حضرت علی علیه السلام

مرتب سازی براساس

مدح امیرالمومنین(ع) -( اگرچه لحن سخن گفتنم حماسی نیست) * نفیسه سادات موسوی

765

مدح امیرالمومنین(ع) -( اگرچه لحن سخن گفتنم حماسی نیست) اگرچه لحن سخن گفتنم حماسی نیست
چه باک! بین من و شاعران قیاسی نیست

قلم بدست گرفتم دم از علی بزنم
بگو حریم ولایت که اختصاصی نیست

قسم به صاحب دم، صاحب سلاح دو دم!
علی‌شناسی ما غیر حق‌شناسی نیست

من از حدیث "منم شهر علم" فهمیدم
علوم سینه‌ی مولایم اقتباسی نیست

غدیر، نقطه‌ی عطف مسیر تاریخ است
خموش باش! مگو دین ما سیاسی نیست!

نگاه کن به سرانجام ابن ملجم ها
و طلحه تا ته خط، آنکه میشناسی نیست!

ببند دل به ولایت ، قدم بنه در ره
که از عزیمتِ در راه دین، هراسی نیست

  • سه شنبه
  • 12
  • مرداد
  • 1400
  • ساعت
  • 10:02
  • نوشته شده توسط
  • سوگند زجاجی
ادامه مطلب
فروشگاه پرچم

حضرت علی(ع) -(دحوالارض است و بی قرار توام) * محمد حبیب زاده

369

حضرت علی(ع) -(دحوالارض است و بی قرار توام) دحوالارض است و بی قرار توام
ساقیا می بده خمار توام

رو به خالت نماز میخوانم
عبد الطاف بی شمار توام

در دلم تا همیشه جا داری
تا قیامت فقط شکار توام

غرق بوی خدا شدم با تو
تا زمانی که در کنار توام

نوکری میکنم به دربارت
خاک پای تو جان نثار توام

بدم اما به کار می آیم
گلی و دلخوشم که خار توام

من خدا را شناختم با تو
متحیر ز ابتکار توام

مستیم از جنون گذشته علی
مات و مبهوت ذوالفقار توام

  • پنج شنبه
  • 14
  • مرداد
  • 1400
  • ساعت
  • 12:16
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب
 محسن راحت حق

در مدح حضرت علی(ع) -(منت یک عمر پای تو گدایی می کِشم) * محسن راحت حق

897

در مدح حضرت علی(ع) -(منت یک عمر پای تو گدایی می کِشم) منّتِ یک عمر پای تو گدایی می کِشم
نامِ زیبای تو را با دلربایی می کِشم
یا امیرالمؤمنین بدجور وابسته شدم
گوشه ای افتاده ام من بینوایی می کِشم
باز دلتنگم برای شهرِ زیبای نجف..
هرچه آقا می کِشم از این جدایی می کِشم
فاتحِ خیبر بیا تسخیر کن این قلبِ من
بینِ این بت خانه زجرِ بی خدایی می کِشم
ساقی کوثر بده کوثر که تا مستم کنی
در حریمِ تو عجب حال و هوایی می کِشم
گردنم باریک تر از موست در پیشِ شما
حُکم کن..تعظیمِ یک فرمانروایی می کِشم

(پادشاهِ کُلّ ِ دنیایی حکومت مال توست)
(هر کسی که پاک باشد دامنش دنبال توست)

بعدِ پیغمبر هدایت بی گمان کارِ شماست
رهبریّ ِ نُه فلک تنها سزاوارِ شماست
دیده ی گردون نبیند مثلِ تو تا روزِ حشر
ای بنازم حضرت زهرا خریدارِ شماست
قبله گاهِ هر فرشته می شوی روی زمین
حضرت جبریل هم مشتاقِ دیدارِ شماست
در شجاعت بی نظیری حیدری رزمنده ای
عالمی مبهوت و مات از شورِ پیکارِ شماست
صدهزاران حاتمِ طایی دخیلِ خانه ات
جود هم استاده قطعاً پای دیوارِ شماست
عالمان در مانده اند از فهمِ گفتارت علی
مُصحفِ نهج‌البلاغه عکسِ افکارِ شماست

(ای شهنشاهِ نجف خیلی بدهکارِ توام)
(هرچه باداباد آقاجان طرفدارِ توام)

یا امیرالمؤمنین جز تو ندارم یاوری
بی برو و برگرد آقا وارثِ پیغمبری
در غدیر خم به دستورِ خدا..والا شدی
بعدِ احمد بر تمامِ نُه فلک تو رهبری
خواستم در وصفِ نامت جمله ای انشا کنم
با خودم گفتم چه چیزی بهتر از این..حیدری
افتخارات زیادی را تصاحب کرده ای
از همه بالاترش..بر فاطمه تو شوهری
ای ابوالایتام عالم ای فقیران را پناه
تا که می بینی یتیمی را گمانم مضطری
لحظه ی رفتن از دنیا تو را می بینمت
مطمئن هستم‌ تو تنها آشنای آخری

(یا ولّی المسلمین عیدی بده بر بینوا)
(از تو می خواهم برات یک نجف یک کربلا)

  • پنج شنبه
  • 14
  • مرداد
  • 1400
  • ساعت
  • 12:37
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب

در مدح حضرت علی(ع) -(من علی حک به هر هدف کردم) * محمد حبیب زاده

505

در مدح حضرت علی(ع) -(من علی حک به هر هدف کردم) من علی حک به هر هدف کردم
دور دل را پر از صدف کردم

می کشم نعره از تمام وجود
هوس باده ی نجف کردم

با علی با خدا شدم عبدم
بی علی عمر خود تلف کردم

به طواف ضریح او رفتم
قبله ام را همان طرف کردم

بستم احرام عشق را بر تن
یاعلی گفتم و شعف کردم

عشق او کرد حلال زاده مرا
شکر این عزت و شرف کردم

باعلی آبروی من باقی ست
بی علی زندگی من فانی ست...

  • جمعه
  • 15
  • مرداد
  • 1400
  • ساعت
  • 18:34
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب
 سید تقی سیفی اردبیلی

در مدح حضرت علی(ع) -(‍ یاعلی در عالم خلقت چه طوفان کرده ای) * سید تقی سیفی اردبیلی

1082

در مدح حضرت علی(ع) -(‍ یاعلی در عالم خلقت چه طوفان کرده ای) ‍ یاعلی درعالم خلقت چه طوفان کرده ای
با نگاهی گبر و ترسا را مسلمان کرده ای

هرچه مشکل بود اندر وادی انسان شدن
بی گمان ای آیت رحمت تو آسان کرده ای

عقل هر عَلّامه درتوصیف توپا درگِل است
مور را حتما تو محرم با سلیمان کرده ای

درعدالت درکرامت نیست تکراری تو را
خویش را آئینۀ آیات قرآن کرده ای

درثنایت آنچه گویم ذرّه ای تَردیدنیست
بی عصا صدمعجزموسی بن عمران کرده ای

یا علی آیا چه سان مردانگی کردی مگر
درگهت را قبلۀ مقداد و سلمان کرده ای

  • چهارشنبه
  • 20
  • مرداد
  • 1400
  • ساعت
  • 21:05
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب
 سید تقی سیفی اردبیلی

در مدح ضرت علی(ع) -(یا علی آینۀ قاضی الحاجات منی) * سید تقی سیفی اردبیلی

971

در مدح ضرت علی(ع) -(یا علی آینۀ قاضی الحاجات منی) یا علی آینۀ قاضی الحاجات منی
جوهرعاطفه درفطرت و در ذات مَنی

درنمازی که کنم سجده به صورتگرجان
توفقط ذکر قنوت و تو تَحیّات مَنی

بوسه بر درگه تو هَروَلۀ حَجّ من است
تو مَطاف و تو مَناسِک به زیارات مَنی

عشق تو مَستِ دَرِ میکده ها کرده مرا
تو فقط کلمۀ اَعلای مُناجات مَنی

نیست درفکرَتِ من روضۀ سرسبزجنان
ساقیِ کوثَر موعود، توجَنّات مَنی

ایکه دست کَرَمَت فائض هرشاه وگداست
تو مُراعات نَظیرِ اَدبیات مَنی

یاعلی بر شَرَر آهِ سَرِ چاه قَسَم
تو همان مُلهِمِ غیبِ غَزَلیّات مَنی

"سیفی" اَر قافیه درشعرمن ایطای جَلیست
غم ندارم که ادیب سخنِ عشقم عَلیست

  • چهارشنبه
  • 20
  • مرداد
  • 1400
  • ساعت
  • 21:06
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب
مرحوم محمد حسن فرحبخشیان - ژولیده نیشابوری

در مدح حضرت علی(ع) -(ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﻫﺒﺮ ﺍﺑﻨﺎﺀ ﺑﺸﺮ ﮐﯿﺴﺖ؟ ﻋﻠﯿﺴﺖ) *مرحوم محمد حسن فرحبخشیان - ژولیده نیشابوری

444

در مدح حضرت علی(ع) -(ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﻫﺒﺮ ﺍﺑﻨﺎﺀ ﺑﺸﺮ ﮐﯿﺴﺖ؟ ﻋﻠﯿﺴﺖ) ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﻫﺒﺮ ﺍﺑﻨﺎﺀ ﺑﺸﺮ ﮐﯿﺴﺖ؟ﻋﻠﯿﺴﺖ
ﺑﻪ ﯾﺘﯿﻤﺎﻥ ﺳﺘﻢ ﺩﯾﺪﻩ ﭘﺪﺭ ﮐﯿﺴﺖ؟ﻋﻠﯿﺴﺖ

ﺩﺍﺷﺖ ﺍﯾﺰﺩ ﺑﻪ ﺻﺪﻑ ﯾﮏ ﺩُﺭ و ﯾﮏ ﮔﻮﻫﺮ ﻧﺎﺏ
ﺩُﺭ ﯾﮑﺪﺍﻧﻪ ﻧﺒﯽ ﻫﺴﺖ ﻭ ﮔﻬﺮ ﮐﯿﺴﺖ؟ﻋﻠﯿﺴﺖ

ﺁﻧﮑﻪ ﺑﺮ ﺩﻭﺵ ﺭﺳﻮﻝ ﻣﺪﻧﯽ ﭘﺎﯼ ﻧﻬﺎﺩ
ﺗﺎ ﮐﻨﺪ ﺑﺘﮑﺪﻩ ﻫﺎ ﺯﯾﺮ ﻭ ﺯﺑﺮ ﮐﯿﺴﺖ؟ﻋﻠﯿﺴﺖ

ﮐﺲ ﻧﮕﻔﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﺳﻠﻮﻧﯽ ﺑﺠﻬﺎﻥ ﺑﻬﺮ ﺑﺸﺮ
ﺍﻧﮑﻪ ﻓﺮﻣﻮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺩﺍﺩ ﺧﺒﺮ ﮐﯿﺴﺖ؟ﻋﻠﯿﺴﺖ

