قاسم بن حسن (ع)

مرتب سازی براساس
 قاسم صرافان

حضرت قاسم بن الحسن (ع) -( من از تولد عاشقم؛ وقتی پدر با عشق ) * قاسم صرافان

4796
1

حضرت قاسم بن الحسن (ع) -( من از تولد عاشقم؛ وقتی پدر با عشق ) من از تولد عاشقم؛ وقتی پدر با عشق
بعد از اذانش «یا حسین»ی خواند در گوشم
در چشمهایت ای عمو جان! کربلا دیدم
وقتی گرفتی لحظه‌ی اول در آغوشم
بگذار من هم در صف دلدادگان باشم
نام مرا هم در میان عاشقان بنویس
بعد از علی اکبر گمانم نوبت من شد
پیش جوان اسمی هم از این نوجوان بنویس
از من عموجان در گذر فرقی نخواهد کرد
حتی اگر از من بگیرد عمه شمشیرم
بی تو نمی‌مانم… خودت هم خوب می‌دانی
فردا ببینم نیستی از غصه می‌میرم
می‌دانم اکنون در دل پاکت چه غوغایی ست
قربانیت وقتی که میراث حسن باشد
می‌دانم اذنم می‌دهی اشکت که پایان یافت
خط حسن وقتی که در دستان من باشد
حال عجیبی شد میان ماندن و رفتن
بین نگاه تو وَ قلب خود

  • چهارشنبه
  • 6
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 15:41
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
فروشگاه پرچم

چه خوش است رنج و محنت به ره وفا کشیدن *

1876
1

چه خوش است رنج و محنت به ره وفا کشیدن چه خوش است رنج و محنت به ره وفا کشیدن
چه خوش است ناز جانان همه را به جان خریدن
چه خوش است جان سپاری به قدوم چون تو یاری
به منای کربلای تو شها به خون طپیدن
چه غمی و بی پناهی به حضور چون تو شاهی
که خوش آیدم به راه تو شها بلا کشیدن
چه شود اگر عموجان، بروم به سوی میدان
که خوش است از تو فرمان و ز من به سر دویدن
چو غزال مجتبی شد ز میان خیمه بیرون
به شتاب از پی آمد شه دین برای دیدن
چه عمو چه نوجوانی چه گلی چه باغبانی
به حسن صبا خبر ده که چه جای آرمیدن
بشکافت کوفیان را صف و زد به قلب لشگر
چه خوش است از غزالی همه گرگ ها رمیدن
به جواب اهل کوفه به زبان حال می گفت
چه خوش است ناسزاها به ره خدا شنیدن
زند آت

  • چهارشنبه
  • 6
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 15:54
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

همان که از لب هر غنچه آب می گردد *

1098

همان که از لب هر غنچه آب می گردد همان که از لب هر غنچه آب می گردد
ز برگ های تن گل گلاب می گیرد
چه ساقی است که از تاک سیزده ساله
به یاری سم اسبان شراب می گیرد
کسی به لالایی سنگ ها رود در خواب
که رفتنش ز حرم خواب می گیرد
ز قصّه ی تن و تابوت و تیر پرسید و
به سنگ و نیزه ز هر سو جواب می گیرد
که گفته است که وقت نماز آیات است
خسوف گشته و یا آفتاب می گیرد
رکاب صبح عمویش گرفت و شب، دشمن
برای نیزه سواری رکاب می گیرد
شاعر:محسن عرب خالقی

  • چهارشنبه
  • 6
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 15:57
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

