالم زبان شود...
سیزده جامِ پر از باده کنارم دارم
روز میلادتو با شور و شعف سر بکشم
از خدا خواسته ام در همه زندگی ام
منتی گر بکشم منت حیدر بکشم...
گاه گاهی دیده می شد اینچنین
که ولیّ حق ، امیرُالمومنین
آن به مُلک کون و امکان شهریار
می کِشَد در کوی و بَرزَن انتظار
زین عمل پرسیده می شد ، زان امام
او چنین می داد پاسخ بر عَوام
می کِشَم من انتظارِ خلق را
بلکه بر آنان شَوَم مشکل گشا
منتظر هستم که غمخواری کنم
یک مسلمان آید و یاری کنم
گریز روضه :point_down:
ای مسلمانان مگر آن نور عین
نَجل حیدر ، زادهٔ زهرا حسین
آیتِ دین ، مظهر قرآن نبود
سَروَرِ خِیلِ مسلمانان نبود
پس چرا در کربلا یاری نداشت
بِین مقتل یار و غمخواری نداشت
در کنارِ رود ، کامَش تشنه بود
همدمش تیغ و سِنان و دِشنه بود
از چه قلبش از جفا رنجیده بود؟
از چه رو لعل لبش خشکیده بود
بشنو نوای درد و غم های مرتضی را
بر جان بِخَر فغان و رنج و غم و بلا را
زهرا که نور عین است بانوی عالمین است
تیر غمش نموده مجروح قلب ما را
از بهر او زِ عزّت یزدان نموده خلقت
از این زمین خاکی تا هفتمین سما را
در مکتب ولایت آن یکّه تاز عصمت
داده به شیعه درس یاریِ مقتدا را
دل می نماید آوا با روضه های زهرا
آن کَس جان فدا کرد سلطان ما سویٰ را
نای فلک پُر آه است روزِ علی سیاه است
از داغ بانویی که دل می برد خدا را
حیدر چو دید دلبر ، مجروح بینِ بِستر
شد روضه خوانِ غربت بانوی هل اتی را
گفتا علی مضطر با آه و دیده ی تر
((دل می رود زدستم صاحب دلان خدارا))
ای یار مهربانم همسنگر جوانم
خم گشته بین زِ د
دل بر این گفتار طالب آمده
در بحار و در مناقب آمده
کین روایت گفت با شور و نوا
اِبنِ عباس از لسانِ مصطفی
که شب معراج سوی کبریا
وان عروجِ لَیلةُ الاسرای ما
بودمی همراه جبریل امین
تا گذشتیم از سپهرِ چارمین
دیده ام مبهوت بر لاهوت بود
خانه ای دیدم که از یاقوت بود
گفت بر من جبریل راستین
ای محمد بیتِ مَعمور است این
خلق کرد این بیت را رَبّ جهان
قبل خلق این زمین و آسمان
خیز ای ختم رسل فخر حجاز
خوان به امر حق به سوی آن نماز
پس به امر حق به گِرد آن سرا
جمع گشتند انبیا و اولیا
جبرئیل آن طایر عرش آشیان
در صفوفی داد یکسر نَظمِشان
در نمازم سوی آن بیت خدا
جملگی کردند بر من اقتدا
کِی ای محمد رسول پاک
مستمع ، ای بنده ی پرهیزکار
ای پیِ جلب رضای کردگار
مستمع ، ای از ازل مجنون و مست
ای ظواهر پیش چشمان تو پست
مستمع ای عبد درگاه خدا
ای وجودت پر زِ حبّ مرتضی
مستمع ای میهمان بزم دوست
بهر تو مدح علی گفتن نکوست
گوش کن بر مدح مولانا علی
بعد از آن جانانه گو یک یا علی
شرح فضیلتی از مولا امیرالمؤمنین:
روزی از اذن خداوند جمیل