ﺁﻧﮑﻪ ﺑﺮ ﺟﺎﯼ ﻧﺒﯽ ﺧﻔﺖ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﻭﻓﺎ
ﮐﻨﺪ ﺍﺯ ﺟﺎﻥ ﻧﺒﯽ ﺩﻓﻊ ﺧﻄﺮ ﮐﯿﺴﺖ؟ﻋﻠﯿﺴﺖ

ﺁﻧﮑﻪ ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻥ ﺭﺧﺴﺎﺭ ﻏﻢ ﺁﻟﻮﺩ ﯾﺘﯿﻢ
ﺍﺷﮏ ﻣﯽ ﺭﯾﺨﺖ ﺑﻪ ﺩﺍﻣﻦ ﭼﻮ ﮔﻬﺮ ﮐﯿﺴﺖ؟ﻋﻠﯿﺴﺖ

ﺁﻧﮑﻪ ﻣﯽ ﺑﺮﺩ ﻏﺬﺍﯼ ﻓﻘﺮﺍ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺩﻭﺵ
ﻧﯿﻤﻪ ﺷﺐ ﺑﺮ ﺳﺮ ﻫﺮ ﮐﻮﯼ ﻭ ﮔﺬﺭ ﮐﯿﺴﺖ؟ﻋﻠﯿﺴﺖ

ﺁﻧﮑﻪ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺣﻖ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﺣﻖ
ﺑﺴﺖ ﺍﺯ ﺩﺍﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﺑﺎﺭ ﺳﻔﺮ ﮐﯿﺴﺖ؟ﻋﻠﯿﺴﺖ

ﺁﻧﮑﻪ ﺷﻖ ﺍﻟﻘﻤﺮ ﺍﺯ ﺗﯿﻎ ﻋﺪﻭ ﮔﺸﺖ ﺳﺮﺵ
ﺑﺮ ﺳﺮ ﺳﺠﺪﻩ ﺑﻬﻨﮕﺎﻡ ﺳﺤﺮ ﮐﯿﺴﺖ؟ﻋﻠﯿﺴﺖ

  • یکشنبه
  • 7
  • شهریور
  • 1400
  • ساعت
  • 14:01
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب

در مدح حضرت علی(ع) -(چه گویم به مدح شه هَل اَتی) *سعدی زمان سیدرضا حسینی

417

در مدح حضرت علی(ع) -(چه گویم به مدح شه هَل اَتی) چه گویم به مدح شه هَل اَتی
وَ فی غَیرهِ هَل اَتی؟ هَل اَتی

به روز احد جبرئیل امین
بگفته به غیر از علی هَل اَتی

به عطر دل آویز او کی رسد؟
عبیری که آید ز چین و ختا

به مانند او مام گیتی عقیم
ز گنجی چُنین دُرّ یَاتی مَتی

بماندی مَدّالدّهر در بطن حوت
نبودی اگر یارِ ابنُ المَتی

به اوج جلالش خرد کی رسد؟
به خاک درش پشت گردون دوتا

صفات خدائی از او آشکار
خدا را ولی بنده ی بینوا

به مخلوق مولا به خالق ولی
اَبَر مرد تاریخ یعنی علی

  • یکشنبه
  • 7
  • شهریور
  • 1400
  • ساعت
  • 14:06
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب
مرحوم محمد حسن فرحبخشیان - ژولیده نیشابوری

در مدح حضرت علی(ع) -( الهی بنده ای هستم گُنهکار) *مرحوم محمد حسن فرحبخشیان - ژولیده نیشابوری

811
0

در مدح حضرت علی(ع) -( الهی بنده ای هستم گُنهکار) الهی بنده ای هستم گُنهکار
الهی دردمندی روسیاهم‌
الهی تو غنّی و من فقیرم
تو رحمان و رحیم و مهربانی
الهی ناقصم من، کاملم کن
الهی قطره من، دریا تو هستی
الهی تو عزیز و من ذلیلم
الهی بَرده ام من بنده ام کن
الهی سینه ای سیناییم ده
الهی مست بیشم من، کمم کن
از آن ترسم که دوزخ برفروزد
به محشر روسیاهم وای برمن
الهی هرکه هستم، هرچه هستم
گر از بار معاصی شرمسارم
صفاده این دِل کینه من
به یاد آمد مرا از قولِ خاتم
خمیده قامت از سنگینی بار
نگاهم کن که سرتا پاگناهم
الهی تو کبیر و من صغیرم
تو خلاّق زمین و آسمانی
به لطف و رحمت خود شاملم کُن
که من عبد توام مُولا تو هستی
دخیلم من دخیلم من دخیلم،
نگاهی برمن و پرونده ام کُن
قراری بردلِ هرجاییم ده
دری، از من بگیر و آدمم کُن
مرا در آتش قهرت بسوزد
نبخشی گر گناهم وای برمن
سرخوانِ عطایِ تو نشستم
تو میدانی علی را دوست دارم
مزن تو دستِ رد برسینه ی من
حدیثی را که خود گفتی مُسلم

اگر دوزخ به زیر پوست داری
نسوزی تا علی را دوست داری

  • یکشنبه
  • 7
  • شهریور
  • 1400
  • ساعت
  • 14:14
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب

در مدح حضرت علی(ع) -(زندگانی چیست، دانی؟ جان منور داشتن) *مرحوم نورالله عمان سامانی اصفهانی

489

در مدح حضرت علی(ع) -(زندگانی چیست، دانی؟ جان منور داشتن) زندگانی چیست، دانی؟ جان منور داشتن
بوستان معرفت را تازه و تر داشتن

عرش، فرش، پایکوب توست، همت کن بلند
تا کی از این خاکدان، بالین و بستر داشتن؟

بگسل این دام هوس، ای مرغ قدسی آشیان
گر دو عالم بایدت در زیر شهپر داشتن

بهر دیناری، کش از خاکست، پذرفتن وجود
بهر دیبایی کش از کرم ست، گوهر داشتن

ای مسلمان تا به کی، خون مسلمان ریختن؟
ای برادر تا به کی کین برادر داشتن؟

سینه خالی کن ز کبر و آز و شهوت، تا به کی؟
خانه پر گندم نمودن، کیسه پر زر داشتن؟

تا به چند این نخوت و ناز و غرور و عجب و کبر
از غلام و باغ و راغ و اسب و استر داشتن؟

این سر غدار را تا کی نهفتن در کلاه؟
وین تن مردار را تا کی به زیور داشتن؟

بی کلاهانند اندر ساحت اقلیم عشق
پای تا سر ننگ، از خورشید، افسر داشتن

کرده هر نقشی ولی زحمت فکندن بر قلم
خوانده هر درسی ولی منت ز دفتر داشتن

کاشف راز درون، از مژه آورده به هم
واقف سر ضمیر، از لب ز هم برداشتن

کارشان بر روی نطع، عاشقی، پا کوفتن
شغلشان در زیر تیغ دوستی، سر داشتن

بی در و بامند، اما آسمان را آرزوست
بر مثال حاجبانش، جای بر در داشتن

لب خموش اما نشایدشان سر هر موی را
لحظه یی غافل ز ذکر نام حیدر داشتن

شیر یزدان، داور امکان، خدیو دین علی
کز وجود اوست، دین را زینت و فر داشتن

باید آنکس را که مهر او نباشد، ای پدر
اعتقاد او به ناپاکی مادر داشتن

شخص قدرش در تمام عالم کون و فساد
سخت دلتنگ ست از جای محقر داشتن

دوش در معراج توصیفش، براق فکر ما
کش بود در پویه، ننگ از نام صرصر داشتن

خوش همی راندم به تعجیلی که جبریل خرد
ماند اندر نیمه ره، با آن همه پر داشتن

تا میان ممکن و واجب که دریایی ست ژرف
واجب آمد، فلک جرئت را به لنگر داشتن

عشق گفتا، رفرفم من برنشین، برتر خرام
تا کی آخر رخت بر این کند رو، خر داشتن؟

حاجب وهمم، گریبان سبکرائی گرفت
گفت گستاخانه نتوان، رو برین در داشتن

جز پس این پرده هر جا دست، دست مرتضی ست
لیک بالاتر نشاند پا از این در داشتن

عشق گفتا ای گران جان سبک سر، لب ببند
من توانم از میان، این پرده را بر داشتن

از پس این پرده، دست او مگر نامد برون
خواست چون در سفره شرکت با پیمبر داشتن؟

ز آن زمان در حیرتستم، کاین عجایب مظهریست
تا کی آخر حیرت این پاک مظهر داشتن؟

ممکن و در لامکان؟ جهل ست کردن اعتقاد
واجب و در خاکدان؟ کفرست باور داشتن

عشق گوید هر چه می خواهی بیان کن، باک نیست
خوش نباشد سر ایزد را، مستر داشتن

عقل گوید حد نگهدار، ای مسلمان، زینهار
می نیندیشی ز ننگ نام کافر داشتن

فتنه خیزد، دست اگر خواهی بیاوردن فرود
خون بریزد پای اگر خواهی فراتر داشتن

عشق گوید غایت کفرست با صدق مقال
عاشقان را باکی از شمشیر و خنجر داشتن

عقل گوید تا به کی زین فکرت آشوب خیز
دل مشوش ساختن، خاطر مکدر داشتن

در بر اغیار، سر حق مگو، زشت ست زشت
پیش چشم کور، آیینه ی سکندر داشتن؟

ای علی ای معدن جود و جلال و فضل و علم
جز تو کس را کی رسد تیغ دو پیکر داشتن

جز تو کس را کی رسد، در کعبه ای دست خدا
بی محابا پای بر دوش پیمبر داشتن؟

فاش می خواندم خدایت در میان خاص و عام
گر نبودی کفر مطلق، شرک داور داشتن

من نمی گویم خدایی، لیک بی توفیق تو
باد برگی را نیارد از زمین، بر داشتن

من نمی گویم خدایی، لیک بی تائید تو
شاخ را قدرت نباشد برگ یا بر داشتن

من نمی گویم خدایی، لیک بی امداد تو
نطفه را صورت نبندد، شکل جانور داشتن

من نمی گویم خدایی، لیک می گردد پسر
در رحم، زن را کنی گر منع دختر داشتن

من نمی گویم خدایی، لیک باید خلق را
بر کف تو، چشم روزی را مقدر داشتن

منکران را هم سر و کار اوفتد آخر به تو
ناگزیر آمد رسن از ره به چنبر داشتن

نوح را به گرداب فنا بودی هنوز
گر نه او را بودی از لطف تو لنگر داشتن

طبع من از ریزش دست تو آرد شعر نغز
زانکه (عمان) را ز باران ست گوهر داشتن

  • دوشنبه
  • 8
  • شهریور
  • 1400
  • ساعت
  • 15:21
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب
 مختار وطن پرست

