قاسم بن حسن (ع)

مرتب سازی براساس

شعر حضرت قاسم بن حسن(روز عاشورا به صد جوش و خروش قـــــــــــاسم آمد نزد پیر مِی فروش) *

1331

شعر حضرت قاسم بن حسن(روز عاشورا به صد جوش و خروش                قـــــــــــاسم آمد نزد پیر مِی فروش) روز عاشورا به صد جوش و خروش قـــــــــــاسم آمد نزد پیر مِی فروش
گـــــفت جــــــــــــامی از می نابم بده تشنــــــــــۀ آبــــــــــــم عمو آبم بده
ای مــــــــی قالوا بلی را جُرعه نوش جرعه ای زآن باده هم بر من بنوش
طالب جـــــــــــــــــــام الـستم ای عمو کن ز جــــــــام عشق مَستم ای عمو
آمـــــــــــــدم تــــــــا اذان میدانم دهی افتخــــــــــــــــــــار دادن جانم دهی
آمــــــــدم کــــــــــز ناله خاموشم کنی بهـــــــــــــر جنگیدن کفن پوشم کنی
سیزده ســـــــــــــــــــالم اندر روزگار می کَشم بهــــــــــــر شهادت انتظار
همجــــــــــــــــــوا اکبر خود کن مرا پیش مرگ اصغـــــــر خود

  • پنج شنبه
  • 8
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 14:07
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
فروشگاه پرچم

شعر حضرت قاسم بن حسن(برون آمد از خیام حرم، قاسم بن حسن چون مهی تابان) *

1076
1

شعر حضرت قاسم بن حسن(برون آمد از خیام حرم، قاسم بن حسن چون مهی تابان) برون آمد از خیام حرم، قاسم بن حسن چون مهی تابان
شتابان آمد به نزد عمو، تا ستاند از او رخصت میدان
عمو جانم، ای عمو جانم، ای عمو جانم، ای عمو جانم
خوشم گر سر در رهت بدهم، سر فرازم چون بر تو سربازم
به شوق جان دادن از عشقت، گاه و می سوزم گاه و می سازم
عمو جانم، ای عمو جانم، ای عمو جانم، ای عمو جانم
عمو جان من غرق در مَحنم، زادۀ حسنم جانثار توام
سر افرازم سرو این چمنم، ای گل زهرا بی قرار توام
عمو جانم، ای عمو جانم، ای عمو جانم، ای عمو جانم
عمو جانم مرگ در ره تو، چمن عَسل شیرین شد به کام من
ز مینای عشقت ای ساقی، از کرم تر کن جام کام من
عمو جانم، ای عمو جانم، ای عمو جانم، ای عمو جانم
شاعر:رحمت الله ص

  • پنج شنبه
  • 8
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 14:15
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت قاسم بن حسن(نامه ای دارد ز بابا خوش به حالش کرده است) * هادی ملک پور

1502
1

شعر حضرت قاسم بن حسن(نامه ای دارد ز بابا خوش به حالش کرده است) نامه ای دارد ز بابا خوش به حالش کرده است
این همه چشم انتظاری بی مجالش کرده است
پا به میدان می گذارد زاده ی شیر جمل
لشگری را خیره ی ماه جمالش کرده است
در خیال خام آخر می دهد سر را به باد
هر که از غفلت نگه بر سن و سالش کرده است
کیست با این نوجوان قصد هم آوردی کند
لحظه ای کافیست ... خونش را حلالش کرده است!
درس پیکاری که از ماه بنی هاشم گرفت
مرد جنگیدن در این قحط الرجالش کرده است
می وزد از هر طرف چشمان شور تیر ها
از نفس افتاده و ... آزرده حالش کرده است
هر کسی آیینه باشد, سنگ باران می شود
بی مجالی عاقبت بی برگ و بالش کرده است
از تمام عضو عضوش می چکد شهد عسل!
دشت را لبریز از خون زلالش کرده است
جسم ا

  • پنج شنبه
  • 8
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 14:41
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت قاسم بن حسن(ع)(شعری سروده ام به بلندای کریلا) *

