قاسم بن حسن (ع)

مرتب سازی براساس

شعر حضرت قاسم بن حسن(مصحف ما چه به هم ريختنت!!! واي عمو) *

1355
1

شعر حضرت قاسم بن حسن(مصحف ما چه به هم ريختنت!!! واي عمو) مصحف ما چه به هم ريختنت!!! واي عمو
چقَدَر تير نشسته به تنت واي عمو
همه يِ رختِ تو غارت نشده پاره شده
بسكه يكپارچه با پا زدنت واي عمو
آمدم تا كه اجازه بدهي و يك يك
نيزه ها را بكشم از بدنت واي عمو
جان نداده همه بالاي سرت جمع شدند
چه شلوغ است سر ِ پيرُهَنَت واي عمو
آنقدر نيزه زياد است نميدانم كه
بكشم از بدنت يا دهنت؟ واي عمو
شاعر:علی اکبر لطیفیان

  • پنج شنبه
  • 8
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 12:38
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
فروشگاه پرچم

مرثیه حضرت قاسم بن حسن(ع)(بر روی خاک تیره برافتادم ای عمو) *

981

مرثیه حضرت قاسم بن حسن(ع)(بر روی خاک تیره برافتادم ای عمو) بر روی خاک تیره برافتادم ای عمو
بازآ بکن زراه کرم یادم ای عمو
من آهوی حرم، شده ایندشت صیدگاه
اندرکمند کینة صیادم ای عمو
بی یار و بی معینم ایا شاه تاجدار
فریادرس که در کف جلادم ای عمو
بر حال من نمیکند آخر ترحمی
این قاتل شریر که ناشادم ای عمو
دادم برس که زندگی من تمام شد
حالا بزیر خنجر فولادم ای عمو
حلقم لطیف خنجر کین تیز و پرشرر
قاتل قویست نی زکس امدادم ای عمو
غیر از تو نیست یار و معینم در ایندیار
بی یاورم بیا و بفریادم ای عمو
چون مرغ برشکسته فتدادم بدام جور
کی میکند بغیر تو آزادم ای عمو
در این دیار فایز بیچاره پرغم است
کن چاره برغمش حق اجدادم ای عمو

  • پنج شنبه
  • 8
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 12:39
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت قاسم بن الحسن(اگر روز است قرص ماه پس چیست؟) *

1066

شعر حضرت قاسم بن الحسن(اگر روز است قرص ماه پس چیست؟) اگر روز است قرص ماه پس چیست؟
اگر دریاست دلو چاه پس چیست؟
اگر رزمنده، خود و جوشنش کو؟
عبا و قامت کوتاه پس چیست؟
***
چنین که بی قراری وای بر من
سوار بی مهاری وای بر من
علی اکبر که جوشن داشت آن شد
تو که جوشن نداری وای بر من
***
خدایا این پسر آیینه ی کیست؟
میان خاک این گنجینه ی کیست؟
صدای خورد گشتن آید اما
صدای استخوان سینه ی کیست؟
شاعر:حجت الاسلام رضا جعفری

  • پنج شنبه
  • 8
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 12:40
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت قاسم بن الحسن(چون چشم نیزه قُوّت جان مرا گرفت) *

1029

شعر حضرت قاسم بن الحسن(چون چشم نیزه قُوّت جان مرا گرفت) چون چشم نیزه قُوّت جان مرا گرفت
پهلوی من نشست و نشان مرا گرفت
می رفت تا كه فاش پدر خوانمت عمو
سُمّ فرس رسید و دهان مرا گرفت
گویند بو كشیدن گل، مرگ مؤمن است
بوی خوش دهان تو جان مرا گرفت
من سینه ام دُكانِ محبت فروشی است
آهن فروش، از چه دُكان مرا گرفت؟
دشمن كه چشم دیدن ابروی من نداشت
سنگی رها نمود و كمان مرا گرفت
لكنت نداشت من كه زبانم ز كودكی
موم عسل چگونه زبان مرا گرفت؟
چون كندوی عسل بدنم رخنه رخنه است
این نیش های نیزه توان مرا گرفت
گِل شد ز خاكِ سُمِّ فرس، خونِ پیكرم
ریگ روان همه جریان مرا گرفت
معنی، ز پیرهای سپاهِ جمل رسید
هر چه رسید و عُمر جوان مرا گرفت
شاعر:محمد سهرابی