آیینــۀ جمــال خـداونــد ذوالجــلال! *

1137

آیینــۀ جمــال خـداونــد ذوالجــلال! آیینــۀ جمــال خـداونــد ذوالجــلال!
بـر عـارضت سـلام رســول و درود آل
ای مصطفی خصائل و ای مرتضی کمال
ای فاطمی حقیقت و ای مجتبی جمال
ریحانۀ امـام حسن، ژالـۀ حسین
در باغ سبز کرب‌وبلا لالۀ حسین
آیینــۀ جمــال دل‌آرای پنــج‌تـن
پا تا به سر حسینی و سر تا به پا حسن
در بین خاندان حسن شمع انجمن
گل‌بوسه‌های یوسف زهرات پیرهن
باید کمال حُسن پیمبر بخوانمت
بایـد علی اکبـرِ دیگــر بخوانمت
بایـد شب عـروسی تـو، ماه‌پاره‌ها
ریزند جای نقل به فرقت ستاره‌ها
ملک وجود پر شود از جشنواره‌ها
گیرنــد تـا قیـام قیامت هزاره‌ها
آینـد انبیـا همـه بـر دیـده‌بوسی‌ات
آرند گل به مجلس جشن عروسی‌ات
جان هـا فـدات باد کـه در حجله

  • چهارشنبه
  • 6
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 15:59
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

آنکه به چشم تو غزل ریخته *

1024

آنکه به چشم تو غزل ریخته آنکه به چشم تو غزل ریخته
شوق ابد شور ازل ریخته
ازرق شامی شده حیران تو
قلبش از این طرز جدل ریخته
از دهن نیزه به تأیید تو
حی علی خیرالعمل ریخته
آمده تا خوب ببوسد عمو
از دهنت بسکه عسل ریخته
قامت عباسی تو بعد رزم
اشک ز چشمان اجل ریخته
پای تو بر روی زمین مانده باز
هر چه تنت را به بغل ریخته
شاعر:سید محمد جوادی

  • چهارشنبه
  • 6
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 16:03
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

می روی نور ز هر دیده جدا می گردد *

2022

می روی نور ز هر دیده جدا می گردد می روی نور ز هر دیده جدا می گردد
حاجتی را که حسن داشت روا می گردد
مادرت نجمه به زهرا متوسل شده است
یا که مشغول مناجات و دعا می گردد
وجعلنا به تو می خواند که چشمت نزنند
این گل یاسمن انگشت نما می گردد
او مدام از من و عباس سؤالش این بود
این همه اسب به یک نقطه چرا می گردد
زرهی یافت نشد تا به تو اندازه شود
کفن اندازه به این قد رسا می گردد
مثل آئینه ی افتاده به زیر سنگی
برسد دست به آئینه دو تا می گردد
سنگ باران شده ای؟خصم نفهمیده هنوز
سنگ از فیض نگاه تو طلا می گردد
قد کشیدی بدن توست و یا موم عسل
تک تک اعضای تو در راه سوا می گردد
عمه ات زود تر از من بَرِ اکبر آمد
دیر اگر کرده به دنبال عبا می گردد
به

  • چهارشنبه
  • 6
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 16:11
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

باز هم ای قلم ز من بنویس *

1109

باز هم ای قلم ز من بنویس باز هم ای قلم ز من بنویس
از شهیدان بی کفن بنویس
نافه شو تا که اصلیت یابی
باز از آهوی خُتن بنویس
جای قاسم به روی صفحه ی دل
سیزده شیر صف شکن بنویس
بعد از آنکه به رنگ سبز شدی
عشق یا سیّدی حسن بنویس
ذکر شور آفرین نعم الامیر
بر روی صفحه های تن بنویس
یا که با دست خطّ درهم نغل
نام ارباب بر بدن بنویس
من تمامم حسینیه شده است
وقف زهرای مرضیه شده است
شاعر:سعید توفیقی

  • چهارشنبه
  • 6
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 16:14
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

آب از سرش گذشت و به دریای خواب رفت *

1766

آب از سرش گذشت و به دریای خواب رفت آب از سرش گذشت و به دریای خواب رفت
شیرین تر از عسل شد و در جام ناب رفت
نجمه دوباره غصّه ی زخم جگر گرفت
از سینه اش چکیده ی داغی مذاب رفت
با جلوه ای شبیه حسن، یوسف بهشت
نعلین خود نبسته ولی با شتاب رفت
در آسمان طنین صدای فرشته ها
تا کوچه های غمزده ی اضطراب رفت
مژده به قلب نجمه و زینب دهد صبا
پایش به سوی پنجره های رکاب رفت
از نعل های تازه ی بوسه گرفته اش
تا خیمه ها شمیم حضور گلاب رفت
برخیز و در جماعت مغرب ستاره باش
با رفتنت ز شهر بلا آفتاب رفت
شاعر:علی اشتری