1167
1

شعر حضرت قاسم بن حسن(ع)(شعری سروده ام به بلندای کریلا) شعری سروده ام به بلندای کریلا
هر مصرعش حكایت شب های كربلا
من یادگار نسترن باغ کوثرم
غیر از غم حسین غمی نیست بر سرم
من آبرو برای یتیمان گرفته ام
شکر خدا اجازه میدان گرفته ام
‏خور شیدم ازکرانه زهرا دمیده است
حُسن حَسن میانه میدان رسیده است
‏از حسن رویم آبروی ماهتاب رفت
مژده که پا ی کوچک من تا رکاب رفت
‏شیرازه مفاصلم از هم گسسته شد
هر بند استخوان تن من شکسته شد
بنگر عمو مرا که در این حال محتضر
قدی کشیده ام که تو نشناسیم دگر
احلی من العسل شده احوال این یتیم
بنگر عمو شکسته شده بال این یتیم
لب تشنه تر ز تشنگیم کوثری نشد
پاشیده تر ز پیكر من پیکری نشد
من خاطرات سبز دیار مدینه ام
گل کرده جای سم ستوران

  • پنج شنبه
  • 8
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 15:35
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت قاسم بن الحسن(ای عسلت از دم شمشیرها) *

1640
-1

شعر حضرت قاسم بن الحسن(ای عسلت از دم شمشیرها) ای عسلت از دم شمشیرها
خنده زده زخم تو بر تیرها
زخم بدن توشه، خطر زاد تو
روز شهادت شب میلاد تو
دسته گل حجله ی تو سنگ ها
گشته تنت دستخوش چنگ ها
مرگ، عروسی که هم آغوش توست
نیشِ سرِ تیرِ بلا نوش توست
ای زرهت پیرهن نازکت
بال در آورده تن از ناوکت
نرگس من نرگس خود باز کن
جان عمو کم به عمو ناز کن
دیده به تبخال لبت دوختم
سوختم و سوختم و سوختم
تشنه ام از اشک خود آبم بده
با دو لب تشنه جوابم بده
حیف که من تاب ندادم به تو
سوختم و آب ندادم به تو
دفتر عمر تو که شیرازه شد
داغ علی اکبر من تازه شد
باده زصهبای اجل خورده ای
از دم شمشیر عسل خورده ای
تشنه به دیدار اجل می روی
قاسم من ماه عسل می روی
یا به جنان با علی

  • پنج شنبه
  • 8
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 15:57
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت قاسم بن حسن(ع)(چون به شاه کربلا شد کار تنگ) *

2195
1

شعر حضرت قاسم بن حسن(ع)(چون به شاه کربلا شد کار تنگ) چون به شاه کربلا شد کار تنگ
قاسم آمد تا ستاند اذن جنگ
هی به گریه بوسه زد بر دست شاه
گشت جانش عاشق و پابست شاه
گاه پای شاه بوسیدی ز غم
دست خود پیچید در دامان عم
از صفا بس کرد گِرد شه طواف
تا یافت آن صید حرم اذن مصاف
گفت راوی نیک می آرم به یاد
که چو قاسم روی بر میدان نهاد
بندی از نعلین او بگسسته بود
وز کمال کودکی نابسته بود
او به ظاهر کوچک و آن ها بزرگ
او به باطن یوسف و آن قوم گرگ
پایش از رفتار و دست از کار ماند
اوفتاد و عمّ امجد را بخواند
استخوان پشت و پیش و پای و دست
زیر سمّ اسبها در هم شکست
شاعر:جیحون یزدی

  • پنج شنبه
  • 8
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 15:48
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت قاسم بن حسن(ز زین فتاد چو قاسم به روی خاک زمین) *

1544
2

شعر حضرت قاسم بن حسن(ز زین فتاد چو قاسم به روی خاک زمین) ز زین فتاد چو قاسم به روی خاک زمین
نمود رو به حرم گفت با صدای حزین
در این زمان که به سر نیست سایه پدرم
عمو یتیم نوازی کن و بیا به سرم
بیا بیا به خدا فارغ از ملالم کن
عمو به جان علی اصغرت حلالم کن
عمو بیا و نظر کن به حال افکارم
ببین چگونه به چنگ عدو گرفتارم
نرفته تا ز تنم جان عمو بیا بسرم
که تا به روی تو بار دگر فتد نظرم
شاعر:صغیر

  • پنج شنبه
  • 8
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 15:52
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت قاسم بن الحسن(کجاست سبز پوش آل عبا تا نگاه کند) *

