منمو این سحر تار دل زار
خدایا چه کنم در دل این شب شبه تب دار
پریشانمو حیرانمو گریانمو بیمار
خدایا چه کنم در دل این لحظه ی غم بار
چه سازم که نسوزد چه بجویم به که گویم
غم این سینه ی خونبار
پشیمانمو بالانمو سوزانمو بیدار
نه دستی که فشارم به کس خویش
نه یاری که بگویم غم این سینه پر ریش
چه سازم ، چه بجویم به که گویم
دل این شب ، شب تب دار
مگر سر بگذارم به همین شانه دیوار
بگیرم من از این مردم بی درد از این مردم نامرد از این قوم ستمکار
خدایا چه کنم وای چه کردم که پر از آهمو تشویق
پر از دردمو زخمیه دو صد نیش
نه راهی و نه چاره که من آوازه نمودم
حرمی را به سوی خویش به صحرا و بیابان و شنزار
به آن دشت پر از
- چهارشنبه
- 26
- شهریور
- 1393
- ساعت
- 12:43
- نوشته شده توسط
- علی