  • چهارشنبه
  • 6
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 16:16
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

تا لاله گون شود کفنم بيشتر زدند *

3993
11

تا لاله گون شود کفنم بيشتر زدند تا لاله گون شود کفنم بيشتر زدند
از قصد روي زخم تنم بيشتر زدند
قبل از شروع ذکر رجز مشکلي نبود
گفتم که زاده ي حسنم بيشتر زدند
اين ضربه ها تلافي بدر و حنين بود
گفتم علي و بر دهنم بيشتر زدند
از جنس شيشه بود مگر استخوان من
ديدند خوب مي شکنم بيشتر زدند
مي خواستند از نظر عمق زخم ها
پهلو به فاطمه بزنم بيشتر زدند
تا از گلم گلاب غليظي در آوردند
با نعل تازه بر بدنم بيشتر زدند
ديدند پا ز درد روي خاک مي کشم
در حال دست و پا زدنم بيشتر زدند

  • چهارشنبه
  • 13
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 05:33
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

يتيم لشكر من، چه آمد بر سر تو *

1411

يتيم لشكر من، چه آمد بر سر تو يتيم لشكر من، چه آمد بر سر تو
نمانده غيـر بويت، نشان از پيكر تو
چه شد اي يوسف من با تن و پيراهن تو
شبـــاهت هم ندارد آنچه بينم با تن تو
عزيزم قاسمم(2)
*****
زره پوشيده‌هــا را، هزاران پاره شد تن
تو كه جوشن نبودت، واويـــلا بر تو و من
اگر چه نيش هر زخمي تو را نوشين عسل شد
برايت نيزه‌ها آماده از جنگ جمل شد
عزيزم قاسمم(2)

*****
ز بس گلچين زده داس، به جسمت اي گل ياس
كه جســم كوچك تو، شده هم قد عباس
سُم هر مركبـــي ديدم حنا بسته ز خونت
به گريه مي‌كشم از موج خــاك و خون برونت
عزيزم قاسمم(2)

  • چهارشنبه
  • 13
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 05:35
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

کس مثل تو جان فدا نکرده قاسم *

1106
1

کس مثل تو جان فدا نکرده قاسم کس مثل تو جان فدا نکرده قاسم
شوری به دلم بپا نکرده قاسم
ای وای اگر زره به اندازه تو
پیدا نشود خدا نکرده قاسم
شاعر:سید مجتبی شجاع

  • چهارشنبه
  • 13
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 05:40
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
 علی اکبر لطیفیان

روضه قاسم بن الحسن (ع) -( با سر ِنیزه تنت را چه به هم ریخته اند ) * علی اکبر لطیفیان

1636

روضه قاسم بن الحسن (ع) -( با سر ِنیزه تنت را چه به هم ریخته اند ) با سر ِنیزه تنت را چه به هم ریخته اند
ذره ذره بدنت را چه به هم ریخته اند
سنگها روی لب خشک تو جا خوش کردند
این عقیق یمنت را چه به هم ریخته اند
وسط معرکه ای رفتی و گیر افتادی
سر فرصت بدنت را چه به هم ریخته اند
تابه حالا نشده بود جوابم ندهی
وای بر من دهنت را چه به هم ریخته اند
چشم من تار شده به چه مداواش کنم
یوسفم پیرهنت را چه به هم ریخته اند
عمه ات آمده تا دست به معجر ببرد
پدر بی کفنت را چه به هم ریخته اند
ابروان تو حسینی ست و چشمت حسنی ست
این حسین و حسنت را چه به هم ریخته اند
شاعر:علی اکبر لطیفیان