  • پنج شنبه
  • 8
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 12:42
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت قاسم بن حسن(ع)(چو اَعدا دید قاسم را که در گردن کفن دارد) *

1457
-1

شعر حضرت قاسم بن حسن(ع)(چو اَعدا دید قاسم را که در گردن کفن دارد) چو اَعدا دید قاسم را که در گردن کفن دارد
همه گفت از ره تحسین: عجب وجهِ حسَن دارد!
رُخَش چون پرتو افکن شد در آن وادی، فلک گفتا:
خوشا حال زمین را، کو مَهی در پیرَهَن دارد!
لبش پژمرده، هم چون گل ز سوز تشنگی، امّا:
تو گویی چشمۀ کوثر دراین شیرین دهن دارد!
چو بلبل شور انگیزد در آوازِ رَجَز خوانی
به شوق نوگلی کو در میانِ آن چمن دارد!
کشیده تیغ خون‌افشان ز ابرو در صف هَیجا1
تو گویی ذوالفقار اندر کفِ خود، چون حَسَن دارد!
چنان آشوب افکند اندر آن صحرا ز خون‌ریزی
پس از حَیدَر، نه در خاطر، دگر، چرخ کهن دارد!
چه بی ‌انصاف بودی آن جفا جویان سنگین ‌دل!
چه جای نیزه و خنجر در آن سیمین بدن2 دارد؟!
زِ هَر سو لشکر

  • پنج شنبه
  • 8
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 12:44
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت قاسم بن حسن(ع)(چون‌ گل‌ احمر لیلا ز بلا پرپر شد) *

1253

شعر حضرت قاسم بن حسن(ع)(چون‌ گل‌ احمر لیلا ز بلا پرپر شد) چون‌ گل‌ احمر لیلا ز بلا پرپر شد
سیزده‌ سالۀ‌ یوسف‌ به‌ عمو یاور شد
نامۀ‌ سبز حسن‌ سوخت‌ دل‌ سرخ‌ حسین‌
شمش‌ از دیدن‌ سر خط ‌برادر تر شد
یوسف‌ یوسف‌ زهرا چو نقابش‌ برداشت‌
چشم‌ شمشیر زنان‌ خیره‌ بر آن‌ دلبر شد
در حرم‌ مورد تشویق‌ و به‌ میدان‌ مصاف
باعث‌ خیرگی‌ چشم‌ همه‌ لشگر شد
لشگر كوفه‌ ز رزمش‌ متحیر كه‌ چنین‌
شور رزمندگی‌ اش‌ زنده‌ كن‌ حیدر شد
گفت‌ داغش‌ به‌ دل‌ پیر و جوان‌ بگذارم‌
آنكه‌ در جنگ‌ شجاعان‌ یل‌ نام‌ آور شد
كشت‌ هفتاد سوار از پی‌ یك‌ حملۀ سخت‌
پهلوانان‌ عرب‌ را ز همه‌ برتر شد
محو شد طایفۀ‌ ازرِ شامی‌، ز یهود
گوئیا بار دگر فتح‌ از او خیبر شد
یا علی‌ ذكر لبش‌ بود كه‌ فرقش‌ بشكافت‌

  • پنج شنبه
  • 8
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 12:46
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت قاسم بن حسن(از بس که شکستند تو را برگ و بری نیست) *

2784
9

شعر حضرت قاسم بن حسن(از بس که شکستند تو را برگ و بری نیست) از بس که شکستند تو را برگ و بری نیست
خون تو به جا مانده ولی بال و پری نیست
هر چند برایت پدری کرده ام اما
صد شکر کنار بدن تو پدری نیست
نیمی ز غم اکبر و نیمی ز غم تو
یک گوشه ی بی داغ به روی جگری نیست
این گونه که بر ریشه ی تو خورده گمانم
بی فیض عظیم از بدن تو تبری نیست
گفتم که تو را جمع کنم از دل این دشت
عطر تو می آید ولی از تو اثری نیست
باید خبرت را ز سم اسب بگیرم
جای دگر انگار ز جسمت خبری نیست
گفتم که سرت را سر زانو بگذارم
افسوس که دیر آمدم اینجا و سری نیست

  • پنج شنبه
  • 8
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 12:47
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت قاسم بن حسن(ای حسن زاده، حسن در حَسَنَت می بینم) *

