قاسم بن حسن (ع)

مرتب سازی براساس

دانلودمتن وسبک واحدحضرت قاسم ابن الحسن باصدای حاج محمودکریمی -( کبوتر من پرت شکسته ) *

4196
8

دانلودمتن وسبک واحدحضرت قاسم ابن الحسن  باصدای حاج محمودکریمی -( کبوتر من پرت شکسته ) کبوتر من پرت شکسته

تموم پا تا سرت شکسته

پرت مثل مادرت شکسته

شبیه حیدر سرت شکسته

پا بر زمین مکش ای قامت خمیده

نفس نفس مزن ای نفس بریده

جونم کنارت به لب رسیده

قاسم قاسم قاسم قاسم

--------

جونت دیگه تا گلو رسیده

چیزی نمونده به مو رسیده

زخم سرت تا ابرو رسیده

چشاتو وا کن عمو رسیده

چه میکنی تو با این زخمای کاری

الهی من بمیرم چه بی قراری

اسم باباتو به لب میاری

قاسم قاسم قاسم قاسم

----------

تنت پر از زخم شبیه باباست

پهلوت شبیه پهلوی زهراست

قدت رسیده به قد عباس

نور بلندت تو آسموناست

رفتی پیش بابا تو چشم من دریاست

برو بگو به بابا حسینش اینجاست

بگو غریبه بگو که تنهاست

قاسم قاسم

  • جمعه
  • 24
  • مهر
  • 1394
  • ساعت
  • 07:49
  • نوشته شده توسط
  • مجید قنبری
ادامه مطلب
فروشگاه پرچم

دانلودمتن وسبک شب ششم زمینه حضرت قاسم ابن الحسن سلام الله علیه باصدای جوادمقدم -( نمیره خوبیت از یادم ) *

5255
8

دانلودمتن وسبک شب ششم زمینه حضرت قاسم ابن الحسن سلام الله علیه باصدای جوادمقدم -( نمیره خوبیت از یادم ) نمیره خوبیت از یادم

دلمو دست تو دادم

عمو حسین برا یاریت

بابا حسن فرستادم

کاشکی برا فدایی شدن

شهید کربلایی شدن

به من اجازه می دادی

اگه رسیده باشه اجل

شیرینه مثل قند و عسل

شهادت تو این وادی

پرستوی قفس کشیدم

به عشق تو نفس کشیدم

خون از چشم ترم رفته

چرا تو خیمه ها بشینم

وقتی عمو دارم می بینم

علی اکبرم رفته

منت تو کشیدنیه

جام عسل چشیدنیه

عموعمو عموحسینم

----------

وقتی صدا زدم بابا

اومدی پیش من با سر

نیزه تو پهلوهام داره

میخونه روضه ی مادر

عمو به گریه ی تو قسم

دلم می خواست همیشه بگم

که تو جای بابام هستی

فدای غربت تو بشم

دارم رو خاکا پا میکشم

رو سر من بکش دستی

چه شبایی ک

  • شنبه
  • 25
  • مهر
  • 1394
  • ساعت
  • 06:24
  • نوشته شده توسط
  • مجید قنبری
ادامه مطلب

دانلودمتن وسبک شهادت حضرت قاسم ابن الحسن -( مگه دیشب نگفتی میرم تا پرپر بشم ) * مجید بنی فاطمه

2301
1

دانلودمتن وسبک شهادت حضرت قاسم ابن الحسن  -( مگه دیشب نگفتی میرم تا پرپر بشم ) مگه دیشب نگفتی میرم تا پرپر بشم