1505

شعر حضرت قاسم بن الحسن(کجاست سبز پوش آل عبا تا نگاه کند) کجاست سبز پوش آل عبا تا نگاه کند
فروغ روشن خورشید نظر به ماه کند
نظر کند گل نازی ز باغ هاشم را
به کربلای ببیند جمال قاسم را
رخش چو آینه داره فروغ روی حسن
شمیم دل کش زلفش چو عطر و بوی حسن
میان جلوه مهتاب روی سیمینش
به کعبه قبله شده دیده های مشکینش
عقیق دشت شقایق نگار خیمه ی نور
دوباره یوسف آل علی نموده ظهور
به جای جنگ عدو گشت مست دیدارش
دو چشم لشگر دشمن شده گرفتارش
اگرچه قامت سروش به عرش می سایید
نبود هیچ زره تا بدن بیارایید
به جای جوشن آهن گل امید حسن
به شوق وصل لقایش کفن نموده به تن
ز حالتش چه بگویم که بر سرش ارباب
بگفت اینکه چه سخت است داغت ای مهتاب

  • پنج شنبه
  • 8
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 15:54
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت قاسم بن الحسن(این تن غرقه به خون مصحف پا مال من است) *

1267

شعر حضرت قاسم بن الحسن(این تن غرقه به خون مصحف پا مال من است) این تن غرقه به خون مصحف پا مال من است
این عزیز دل زهرا و حسین و حسن است
اِرباً اربا شده مثل علی اکبر، پسرم
پیرهن از تن و تن پاره تر از پیرهن است
خونِ سر آب وضو، سنگِ عدو مهر نماز
اشک در دیده و خون جگرش در دهن است
زخم شمشیر کجا، جای سم اسب کجا؟
اسب ها از چه نگفتید که این قلب من است؟
کاش یک بار دگر اسم عمو را می برد
حیف کز خون دو لبش بسته، خموش از سخن است
اشک می ریزم و با دیده ی خود می نگرم
که گلم دستخوش باد خزان در چمن است
سیزده ساله ی من، ماه شب چاردهم
از چه دور بدنت این همه شمشیرزن است
بر تن پاک تو ای حجله نشین یم خون
پیرهن جامه ی خونین شده، خلعت کفن است
بزم دامادی تو دامن صحرای بلاست
خونِ رخ

  • پنج شنبه
  • 8
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 15:59
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت قاسم بن الحسن(ابر زخمت دوباره بارش كرد) *

1169

شعر حضرت قاسم بن الحسن(ابر زخمت دوباره بارش كرد) ابر زخمت دوباره بارش كرد
آسمان را دچار لرزش كرد
چشم در خون نشسته ام،قاسم
زخم های تو را شمارش كرد
كاكلت دست یك مغیره صفت
خنده اش با كنایه غرش كرد
ای یتیم حسن،گلوی تو را
سایه ی دشنه ای نوازش كرد
نیزه ای در طواف سینه ی تو
با خدای خودش نیایش كرد
زیر نعل زمخت صدها اسب
درد صبر تو را ستایش كرد
خس خس سینه ی شكسته ی تو
صحنه را موبه مو گزارش كرد
شاعر:وحید قاسمی

  • پنج شنبه
  • 8
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 16:04
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت قاسم بن الحسن(ع)(نهال اهل حرم طعمه تبر شده است) *

1379

شعر حضرت قاسم بن الحسن(ع)(نهال اهل حرم طعمه تبر شده است) نهال اهل حرم طعمه تبر شده است
تنت چقدر سزاوار بال و پر شده است
میان نیزه و شمشیر و خون حلالم کن
برات عشق من این قدر درد سر شده است
دوباره داغ دلم تازه شد که می بینم
تن تو از تن بابات زخم تر شده است
به عمه ات چه بگویم اگر تو را پرسید
قدش خمیده ببین دست بر کمر شده است
صدای مادرت از خیمه ها بلند شده
ز آن چه بر سرمان آمده خبر شده است
در این دقایق کوتاه قد بلند شدی
چه کرده اند قدت این قدر شده است
عمو چه خوب نبودی نظر کنی به تنم
برای تاخت اسبانشان گذر شده است
شاعر:یوشف رحیمی

  • پنج شنبه
  • 8
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 16:10
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت قاسم بن السن(نامه ای دارد ز بابا خوش به حالش کرده است) *