1143

شعر حضرت قاسم بن حسن(ای حسن زاده، حسن در حَسَنَت می بینم) ای حسن زاده، حسن در حَسَنَت می بینم
روح ِ توحید میان سُخنت می بینم
روی لب های تو با نیزه نوشتند حسن
خطِّ کوفی به عقیق یَمنت می بینم
گفته بودم که بپوشان سر گیسویت را
که به هم ریخته زلفِ شِکنت می بینم
پدری کرده ام و بوسه زِ تو حق من است
اثر نعل به رویِ دهنت می بینم
پسرم ، یوسفِ نجمه چه سرت آوردند؟
پنجه يِ گرگ بر این پیرهنت می بینم
ماندَم از اسب چگونه به زمین افتادی
جایِ نیزه زِ دو سو بر بدنت می بینم
قدری آرام بگیری ، بغلت می گیرم
این چه وضعیست که بر حال تنت می بینم
هر چه بالا بکشم سینه ي تو بر سینه
باز بر خاک بیابان ، بدنت می بینم

  • پنج شنبه
  • 8
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 12:48
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت قاسم بن حسن(آسمان شاهد کشف حسنی دیگر بود) *

2346
2

شعر حضرت قاسم بن حسن(آسمان شاهد کشف حسنی دیگر بود) آسمان شاهد کشف حسنی دیگر بود
نوه ی فاطمه اما خود پیغمبر بود
پدرش بود خلیل و خود او اسماعیل
گرچه در مرتبه عشق کمی برتر بود
هر کجا پای نهد بوی خوشش می ماند
عطر جا مانده از او یک تنه یک قمصر بود
دست و بازوش،قد و قامت و رعنایی او
همه از طایفه ای هست که نام آور بود
گرچه باباش کمی زود سفر کرد عمو
سیزده سال برایش پدر و مادر بود
دشمنش گفت حسن وارد میدان شده است
تا زمانی که رجز خواند در این باور بود
وسط دشت به زیر قدمش گل رویید
چون تجلی هوالِأول و الأخر بود
سخنانش همگی بوی بنی هاشم داشت
کربلا منتظر حادثه ای دیگر بود
کوچه ای باز شد و حضرت داماد رسید
سنگها نقل سرش سرمه ی او خنجر بود
انس سر نیزه و پهلو و

  • پنج شنبه
  • 8
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 12:55
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت قاسم بن حسن(براي پرزدنت حجم آسمان كم بود) *

1076

شعر حضرت قاسم بن حسن(براي پرزدنت حجم آسمان كم بود) براي پرزدنت حجم آسمان كم بود
ولي به بال وپر خسته ات،توان كم بود
شتاب كردي و واماند بند نعلينت
چقدر شوق شهادت! مگر زمان كم بود؟
چرا تو را همه ي كوفه سنگ باران كرد؟
درون لشگر آنها مگر سنان كم بود؟
چرا تو را همه ي كوفه سنگ باران كرد؟
درون لشگر آنها مگر سنان كم بود؟
جمل بهانه ي خوبي به دستشان مي داد
براي كشتن تو بغض نهروان كم بود
به فكر جايزه ي بردن سرت بودند
شراب خون تو در سفره هايشان كم بود
نفس كشيدنتان رنگ وبوي زهرا داشت
ميان سينه ي تو چند استخوان كم بود

  • پنج شنبه
  • 8
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 12:57
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت قاسم بن حسن(همین که کردی ادا رسم دست بوسی را) *

1333
1

شعر حضرت قاسم بن حسن(همین که کردی ادا رسم دست بوسی را) همین که کردی ادا رسم دست بوسی را
شبیر داد به دستت عصای موسی را
به روی اَسب نشستی شبیه بابایت
ندیده چشم فرشته چنین جلوسی را
تو در مبارزه بارز شده جوانمردی!
رها کن آینه با سنگ دیده بوسی را
نبات، طعم عمود است و نقل مزه ی سنگ
خدا به خیر کن این مجلس عروسی را
چه مؤمنانه تو پهلو به پیش آوردی
چه کافرانه زد او نیزه ی مجوسی را
سفیدیِ وسطِ سینه بر نمی تابد
هلالِ قرمزِ این نعلهای طوسی را
سپاه تیغ، چه موزون! قد بلندت کرد
به عشقِ قصر ببین رقص چاپلوسی را
غریبه راه ندارد به بزم اِبنِ غریب
برو ببند درِ روضه ی خصوصی را