حامل وحیِ الهی جبرئیل
دل به انوار نبوت بسته بود
محضر ختم رسل بِنشسته بود
فیض می برد از گل رخسار او
مست بود از باده ی دیدار او
ناگهان آمد شمیمی جانفزا
جلوه شد روی علی مرتضی
دست حق شیر خدا کفو بتول
چونکه وارد شد به دیدار رسول
جبرئیل آن بنده ی نیکو نهاد
در حضور او سَراپا ایس
بشنو ای که دوستدار حیدری
یک روایت از امام عسکری
که بنی اِسریل آن قوم یهود
از جفا و ظلم فرعون عنود
چون رسیدی صبرشان بر انتها
پس گریزان آمدند از اشقیا
لیک دریا گشت سدّ راهشان
رفت تا اوج سماوات آهشان
بر کلیم از بعدِ آن اندوه و درد
حضرت باری تعالی وحی کرد
کِی رسولِ ما بگو بر امتت
با زبان لطف و جود و رحمتت
گر همی خواهید ای قوم عَدید
از میان آب دریا رد شود
وز براتان ای ز لطفم کامیاب
بازگردد راهی اندر بین آب
تا رها گردید از شرّ بدان
وز جفای لشگر فرعونیان
با نوا و ناله و افغان و آه
اینچنین گوئید با ذات اله
بارالها ای فروغ منجلی
آبراهی باز کن جان علی
لطف بی حدّت به ما ابراز کن
راهی اندر بین
دل سودایی ما را غم دلدار چه کرد
در نظرگاه محبت نظر یار چه کرد
نرگس مستِ رخش با من بیمار چه کرد
با دل غمزده ام خواجهٔ تمّار چه کرد
دیدی ای دل که غم عشق دگر بار چه کرد
چون بشد دلبر و بایار وفادار چه کرد
آه از آن سلسله ی مو که که چه بازی انگیخت
آه از آن حلقه ی گیسو که چه بازی انگیخت
آه از آن خُلق و از آن خو که چه بازی انگیخت
آه از آن لاله ی خوشبو که چه بازی انگیخت
آه از آن نرگس جادو که چه بازی انیخت
آه از آن مست که بامردم هوشیار چه کرد
بسکه مَهجور شدم من ز بدیِ کردار
مانده ام دور زِ یار و زِ تبار و زِ دیار
گوئیا دور فتادم زِ عطای دلدار
کاش گردد نظری بر دلِ بی تاب و قرار
اشک من رنگ شفق یافت زِ ب
هر کسی طالب مِی شد حرمش میخانه ست
کاسه ی دل به کف آرد مِی مستی ببرد...
نامِ زیبایِ تو ،قوّت به دلِ آدم داد
بودنت پشت و پناهی به تنِ خاتم داد
ذکرِ تو حیدر کرّار چنان پر شور است
گفتنش نعمتِ بی حد به همه عالم داد
« چه بگویم که تو را عزّ و شرف می خوانند»
« اهلِ عزّت بخدا شاهِ نجف می خوانند»
حضرتِ عشق، امامِ دو جهان یاحیدر
صاحبِ علمِ نبی، درّ گران یاحیدر
شهره ات تا به سماوات چنین پیچیده
داری از حق چقدر نام و نشان یاحیدر
« ای یدالله تو را دستِ خدا می خوانم»
« منِ افتاده تو را عقده گشا می خوانم»
بی تو از چشمِ خداوند یقین می افتم
از ولایت به در آیم به کمین می افتم
آسمانی شده ام با نظرِ الطافت
گر رهایم کنی ای شاه، زمین می افتم
« دستِ من گیر که با دستِ شما سرپایم»
« ا
امیری می پذیرم غیرِ شاهِ لافتا ؟اصلاً
مدد می جویم از غیرِ امامُ الاتقیا؟ اصلاً
گره خورده دلم از ابتدایِ خلقتم بر او