در مدح حضرت علی(ع) -(ای علی ای نور رخ لم یزل) * مختار وطن پرست

1587

در مدح حضرت علی(ع) -(ای علی ای نور رخ لم یزل) ای علی ای نور رخ لم یزل
وجه تو آن آینهء بی بدل

شمس ازل از تو شده جلوه گر
جلوه کن و ظلمت عالم ببر

جلوه کن از مطلع شمس آفرین
تا که جهان بر تو کند آفرین

ای علی ای عشق ز عشقت خراب
بادهء تو دین و دلم داده آب

مست شدم از خُم والای تو
از نم آن ساغر مینای تو

لیک نخواهم دگر از ساغرت
مست کن از آن قدح دیگرت

فاش بگویم که نخواهم شراب
جای شرابت تو خودت جلوه، تاب

مستی مستان ز تو مستی کند
مست بکن تا همه هستی کند

مستی جان را قدح از روی توست
هر دو جهان مست ز گیسوی توست

ای که تویی معرکه را شهسوار
شاهسواری کن و تیغت بر آر

تیشه بزن ریشهء هر غاصبی
باز ببیند که جهان غالبی

شیر خدایی علی ای شیرگیر
حمله کن و بیشهء روباه گیر

گر تو جهاندار جهانی و جان
از چه فتن دیده شده مردمان

هین تو یکی شیر فرست ای علی
زادهء شیری که بُوَد چون یلی

نسل تو یکسر همه شیر است شیر
شیرکش و ببر دلِ یوز گیر

اذن بده شیرْدلت را علی
آنکه شده تيغ تو را منجلی

قائمهء تیغ به قائم سپار
با ید او خصم دمارش بر آر

حق ترا غصب نمود آن سگان
شیر فرست ای که تو شیر ژیان

شیرخور سینهء مادینه شیر
آید اگر،،، سگ ز چه گردد دلیر؟

قاطع آن حبل ریا را فرست
طامِس این حزب جفا را فرست

قلعه برانداز فتن را فرست
خاتِم اين دور و زمن را فرست

سخت جهان غرقهء وحشت شده
دربدر فرقهء دهشت شده

سَطوَت خود را تو نما نک عیان
ای که تویی شیر خدای جهان

سطوت تو منجلی از مهدی است
از ید تو کیست تواند که جَست

هیبت خود را به نگاهش سپار
بر صف خصمان خدا تیر ،، بار

نیست دگر تاب به دلها علی
آب صفا نیست به گِلها علی

دولت عدلت بنمايان جلى
ای که تویی معنی میزانْ على

حقّ ِ رسول مدنی ، نور عشق
پرتو شمس افکن صد طور عشق

حقّ ِ محمد که هم او احمدست
حامد و محمود و ز حق اَمجدست

حق لب لعل جریح اُحُد
آنکه دُرَش بُرد شياطين لُد

حقّ ِ سرِ پاک نبی الوری'
کامده آماج رماد بلا

دست برآور تو دعا کن علی
تا که شود سرّ نهان منجلى

  • دوشنبه
  • 8
  • شهریور
  • 1400
  • ساعت
  • 15:32
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب

حضرت علی(ع) -(ای سواد عنبرین فامت سویدای زمین) * صائب تبریزی

478

حضرت علی(ع) -(ای سواد عنبرین فامت سویدای زمین) ای سواد عنبرین فامت سویدای زمین
مغز خاک از نکهت مشکین لباست خوشه چین

موجه ای از ریگ صحرایت صراط المستقیم
رشته ای از تار و پود جامه ات حبل المتین

غنچه پژمرده ای از لاله زارت شمع طور
قطره افسرده ای از زمزمت دُرّ ثمین

در بیابان طلب یک العطش گوی تو خضر
در حریم قدس یک پروانه ات روح الامین

مصرع برجسته ای دیوان موجودات را
از حجر اینک نشان انتخابت بر جبین

میهمانداری به الوانهای نعمت حقّ را
چون خلیل اللّه داری هر طرف صد خوشه چین

طاق ابروی تو را تا دست قدرت نقش بست
قامت افلاک خم شد، راست شد پشت زمین

مردم چشم جهان بینِ سپهر اخضری
جای حیرت نیست گر باشد لباست عنبرین

شش جهت چون خانه زنبور پر غوغای توست
کهکشان از نوشخند توست جوی انگبین

عالم اسباب را از طاق دل افکنده ای
نیست نقش بوریا در خانه ات مسندنشین

تا به کف نگرفته بود از سایه ات رطل گران
در کشاکش بود از خمیازه رگهای زمین

با صفای جبهه صاف تو از کم مایگی
چون دروغ راست مانندست صبح راستین

آب شوری در قدح داری و از جوش سخا
می کنی تکلیف خلقِ اوّلین و آخرین

از ثبات مقدم خود عذرخواهی می کنی
پای عصیان هرکه را لغزید از اهل زمین

روی عالم را ز برگ لاله داری سرختر
گرچه خود چون داغ می پوشی لباس عنبرین

بوسه در یاقوت خوبان دارد آتش زیر پا
بر امید آن که خدّام تو را بوسد زمین

گرد فانوس تو گشتن کار هر پروانه نیست
نقش دیوارست اینجا شهپر روح الامین

تا ز دامنگیریت کوته نماند هیچ دست
می کشی چون پرتو خورشید دامن بر زمین

هر گنهکاری که زد بر دامن پاک تو دست
گرد عصیان پاک کردی از رخش با آستین

ساغر لبریز رحمت را تو زمزم کرده ای
چون به رحمت ننگری در سینه های آتشین؟

تا به روی خاک تر دامن نیفتد سایه ات
پهن سازد هر سحر خورشید دامن بر زمین

تا شبستان فنا جایی ناستد چون شرر
گر به روی آتش دوزخ فشانی آستین

انبیا چندین چه می کوشند در تعمیر تو؟
گنج رحمت نیست گر در زیر دیوارت دفین

در هوای حسن شورانگیز آب زمزمت
جمله از سر رفت دیگ مغزهای آتشین

نیستی گر مُهردار رحمت پروردگار
چون نگین بهر چه داری این سیاهی بر جبین؟

هست اسماعیل یک قربانی لاغر تو را
کز نم خونش نکردی لاله گون روی زمین

گر زبان ناودانت چون قلم می داشت شق
پاک می شد از غبار معصیت روی زمین

تا درِ تکلیف بر روی جهان وا کرده ای
در پس در مانده است از شرم، فردوس برین

در حریم جنّت آسای تو اهل دید را
در نظر می آید از هر شمع جوی انگبین

ناودان گوهر افشانت ز رحمت آیه ای ست
از حریم لطف نازل گشته در شأن زمین

گر نه ای روشنگر آیینه دلها، چرا
جامه و دست و رخت پیوسته باشد عنبرین؟

ایمنند از آتش دوزخ پرستاران تو
حق گزاری شیوه توست ای بهشت هشتمین

غفلت و نسیان ندارد بر مقیمان تو دست
بر نچیند دانه ای بی ذکر، مرغی از زمین

هیچ کس ناخوانده نتواند به بزمت آمدن
چون درِ رحمت نداری گرچه دربان در کمین

میزنی یک ماه دامن بر میان در عرض سال
می دهی سامانِ کارِ اوّلین و آخرین

هیچ تعریفی تو را زین بِهْ نمی دانم که شد
در تو پیدا گوهر پاک امیرالمؤمنین

بهترینِ خلق بعد از بهترینِ انبیا
ابن عمّ مصطفی داماد خیرالمرسلین

تا ابد چون طفل بی مادر به خاک افتاده بود
ذوالفقار او نمی بُرّید اگر ناف زمین

خانه زنبور دل بی شهد ایمان مانده بود
گر نمی شد باعث تعمیر او یعسوب دین

تا نگرداند نظر حیدر، نگردد آسمان
تا نگوید یا علی، گردون نخیزد از زمین

در زمانِ رحمتِ سرشارِ عصیان سوز تو
مدّ آهی می کشد گاهی کرام الکاتبین

نقطه بسم اللهی فرقان موجودات را
در سواد توست علم اوّلین و آخرین

شهپر رحمت بود هر حرفی از نام علی
این دو شهپر برد عیسی را به چرخ چارمین

سرفراز از اوّل نام تو عرش ذوالجلال
روشن از خورشید رویت نرگس عین الیقین

چون لباس کعبه بر اندام بت، زیبنده نیست
جز تو بر شخص دگر نام امیرالمؤمنین

  • دوشنبه
  • 8
  • شهریور
  • 1400
  • ساعت
  • 21:36
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب

در مدح حضرت علی(ع) -(بُوَد نامِ ایزدْ تَعالی علی) * سید محمد علی ریاضی یزدی

619
0

در مدح حضرت علی(ع) -(بُوَد نامِ ایزدْ تَعالی علی) بُوَد نامِ ایزدْ تَعالی علی
تقدّس علی و تعالی علی