  • پنج شنبه
  • 8
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 12:59
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت قاسم بن حسن(شور و شوقم را ببین، یاور نمی خواهی عمو؟) *

3545
8

شعر حضرت قاسم بن حسن(شور و شوقم را ببین، یاور نمی خواهی عمو؟) شور و شوقم را ببین، یاور نمی خواهی عمو؟
اکبری یک ذره کوچکتر نمی خواهی عمو؟
واهشم را رد نکن من تازه دامادم ولی
با عسل در دست من ساغر نمی خواهی عمو؟
تاب دوریِ مرا اینجا دل پاکت نداشت
قاسمت را پیش خود آن ور نمی خواهی عمو؟
چهره ی زهرایی ام زیباست اما یک رجز
روز آخر با دم حیدر نمی خواهی عمو؟
شال بر دوش و گریبان باز و صورت قرص ماه
در میان کربلا محشر نمی خواهی عمو؟
وقت رفتن تو مگر با یاد زهرا مادرت
بر فراز نیزه هجده سر نمی خواهی عمو؟
پیکرم شاید سم این اسب ها را خسته کرد
یک فدایی این دم آخر نمی خواهی عمو؟
دامنت امروز یک باغ پر از گُل شد بیا
روی این دامن گلی پرپر نمی خواهی عمو؟
شاعر:قاسم صرافان

  • پنج شنبه
  • 8
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 13:13
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت قاسم بن حسن(ع)(چشمی که بسته ای به رخم وا نمی شود) *

1197

شعر حضرت قاسم بن حسن(ع)(چشمی که بسته ای به رخم وا نمی شود) چشمی که بسته ای به رخم وا نمی شود
یعنی عمو برای تو بابا نمی شود
ای مهربان خیمه ، حرم را نگاه کن
عمه حریف گریه ی زنها نمی شود
تا جان نداده مادرت از جا بلند شو
زخم جگر به گریه مداوا نمی شود
باید مرا به سمت حرم با خودت بری
من خواستم که پا شوم اما نمی شود
باور نمی کنم چه به روزت رسیده است
اینقدر تکه سنگ که یکجا نمی شود
تقصیر استخوان سر راه مانده است
راه نفس گمان نکنم ، وا نمی شود
این نعل های تازه چه کردند با تنت
عضوی که از تو گمشده پیدا نمی شود
بی تو عمو اسیر تماشا شده ببین
قدت شبیه قامت سقا شده ببین
مثل دلم تمام تنت زیر و رو شده
دشتی از آه شعله زنت زیر و رو شده
پیراهنی که بر بدنت بود کنده اند
پیر

  • پنج شنبه
  • 8
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 13:15
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت قاسم بن حسن(تا لاله گون بشود کفنم بیشتر زدند) *

1223

شعر حضرت قاسم بن حسن(تا لاله گون بشود کفنم بیشتر زدند) تا لاله گون بشود کفنم بیشتر زدند
از قصد روی تنم بیشتر زدند
قبل از شروع رجز مشکلی نبود
گفتم که پسر حسنم بیشتر زدند
این ضربه ها تلافی بدر و حنین بود
گفتم علی بر دهنم بیشتر زدند
می خواستند از نظر عمق زخمها
پهلو به فاطمه بزنم بیشتر زدند

  • پنج شنبه
  • 8
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 13:17
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت قاسم بن حسن(گُل ِ پژمرده پژمردن ندارد) *

1852
3

شعر حضرت قاسم بن حسن(گُل ِ پژمرده پژمردن ندارد) گُل ِ پژمرده پژمردن ندارد
ز پا افتاده پا خوردن ندارد
مرا بگذار عمو برگرد خيمه
تن پاشيده كه بردن ندارد
***
بيا شوق مرا ضرب المثل كن
تمام ظرفهايم را عسل كن
براي آنكه از دستت نريزم
مرا آهسته آهسته بغل كن
***
لبم بوي پدر دارد عمو جان
سرم شوق سفر دارد عمو جان
تمام سنگها بر صورتم خورد
يتيمي دردسر دارد عمو جان
شاعر:علی اکبر لطیفیان

  • پنج شنبه
  • 8
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 13:20
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت قاسم بن حسن(درست لحظه ی آخر در این محل افتاد) *