1385
2

شعر حضرت قاسم بن السن(نامه ای دارد ز بابا خوش به حالش کرده است) نامه ای دارد ز بابا خوش به حالش کرده است
این همه چشم انتظاری بی مجالش کرده است
پا به میدان می گذارد زاده ی شیر جمل
لشگری را خیره ی ماه جمالش کرده است
در خیال خام، آخر می دهد سر را به باد
هر که از غفلت نگه بر سن و سالش کرده است
کیست با این نوجوان قصد هم آوردی کند
لحظه ای کافیست ... خونش را حلالش کرده است!
درس پیکاری که از ماه بنی هاشم گرفت
مرد جنگیدن در این قحط الرجالش کرده است
می وزد از هر طرف چشمان شور تیر ها
از نفس افتاده و... آزرده حالش کرده است
هر کسی آیینه باشد، سنگ باران می شود
بی مجالی عاقبت بی برگ و بالش کرده است
از تمام عضو عضوش می چکد شهد عسل!
دشت را لبریز از خون زلالش کرده است
جسم ا

  • پنج شنبه
  • 8
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 16:14
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر زبانحال حضرت نجمه(سینه ات را مادرانه هر نفس بوسیده ام) *

2450

شعر زبانحال حضرت نجمه(سینه ات را مادرانه هر نفس بوسیده ام) سینه ات را مادرانه هر نفس بوسیده ام
گیسوان عنبرین را به هم تابیده ام
سیزده سال است پای هر مناجات سحر
عطر و بوی مجتبی را از لبت بوئیده ام
با نیابت از پدر همراه عمه زینبت
من به دست خود کفن بر پیکرت پوشیده ام
در پی آن آبرو ریزی تشییع حسن
با صدای هلهله عمری به خود لرزیده ام
استخوان های تنت با خاک صحرا شد یکی
ای گل یاس میان خاک و خون غلطیده ام!
تا که دیدم جای نعل اسب روی صورتت
دست بر گیسو به دور پیکرت چرخیده ام
از قیاس تکه های پیکر تو با حسین
فرق نعل کهنه را با نعل تازه دیده ام
تار می بینم ز بس منزل به منزل در پیت
دست های پینه دارم را به سر کوبیده ام
هر دمی شد راس تو با محمل من رو به رو
خون تازه از

  • پنج شنبه
  • 8
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 16:15
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت قاسم بن الحسن(چون عزیز مجتبی در خون تپید) *

1941
0

شعر حضرت قاسم بن الحسن(چون عزیز مجتبی در خون تپید) چون عزیز مجتبی در خون تپید
جام پر شهد شهادت سر کشید
گرچه از بیداد، جان بودش به لب
نام آن جان جهان بودش به لب
شد روان عشق، سوی او روان
تا دهد جان بر تن آن نیمه جان
لیک هر سو روی کرد او را ندید
ساحل دریا را در آن دریا ندید
بانگ زد کای سرو دل جوی حسن
ای رخت یاد آور روی حسن
خود برآ، از پشت ابر ای ماه من
رخ نما ای یوسف در چاه من
ای گل پرپر! به دست کیستی
بوی تو آید، ولی خود نیستی
ای میان عاشقان ضرب المثل
مرگ شیرین تر به کامت از عسل
می رسد بانگ تو، اما نارساست
این ندا را، گو منادی در کجاست
باشد از زخم فزون، بانگ تو، کم
یا عسل آورده لب هایت به هم
لاجرم، گم کرده ی خود را نیافت
بوی گل بشنید و سوی گل شتا

  • پنج شنبه
  • 8
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 16:28
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعرحضرت قاسم بن الحسن(ضربِ آهنگ گام هایش را) *

1435
2

شعرحضرت قاسم بن الحسن(ضربِ آهنگ گام هایش را) ضربِ آهنگ گام هایش را
لحظه لحظه سریعتر می کرد
ردِ اشکی که روی صورت داشت
دائماً هی وسیع تر می کرد
دستِ رد را به سینه اش حس کرد
یادگاری که رنگ بابا داشت ...
مادرش یک نوشته بر او داد
از پدر او اجازه حالا داشت ...
تیغ بابا به دست می آید
یکتنه بر دل سپاهی که
همه انگشت بر دهان او هم
می درخشد مثال ماهی که
تا که نام علی به لب آورد
تیغ ها از نیام بیرون شد
بر سرش تیرو سنگ میبارید
لاله در خون خویش گلگون شد
از کویری که لب دچارش بود
لخته خون روی خاک میافتاد
تیغ دشمن مدام بر جان
زخمِ از نیزه چاک می افتاد
شاخه یاسی که مانده بر راهِ
اسبهایی که نعل نو دارند
بر سرش جای نقل از هر سو
نیزه و تیر و سنگ میبارند
از ح

  • پنج شنبه
  • 8
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 16:37
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت قاسم بن الحسن(بر آخرین امید عمو پشت پا مزن) *