ولی خدا را علی خوانده اند
که وجه خدا بود مولا علی

به خطّ خدا صدر لوح قضا
بود طوقِ زرّین طُغرا علی

به قافی که سیمرغ را راه نیست
گشاید پَر رحمت آنجا علی

در آن حد که ممکن به واجب رسد
کسی را ندیدند الاّ علی

علی روشنایی روی خداست
که تابید بر طور سینا علی

به هنگام اعجاز موسی به مصر
درخشید در دست موسی علی

مسیحا اگر مرده را زنده کرد
دَمَد جان به انفاس عیسی علی

از آن صدرِ هر سوره بسم اللّه است
که در با بُوَد نقطهء با علی

چون نام علی زیور نامهاست
بُوَد سرِّ تعلیم اسما علی

چو تنها علی خانه زادِ خداست
تو را کعبه شد قبله، ما را علی

توان دید روی خدا را به خواب
شبی گر در آید به رؤیا علی

اگر سجده بردند جمعی غُلات
به آن مظهر ذات یکتا علی

خدا را بخوانند روز شمار
به اِسمی ز اسماء حسنی علی

خطائی اگر رفت معذور دار
به آن وجه عالی اعلا، علی

که ذاتت نهان بود و رویت عیان
که پنهان تو بودی و پیدا علی

همه بندگانیم خسرو پرست
بُوَد شاه ما، در دو دنیا علی

شنیدم که از پادشاهی گذشت
پس از رأی معروف شورا، علی

که مرد خدا بود و بهر هوا
نگوید یکی حرف بی جا علی

نه امروز میزان اعمال، اوست
که میزان عدل است، فردا علی

نماز از علی رنگ جاوید یافت
که زد نقش خون بر مُصلّی علی

ورای خردها و اندیشه هاست
به دانش علی و به تقوا علی

به اوج فصاحت چو وحی خدا
نه همدوش دارد نه همتا علی

ز هیبت شکافد دل شیر را
به تیغ دو دَم روزِ هیجا علی

ز رحمت فشاند به پاییتیم
سرشکی چو عِقد ثُرَیا علی

حدیثی نوشتند با خطّ نور
به دیباچه مدح مولا علی

پیمبر ز معراج چون بازگشت
بفرمود سرّی مگو با علی

که گفتیم با هم خدا و رسول
به وقت خداحافظییا علی

علی، شهر علم نبی را در است
خرد قطرهای هست و دریا علی

محمّد چو مرآت ذات خداست
محمّد نما شد سراپا علی

به دوشی که مهر نبوّت زدند
به امر نبی می نهد پا علی

خراباتیان راست پیر مغان
به میخانه عشق، مینا علی

گذرایم پا بر سر آفتاب
بگیرد اگر دستی از ما علی

گره گر به کارت زند روزگار
بگو یا علی تا کند وا علی

(ریاضی) توسّل بجو تا کند
در آیینه جان، تجلّی علی

  • دوشنبه
  • 8
  • شهریور
  • 1400
  • ساعت
  • 21:38
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب
 مختار وطن پرست

حضرت علی(ع) -(با تو آن عهدی که بستم یاعلی) * مختار وطن پرست

828
1

حضرت علی(ع) -(با تو آن عهدی که بستم یاعلی) با تو آن عهدی که بستم یاعلی
بر سر آن عهد هستم یاعلی

گنج عالم گر نهد دستم قضا
کی نهم مهرت ز دستم یاعلی

می نشانم بیرق عشقت به مهر
ذرّه ای هرچند پستم یاعلی

تا که عشقت بر دل و جانم نشست
از همه عشقی گسستم یاعلی

از خم و جام ولایت تا ابد
مستِ مستم مستِ مستم یاعلی

ساغر چشم ترا تا دیده ام
مِی پرستم مِی پرستم یاعلی

تا که دیدم چشم عالم بین تو
از دو عالم دیده بستم یاعلی

تکیه بر تخت جلالت کرده ام
تا که بر راهت نشستم یاعلی

باغ جنّت بی رخت کمتر ز خار
با رخت از عَدْن رَستم یاعلی

ساغر رضوان به زاهد واگذار
از خُمت باده پرستم یاعلی

طَرفةُ العینی به حورا ننگرم
من ز چشمت طَرف بستم یاعلی

ساغرت را سر کشیدم، سرکِشم
در سرم ساغر شکستم یاعلی

لَستُ اَدری ما هُوَ شُربُ المُدام
مست و سرمست اَلستم یاعلی

تا نلغزد پای من ای پایمرد
از کرم برگیر دستم یاعلی

حمدلله از مُهَنَّد تیغ تو
قلب دشمن را بخَستم یاعلی

تیغ دشمن کُش مگیر از دست من
تا بگویم ناز شستم یاعلی

این (نگین) را زینبی کن از کرم
خاکِ چار و پنج و شصتم یاعلی

  • دوشنبه
  • 8
  • شهریور
  • 1400
  • ساعت
  • 21:40
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب

غزل حضرت علی(ع) -(دَم بِه دَم دَم از ولای مُرتضی باید زَدن) * شاه نعمت الله ولی

936
1

غزل حضرت علی(ع) -(دَم بِه دَم دَم از ولای مُرتضی باید زَدن) دَم بِه دَم دَم از ولای مُرتضی باید زَدن
دست دِل در دامن آل عَبا باید زَدن

نَقش حُب خاندان بر لُوح جان باید نِگاشت
مُهر مِهر حِیدری بر دل چو ما باید زَدن

دَم مَزن با هر که او بیگانه باشد از علی
گر نفس خواهی زَدن با آشِنا باید زَدن

روبروی دوستان مُرتضی باید نَهاد
مُدعی را تیغ غِیرت بر قَفا باید زَدن

لافتی اِلا علی لاسیف اِلا ذُوالفَقار
این نفس را از سر صِدق و صَفا باید زَدن

در دو عالم چاردَه مَعصُوم را باید گزید
پَنج نُوبت بر در دولت سَرا باید زَدن

پیشوائی بایدت جُستن زِ اولاد رسول
پس قَدم مَردانه در راه خدا باید زَدن

گر بلائی آید از عِشق شَهید کربلا
عاشقانه آن بلا را مَرحَبا باید زَدن

هر درختی کو ندارد میوهٔ حُب علی
اَصل و فَرعَش چون قَلم سر تا به پا باید زَدن

دوستان خاندان را دوست باید داشت دوست
بعد از آن دَم از وفای مُصطفی باید زَدن

سرخی روی موالی سِکه نام علی است
بر رُخ دنیا و دین چون پادشا باید زَدن

بی وِلای آن وَلی لاف از ولایت میزنی
لاف را باید که دانی از کجا باید زَدن

ما لوائی از ولای آن ولی اَفراشتیم
طَبل در زیر گلیم آخر چرا باید زَدن

بر در شهر ولایت خانه ای باید گزید
خیمه در دارالسلام اولیا باید زَدن

  • پنج شنبه
  • 11
  • شهریور
  • 1400
  • ساعت
  • 14:04
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب

حضرت علی(ع) -(یا علی بادۀ عِشقت به دل خُم گل کرد) *مرحوم عباسعلی شبخیز قراملکی

390

حضرت علی(ع) -(یا علی بادۀ عِشقت به دل خُم گل کرد) یا علی بادۀ عِشقت به دل خُم گل کرد
از ولایت به جَهان عِیش و تَنعُّم گل کرد

جُرعه ای از مِی جامَت به مَسیحا دادند
ذرّه مِهری شد و در چَرخ چهارم گل کرد

تا به گلخَنده لبِ لعلِ تو وا شد به جهان
بر لب کُوثر و تَسنیم، تَبسّم گل کرد

سَبزه شد دست دعا بَهر لَقای کَرمت
که به گلزار عطا، لطف و تَرحّم گل کرد

نه به اِعجاز خود از نیل گذر کرد کَلیم
مُوجه ای نام تو در دامن قُلُزم گل کرد

گُل من کُنتُ چو از لَعل رِسالت بِشکُفت
صُوت بَخ هم به لب قافله خُم گل کرد

جایگاه تو چو شد دَست پَناه دو جَهان
جُوهـر عِشق به جانِ همه مَردم گل کرد

چشم اَحمد چو جمال اَحدیّت نگریست
به لبِ گوهرِ جان دُرّ تکلّم گل کرد

ای مه چرخ ولایت زِ فروغ رُخ تو
در سَماوات وِلا یازده اَنجم گل کرد

حُسن جانان چو در آیینة رویت دیدند
در دل اَهل گُمان، خارِ تو هّم گل کرد

پَر کشیدی چو هُمایی سوی قاف جَبَروت
زَخم تا بر سَرت از تیغ تَخاصم گل کرد

ای علی در صفت ذات تو از دولت عشق
طبع (شبخیز) به بُستان تعلّم گل کرد

  • پنج شنبه
  • 11
  • شهریور
  • 1400
  • ساعت
  • 14:12
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب

در وصف حضرت علی(ع) -(نسیمِ صبح عنبر بیز شد بر تودۀ غبرا) * هاتف اصفهانی

1234

در وصف حضرت علی(ع) -(نسیمِ صبح عنبر بیز شد بر تودۀ غبرا) نسیمِ صبح عنبر بیز شد بر تودهء غبرا
زمینِ سبز نسرین‌ خیز شد چون گُنبدِ خَضرا

زِ فیضِ اَبر آزادی زمینِ مرده شد زنده
زِ لطف بادِ نوروزی جهانِ پیر شد بُرنا

صبا پُر کرد در گُلزار دامان از گُلِ سوری
هوا آکنده در جیب و گریبان عَنبرِ سارا

عبیر آمیخت از گیسوی مشکین سُنبلِ پَرچین
گُلاب اَفشاند بر چشمِ خمارین نرگسِ شَهلا

به گردِ سرو گرمِ پَر فشانی قمریِ مَفتون
به پای گُل به کارِ جان فشانی بلبلِ شیدا

سزد گر بر سرِ شمشاد و سرو اِمروز در بُستان
چو قمری پَر زند از شوقِ روحِ سدرهء طوبی