1161

شعر حضرت قاسم بن حسن(درست لحظه ی آخر در این محل افتاد) درست لحظه ی آخر در این محل افتاد
و قطره قطره ی اهلا من العسل افتاد
میان عرصه ی میدان عجیب غوغا شد
مفاصل تن قاسم یکی یکی وا شد
چقدر خون چکد از ریش ریش پیروهنت
شکست گوشه ی ابرو...شکسته شد دهنت
خمیدگی تنت کار نیزه ی خصم است
اگر چه درد کمر بین ما دگر رسم است
و ناگهان ز قفا تیغ آهنین خوردی
ز نصفه های کمر خم شدی...زمین خوردی
زتارهای گلویت مرا صدا زده ای
چقدر در وسط صحنه دست و پا زده ای...!
بگو بگو گه عزیزم تـنت گسسته چرا
درون حنجره ات استخوان شکسته چرا؟
چرا تمام تـنت را چنین بهم زده ای
مگر محله ی قصاب ها قدم زده ای
چقدر میوه ی سبزم...رسیده ای قاسم
گمان کنم که کمی قد کشیده ای قاسم
عدو تمام تو را بند

  • پنج شنبه
  • 8
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 13:21
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت قاسم بن حسن(اي يادگار ِ رويِ قشنگِ برادرم) *

1166
3

شعر حضرت قاسم بن حسن(اي يادگار ِ رويِ قشنگِ برادرم) اي يادگار ِ رويِ قشنگِ برادرم
جان كَندَنت روي زمين نيست باورم
وقتي كه استغاثه ي جانسوز تو رسيد
هفت آسمان شكست و فرو ريخت برابرم
پُر شد فضا ز عطر گلابِ تنت عمو
عطر تن تو زنده كُند يادِ اكبرم
پا بر زمين نكش كه دلم ريش ميشود
پرپر نزن مثال كبوتر برابرم
در استخوان خُردِ جناقِ تو ديده ام
تصوير درب و سينه و مسمار و مادرم
يا قد كشيده اي تو به زير سُمِّ ستور
يا من خميده جسم تو را خيمه ميبرم

  • پنج شنبه
  • 8
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 13:23
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت قاسم بن حسن(این مرد کیست لاله ی پرپر می آورد) *

1228

شعر حضرت قاسم بن حسن(این مرد کیست لاله ی پرپر می آورد) این مرد کیست لاله ی پرپر می آورد
تا خیمه هاش اکبر دیگر می آورد
دارد گلی که طعم عسل را چشیده است
از ازدحام تیغ و سپر در می آورد
بوی گلاب پر شده در دشت خار و خون
آقا عصاره ی گل پرپر می آورد
گلبرگ های سرخ و سپید از نیام خاک
یا پاره های سوره کوثر می آورد
انگار او تمام حسن را غریب وار
با قامت خم از دل لشگر می آورد
خون زخم و آه و آتش و باران و تیر و عشق
آیا کسی از این همه سر در می آورد؟
عالم دو مست در تب غوغای خیمه ها
مولا تنی کشیده به محشر می آورد
تا آسمان مهر تو ای مهربان پدر
دارد پسر به شوق تو پر در می آورد

  • پنج شنبه
  • 8
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 13:25
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت قاسم بن حسن(گلبرگ های یاسمنت زیرو رو شده) *

1057

شعر حضرت قاسم بن حسن(گلبرگ های یاسمنت زیرو رو شده) گلبرگ های یاسمنت زیرو رو شده
باغی از آه شعله زنت زیرو رو شده
پیراهنی که بر بدنت بود کنده اند
پیراهنی که شد کفنت زیرو رو شده
یک دشت سنگ بوسه بر روی گونه ات زده
یک دشت نیزه دور تنت زیرو رو شده
با من بگو به دست که افتاد کاکلت
اینطور زلف پر شکنت زیرو رو شده
تقصیر استخوان سر راه مانده است
شکل نفس نفس زدنت زیرو رو شده
این نعل های تازه چه کرده اند ، وای من
چشمت، لبت ، رخت ، دهنت زیرو رو شده
شاعر:حسن لطفی

  • پنج شنبه
  • 8
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 13:30
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت قاسم بن حسن(این که این قدر تماشا دارد) *