1283

شعر حضرت قاسم بن الحسن(بر آخرین امید عمو پشت پا مزن) بر آخرین امید عمو پشت پا مزن
پا بر زمین مکش و چنینم صدا مزن
با العطش شرر به دل ما سوی مزن
داماد شرحه شرحه چه خوش قد کشیده ای
بر حجله ات بیا و تو رنگ عزا مزن
جانم بخواه لیک تو هم مثل اکبرم
حرفی ز آب با من بی هم نوا مزن
از غربتت هر آن چه که خواهی بگو ولی
حرفی ز درد سینه تو با مجتبی مزن
ای کاش که عموی تو می مرد قاسمم
در پیش چشم خون شده ام دست و پا مزن
پلکی بهم بزن اگرت نای حرف نیست
بر آخرین امید عمو پشت پا مزن
از بس که پیکرت ز سنان بهره مند شد
کوتاه بود قد تو اما بلند شد
شاعر:مجید خضرایی

  • شنبه
  • 10
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 04:13
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت قاسم بن الحسن(آن که این گونه به خون قامت او غلتیده است) *

1296

شعر حضرت قاسم بن الحسن(آن که این گونه به خون قامت او غلتیده است) آن که این گونه به خون قامت او غلتیده است
«سیزده بار زمین دور قدش گردیده است»
این گل تر که چنین خفته به خون پیکر او
صورتش را لب شیرین حسن بوسیده است
به رکاب حسرت بوسیدن پایش باقیست
ین نهالی است که بر سرو، قدش بالیده است
دشمن و دوست همه محو تماشای وی‌اند
لشگر حُسن ببین تا چه بساطی چیده است!
این قیامت قد از آن خیمه کمی دور کنید
مادرش تا که نبیند که کفن پوشیده است
این تن زیر سم اسب عدو رفته ز کیست؟
که لبش بر رخ زیبای عمو خندیده است
آن قدر خوب و عزیز است گل باغ حسن
که شه از اکبر خود بیشتر‌ش بوسیده است
رفت تا این تن گلگون به حرم، زینب گفت:
بشکند دست پلیدی که گلم را چیده است
«سائلا» بر در کاشانه او گ

  • شنبه
  • 10
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 04:15
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت قاسم بن الحسن(اى عمو فتح نمایان کردم) *

2309
4

شعر حضرت قاسم بن الحسن(اى عمو فتح نمایان کردم) اى عمو فتح نمایان کردم
دشمنان را همه حیران کردم
اى عمو در بر تو گویم فاش
آمدم تا که بگیرم پاداش
تن بى‌تاب مرا تاب بده
مزد پیروزى من آب بده
تو که جاى پدر من بودى
تو که چون تاج سر من بودى
بشتاب و تن من پیدا کن
حکم سربازى من امضا کن
باغبان سوى میدان رو کن
گل پرپر شده‌ات را بو کن
بین چگونه به تو قربان شده‏‌ام
پایمال سم اسبان شده‌ام
اى گل پرپر بدست کیستى
بوى تو مى‏آید و خود نیستى
گشته از زخم فزون بانگ تو کم
یا عسل چسبانده لبهایت بهم
من نگویم با عمو کن گفتگو
لب گشا یکبار و یک عمو بگو
شاعر:علی انسانی

  • شنبه
  • 10
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 04:16
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت قاسم بن الحسن(این که این قدر تماشا دارد) *

1619

شعر شهادت حضرت قاسم بن الحسن(این که این قدر تماشا دارد) این که این قدر تماشا دارد
به رگش خون علی را دارد
مجتبی آمده تصویر شود
به حسن رفته؛ تماشا دارد
گیسوانی که زده شانه حسین
هر قدر دل ببرد جا دارد
سیزده بار زمین فهمیده
منّتی بر سر دنیا دارد
شاه در بدرقه اش آمده است
تا ببینند که بابا دارد
نیست پایش به رکاب از بس که
میل پرواز به بالا دارد
چشم بد دور به بازو بندش...
...ریشه ی چادر زهرا دارد
نوجوان است و دعایی بر لب
پشت او زینب کبری دارد
نوجوان است ولی وقت نبرد
پای هر ضربه اش امضا دارد
نوجوان است ولی از رجزش
از دمش صاعقه پروا دارد
رجزی خواند و همه فهمیدند
بعد از این معرکه آقا دارد
شکل رزمش چقدر پیچیده ست
شیوه حضرت سقّا دارد
قبضه ی تیغ که می چرخاند
آذر