  • چهارشنبه
  • 13
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 05:55
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

پچون چشم نیزه قُوّت جان مرا گرفت *

1138

پچون چشم نیزه قُوّت جان مرا گرفت پچون چشم نیزه قُوّت جان مرا گرفت
پهلوی من نشست و نشان مرا گرفت
می رفت تا كه فاش پدر خوانمت عمو
سُمّ فرس رسید و دهان مرا گرفت
گویند بو كشیدن گل، مرگ مؤمن است
بوی خوش دهان تو جان مرا گرفت
من سینه ام دُكانِ محبت فروشی است
آهن فروش، از چه دُكان مرا گرفت؟
دشمن كه چشم دیدن ابروی من نداشت
سنگی رها نمود و كمان مرا گرفت
لكنت نداشت من كه زبانم ز كودكی
موم عسل چگونه زبان مرا گرفت؟
چون كندوی عسل بدنم رخنه رخنه است
این نیش های نیزه توان مرا گرفت
گِل شد ز خاكِ سُمِّ فرس، خونِ پیكرم
ریگ روان همه جریان مرا گرفت
معنی، ز پیرهای سپاهِ جمل رسید
هر چه رسید و عُمر جوان مرا گرفت
شاعر:محمد سهرابی

  • چهارشنبه
  • 13
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 05:58
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

امان ز لحظه يِ آخر كه دست و پا مي زد *

1625
4

امان ز لحظه يِ آخر كه دست و پا مي زد امان ز لحظه يِ آخر كه دست و پا مي زد
عموي بي كس خود را فقط صدا مي زد
امان ز تشگي و پا كشيدنش بر خاك
كه مُهر ِ داغ ِ دلش را به كربلا مي زد
نفس كشيدن اين گل چقدر سنگين بود
وَ نعل اسب به رويش چه بوسه ها مي زد
عجيب نيست كه قدش چو قد سقا شد
ز بسكه بر بدنش خصم نيزه جا مي زد
هر آنكه بود در آنجا تن ِ يتيمش را
به روي خاكِ زمين يا كشيد يا مي زد
به زير ِ سُمِّ ستوران كمي ز آهش ماند
به راهِ آمدنِ مادرش نگاهش ماند
(شاعرش را نميشناسم)

  • چهارشنبه
  • 13
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 06:02
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

گفتي كه سرنوشت همين از قديم بود *

1262

گفتي كه سرنوشت همين از قديم بود گفتي كه سرنوشت همين از قديم بود
گفتي مرا نصيب بلاي عظيم بود
دست ركاب بر سر پايم نميرسيد
آن اسب هم مخالف جنگ يتيم بود
وقتي كه روي دامن تو سر گذاشتم
ديدم تو را چقدر نگاهت رحيم بود
حتي حضور زود تو هم فايده نداشت
آن لحظه آمدي تو كه حالم وخيم بود
از نعل و اسب و دشنه و شمشير و سنگ و خاك
هر چيز در بلندي قدم سهيم بود
وقتي كه بال بال زدم بين دست تو
زيبا ترين پريدن اين يا كريم بود
ميخواست شعر گفته شود با قياس او
اين شكل هم نتيجه نداد و عقيم بود
شاعر:شیخ رضا جعفری

  • چهارشنبه
  • 13
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 06:04
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

اگر روز است قرص ماه پس چیست؟ *

1104

اگر روز است قرص ماه پس چیست؟ اگر روز است قرص ماه پس چیست؟
اگر دریاست دلو چاه پس چیست؟
اگر رزمنده خود و جوشنش کو؟
عبا و قامت کوتاه پس چیست
شاعر:شیخ رضا جعفری

  • چهارشنبه
  • 13
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 06:41
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

زينب بيا ببين كه چطور پيش ميرود *

1167

زينب بيا ببين كه چطور پيش ميرود زينب بيا ببين كه چطور پيش ميرود
مانند شير نر كه پي ميش ميرود
بيرون بيا ز خيمه و بنشين نظاره كن
وقتي حلال زاده به داييش ميرود
شاعر:رضا قربانی