چنار افراخت قدِ بندگی صبح و کفِ طاعت
گُشود از بهرِ حاجت پیشِ دادارِ جهان آرا

پس آنگه در جوانانِ گُلستان کرد نظّاره
نَهان از ناروَن پرسید کای پیرِ چمن پیرا

چه شد کاطفال باغ و نوجوانانِ چمن جمله
سرِ لهو و لَعب دارند زین سان فاحِش و رسوا

چرا گُل چاک زَد پیراهنِ ناموس با بلبل
میانِ اَنجمن دَم ساز شد با ساغر و مینا

نبینی سر و پا بر جای را کآزاد خوانندش
که با اطفال می‌ رقصد میانِ باغ بر یک پا

پریشان گیسوی شمشاد و اَفشان طُرهء سُنبل
نه از نامحرمان شَرم و نه از بیگانگان پروا

میانِ سبزه غَلطد با صبا نسرینِ بی تمکین
عیان با لاله جامی می‌ زند رعنای نا رَعنا

به پاسخ نار وَن گفتش کَز اَطفال چمن بگذر
که امروز اُمّهات از شوق در رقصند با آبا

همایون روزِ نوروز است امروز و به فیروزی
بر اورنگِ خلافت کرده شاه لافتی ماُوا

شَهنشاهِ غضنفر فَر پلنگ آویز اژدر در
امیرالمؤمنین حیدر علیَّ عالی اَعلا

به رُتبت ساقیِّ کُوثر به مردی فاتحِ خیبر
به نسبت صهرِ پیغمبر ولیَّ والی والا

وَلیَّ حضرتِ عزّت قسیم دوزخ و جنت
قوامِ مذهب و ملت، نظام الدین و الدنیا

از آنش عقل در گُوهر شمارد جفتِ پیغمبر
که بی چون است و بی‌اَنباز آن یکتای بی‌همتا

  • دوشنبه
  • 29
  • شهریور
  • 1400
  • ساعت
  • 15:54
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب

حضرت علی(ع) -(زهی مقصود اصلی از وجودِ آدم و حَوا) * هاتف اصفهانی

434

حضرت علی(ع) -(زهی مقصود اصلی از وجودِ آدم و حَوا) زهی مقصود اصلی از وجودِ آدم و حَوا
غرض ذاتِ همایونِ تو از دنیا و مافیها

طُفیلت در وجود اَرض و سماء عالی و سافل
کتابِ آفرینش را به نامِ نامیت طُغرا

رُخ از خوابِ عدم ناشسته بود آدم که فرق تو
مُکللّ شد به تاجِ لافتی و افسرِ لولا

شد از دستت قوی دینِ خدا آیینِ پیغمبر
شکست از بازویت مقدار لات و عزّت عزا

نگشتی گر طرازِ گلشنِ دین سرو و بالایت
ندیدی تا اَبد بالای لا پیرایهء الا

در آن روزِ سلامت سوز کز خونِ یَلان گردد
چو روی لیلی و دامانِ مجنون لاله گُون صحرا

کمان بر گوشه بر بندد گره چون ابروی لیلی
علم بگشاید از پرچم گره چون طرهء لیلا

زِ آشوبِ زمین و زِ گیر و دارِ پر دِلان افتد
بدانسان آسمان را لرزه بر تن رَعشه بر اَعضا

که پیچد بره را بر پای، حُبلِ کفهء میزان
در افتد گاو را بر شاخ، بندِ ترکشِ جُوزا

یکی با فتح هم بازی یکی با مرگ هم بالین
یکی را اژدها بر کف یکی در کامِ اژدرها

کنی چون عزمِ رَزمِ خصمِ جبریلِ اَمین در دم
کشد پیشِ رهت رَخشی زمین پوی و فلک پیما

سرافیلت روان از راستِ میکالت دوان از چپ
ملایک لافتی خوانان برندت تا صفِ هیجا

به دستی تیغ چون آب و به دستی رَمح چون آتش
برانگیزی تکاور دُلدُلِ هامون نورد از جا

عیان در آتشِ تیغِ تو ثعبان‌ های برق اَفشان
نَهان در آبِ شمشیر تو دریاهای طوفان‌ زا

اگر حلم خداوندی نیاویزد به بازویت
چو یازی دست سوی تیغ و تازی بر صفِ اعدا

زِ برق ذُوالفقارت خرمنِ هستی چنان سوزد
که جانداری نگردد تا قیامت در جهان پیدا

زِ خاکِ آستان و گردِ نعلینت کُند رضوان
عبیرِ سُنبلِ غلمان و کحل نرگس و حورا

زِ افعال و صفات و ذاتت آگه نیستم لیکن
تویی دانم امامِ خلق بعد از مُصطفی حقّا

به هر کس غیرِ تو نام اِمام الحقّ بدان ماند
که بر گوسالهء زرین خطاب رَبی‌ اَلاعلی

من و اندیشهء مدحِ تو، باد از این هوس شرمم
چسان پَرَد مَگس جائی که ریزد بال و پر عُنقا

به ادنی پایهء مدح و ثنایت کِی رسد گر چه
به رُتبت بگذرد نَثر از ثُریا شعر از شعرا

چه خیزد از من و از مدحِ من اِی خالق گیتی
به مدحِ تو فرازِ عَرش و کرسی از ازَل گویا

کلام الله مدیحِ توست و جبریلِ اَمین رافع
پیمبر راوی و مداحِ ذاتت خالق یکتا

بُود مقصودِ من زاین یک دو بیت اِظهار این مَطلب
که داند دوست با دشمن چه در دنیا چه در عُقبی

تو و اولادِ اَمجادِ گرام توست #هاتف را
امام و پیشوا و مُقتدار و شافع و مولا

شَها من بنده کامروزم به پایان رفته از عُصیان
خدا داند که امیدم به مهر توست در فردا

پیِ بازار فردای قیامت جز وِلای تو
متاعی نیست در دستم منم آن روز و این کالا

نپندارم که فردای قیامت تیره‌ گون گردد
محبان تو را از دودِ آتش غرهء غرا

قسیم دوزخ و جنت تویی در عرصهء محشر
غلامان تو را اندیشهء دوزخ بود حاشا

اِلا پیوسته تا احباب را از شوق می‌گردد
زِ دیدار رُخ احباب روشن دیدهء بینا

محبان تو را روشن زِ رویت دیدهء حقّ بین
حسودانِ تو را بی‌ بهره زان رُخ دیدهء اُعمی

  • دوشنبه
  • 29
  • شهریور
  • 1400
  • ساعت
  • 16:21
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب

حضرت علی(ع) -(سحر از کوه خاور تیغِ اِسکندر چو شد پیدا) * هاتف اصفهانی

1263

حضرت علی(ع) -(سحر از کوه خاور تیغِ اِسکندر چو شد پیدا) سحر از کوه خاور تیغِ اِسکندر چو شد پیدا
عیان شد رشحهء خون از شکافِ جوشن دارا

دَمِ روح‌ الَقُدس زد چاک در پیراهنِ مریم
نمایان شد میانِ مَهدِ زرّین طلعتِ عیسی

میانِ روضهء خَضرا روان شد چشمهء روشن
کنارِ چشمهء روشن بر آمد لالهء حَمرا

زِ دامانِ نسیمِ صبح پیدا شد دَم عیسی
زِ جیبِ روشنِ فَجر آشکارا شد کَفِ موسی

دُر اَفشان کرد از شادی فلک چون دیدهء مجنون
بر آمد چون زِ خاور طلعتِ خُور چون رُخ لیلا

مگر غمازِ صبح از بامِ گردون دیدشان ناگه
که پوشیدند چشم از غمزه چندین لَعبتِ زیبا

در آمد زاهدِ صبح از در دردی‌ کشِ گردون
زدش بر کُوهِ خاور بی‌ محابا شیشهء صَهبا

بر آمد تُرکی از خاور، جهان آشوب و غارتگر
به یغما بُرد در یک دَم، هزاران لولوِ لالا

نهنگِ صبح لب بُگشود و دزدیدند سر، پیشش
هزاران سیم گون ماهی در این سیماب گون دریا

بر آمد از کنامِ شرق شیری آتشین مَخلب
گریزان اَنجمش از پیشِ روبه‌ سان گر از آسا

چنان کَز صُولتِ شیرِ خدا کُفار در میدان
چنان کَز حملهء ضرغامِ دین اِبطال بر بیدا

هژیرِ سالبِ غالب علی اِبنِ اَبی طالب
اِمامِ مشرق و مغرب اَمیرِ یَثرب و بَطحا

  • دوشنبه
  • 29
  • شهریور
  • 1400
  • ساعت
  • 16:22
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب

در مدح حضرت علی(ع) -(حق روز ازل لوح و قلم را به علی داد) *حاج محمد رونقی مازندرانی

954

در مدح حضرت علی(ع) -(حق روز ازل لوح و قلم را به علی داد) حقّ روزِ ازَل لوح و قلم را به علی داد
سر رشتهء افعال اُمم را به علی داد

میخواست کَند پاک زِ هستی رُخ زشتی
صَمصامِ نِکو نام دو دَم را به علی داد

این موهبتش بس که خداوند به تقسیم
بانوی برازنده شیَم را به علی داد

وارد به حرم فاطمهء بنتِ اَسد شد
محرم به حرم بود و حرم را به علی داد

در روزِ غدیرِ خم و آن نادره رُخداد
اَحمد چو روا دید عَلم را به علی داد

بی واسطه بنهاد چو بر دوشِ نبی پای
خلاّق قِدم سِرّ قَدم را به علی داد

در ردّ مُعاند به غضب خانهء تاریخ
روی تُرُش و خُلق دَژم را به علی داد

آبادی هر بُوم و برِ کشور ایجاد
نابودی بیداد و ستم را به علی داد

هر چند خدا خالق و رزّاق و تواناست
رزق همهء کُور و اُصم را به علی داد

تفویض به حیدر شده انواع مَواهب
او جانِ کَرم بود و کَرم را به علی داد

آگاه زِ بَد عهدی این دور و زمان بود
دریای پُر از مُحنت و غم را به علی داد

با غصبِ فَدک بهرِ رضای دِل زَهرا
در بانی رضوان و اِرم را به علی داد

نامی زِ خلیل است، ولی رَبِ جلیلش
سر کَندنِ انواعِ صنم را به علی داد

نبضِ دو جهان درکنفِ ذات رُبوبی است
او صاحبِ دَم بوده و دَم را به علی داد

در بُهت فرو رفت جهان حاتم طی شد
بخشیدن دینار و دِرم را به علی داد

با دادن ابناء برومند و ظَفرمند
انواعِ عطایا و نَعم را به علی داد

زهد و ورع و بی کسی و خانه نشینی
هم و غم و کیفیت و کم را به علی داد

بنشاند به کُرسیّ قضا شخصِ شخیصش
توشیح شدهء حُکمِ حِکم را به علی داد

آنجا که بلی گفت علی حضرتِ باری
آری همهء درد و اَلم را به علی داد

تا روزِ اَبد حی صمد ، ناجی سرَمد
مشتاقِ دلِ خیلِ عَجم را به علی داد

(رونق) برِ معشوق نثیری شو و بر گُوی
من حیدری ام یار دِلم را به علی داد

  • دوشنبه
  • 29
  • شهریور
  • 1400
  • ساعت
  • 16:23
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب

در مدح حضرت علی(ع) -(زندگانی چیست، دانی؟ جان منور داشتن) *مرحوم نورالله عمان سامانی اصفهانی

777

در مدح حضرت علی(ع) -(زندگانی چیست، دانی؟ جان منور داشتن) زندگانی چیست، دانی؟ جان منور داشتن
بوستان معرفت را تازه و تر داشتن

عرش، فرش، پایکوب توست، همت کن بلند
تا کی از این خاکدان، بالین و بستر داشتن؟

بگسل این دام هوس، ای مرغ قدسی آشیان
گر دو عالم بایدت در زیر شهپر داشتن

بهر دیناری، کش از خاکست، پذرفتن وجود
بهر دیبایی کش از کرم ست، گوهر داشتن

ای مسلمان تا به کی، خون مسلمان ریختن؟
ای برادر تا به کی کین برادر داشتن؟

سینه خالی کن ز کبر و آز و شهوت، تا به کی؟
خانه پر گندم نمودن، کیسه پر زر داشتن؟

تا به چند این نخوت و ناز و غرور و عجب و کبر
از غلام و باغ و راغ و اسب و استر داشتن؟

این سر غدار را تا کی نهفتن در کلاه؟
وین تن مردار را تا کی به زیور داشتن؟

بی کلاهانند اندر ساحت اقلیم عشق
پای تا سر ننگ، از خورشید، افسر داشتن

کرده هر نقشی ولی زحمت فکندن بر قلم
خوانده هر درسی ولی منت ز دفتر داشتن

کاشف راز درون، از مژه آورده به هم
واقف سر ضمیر، از لب ز هم برداشتن

کارشان بر روی نطع، عاشقی، پا کوفتن
شغلشان در زیر تیغ دوستی، سر داشتن

بی در و بامند، اما آسمان را آرزوست
بر مثال حاجبانش، جای بر در داشتن

لب خموش اما نشایدشان سر هر موی را
لحظه یی غافل ز ذکر نام حیدر داشتن

شیر یزدان، داور امکان، خدیو دین علی
کز وجود اوست، دین را زینت و فر داشتن

باید آنکس را که مهر او نباشد، ای پدر
اعتقاد او به ناپاکی مادر داشتن

شخص قدرش در تمام عالم کون و فساد
سخت دلتنگ ست از جای محقر داشتن

دوش در معراج توصیفش، براق فکر ما
کش بود در پویه، ننگ از نام صرصر داشتن

خوش همی راندم به تعجیلی که جبریل خرد
ماند اندر نیمه ره، با آن همه پر داشتن

تا میان ممکن و واجب که دریایی ست ژرف
واجب آمد، فلک جرئت را به لنگر داشتن

عشق گفتا، رفرفم من برنشین، برتر خرام
تا کی آخر رخت بر این کند رو، خر داشتن؟

حاجب وهمم، گریبان سبکرائی گرفت
گفت گستاخانه نتوان، رو برین در داشتن

جز پس این پرده هر جا دست، دست مرتضی ست
لیک بالاتر نشاند پا از این در داشتن

عشق گفتا ای گران جان سبک سر، لب ببند
من توانم از میان، این پرده را بر داشتن

از پس این پرده، دست او مگر نامد برون
خواست چون در سفره شرکت با پیمبر داشتن؟

ز آن زمان در حیرتستم، کاین عجایب مظهریست
تا کی آخر حیرت این پاک مظهر داشتن؟

ممکن و در لامکان؟ جهل ست کردن اعتقاد
واجب و در خاکدان؟ کفرست باور داشتن

عشق گوید هر چه می خواهی بیان کن، باک نیست
خوش نباشد سر ایزد را، مستر داشتن

عقل گوید حد نگهدار، ای مسلمان، زینهار
می نیندیشی ز ننگ نام کافر داشتن

فتنه خیزد، دست اگر خواهی بیاوردن فرود
خون بریزد پای اگر خواهی فراتر داشتن

عشق گوید غایت کفرست با صدق مقال
عاشقان را باکی از شمشیر و خنجر داشتن

عقل گوید تا به کی زین فکرت آشوب خیز
دل مشوش ساختن، خاطر مکدر داشتن

در بر اغیار، سر حق مگو، زشت ست زشت
پیش چشم کور، آیینه ی سکندر داشتن؟

ای علی ای معدن جود و جلال و فضل و علم
جز تو کس را کی رسد تیغ دو پیکر داشتن

جز تو کس را کی رسد، در کعبه ای دست خدا
بی محابا پای بر دوش پیمبر داشتن؟

فاش می خواندم خدایت در میان خاص و عام
گر نبودی کفر مطلق، شرک داور داشتن

من نمی گویم خدایی، لیک بی توفیق تو
باد برگی را نیارد از زمین، بر داشتن

من نمی گویم خدایی، لیک بی تائید تو
شاخ را قدرت نباشد برگ یا بر داشتن

من نمی گویم خدایی، لیک بی امداد تو
نطفه را صورت نبندد، شکل جانور داشتن

من نمی گویم خدایی، لیک می گردد پسر
در رحم، زن را کنی گر منع دختر داشتن

من نمی گویم خدایی، لیک باید خلق را
بر کف تو، چشم روزی را مقدر داشتن

منکران را هم سر و کار اوفتد آخر به تو
ناگزیر آمد رسن از ره به چنبر داشتن

نوح را به گرداب فنا بودی هنوز
گر نه او را بودی از لطف تو لنگر داشتن

طبع من از ریزش دست تو آرد شعر نغز
زانکه (عمان) را ز باران ست گوهر داشتن

  • سه شنبه
  • 30
  • شهریور
  • 1400
  • ساعت
  • 21:07
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب

در مدح حضرت علی(ع) -(اگر چه هر چه به غیر از خدا عدد دارد) * سید علی احمدی

1382

در مدح حضرت علی(ع) -(اگر چه هر چه به غیر از خدا عدد دارد) اگرچه هر چه به غیر از خدا عدد دارد
ولی شراب محبت مگر که حد دارد؟

قدح گرفتم و گفتم که دوستت دارم
نهیبی آمد و گفت این گناه حد دارد

کسی که حب تو را خوب در دلش جا داد
شکایتی مگر از روزگار بد دارد؟

به چشم ما و نبی و خدا تو مولایی
بگو که کور شود هر کسی حسد دارد

کسی که سنگ هم از مهر او عقیق شود
چه انفعالی از انکار بی خرد دارد؟

یکی است نور ، ولی شوق توست در این دل
که طبع ، میل به گل های سرسبد دارد

به چشم من که نجف دیده حرف حور نزن
به پیش اوست نود هر کسی که صد دارد

نگاه ما به مجانین نگاه حسرت نیست
کلاهی این دل ما هم از این نمد دارد

جواب اول قبرم اگر اشارۀ توست
تمام عمر ، سرم شوق بر لحد دارد

  • سه شنبه
  • 6
  • مهر
  • 1400
  • ساعت
  • 19:03
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب
 محسن راحت حق

مدح مولا علی (ع) -(مهر تو مانند یک شهد ست در کامم علی) * محسن راحت حق

730

مدح مولا علی (ع) -(مهر تو مانند یک شهد ست در کامم علی) مهر تو مانند یک شهد ست در کامم علی
پر کن از خُمّ ولایت باز هم جامم علی
ذکر نامت مرده را قطعا که احیا می‌کند
مرده‌ام آقا ، صدایی کن تو هم نامم؛ علی
با وضو باید که نامت را برم حبل المتین
پاک و اطهر آمدم، بنگر تو احرامم، علی
عشق تو خیلی دگرگون می‌کند قلب مرا
از طفولیت.. خدارا شکر.. در دامم علی

( اول و آخر خریدارم تو هستی باصفا
اکفیانی یا امیرالمومنین، شیر خدا)

بعد پیغمبر تویی مولای من بی قید و شرط
نام تو نقل است بر لبهای من بی قید وشرط
آمدم.. تا خاک پای حضرت قنبر شوم..
نوکر کاشانه‌ات، آقای من بی قید و شرط
خوش بحال من، چه توفیقی نصیبم گشته است
تکیه گاهم گشتی و بابای من، بی قید و شرط
تا نفس دارم صدایت می‌کنم یا مرتضی
ذکر تو بنشسته است در نای من بی قید و شرط

( ای امیرالمومنین تسخیر کن این خانه را
قلب من کاشانه‌ات، تطهیر کن کاشانه را)

رونقی دارد... تمام کاروبارم با شما
باعث آرامشم،... باشد قرارم با شما
عشق تو دل را مصفا کرده.. ای غوغاترین
پس کفیل این دل پر اضطرارم با شما
در خزان مطلقم، تنها نگاهی کافی است
گوشه‌ی چشمی بگردان که بهارم با شما
موقع مرگم بیا، چشم انتظاری می‌کشم
پس حمایت.. در زمان احتضارم با شما

( هرچه هستم از شما دارم امیرالمومنین
حال و روز خسته‌ام را باز هم، مولا ببین)

اندکی آقا.. مدارا کن، بخوانم تا نجف
قبله‌ام شد یا ولی المسلمین، تنها نجف
یک شبی بیتوته در ایوان طلایی محشر است
بهر این دلخسته‌ات گردیده یک رویا نجف
هرکجا نام تو می آید شود عین بهشت
با چنین بینش شود، هر مجلس و هرجا نجف
آمدم.. در شهر تو، آرامشم تثبیت شد..
چون دعا گویم شود انسیه الحورا.. نجف

( بی‌بی عالم مرا با عشقت ای آقا خرید
عاقب این رشته را در محضر پاکت کشید)

  • چهارشنبه
  • 31
  • فروردین
  • 1401
  • ساعت
  • 14:30
  • نوشته شده توسط
  • سید محسن احمدزاده صفار
ادامه مطلب
 محسن راحت حق

مدح حضرت امیرالمومنین(ع) -( هر چه گشتم در جهان مانند تو پیدا نشد) * محسن راحت حق

504

مدح حضرت امیرالمومنین(ع) -( هر چه گشتم در جهان مانند تو پیدا نشد) هر چه گشتم در جهان مانند تو پیدا نشد
حضرت کهف الامان مانند تو پیدا نشد

یا ابوالایتام..... مانند یتیمان آمدیم...
تکیه گاهی مهربان مانند تو پیدا نشد

نام زیبایت شده شهد عسل در کام من
با حلاوت بر زبان مانند تو پیدا نشد

تا که با نهج البلاغه انس و الفت یافتم
در دلم.. شیرین بیان مانند تو پیدا نشد

باز هم فرمانروایی می کنی در سینه ها
پادشاه انس و جان مانند تو پیدا نشد

بعد ختم الانبیا گشتم به دنبال وصی..
یا امیر مؤمنان.. مانند تو پیدا نشد..