  • شنبه
  • 10
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 04:23
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت قاسم بن الحسن(این گل تر ز چه باغی ست که لب خشکیده ست؟) *

1286

شعر حضرت قاسم بن الحسن(این گل تر ز چه باغی ست که لب خشکیده ست؟) این گل تر ز چه باغی ست که لب خشکیده ست؟
نو شکفته ست و به هر غنچه لبش خندیده ست
روبرو همچو دو مصراع، دو ابرویش بین
شاه بیت است و حق از شعر حسن بگزیده ست
دید چون مشتری اش ماه شب چاردهم
سیزده بار زمین دور قدش گردیده ست
عازم بزم وصال است، و حسن نیست دریغ!
تا که در حسن ببیند چه بساطی چیده ست
سیزده آیه فقط سوره عمرش دارد
نام اخلاص براین سوره، وفا بخشیده ست
حسرت پاش به چشمان رکاب است هنوز
این نهالی است که بر سرو، قدش بالیده ست
سینه شد مجمر و اسپند، ز دل-مادر ریخت
تا قیامت قد خود دید کفن پوشیده ست
گفت، شرمنده احسان عمویم همه عمر
او که پیش از پسر خویش مرا بوسیده ست
تن چاکش به حرم برد عمو، عمه بگفت
خشک

  • شنبه
  • 10
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 04:34
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شهادت حضرت قاسم بن حسن(این بار طوفانی به سوی دشت، عازم بود) *

1185

شهادت حضرت قاسم بن حسن(این بار طوفانی به سوی دشت، عازم بود) این بار طوفانی به سوی دشت، عازم بود
سهم حسن از کربلا، غوغای قاسم بود
عطر مدینه لا به لای گیسوانش داشت
از بچه های کوچه های آل هاشم بود
از روز تشییع پدر تا کربلا بارید
باران تیر عشق یک ریز و مداوم بود
پیراهن اش غارت شد اما این که چیزی نیست
وقتی که انگشت عمو هم از غنائم بود
سر را جدا کردند اما عمه می پرسید
آیا برای بردن سر، نیزه لازم بود؟
شاعر:بشری موحد

  • شنبه
  • 10
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 04:36
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت قاسم بن حسن(ای عمو نرم شد از سمّ ستوران بدن من) *

1503

شعر حضرت قاسم بن حسن(ای عمو نرم شد از سمّ ستوران بدن من) ای عمو نرم شد از سمّ ستوران بدن من
بر سرم پای بنه تا که بود جان به تن من
کاش یوسف کنعان، پدرم بود که قاصد
ببرد در بر او شسته به خون پیرهن من
شستشو گشته ز خون قامت سروم به شهادت
دوست دارم که شود خاک بیابان کفن من
برسد کاش پیامم به جوانان مدینه
تا بدانند شده خاک بیابان وطن من
نیزه و خنجر و شمشیر و سنان نقل عروسی
بر کف دست حنا آمده خون بدن من
چه توان کرد که نتوان سخنی پیش تو گفتن
بس که خون ریخته بر دامن خاک از دهن من
تو بیا جان عمو با من دل خسته سخن گو
زآن که خاموش شده بر لب خونین سخن من
دل ببندد به غم و رنج و ملال و محن آری
هر که واقف شود از رنج و ملال و محن من
بگو ای باد صبا مادر دل سوخته ام را

  • شنبه
  • 10
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 04:38
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت قاسم بن حسن(اگر چه لعل تو آب و تن تو تاب ندارد) *

1804
1

شعر شهادت حضرت قاسم بن حسن(اگر چه لعل تو آب و تن تو تاب ندارد) اگر چه لعل تو آب و تن تو تاب ندارد
دلت هوای دگر غیر روی باب ندارد
تو آن نه ای که جواب عموی خویش نگویی
لبت ز بی رمقی نیروی جواب ندارد
نمی رسید اگر بر رکاب پای تو، جا داشت
که چشمِ قابل پای تو را رکاب ندارد
دو نرگس تو به خوابند و مادر تو نداند
که بخت او سر برخواستن ز خواب ندارد
اگر شده تن تو پای مال اسب چه باکت
که غم ز بوتهٔ آتش طلای ناب ندارد
ولی بگوی به گل چین تلاش بیهُده داری
گلی که آب نخورده دگر گلاب ندارد
ذبیح، پا به زمین سود و یافت چشمه زمزم
تو پا مسای، عمو دسترس به آب ندارد
شاعر:علی انسانی