چرا حالا نمیذاریشبیه اکبر بشم

نمیگی من غریببم میدونی که من یتیمم

بذار تا که من هم برم

ای سایه ی سرم می میرم تو حرم

واویلا واویلا

مگه برام نگفتی قصه ی دیوار و در

چرا حالا نمیذاری بشم شبیه مادر

منم و درد و غم ها منم و یاد زهرا

که حالا مثل بابا از غم و داغ زهرا

عمو بذار حالا من هم برم

ای سایه ی سرم میرم تو حرم

واویلا واویلا

مگه نگفتی میخوای شبیه بابا بشم

چرا حالا نمیذاری سپر سنگا بشم

نمیگی بی شکیبم ببین چه قدر غریبم

حالا بیا نگاه کن که غم شده نصیبم

بذار تا که منم برم

ای سایه ی سرم می میرم تو حرم

عمو حسین عمو حسین

=======

شاعر : مجید بنی فاطمه

  • دوشنبه
  • 27
  • مهر
  • 1394
  • ساعت
  • 06:46
  • نوشته شده توسط
  • مجید قنبری
ادامه مطلب
 امیر عباسی

دانلودمتن وسبک زمزمه قاسم ابن الحسن -( آخر ز داغ تو شکستم سینه شکسته تو هستم ) * امیر عباسی

1760
0

دانلودمتن وسبک زمزمه قاسم ابن الحسن -( آخر ز داغ تو شکستم      سینه شکسته تو هستم ) آخر ز داغ تو شکستم سینه شکسته تو هستم

جز تو زعالم دیده بسته سینه شکسته تو هستم

افتادم از پشت فرس عمو به فریادم برس

بیا ببین با من چه ها شد دشمن چه بی شرم و حیا شد

آخر به زیر سُم مرکب یتیم مجتبی فدا شد

******

خون خدا با بی قراری آمد چنان باز شکاری

اشک از دو چشمش گشته جاری گفتا به او با حال زاری

ای نازنین ای مهجبین دیگر مَکش پا بر زمین

ای نور چشمم ای دلاور برادرِ علی اکبر

گشتی به میدان سنگ باران ای لاله از کینه پرپر

شاعر : حاج امیر عباسی

  • چهارشنبه
  • 29
  • مهر
  • 1394
  • ساعت
  • 07:34
  • نوشته شده توسط
  • مجید قنبری
ادامه مطلب
 اسماعیل تقوایی

قاسم بن الحسن -( ای عمو جان اذن میدانم بده ) * اسماعیل تقوایی

5245
18

قاسم بن الحسن -( ای عمو جان اذن میدانم بده ) ای عمو جان اذن میدانم بده
رهبر جانانه ام ،جانم بده

انتظارم در جنان اکبر کشد
چون تو،دوریش مرا هم می کشد

ای عمو اذنی که جانبازی کنم
تا پدر را از خودم راضی کنم

اذن میدان ده شوم ضرب المثل
قسمتم کن مرگ احلی من عسل

سخت باشد که دهد اذن جهاد
بر یتیم حسن آن نیکو نهاد

از حسین انکار وقاسم پافشار
تا شود از بعد اکبر رستگار

سخت گریان شد عمو راضی کند
با سروجان در رهش بازی کند

عاقبت اذن جهادش داده شد
بهر میدان رفتنش آماده شد

با عمو کردی وداع آخرین
اشکشان جاری بر روی زمین

دیده اش تر بود وعزم رزم کرد
عزم رقص جنگ در آن بزم کرد

دید دشمن نوجوانی همچو ماه
با لباسبی ساده بی خود وکلاه

بی زره آید سوی میدان

  • چهارشنبه
  • 29
  • مهر
  • 1394
  • ساعت
  • 20:54
  • نوشته شده توسط
  • سید محسن احمدزاده صفار
ادامه مطلب

اشعار شب ششم به همراه سبک/سنگین -( دسته گلِ برادرم ) *

2000
1

اشعار شب ششم به همراه سبک/سنگین -( دسته گلِ برادرم ) دسته گلِ برادرم / بوی خوش حسن میدی