  • چهارشنبه
  • 13
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 06:46
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

این بار طوفانی به سوی دشت، عازم بود *

1170

این بار طوفانی به سوی دشت، عازم بود این بار طوفانی به سوی دشت، عازم بود
سهم حسن از کربلا، غوغای قاسم بود
عطر مدینه لا به لای گیسوانش داشت
از بچّه های کوچه های آل هاشم بود
از روز تشییع پدر تا کربلا بارید
باران تیر عشق یک ریز و مداوم بود
پیراهن اش غارت شد اما این که چیزی نیست
وقتی که انگشت عمو هم از غنائم بود
سر را جدا کردند اما عمّه می پرسید
آیا برای بردن سر، نیزه لازم بود؟
زینب که روی نیزه هفتاد و دو سر دیده است
در کودکی تشییع مفقود الاثر دیده است...
زهرا بشری موحّد

  • چهارشنبه
  • 13
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 06:50
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

از حسن هر کس که در دل ذره ای هم کینه داشت *

1499
2

از حسن هر کس که در دل ذره ای هم کینه داشت از حسن هر کس که در دل ذره ای هم کینه داشت
نیزه ای پرتاب کرد و زخم بر جسمم گذاشت
تیر باران شد پدر من سنگ باران ای عمو
وای از سنگینی نعل سواران ای عمو
مادرم را گو ببیند قاسمش رعنا شده
سیزده ساله یتیمش هم قد سقا شده
بند بند پیکر من ای عمو از هم گسست
مفصلم از هم جدا شد استخوان هایم شکست
عده ای با نیزه و یک عده با تیرم زدند
دوره ام کردند و راحت تیغ و شمشیرم زدند
می شنیدم یک نفر فریاد زد در همهمه:
می زنم ضربه به پهلویش ز بغض فاطمه

  • دوشنبه
  • 18
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 14:01
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
 علی اکبر لطیفیان

شعر شهادت قاسم بن الحسن (ع) -( آشنا بود آن صدایِ آشنایی که زدی ) * علی اکبر لطیفیان

1520

شعر شهادت قاسم بن الحسن (ع) -( آشنا بود آن صدایِ آشنایی که زدی ) آشنا بود آن صدایِ آشنایی که زدی
کربلا بیت الحسن شد با صدایی که زدی
خواهرم را بیشتر از هر کسی خوشحال کرد
بانگ إنّی قاسم بن المجتبایی که زدی
لشکری را ریختی، آخر تنت را ریختند
کار دستت داد آخر ضربه هایی که زدی
استخوان سینه ات میگفت اینجایم عمو
خوب شد پیدا شدی با دست و پایی که زدی
ذره ذره چون علیِّ اکبرم میبوسمت
این به جای بوسه هایِ بر عبایی که زدی
سیزده تا سیزده تا نیزه بیرون میکشم
در إزای سیزده جام بلایی که زدی
شاعر:علی اکبر لطیفیان

  • دوشنبه
  • 18
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 14:05
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

ما را برای كسب شهادت دعا كنيد *

1226

ما را برای كسب شهادت دعا كنيد ما را برای كسب شهادت دعا كنيد
اين كار را برای رضای خدا كنيد
مانند مجتبی پدرم غصه می خورم
گر كه مرا به واژۀ صبر آشنا كنيد
بابای من كه كرببلا نيست پس شما
فكری به حال اين پسر مجتبی كنيد
دل نازكم ،چه كار كنم ارث برده ام
با قاسم امام حسن خوب تا كنيد
جای زره برای تنم جان فاطمه
لطفی كنيد يك كفنی دست و پا كنيد
جا مانده ام ز اكبر ليلا ،چه می شود
ای تيغ های تشنه مرا هم صدا كنيد
من آمدم كه در عوض جنگ نهروان
بغض گلو گرفته ی تان را رها كنيد
دارم به آرزوی دلم ميرسم ، چه خوب !
در راه عشق زود سرم را جدا كنيد
شاعر:محسن مهدوی