2473
2

شعر حضرت قاسم بن حسن(این که این قدر تماشا دارد) این که این قدر تماشا دارد
به رگش خون علی را دارد
مجتبی آمده تصویر شود
به حسن رفته؛ تماشا دارد
گیسوانی که زده شانه حسین
هر قدر دل ببرد جا دارد
سیزده بار زمین فهمیده
منّتی بر سر دنیا دارد
شاه در بدرقه اش آمده است
تا ببینند که بابا دارد
نیست پایش به رکاب از بس که
میل پرواز به بالا دارد
چشم بد دور به بازو بندش...
.ریشه چادر زهرا دارد
نوجوان است و دعایی بر لب
پشت او زینب کبری دارد
نوجوان است ولی وقت نبرد
پای هر ضربه اش امضا دارد
نوجوان است ولی از رجزش
از دمش صاعقه پروا دارد
رجزی خواند و همه فهمیدند
بعد از این ، معرکه آقا دارد
شکل رزمش چقدر پیچیده ست
شیوه حضرت سقا دارد
قبضه ی تیغ که میچرخاند
آذرخشی

  • پنج شنبه
  • 8
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 13:34
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت قاسم بن حسن(باز بوی بهار آمده است) *

1120

شعر حضرت قاسم بن حسن(باز بوی بهار آمده است) باز بوی بهار آمده است
سینه ها را قرار آمده است
چشمه جاری کرامت حق
از دل کوهسار آمده است
سفره دار مدینه را امشب
پسری گلعذار آمده است
که برای کریم آل عبا
سند افتخار آمده است
مژده بر نسل نوجوان بدهید
که به آنها نگار آمده است
باز هم لطف حق عظیم آمد
پسر حضرت کریم آمد
تا که چشمان خویش وا میکرد
ملک از ذوق جان فدا میکرد
هرچه دل بود با خودش می برد
در مسیر خدا رها میکرد
حسن آن شب ز شوق تا خود صبح
به همه سائلان عطا میکرد
مادرش هم کنار گهواره
تا زمان سحر دعا میکرد
وقت خوابش برای لالایی
فقط عباس را صدا میکرد
هرکه در کوی عشق عازم شد
بخدا که گدای قاسم شد
ما تو را از همان ازل دیدیم
چشمهای تو را غزل دیدیم
کهکش

  • پنج شنبه
  • 8
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 13:37
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت قاسم بن حسن(درست لحظه ی آخر در این محل افتاد) *

1305

شعر حضرت قاسم بن حسن(درست لحظه ی آخر در این محل افتاد) درست لحظه ی آخر در این محل افتاد
و قطره قطره ی اهلا من العسل افتاد
میان عرصه ی میدان عجیب غوغا شد
مفاصل تن قاسم یکی یکی وا شد
چقدر خون چکد از ریش ریش پیروهنت
شکست گوشه ی ابرو...شکسته شد دهنت
خمیدگی تنت کار نیزه ی خصم است
اگر چه درد کمر بین ما دگر رسم است
و ناگهان ز قفا تیغ آهنین خوردی
ز نصفه های کمر خم شدی...زمین خوردی
ز تارهای گلویت مرا صدا زده ای
چقدر در وسط صحنه دست و پا زده ای
بگو بگو گه عزیزم تـنت گسسته چرا
درون حنجره ات استخوان شکسته چرا؟
چرا تمام تـنت را چنین بهم زده ای
مگر محله ی قصاب ها قدم زده ای؟
چقدر میوه ی سبزم...رسیده ای قاسم
گمان کنم که کمی قد کشیده ای قاسم
عدو تمام تو را بند بن

  • پنج شنبه
  • 8
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 13:39
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر مدح و شهادت حضرت قاسم بن حسن( آیینۀ روی مجتبایی قاسم) *

3672
6

شعر مدح و شهادت حضرت قاسم بن حسن(   آیینۀ روی مجتبایی قاسم) آیینۀ روی مجتبایی قاسم
مستغرق ذات کبریایی قاسم
مثل علی اکبری برای ارباب
چشم تو کند گره گشایی قاسم
حالا که پسر دار شده شاه کریم
داغ است بساط هر گدایی قاسم
از گوشۀ لبهات عسل می ریزد
مدهوش زباده ی بقایی قاسم
دل می برد از همه مناجات شبت
مانند حسن چه خوش صدایی قاسم
قسمت نشده اگر امامت بکنی
معصومی و از گنه جدایی قاسم
تحت الهنکی که بسته ای شاهد بود
زیبای امام زاده هایی قاسم
سوگند به پینه های پیشانی تو
با سن کمت پیر دعایی قاسم
در کرب وبلا همه حرم دار شدند
آخر تو خودت بگو کجایی قاسم
گویا که حرم نداشتن ارث شماست
بی مرقد و بی صحن وسرایی قاسم
پشت سر تو دعای نجمه زیباست
از بسکه لطیف و دلربایی قاسم
تو وارث