  • شنبه
  • 10
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 04:40
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر وصف حضرت قاسم بن الحسن(ما را برای كسب شهادت دعا كنيد) *

3265
1

شعر وصف حضرت قاسم بن الحسن(ما را برای كسب شهادت دعا كنيد) ما را برای كسب شهادت دعا كنيد
اين كار را برای رضای خدا كنيد
مانند مجتبی پدرم غصه می خورم
گر كه مرا به واژۀ صبر آشنا كنيد
بابای من كه كرببلا نيست پس شما
فكری به حال اين پسر مجتبی كنيد
دل نازكم ،چه كار كنم !؟ ارث برده ام
با قاسم امام حسن خوب تا كنيد
جای زره برای تنم جان فاطمه
لطفی كنيد يك كفنی دست و پا كنيد
جا مانده ام ز اكبر ليلا ،چه می شود !؟
ای تيغ های تشنه مرا هم صدا كنيد
من آمدم كه در عوض جنگ نهروان
بغض گلو گرفتيتان را رها كنيد
دارم به آرزوی دلم ميرسم ، چه خوب !
در راه عشق زود سرم را جدا كنيد

  • شنبه
  • 10
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 04:45
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت قاسم بن الحسن(از شوری چشم حسودان ترس دارم) *

1632

شعر حضرت قاسم بن الحسن(از شوری چشم حسودان ترس دارم) از شوری چشم حسودان ترس دارم
بی نظم می بندم سرت عمامه ات را
آه! ای کبوتر بچه ی مشتاقِ پرواز
محکم گرفتی توی دستت نامه ات را
می خواستم نفرستمت اما عزیزم
حکمِ جهادت را تو از بابا گرفتی
سخت است از تو دل بریدن چاره ای نیست
از عمه شمشیر پدر، آیا گرفتی؟
با جنگ جویان فرق داری مردِ کوچک
گشتم زره اندازه ات پیدا نکردم
شهدِ شهادت از لبانت بود جاری
می خواستم بوسم لبت اما... نکردم
مانند زهرا راه رفتن شیوه ی توست
تیغ حسن در دست و با لبخند رفتی
پشت سرت لرزید قلبِ خیمه وقتی
خون خواهی آن اکبرِ دلبند رفتی
"هل من مبارز؟ " می زنی فریاد در دشت
مثل عمو پیچیده می جنگی دلاور
ارزق چشیده ضربه های کاری اش را
ای قوم بی دین

  • شنبه
  • 10
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 04:47
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت قاسم بن حسن(اگر چه لعل تو آب و تن تو تاب ندارد) *

1334

شعر حضرت قاسم بن حسن(اگر چه لعل تو آب و تن تو تاب ندارد) اگر چه لعل تو آب و تن تو تاب ندارد
دلت هوای دگر غیر روی باب ندارد
تو آن نه ای که جواب عموی خویش نگویی
لبت ز بی رمقی نیروی جواب ندارد
نمی رسید اگر بر رکاب پای تو، جا داشت
که چشمِ قابل پای تو را رکاب ندارد
دو نرگس تو به خوابند و مادر تو نداند
که بخت او سر برخواستن ز خواب ندارد
اگر شده تن تو پای مال اسب چه باکت
که غم ز بوتهٔ آتش طلای ناب ندارد
ولی بگوی به گل چین تلاش بیهُده داری
گلی که آب نخورده دگر گلاب ندارد
ذبیح، پا به زمین سود و یافت چشمه زمزم
تو پا مسای، عمو دسترس به آب ندارد
شاعر:علی انسانی

  • شنبه
  • 10
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 04:50
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت قاسم بن حسن(این سنگ ها كه دور و برت را گرفته اند) *

1484

شعر حضرت قاسم بن حسن(این سنگ ها كه دور و برت را گرفته اند) این سنگ ها كه دور و برت را گرفته اند
چون تیغ تیز بر بدنت جا گرفته اند
دیدند بی زره چو تن نازك تو را
با شدت تمام تری پا گرفته اند
چشمت زدند بس كه حَسن صورتی عمو!
زیبایی تو را به تماشا گرفته اند
آنان كه تیر گوشه تابوت می زدند
حالا تو را شبیه به بابا گرفته اند
گفتند كوچه باز كنید از سپاهیان
یاد حسن به كوچه ی زهرا گرفته اند
كم دست و پا بزن نفسم بند آمده
خون تو را به صفحه صحرا گرفته اند
تشییع می كنند تنت را به اسب ها
جسم تو را مباح بر آن ها گرفته اند
شاعر:حسن کردی