  • دوشنبه
  • 18
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 14:14
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

از کنج لبش عسل زمین می ریزد *

1158
1

از کنج لبش عسل زمین می ریزد از کنج لبش عسل زمین می ریزد
کرده فوران که اینچنین می ریزد
همراه عسل گر که دهان بگشاید
اسماء خداوند مبین می ریزد
تا حرف شهادت به وسط می آید
از چشم ترش درّ و نگین می ریزد
از چهره دشمنان او تردید و
از صورت ماه او یقین می ریزد
از بس که حیا می کند از روی عمو
دارد عرق از روی جبین می ریزد
خرسند تر از همیشه شد وقتی که
فهمید که خون به پای دین می ریزد
شمشیر که می زند میان میدان
از اشک ملائک آفرین می ریزد
ای وای به جای نقل دشمن سر او
شمشیر و عمود آهنین می ریزد
شاعر:محسن مهدوی

  • دوشنبه
  • 18
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 14:19
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

نیزه خوردی و تمامی تنت پاره شده *

1533

نیزه خوردی و تمامی تنت پاره شده نیزه خوردی و تمامی تنت پاره شده
صبرکن،تابرسم من،بدنت پاره شده
خاطرت هست کفنت کردم و رفتی میدان ؟؟
تو چه کردی پسرمن کفنت پاره شده ؟؟
زیر تیغ و تبر لشگریان یوسف من
تکه تکه شدی و پیرهنت پاره شده
تو رجز خواندی و با سنگ جوابت دادند
بی سبب نیست عمو جان دهنت پاره شده
وای برمن که صدایت نرسید قاسم جان
وای من حنجره ی ناله زنت پاره شده
راضی هستی بروم من و بگویم نجمه!
کتف و بازوی یل بت شکنت پاره شده
به زمین خوردی و در خون خودت غوطه وری
سینه ات از سر پر پر زدنت پاره شده
شاعر:علیرضا خاکساری

  • دوشنبه
  • 18
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 14:23
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

تا عمه را با غصه تنها می گذارم ..... اهل حرم را پشت سر جا می گذارم *

1323

تا عمه را با غصه تنها می گذارم ..... اهل حرم را پشت سر جا می گذارم تا عمه را با غصه تنها می گذارم ..... اهل حرم را پشت سر جا می گذارم
صد بار اصرار مرا رد کرد تا من ..... بر قفل دستش نام زهرا می گذارم
با اشتیاقی یک نفس در کام گودال ..... بهر نگاه آخرت پا می گذارم
بالا و پائین می رود شمشیر و نیزه ..... پا در میان خون دریا می گذارم
در روبروی رعد این شمشیر براّن ..... شاید بیفتد دستم اما می گذارم
تا پنجه ات را بین موهایم ببندم ..... بر سینه ی زخمت سرم را می گذارم
من ازنژاد استخوانهای صبورم ..... من پا به جای پای بابا می گذارم
مدیون تو باشم اگر زنده بمانم ..... حسرت به جان صبح فردا می گذارم

  • دوشنبه
  • 18
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 14:27
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

سهيل سر زده گفتي مگر ز سمت يمن *

1227

سهيل سر زده گفتي مگر ز سمت يمن سهيل سر زده گفتي مگر ز سمت يمن
رخ چو ماه تمام و قدي چو سرو چمن
نمود در بر خود پيرهن به شكل كفن
ز برج خيمه برآمد چو قاسم بن حسن
ز خيمگاه به ميدان كين روان گرديد
گرفت تيغ عدو سوز را به كف چون هلال

  • دوشنبه
  • 18
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 14:43
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