  • پنج شنبه
  • 8
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 13:46
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت قاسم بن حسن(قاسم است اینکه چنین دست به شمشير شده) *

1594
2

شعر حضرت قاسم بن حسن(قاسم است اینکه چنین دست به شمشير شده) قاسم است اینکه چنین دست به شمشير شده
نوجواني كه به عشق تو حسين پير شده
پر پرواز گشوده به دلش تاب نبود
حرفش اين بود عمو رفتن من دير شده
زده زانوي غم و غصه و محنت به بغل
نگران بود چرا اين همه تاخير شده
از زمانی که اذان گوی حرم پر زد و رفت
اشک حسرت زسرو روش سرازیر شده
مدد نامه ی بابا زعمو اذن گرفت
همچو شیری که رها از غل و زنجیر شده

  • پنج شنبه
  • 8
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 13:49
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت قاسم بن حسن(لاله‌ي خشك شده ! زينت صحرا شده‌اي) *

1190
2

شعر حضرت قاسم بن حسن(لاله‌ي خشك شده ! زينت صحرا شده‌اي) لاله‌ي خشك شده ! زينت صحرا شده‌اي
باغبان نيست ببيند كه چنين وا شده‌اي
برگ برگ بدنت ريخته دورم ، قاسم
بر زمين مانده و پا خورده‌اي و تا شده‌اي
سنگها نُقل شدند و به سرت پاشيدند
تازه دامادِ عمو...بَهْ..! كه چه زيبا شده‌اي
آن قَدَر جسم نحيف تو به هم پيچيده
هرچه كه مي‌نِگرم شكل مُعمّا شده‌اي
خيز و برگرد به خيمه كه ببيند نجمه
مثل سقّا چه قَدَر خوش قد و بالا شده‌اي
استخواني سر راه نفسَت سبز شده
بي‌جهت نيست كه يادآور زهرا شده‌اي
شاعر:علی صالحی

  • پنج شنبه
  • 8
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 13:50
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت قاسم بن حسن(قاسمت آمده و دست به شمشير شده) *

1429

شعر حضرت قاسم بن حسن(قاسمت آمده و دست به شمشير شده) قاسمت آمده و دست به شمشير شده
نوجواني كه به عشق تو حسين پير شده
پر پرواز گشوده به دلش تاب نبود
حرفش اين بود عمو رفتن من دير شده
زده زانوي غم و غصه و محنت به بغل
نگران بود چرا اين همه تاخير شده
***
كمتر از ساعتي بر او چه گذشته است خدا
كه قدو قامت او دستخوش تغيير شده
سنگ باران شد و زير سم مركبها رفت
پيش گويي عمو بود كه تعبير شده
مي وزد بوي گلاب تن تو در صحرا
به گمان عطر مدينه است كه تكثير شده

  • پنج شنبه
  • 8
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 13:53
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت قاسم بن حسن(ع)(ای عمو جان وا کن از راه محبت نظرت) *

1334

شعر حضرت قاسم بن حسن(ع)(ای عمو جان وا کن از راه محبت نظرت) ای عمو جان وا کن از راه محبت نظرت
آمدم تا بکشمی دست نوازش به سرم
پدرت باب یتیمان و تو او را پسری
پدری کن به من ِ خسته که من بی پدرم
مادر اکبر ِ خود دیدی و گفتی تکبیر
اذن جنگم بده تا آنگه بببینی هنرم
اکبرت رفت و به من شده دل خویش و رسید
من عقب مانده ام از قافله کلاً سپرم
عمو جانم حسین (2)
ز خیمه می رود آرام، به جان آهسته آهسته
زند بوسه به پایش آسمان آهسته آهسته
برای بدرقه زینب ز دیده اشک می ریزد
ولی او می رود دامن کشان آهسته آهسته
رجز می خواند و گوید منم قاسم گل زهرا
اگر چه گشته ام از غم خزان آهسته آهسته
عمو جانم حسین (2)