هرچه گشتم تا شبیهی را بیایم یا علی
در زمین و آسمان مانند تو پیدا نشد

  • شنبه
  • 29
  • مرداد
  • 1401
  • ساعت
  • 16:22
  • نوشته شده توسط
  • محدثه محمدی
ادامه مطلب

شعر :حضرت امیر علی علیه السلام * دانیال تقوی

853
1

شعر :حضرت امیر علی علیه السلام از علی دم میزنم تا آخرین دم دم به دم
تا که در یاد از خدا نامم نیفتد از قلم

وعده ی جنّت به ما دادی خدا اما ز تو
من نجف میخواهم و راضی نمیگردم به کم

یک نشانی بهر قبرم آرزوی من شده
با نشانیه نجف در صحن زیبای حرم

بد که باشی از در هر خانه تردت میکنند
من بدم اما علی من را شمرده محترم

دیده ام نقش و نگار اما دلم میبرد
نقش نام مرتضی بر روی شاتیغ عَلم

گفتم ای مادر دعا کن تا که آقایی کنم
شد دعایش مستجاب اکنون غلام حیدرم

شاعر :دانیال تقوی

  • شنبه
  • 28
  • آبان
  • 1401
  • ساعت
  • 22:55
  • نوشته شده توسط
  • علی اصغرخواجه زاده
ادامه مطلب
 رضا یعقوبیان

ولادت ا مام علی (ع) -(گلبن باغ جنان، آمده در این جهان) * رضا یعقوبیان

291

ولادت ا مام علی (ع) -(گلبن باغ جنان، آمده در این جهان) گلبن باغ جنان، آمده در این جهان
نوگل باغ ولا، یا علی مرتضی

مکه چو وادی طور، کعبه شده غرق نور
سر زده شمس هدی، یا علی مرتضی

مظهر مردانگی، نشانه ی بندگی
هدیه ز سوی خدا، یا علی مرتضی

نفس پیمبر رسید، ساقی کوثر رسید
آمده مشکل گشا، یا علی مرتضی

همچو نبی روی اوست، خلق وی و خوی اوست
آینه ی مصطفی، یا علی مرتضی

مظهر یزدان علی، خورشید رخشان علی
به درد ما آشنا، یا علی مرتضی

آمده علم الیقین، بین همه بی قرین
روح صلات و دعا، یا علی مرتضی

خوی و خصالش نبی، ماه جمالش نبی
پادشه اولیا، یا علی مرتضی

کعبه چنان گلشن است، چشم نبی روشن است
آمده رمز بقا، یا علی مرتضی

صاحب خلق عظیم، بود دو عالم کریم
منشاء جود و سخا، یا علی مرتضی

بر گل رویش سلام، لطفش به شیعه مدام
مظهر شرم و حیا، یا علی مرتضی

همچو نبی مهربان، ولایتش رایگان
داده به شیعه خدا، یا علی مرتضی

در شب میلاد تو، شیعه شده شاد تو
تو را زنم من صدا، یا علی مرتضی

گرچه که بی مایه ام، مهر تو سرمایه ام
ولایتت کیمیا، یا علی مرتضی

گویم به صوت جلی، با نگهی یا علی
کن مس قلبم طلا، یا علی مرتضی

صفای حل و حرم، صاحب جود و کرم
مرا ز غم کن رها، یا علی مرتضی

مهرت به دل منجلی، ز کودکی یا علی
با تو شدم آشنا، یا علی مرتضی

آمده مهمان تو، ریزه خور خوان تو
درد مرا کن دوا، یا علی مرتضی

گشته به عشقت اسیر، دست مرا هم بگیر
نظر نما بر گدا، یا علی مرتضی

آمده بر تو پناه، بر همه بنما نگاه
حاجت ما کن روا ،یا علی مرتضی

کن نظری بر همه‌، عیدی ما را بده
مدینه و کربلا، یا علی مرتضی

عاشق کویت منم، مست سبویت منم
نوکرت هستم(رضا)، یا علی مرتضی

  • چهارشنبه
  • 12
  • بهمن
  • 1401
  • ساعت
  • 10:32
  • نوشته شده توسط
  • فاطمه سرسخت
ادامه مطلب
 رضا یعقوبیان

ولادت امام علی (ع) -(امشب این دل شور و شادی ساز کرد) * رضا یعقوبیان

290

ولادت امام علی (ع) -(امشب این دل شور و شادی ساز کرد) امشب این دل شور و شادی ساز کرد
راز و رمز عاشقی ابراز کرد
شهر مکه قبله‌گاه راز کرد
نغمه های عشق را آغاز کرد

گویم امشب از عطای ایزدی
نوری از انوار حی سرمدی

جبرئیل وحی حق داده نوید
نوربخش عالم امکان رسید
آمده در این جهان نور امید
از قدوم این پسر گردیده عید

شهر مکه نور باران گشته است
رحمت یزدان دو چندان گشته است

فاطمه بنت اسد با سوز و آه
می درخشد چهره اش چون قرص ماه
گفت یا رب بر همه عالم پناه
یاری ام فرما و کن بر من نگاه

عالم هستی سراسر ناز شد
ناگهان دیوار کعبه باز شد

با همه غیر از خدا بیگانه شد
محو روی جلوه ی جانانه شد
مرتضی آمد گل گلخانه شد
تا سه روز مهمان صاحب خانه شد

مصطفی در انتظار دیدنش
در بغل بگرفتن و بوسیدنش

تا نگاه مصطفی بر او فتاد
او زمان صبر را از دست داد
روی دستش آیه ی قرآن بخواند
مصطفی لب بر لب حیدر نهاد

گفت ای شمع وجود عالمین
بر منی تا روز محشر نور عین

مظهر خلاق داور آمده
نور چشمان پیمبر آمده
همسر زهرای اطهر آمده
عاشقان ساقی کوثر آمده

هر دل عاشق شد امشب منجلی
ذکر هر لب گشته امشب یا علی

آمده خورشید عالمتاب دین
شیعیان را این پسر حبل المتین
نوربخش این جهان حق الیقین
جانشین و یار ختم المرسلین

مهر او از عالم بالاستی
بر تمام خلق علی مولاستی

در جهان شمس حقایق می رسد
عاشقان قرآن ناطق می رسد
بر پیمبر یار لایق می رسد
باب حاجات خلایق می رسد

این پسر باب النجات امت است
پای تا سر مهر و جود و رحمت است

دین پیغمبر بود پاینده اش
جود و ایثار و سخا شرمنده اش
حاتم طایی کمینه بنده اش
غم ز دل ها می برد گل خنده‌اش

گشته‌ام مهمان بار عام او
زنده گرداند دلم را نام او

عالم و آدم همه حیران تو
ریزه خوار سفره ی احسان تو
گشته ام از لطف حق مهمان تو
یا علی دست من و دامان تو

این سخن گویم به آوای جلی
دردها درمان شود با یا علی

روحبخش این جهانی یا علی
چون خدایت مهربانی یا علی
بر همه آرام جانی یا علی
نور چشم شیعیانی یاعلی

یا علی جان ساقی کوثر تویی
دستگیر شیعه در محشر تویی

کوی تو قبله گه اهل ولاست
آن حریم پاک تو دارالشفاست
این دلم امشب در ایوان طلاست
آرزویم بوسه بر قبر شماست

عرضه می دارم به صد شوق و شعف
دعوتم کن یک شبی آیم نجف

از طفولیت گدای حیدرم
تا ابد من خاک پای حیدرم
شکر حق غرق ولای حیدرم
شامل لطف و عطای حیدرم

سیره ی مولاست ذره پروری
حیدری ام حیدری ام حیدری

بر مشام جان رسد بویت علی
جنت و رضوان من کویت علی
شاملم لطف خطاشویت علی
دست های خالی ام سویت علی

امشب از لطفت مرا دادی پناه
جان زهرایت نما بر من نگاه

ای مدال افتخارم یا علی
ای تمام اعتبارم یا علی
بر گلستان تو خارم یا علی
کن نگه بر قلب زارم یا علی

فخر من باشد غلام حیدرم
ریزه خوار بار عام حیدرم

ای که هستی محرم رازم علی
روح عرفان بال پروازم علی
در جهان من بر تو می نازم علی
با ولایت نغمه پردازم علی

من(رضا) هستم علی جان نوکرت
کن نگاهم جان زهرا همسرت

  • چهارشنبه
  • 12
  • بهمن
  • 1401
  • ساعت
  • 10:34
  • نوشته شده توسط
  • فاطمه سرسخت
ادامه مطلب
 رضا یعقوبیان

ولادت امام علی (ع) -(به دل ها شادی دیگر رسیده) * رضا یعقوبیان

316

ولادت امام علی (ع) -(به دل ها شادی دیگر رسیده) به دل ها شادی دیگر رسیده
در عالم مظهر داور رسیده
گل گلزار پیغمبر رسیده
همه شادی کنید حیدر رسیده

همه دل ها ز یمنش منجلی شد
جهان روشن ز رخسار علی شد

شده بیت خدا چون وادی طور
ز یمن مقدمش نور الا نور
بود بنت اسد در شادی و شور
دل ختم النبیین گشته مسرور