به جای تیر به بارش / سنگای کینه تن میدی

پور علی مرتضی / مثل یه شیر رجز بخون

با جلوه های فاطمی / قوت دل به من میدی

به همراه قلبم میری سوی میدون

عمو جون بیا ماه روتو بپوشون

میترسم به جسم تو نیزه بشینه

ببینم که جسمت به روی زمینه

بره زیر مرکب تن و پیکر تو

امون از دل مضطر مادر تو

خدا کنه نبینم / او وقتی که از روی اسب بیفتی

ای کاش به من عمو جون / حداقل یه بار عمو میگفتی

امانت برادر پاشو بریم پاشو بریم عزیزم

صدای ناله ی تو رو / میون صحرا شنیدم

بالُ پر شکستمو / به روی جسمت کشیدم

استخونای سینتو / چرا شکستن پسرم

تو جسم پرپر تو من / دردای زهرا رو دیدم

ر

  • یکشنبه
  • 3
  • آبان
  • 1394
  • ساعت
  • 15:32
  • نوشته شده توسط
  • حمید
ادامه مطلب

اشعار شب ششم به همراه سبک/زمینه -( آسمان شد پر از ربنایم ) * احسان پیریابی

1654

اشعار شب ششم به همراه سبک/زمینه -( آسمان شد پر از ربنایم ) آسمان شد پر از ربنایم

ای خدا نجمهِ­ی ، آشنایم

بشنو یا رب ، تو اینک صدایم (نوایم)

ربّنا ، به میدان گلم رفت

ربّنا ، قرار دلم رفت

ربّنا (۳)

طاق چشمان من ، غرق اشک عزا

ناله­ام همره ، ذکر یا ربّنا

ربّنا (۲)

گوش قلبم ، نوایی شنیده

از یتیمی ، صدایی شنیده

از حرم هم ، دعایی شنیده

واویلا ، ز داغ جوانم

واویلا ، دگر ناتوانم

واویلا (۳)

پا کِشد بر زمین ، پیش چشم عمو

بر تماشای او ، صف کشیده عدو

واویلا (۲)

شاعر : احسان پیریابی

دانلود سبک

  • دوشنبه
  • 4
  • آبان
  • 1394
  • ساعت
  • 07:13
  • نوشته شده توسط
  • حمید
ادامه مطلب

اشعار حضرت قاسم بن الحسن(ع) به همراه سبک -( یتیم کریم مدینه رسیده ) * حمید جواد زاده

2385
5

اشعار حضرت قاسم بن الحسن(ع) به همراه سبک -( یتیم کریم مدینه رسیده ) یتیم کریم مدینه رسیده
دلاور به این سن سپاهی ندیده
از این ضرب شمشیر دل خیمه وا شد
جمل در محرم دوباره به پا شد
حسین یبن الزهرا حسین یبن الزهرا
عمو خوب می دونه که قاسم جوونه
ذره هم نداره ازش چی می مونه
اونایی که بابا ازت کینه داشتن
همه نعل تازه به مرکب گذاشتن
حسین یبن الزهرا حسین یبن الزهرا

شاعر : حمید جواد زاده

دانلود سبک

  • دوشنبه
  • 4
  • آبان
  • 1394
  • ساعت
  • 16:11
  • نوشته شده توسط
  • حمید
ادامه مطلب

اشعار حضرت قاسم بن الحسن به همراه سبک/زمزمه -( تو خاک و خون پرپر نزن شهزاده ی شیر جمل ) * احسان پیریابی

1806
1

اشعار حضرت قاسم بن الحسن به همراه سبک/زمزمه -( تو خاک و خون پرپر نزن شهزاده ی شیر جمل ) تو خاک و خون پرپر نزن شهزاده ی شیر جمل
یادت میاد گفتی یه شب الموت احلی من العسل
با ریخت و پاشی که شده دست منو بستی عمو
افتادی رو خاکها ولی از پشت سر یا پیش رو
هر قدر نگاهت میکنم ، تو رو نمیشه باورم
اینقدر نفس نفس نزن ، پاشو با هم بریم حرم
مثل صدای ناله هام ، قامت تو کشیده شد
ای نازنین کبوترم ، بال و پر تو چیده شد
*****
بگید به اهل خیمه ها دامادم از سفر رسید
قد کشیده(تواین سفر) بزرگ شده شبیه یک مرد رشید
گلاب و اسپند بیارید گل بریزید روی پاهاش
میون این شلوغی ها چه خالیه جای باباش
حیف که یکم آب نداریم ، تا که نفسهاش جا بیاد
یه ذره آروم بگیره ، یا که صداش بالا بیاد
سوغاتی از طول سفر ، گرد و غباررا