روز عاشورا حسن را نور عین *

1430
1

روز عاشورا حسن را نور عین روز عاشورا حسن را نور عین
در حضور زاده زهرا حسین
با ادب خم شد به صد جوش و خروش
بوسه زد بر دست پیر میفروش
چون صدف لعل لبش را باز کرد
با عمو سوز دلش را ساز کرد
گفت ای آئینه دار شهر نور
شهد جانم ده تو از جام بلور
زان می نابی که اکبر نوش کرد
با نبی همراه و هم آغوش کرد
تشنه ام من بهر دیدار حبیب
جرعه ای زان می مرا هم کن نصیب
بر یتیمان دلنوازی لازم است
بهر قاسم سرفرازی لازم است
نامه از سوی پدر آورده ام
سر خط ایثار سر آورده ام
مادرم بر من کفن پوشیده است
شهد صهبای حسن نوشیده است
دوست دارم در رهت فانی شوم
در منای قرب قربانی شوم
دوست دارم زیر سم اسب ها
پیکرم گردد عمو جان توتیا
چون جهاد من جهاد اکبر است
م

  • دوشنبه
  • 18
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 14:55
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

بي تو در بين حرم بانگ عزا افتاده *

1651
1

بي تو در بين حرم بانگ عزا افتاده بي تو در بين حرم بانگ عزا افتاده
واي قاسم، عوض ِ وا عطشا افتاده
چاره اي كن كه نمانند به رويِ دستم
عمه ات از نفس و نجمه ز پا افتاده
شاعر:حاج تقی شریعتی

  • دوشنبه
  • 18
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 15:01
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

چون دید حسین قاسم خود با ازرق در آن میدان *

1151

چون دید حسین قاسم خود با ازرق در آن میدان چون دید حسین قاسم خود با ازرق در آن میدان
فرمود به اهل حرمش آن شه ملک د ر بان
آ ئید کنار خیمه ها با سوز دل بر یان
تا کنم دعا بر قاسمم هم از دل و هم از جان
گو ئید شما آمین هم به ناله و ا فغان
می کرد دعا شاه شهید با سوز در آن بستان
بر آن با وفا آمد
د ید ند که یک فرد حز ین با سوز و نوا باشد

آهسته صدائی ناله اش پشت خیمه ها باشد
فرمود شه د ین خواهرش از که این صدا باشد
این صوت حزین بر گو به من از کیست وکجا باشد
شد کباب از این غم جگرم از که این نوا باشد
بر آن با وفا آمد
گفتا زینب نالان ای پادشه خو بان
نو عروس مأیوس است در خیمه بود نالان
همسر جوان قاسم گردیده چنان نالان
مشغول بجنگ کوفیان آن شمن سیما

  • دوشنبه
  • 18
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 15:26
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

مرغ باغِ حسنم تشنه ي چشمانِ حسين *

1226
1

مرغ باغِ حسنم تشنه ي چشمانِ حسين مرغ باغِ حسنم تشنه ي چشمانِ حسين
خون من ريخته بر گوشه ي مژگان حسين
با سرشك بصرش كرده وصيت پدرم
دل خود وا ننهم از سرِ پيمان حسين

  • دوشنبه
  • 18
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 15:46
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

تو رفتي عمر من را کم نمودي *

1679

تو رفتي عمر من را کم نمودي تو رفتي عمر من را کم نمودي
قدم را با فراقت خم نمودي
همه اینها به یک سو باشد امّا
دل عمه ز هجرت غم نمودي

  • دوشنبه
  • 18
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 15:47
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
راهنمای علائم موجود در فهرست:
عدد کنار این علامت نشانگر تعداد کاربرانی ست که این مطلب را پسندیده و به دفترچه شعر خود افزوده اند
عدد کنار این علائم نشانگر میزان محبوبیت شعر یا سبک از نظر کاربران می باشد
اشعار ویژه در سایت برای کاربران قابل دسترس نیست و فقط از طریق خرید اپلیکیشن مورد نظر این اشعار در داخل اپلیکیشن اندرویدی قابل رویت خواهند بود
این علامت نشانگر تعداد کلیک یا بازدید این مطلب توسط کاربران در سایت یا اپلیکیشن می باشد