  • پنج شنبه
  • 8
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 13:57
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت قاسم بن حسن(اَمونت برادرت عمو داره میره ز دست) *

1400
1

شعر حضرت قاسم بن حسن(اَمونت برادرت عمو داره میره ز دست) اَمونت برادرت عمو داره میره ز دست
آیینه ی دلتنگیات با سنگ کوفیا شکست
دیگه نفس توی سینم بالا نمیاد
صدای قلبم به گوش صحرا نمیاد
مشامم رو گر چه عطر خون پر نموده
ولی بویی غیر بوی بابا نمیاد
عمو جان (4)
تا تن اکبرت توی خیمه ی کشته ها اومد
به یاد من مدینه و صحبتای بابا اومد
مسافر کربلائی عالمینی
یه روز میاد که عموت بی یاور می مونه
یادت باشه تو بلا گردون حسینی
عمو جان (4)
روزی که راز خلقت دنیا نوشته اند
گل را به نام بلبل شیدا نوشته اند
پروانه را فدائی شمع و به بال و پر
اسرار عشق و با قلم لا نوشته اند
راز و نیاز عاشق و معشوق طور و راه
صبح ازل به سینه ی سینا نوشته اند
لیلی ندارد ارچه ز مجنون خبر ولی
شر

  • پنج شنبه
  • 8
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 13:59
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت قاسم بن حسن(عمو منم جان نثار تو) *

1122

شعر حضرت قاسم بن حسن(عمو منم جان نثار تو) عمو منم جان نثار تو
فدایی بی قرار تو حسین واآآآآ
بیا بر سر من به جای بابایم
عمو جان رسیده عسل به لبهایم
گلی ز گلزار کوثرم
شاگرد عباس حیدرم
فدای تو دلبرم
عمو جانم حسین
عمو به بالین من بیا
جان میدهم زیر دست و پا
حسین وآ آ آ
بیا ای امیدم به جست و جوی من
ببین که عدویت گرفته موی من
ز خون دل می کنم وضو
یتیمم و دارم آرزو دارم
بیا کنارم من عمو
چراغ عمرم شده خموش
فتاده ام دیگر از خروش
ز حال دل من مگو تو با زینب
شکست استخوانم زیر سم اسبان
ز نیزه این ستمگران
گلم ولی گشته ام خزان
نمانده از من نشان
عمو جانم حسین

  • پنج شنبه
  • 8
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 14:01
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت قاسم بن حسن(ای عــــــــــــمو قاسم جانباز منم بعد اکبر به تـــــو همراز منم) *

1224
3

شعر حضرت قاسم بن حسن(ای عــــــــــــمو قاسم جانباز منم       بعد اکبر به تـــــو همراز منم) ای عــــــــــــمو قاسم جانباز منم بعد اکبر به تـــــو همراز منم
جان من در تب و تاب است عمو حنجرم تشنـــــۀ آب است عمو
لبم از سوز عــــــــطش خشکیده جگرم غـــــــرقِ بخون گردیده
منکـــــــــه در سوختن و ساختنم تشنــــــــه ام تشنه جان باختَنم
ای عمو بــــــــــاز مَدار از راهم اذان میدان ز حضورت خواهم
آمدم تا که ترا یـــــــــــــارم شَوَم پـــــــای تا سر همه ایثار شَوم
جــــــــــــان من باد فدای تو عمو هستی ام هست بـــرای تو عمو
منکـــــــــه سر مست تولای توام ای عمو خاک کف پـــای توام
تو که از ظلــــــــم عدو مغمومی تـــــــــو که مثل پدرم مظلومی
شـــــور عشق تو بوَد در سر من سپر تیـــــــ

  • پنج شنبه
  • 8
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 14:05
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
راهنمای علائم موجود در فهرست:
عدد کنار این علامت نشانگر تعداد کاربرانی ست که این مطلب را پسندیده و به دفترچه شعر خود افزوده اند
عدد کنار این علائم نشانگر میزان محبوبیت شعر یا سبک از نظر کاربران می باشد
اشعار ویژه در سایت برای کاربران قابل دسترس نیست و فقط از طریق خرید اپلیکیشن مورد نظر این اشعار در داخل اپلیکیشن اندرویدی قابل رویت خواهند بود
این علامت نشانگر تعداد کلیک یا بازدید این مطلب توسط کاربران در سایت یا اپلیکیشن می باشد