  • شنبه
  • 16
  • آبان
  • 1394
  • ساعت
  • 06:42
  • نوشته شده توسط
  • حمید
ادامه مطلب

اشعار شب ششم محرم به همراه سبک/زمینه -( ای عمو جون بی تو این دنیارو نمیخوام ) * محسن مقدم

1670

اشعار شب ششم محرم به همراه سبک/زمینه -( ای عمو جون بی تو این دنیارو نمیخوام ) ای عمو جون بی تو این دنیارو نمیخوام

ای عمو جون نزا بارونی بشه چشمام

ای عمو جون بزا من بمیرم جای بابام

میخوام برم به میدون اذنی بده عمو جون

بعد علی اکبر شده دلم پریشون

من نوه ی علی ام شاگرد مجتبایم

مثل عسل شیرینه شهید شدن برایم

واای توی این راه میخوام سهیم شم

واای نزاری که عمو یتیم شم

صدام زدی زود اومدم کنار بی جونه تنت

نمیشه باور عمو چقد کشیده اس بدنت

عمو عمو حسین

قاسمتم شده چشمام شبیه دریا

قاسمتم کبوده بازوم مثه زهرا

قاسمتم افتادم زیر سم اسبا

با کینه روی این تن دشمنا پا گذاشتند

نیزه وتیر به روی بدنم جا گذاشتند

عمو کنار پهلوم بدجوری نیزه خورده

نفس میاد به سینم شمرده و شمرده

  • دوشنبه
  • 18
  • آبان
  • 1394
  • ساعت
  • 15:20
  • نوشته شده توسط
  • حمید
ادامه مطلب

متن اشعار قاسم ابن الحسن سلام الله علیه -( ثمر ریاض دل علی در فاطمه گوهر حسن ) *

5344
10

متن اشعار قاسم ابن الحسن سلام الله علیه -( ثمر ریاض دل علی در فاطمه گوهر حسن ) ثمر ریاض دل علی در فاطمه گوهر حسن

به رسول قطعه ای از جگر به حسین پاره ای از بدن

به دو لب عقیق یمن یمن به دو طره موش ختن ختن

رخ او چراغ بهشت دل قد او قیامت کربلا

---

شهدای وادی سرخ لا شده خم به عرض ارادتش

سر و دست و تن سپر بلا یم خون بهشت شهادتش

مه و سال و هفته و روز و شب همه لحظه های ولادتش

زده خیمه در یم سرخ خون شده مرد سنگر ابتلا

---

گل سرخ باغ محمدی شکفد ز باغ جمال او

صلوات خالق ذوالمنن به خصال او به کمال او

به براق وهم بگو مپر نرسی به اوج کمال او

که گرفته جلوه جلال او ز جلال حضرت کبریا

---

ثمر حسن که هماره دل به حسین فاطمه بسته ای

تو همای قله ی خونی و به دل شکسته نشسته ای

  • دوشنبه
  • 2
  • آذر
  • 1394
  • ساعت
  • 15:32
  • نوشته شده توسط
  • حمید
ادامه مطلب

متن اشعار قاسم ابن الحسن سلام الله علیه -( کرب و بلا صفین مولام حسین ) *

2643
2

متن اشعار قاسم ابن الحسن سلام الله علیه -( کرب و بلا صفین مولام حسین ) کرب و بلا صفین مولام حسین