پذیرایی کنم در دل کسی جز مرتضا؟ اصلاً
یگانه یارِ جان بر کف،میانِ غزوه ها حیدر
نمی داند پیمبر غیرِ او شیر خدا؟ اصلاً
چنان خیبر گشوده شد به دستانِ یداللّهی
که انگاری نبوده قلعه را بابُ الرّجا ؟ اصلاً
به تیغِ ذوالفقارِ خود..قیامت می کند در جنگ
فراری می شود دشمن،ندارد جز بُکا اصلاً
خدا خوانده امیرالمومنین با لحنِ پیمبر
امامِ من علی باشد بجز او مقتدا اصلاً
برو بدر و حنین اش را تماشا کن ببین شیر است
مگر باشد بجز حیدر..حریف اشقیا؟اصلاً
میانِ مسجدِ کوفه مناجاتش برد دل را
رفیقی هست
صحبت از آقایی اش شد..لفظِ آقا شد خجل
صحبت از زیبایی اش شد هرچه زیبا شد خجل
قامتش بر سروهایِ روزگاران طعنه زد
حرفِ از قدّش زدیم و نخلِ طوبا شد خجل
بر اسیران و یتیمان هی تفقّد می نمود
بسکه بخشید و کرم فرمود،دریا شد خجل
خواستم تفسیری از نامِ علی آید وسط
دیدم ای وایِ دلم تفسیر و معنا شد خجل
ما کجا و گفتنِ ذکرِ شریفِ مرتضا..
نامِ او بردیم بی تطهیر و لبها شد خجل
سرّ نامکشوفِ دنیا بود..رازِ نه فلک
از فضلیت هاش گفتم رازِ افشا شد خجل
فکر او پرواز بود و بال در بالِ صفا
بی محلّی کرد بر دنیا و دنیا شد خجل
جامِ می در کاسه هایِ عاشقانش پُر نمود
آنقدر مِی ریخت گویا جام و صهبا شد خجل
در حمایت کردن از
گر نباشد گفتگویی می شوم خانه خراب
دست از جانت بشویی می شوم خانه خراب
آمدم خون لخته هایت را بشویم ای پدر
چکنم ..با شستشویی می شوم خانه خراب
خیره خیره بر حسینِ من نگاهی می کنی
رازِ خود با من نگویی می شوم خانه خراب
صحبت از بازار و از بزمِ شراب آمد وسط
گر نماند آبرویی می شوم خانه خراب
از کنار بسترت آید نوایِ دختری..
دست بسته ..بی عمویی می شوم خانه خراب
این صدا گویا نوایِ یک سه ساله دختر است
گر نماند تارِ مویی می شوم خانه خراب
ای پدر کرببلایی شد بپا در خانه ات
دیدگانت مثلِ جویی می شوم خانه خراب
گریه کردی بر اسیریِ من و طفل رباب
چه عزادارِ نکویی می شوم خانه خراب
ما را سرشته است گرفتارمان کند
خلق از اضافهء گِل دلدارمان کند
از خاک کربلا و نم اشک فاطمه
خلقت شدیم تا که علی وارمان کند
با یک نگاه، حضرت ارباب زاده ای
ما را خرید تا که خریدارمان کند
یوسف که آفریده شد آن گه نوشته شد
با یک کلاف، راهی بازارمان کند
بازار رفته بندهء یوسف شدیم ما
میثم شدیم تا که سر دارمان کند
هر بار، بارِحسرت ودردی به دل نشست
دستی رسید تا که سبکبارمان کند
نازم به چشم مست همان شاهزاده ای
که یک نگاه کرد که بیمارمان کند
از آن نگاه وصل به دریا شدیم ما
مجنون کوی اکبر لیلا شدیم ما
بر زد دوباره شاخهء طوبی جوانه ای
تکثیر گشت هیبت پیغمبرانه ای
تصویری از حسین به دامان فاطمه
سوزانده ع