تنها ترین شکسته دل این غروب شهر
آواره و پیاده و بی کس ترین منم
ازبس غریب مانده ام این جا که عاقبت
دادم دو طفل کوچک خود را به دشمنم
آن بیعتی که مرد و زن کوفه بسته اند
حتی به هفته ای نرسیده شکسته شد
دیروز از وفا همگی دست داده اند
امروز مسلمت ز جفا دست بست شد
کوچه به کوچه می روم و می زنم به سر
کوچه به کوچه می روم و گریه می کنم
از شرم نام خواهرت ای خاک بر سرم
چون شمع آب می شوم وگریه می کنم
خانه به خانه گشته ام و باز دیده ام
هر سینه ای ز حیله و نیرنک پرشده
پیداست از بلندی دارا لعماره اش
هر بام جای گل فقط از سنگ پر شده
در کارگاه تیر سه شعبه به هم رسید
لبخندهای حرمله با ناله های من
تیری گرفته بود به
- یکشنبه
- 12
- آبان
- 1392
- ساعت
- 07:49
- نوشته شده توسط
- یحیی