گلی از بوستان عصمت آمد
یگانه مقتدای امت آمد

به شهر مکه غوغایی به پا شد
درون کعبه با او با صفا شد
ز یمن او پر از نور خدا شد
ز او تفسیر نور و انما شد

گرفته در بغل ختم رسالت
کند حیدر بر او قرآن تلاوت

جهان گردیده غرق عطر و بویش
چنان احمد بود خلق نکویش
بود دست تمام خلق سویش
پیمبر بوسه برگیرد ز رویش

محمد شادمان از دیدن او
ز احمد برده دل خندیدن او

همه اهل جهان حیران حیدر
همه ریزه خوران خوان حیدر
ز لطف او شده مهمان حیدر
کنار سفره ی احسان حیدر

تمامی تشنه ی آب بقایند
همه امشب گدای مرتضایند

تو نوری ما همه گم کرده راهیم
به درگاهت گدایی روسیاهیم
شب میلاد تو بر تو پناهیم
تمامی مستمند یک نگاهیم

نگاهت می برد غم از دل ما
کند نام تو حل مشکل ما

تو نور حضرت پروردگاری
چراغ پر فروغ شام تاری
به دل های محبان تو قراری
به شیعه رحمتت هر لحظه جاری

تو فرقانی تو نوری هل اتایی
تو با اذن خدا مشکل گشایی

تویی خورشید تابان ولایت
تویی بر شیعیان نور هدایت
تو داری بر همه لطف و عنایت
تمام عالم هستی گدایت

همه ذره تو خورشیدی علی جان
تو جلوه گاه توحیدی علی جان

به شیعه تا صف محشر امیری
بشیری تو بصیری تو نصیری
تو در جود و سخاوت بی نظیری
دو عالم شیعیان را دستگیری

تو در شام سیه صبح سپیدی
تو در قلب همه نور امیدی

تو نور دیده ی اهل ولایی
تو بر شیعه، دو عالم مقتدایی
به خلق و خصلت و خو مصطفایی
به محشر هم شفیع این (رضایی)

رضای حق رضای توست مولا
همه عالم برای توست مولا

  • چهارشنبه
  • 12
  • بهمن
  • 1401
  • ساعت
  • 10:54
  • نوشته شده توسط
  • فاطمه سرسخت
ادامه مطلب
 رضا یعقوبیان

شعر ولادت حضرت علی (ع) -(شیعیان از پیک حق آمد خبر) * رضا یعقوبیان

266

شعر ولادت حضرت علی (ع) -(شیعیان از پیک حق آمد خبر) شیعیان از پیک حق آمد خبر
نخل دین بار دگر داده ثمر
میهمان خانه ی پروردگار
فاطمه بنت اسد زاده قمر
خانه ی کعبه شده گلریز حور
نور حی سرمدی شد جلوه گر

می زنم فریاد بی حد و عدد
یا امیرالمؤمنین حیدر مدد

مکه امشب از قدومت منجلی
بعد پیغمبر تویی اول ولی
ای خدایی مظهر و حسن و کمال
نامت از سوی خدا گشته علی
ای گل خوشبوی بستان ولا
زینت هر مجلس و هر محفلی

می زنم فریاد بی حد و عدد
یا امیرالمؤمنین حیدر مدد

بر تو مهمانم شب میلاد تو
گشته ام مولای من دلشاد تو
در شب پر فیض میلاد شما
کرده ام آقای عالم یاد تو
از کرامات خدای لایزال
خانه ی دل ها شده آباد تو

می زنم فریاد بی حد و عدد
یا امیرالمؤمنین حیدر مدد

مرغ دل از آشیان پر می زند
بر در بیت الولا در می زند
صبح و شام از لطف خاص کبریا
دم ز زهرا و پیمبر می زند
تا کنار صحن و ایوان طلا
شور حیدر حیدرحیدر می زند

می زنم فریاد بی حد و عدد
یا امیرالمؤمنین حیدر مدد

ما همه ذره تو خورشیدی علی
بر جهان تو نور بخشیدی علی
در خصال و در جلال و در کمال
تو سراپا رمز توحیدی علی
این جهان و آن سرا مولای من
بر دل ما نور امیدی علی

می زنم فریاد بی حد و عدد
یا امیرالمؤمنین حیدر مدد

جان فدای چهره ی رخشنده ات
عالم هستی بود شرمنده ات
حامی اسلام و دین احمدی
دین و قرآن تا ابد پاینده ات
دستگیر عالم هستی تویی
بخشش و جود و کرم زیبنده ات

می زنم فریاد بی حد و عدد
یا امیرالمؤمنین حیدر مدد

بر تو نازد خالق بی چون تو
دین حق پاینده شد از خون تو
ای همه عالم فدای روی تو
زیب محشر صورت گلگون تو
زین همه ایثار و لطف و مرحمت
شیعه تا محشر بود مدیون تو

می زنم فریاد بی حد و عدد
یا امیرالمؤمنین حیدر مدد

از همه خوبان عالم برتری
از تمام اهل دل، دل می بری
در کناررحمة للعالمین
شیعیان را تو شفیع محشری
افتخارم تاصف محشر بود
حیدری ام حیدری ام حیدری

می زنم فریاد بی حد و عدد
یا امیرالمؤمنین حیدر مدد

من به درگاهت ز طفلی سائلم
شد عجین با مهر تو آب و گلم
شکرلله از نخستین روز من
لطف تو بوده همیشه شاملم
ای امید عالم هستی بود
نام زیبای تو حل مشکلم

می زنم فریاد بی حد و عدد
یا امیرالمؤمنین حیدر مدد

روسیاهم روسیاهم روسیاه
با ولای تو شدم با عزوجاه
در شب میلاد تو نور اِله
داده‌ای بر سائلان خود پناه
بر من مسکین زار بی پناه
از کرامت جان زهرا کن نگاه

می زنم فریاد بی حد و عدد
یا امیرالمؤمنین حیدر مدد

هستم از طفلی به درگاهت گدا
بر منی تا روز محشر مقتدا
ای گل باغ ولایت یا علی
عیدی ام را از کرامت کن عطا
قسمت و روزی هر سالم شود
هم مدینه هم نجف هم کربلا

می زنم فریاد بی حد و عدد
یا امیرالمؤمنین حیدر مدد

مهر و حبت اعتبارم یا علی
شد مدال افتخارم یا علی
آرزویم دیدن روی شما
وقت مرگ و احتضارم یا علی
بهر آن لحظه امید عالمین
بی قرارم بی قرارم یا علی

می زنم فریاد بی حد و عدد
یا امیرالمؤمنین حیدر مدد

  • چهارشنبه
  • 12
  • بهمن
  • 1401
  • ساعت
  • 10:59
  • نوشته شده توسط
  • فاطمه سرسخت
ادامه مطلب
 رضا یعقوبیان

ولادت امام علی (ع) -(باز در دل شور و غوغایی به پاست) * رضا یعقوبیان

316

ولادت امام علی (ع) -(باز در دل شور و غوغایی به پاست) باز در دل شور و غوغایی به پاست
بزم شادی در همه ارض و سماست
مکه و بیت خدا غرق صفاست
شام میلاد علی مرتضاست

خانه ی کعبه چنان گلشن شده
از قدوم مرتضی روشن شده

مکه گشته همچنان خلد برین
فخر دارد کعبه امشب بر زمین
آمده استاد جبریل امین
همسر زهرا امیرالمؤمنین

زد تبسم بر رخ او مادرش
مصطفی چون گل گرفته در برش

شأنش از عیسی بن مریم برتر است
این پسر آیینه ی پیغمبر است
جان پیغمبر عزیز داور است
حیدر است این حیدر است این حیدر است

اهل ایمان نور ایمان آمده
در جهان بعد از نبی جان آمده

امشب از سوی خدا جانان رسید
شیعیان را مظهر یزدان رسید
دردمندان دارو و درمان رسید
روحبخش مصحف قرآن رسید

وصف او گفته خدا در هل اتا
او بود معنی نون و انما

از خدا لطف و عنایت آمده
در جهان شمس هدایت آمده
دین احمد را حمایت آمده
عاشقان شاه ولایت آمده

آمده نور یقین در عالمین
باب زینب، مجتبی، کلثوم، حسین

مظهر ذات خدایی یا علی
تو عزیز مصطفایی یا علی
همسر خیرالنسایی یا علی
حیدر مشکل گشایی یا علی

از می جام ولا مستیم ما
تا ابد شرمنده آن هستیم ما

ما رهین لطف و احسان تو ایم
خار ره مولا به بستان تو ایم
امشب از لطف تو مهمان تو ایم
چون گدا بنشسته بر خوان تو ایم

ای که هستی در جهان چون آفتاب
تو ولایت را علی بر ما بتاب

عالم و آدم همه دیوانه ات
گشته ایم امشب گدای خانه ات
ریزه خوار سفره ی روزانه ات
میهمان سفره ی شاهانه ات

در گلستان تو چون خاریم ما
در جهان مولا تو را داریم ما

گرچه در گلزار تو خاریم ما
بنده ای پست و گنهکاریم ما
لیک از حب تو سرشاریم ما
روز محشر هم تو را داریم ما

یا علی امشب همه مست تو ایم
تا به روز حشر پابست توایم

شام میلادت علی مرتضی
ای که هستی در جهان امید ما
عیدی ما را نما مولا عطا
هم مدینه هم نجف هم کربلا

جان زهرا جمع ما را شاد کن
در دم آخر ز ما امداد کن

  • چهارشنبه
  • 12
  • بهمن
  • 1401
  • ساعت
  • 11:01
  • نوشته شده توسط
  • فاطمه سرسخت
ادامه مطلب
راهنمای علائم موجود در فهرست:
عدد کنار این علامت نشانگر تعداد کاربرانی ست که این مطلب را پسندیده و به دفترچه شعر خود افزوده اند
عدد کنار این علائم نشانگر میزان محبوبیت شعر یا سبک از نظر کاربران می باشد
اشعار ویژه در سایت برای کاربران قابل دسترس نیست و فقط از طریق خرید اپلیکیشن مورد نظر این اشعار در داخل اپلیکیشن اندرویدی قابل رویت خواهند بود
این علامت نشانگر تعداد کلیک یا بازدید این مطلب توسط کاربران در سایت یا اپلیکیشن می باشد