  • شنبه
  • 10
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 04:53
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
 علی اکبر لطیفیان

شعر حضرت قاسم بن حسن-(خوب است هر عاشق قرنی داشته باشد) * علی اکبر لطیفیان

2255

شعر حضرت قاسم بن حسن-(خوب است هر عاشق قرنی داشته باشد) خوب است هر عاشق قرنی داشته باشد
در دست عقیق یمنی داشته باشد
گر میل به قربان شدنی داشته باشد
بد نیست که معشوق «لن» ی داشته باشد
این جذبه عشق است که رد کردمت این جا
ور نه پی چشمم نمی آوردمت این جا
تو فرق نداری به خدا با پسر خویش
این گونه عمو را مکشان پشت سر خویش
خوب است نقابی بزنی بر قمر خویش
تا قوم زمینت نزند با نظر خویش
آخر تو شبیه حسنی، حرز بیانداز
تو یوسف صحرای منی، حرز بیانداز
ماه از روی چون ماه تو وامانده دهانش
زلف تو پریشان شد و دادند تکانش
حق دارد عمو این همه باشد نگرانش
این ازرق شامی و تمام پسرانش
کوچک تر از آنند به جنگ تو بیایند
گر جنگ بیایند به چنگ تو میایند
زن ها چه قدر موی پریشان تو

  • شنبه
  • 10
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 04:59
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت قاسم بن حسن(ما را برای كسب شهادت دعا كنید) *

1226

شعر حضرت قاسم بن حسن(ما را برای كسب شهادت دعا كنید) ما را برای كسب شهادت دعا كنید
این كار را برای رضای خدا كنید
مانند مجتبی پدرم غصه می خورم
گر كه مرا به واژۀ صبر آشنا كنید
بابای من كه كرببلا نیست پس شما
فكری به حال این پسر مجتبی كنید
دل نازكم، چه كار كنم!؟ ارث برده ام
با قاسم امام حسن خوب تا كنید
جای زره برای تنم جان فاطمه
لطفی كنید یك كفنی دست و پا كنید
جا مانده ام ز اكبر لیلا، چه می شود!؟
ای تیغ های تشنه مرا هم صدا كنید
من آمدم كه در عوض جنگ نهروان
بغض گلو گرفته یتان را رها كنید
دارم به آرزوی دلم می رسم، چه خوب!
در راه عشق زود سرم را جدا كنید
شاعر:محسن مهدوی

  • شنبه
  • 10
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 05:08
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت قاسم بن حسن(ساحل بحر کرم پُر موج است)باصدای محمد صمیمی *

2338

شعر حضرت قاسم بن حسن(ساحل بحر کرم پُر موج است)باصدای محمد صمیمی ساحل بحر کرم پُر موج است
میل سیمرغ بقا بر اوج است
علم اعداد ریاضــی برگشت
عدد سیزده امشب زوج است
**
سیــزده بار حزینـــم امشب
با غم و غصه عجینم امشب
به خود عشق قسم، دل شده ی
این حسن چهره ترینم امشب

**
سیزده بار ز خود رستم من
سیزده مرتبــه سرمستم من
سیزده بار به آقا سوگنــد
قاسم ابن الحسنی هستم من
**
سیـــزده بار دلــم در محــن است
تا سحر ذکر دلم یا حسن است
آن شهیدی که شب روضه ی اوست
سیزده ساله ترین بی کفن است
**
گر مسلمان امام حسنیــد
سائل لطف مدام حسنید
سیزده بار بگوئید حسین
تا بدانند غــلام حسنید
**
سیزده حجــله بنا بگذاریــد
سـیزده بـار حـنـا بـگذارید
سفره ی عقد بچینید و در آن
قـاب عکس شهد

  • شنبه
  • 10
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 05:11
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
راهنمای علائم موجود در فهرست:
عدد کنار این علامت نشانگر تعداد کاربرانی ست که این مطلب را پسندیده و به دفترچه شعر خود افزوده اند
عدد کنار این علائم نشانگر میزان محبوبیت شعر یا سبک از نظر کاربران می باشد
اشعار ویژه در سایت برای کاربران قابل دسترس نیست و فقط از طریق خرید اپلیکیشن مورد نظر این اشعار در داخل اپلیکیشن اندرویدی قابل رویت خواهند بود
این علامت نشانگر تعداد کلیک یا بازدید این مطلب توسط کاربران در سایت یا اپلیکیشن می باشد