من حسنی هستم آقام حسین

بعد پدر بوده بابام حسین

آقام حسین مولام حسین

قاسم قاسم قاسم قاسم

---

میدون میدون جمل تیغم مصداق اجل

نایم نای مجتبی مرگم احلی من عسل

دارم نشونی روی تیغ و کفن

با بال خونی شده پرواز من

ان تنکرونی فانا بن الحسن

من پسر سبط پیغمبرم

بغض علی دارید من حیدرم

بعد علی اکبرم من اکبرم

من حیدرم پیغمبرم

جدم صاحب کتاب دامادش ابوتراب

بابا و عموی من هر دو سیدالشباب

-----

از عطش عشقت بی تاب شدم

از کرم بابام سیراب شدم

من به فدای تو ارباب شدم

بی تاب شدم سیراب شدم

از نسل کرامتم سرباز ولایتم

با این فرق غرق خون دنبال شهادتم

فرقم از ثقل الحدید تا

  • دوشنبه
  • 2
  • آذر
  • 1394
  • ساعت
  • 15:33
  • نوشته شده توسط
  • حمید
ادامه مطلب

اشعار قاسم ابن الحسن سلام الله علیه -( یه عده علی رو دیدن حسن رو دیدن حسین رو دیدن ) *

1475
1

اشعار قاسم ابن الحسن سلام الله علیه -( یه عده علی رو دیدن حسن رو دیدن حسین رو دیدن ) یه عده علی رو دیدن حسن رو دیدن حسین رو دیدن

رفتن و رفتن تو ظلمت شب ترسیدن

یه عده کسی رو ندیدن کرب و بلا را فقط شنیدن

موندن و موندن پای ولایت جنگیدن

ما ثابت کردیم که اهل کوفه نیستیم

علی تنها بمونه

ما مرد مردیم محاله که برگردیم

عوض شده زمونه

اگه من بودم کربلا سپر اصغر می شدم

تو نماز ظهرت حسین پیش تو پرپر می شدم

-----

یه عده غدیرو دیدن تو روز روشن امیرو دیدن

واضح و روشن حق علی رو نفهمیدن

یه عده غدیرو ندیدن قصه ی غدیرو فقط شنیدن

هزار سال بعد حرف حسینو فهمیدن

ما صاحب داریم مگه میشه دوباره

علی تنها بمونه

ما بیعت کردیم با مکتبی که ریشه اش

تو دل آسمونه

دعا کن یاصاحب زمان منی که زنده

  • دوشنبه
  • 2
  • آذر
  • 1394
  • ساعت
  • 15:37
  • نوشته شده توسط
  • حمید
ادامه مطلب

اشعار حضرت قاسم ابن الحسن سلام الله علیه -( عشق را در بر کشید ) *

1660
0

اشعار حضرت قاسم ابن الحسن سلام الله علیه -( عشق را در بر کشید ) شب ششم

(حضرت قاسم ابن الحسن سلام الله علیه)

عشق را در بر کشید

از جگر آهی برای غربت دلبر کشید

از کف پای عمو

سرمه ای برداشت و بر روی چشم تر کشید

گفت احلی من عسل

شربت عشق حسین ابن علی را سر کشید

روضه ام آغاز شد

بر زمین هی پا کشید و قد کشید و پر کشید

مرکبی با نعل خود

قد او را چون عمو عباس آب آور کشید

داغ فرزند حسن

دست مقتل را گرفت و تا به پشت در کشید

قصه را از سر گرفت

پهلوی قاسم شکست و روضه ی مادر گرفت

قلب پیغمبر شکست

عاقبت از ساقه ی خود غنچه ای پرپر شکست

بار شیشه داشت و

سنگی آمد حیف بار شیشه اش آخر شکست

چادرش آتش گرفت

مادر افتاد و در افتاد و دل حیدر شکست

روضه کم کم باز شد

م

  • سه شنبه
  • 3
  • آذر
  • 1394
  • ساعت
  • 15:52
  • نوشته شده توسط
  • حمید
ادامه مطلب

اشعار شب ششم محرم -( تیغ و بدن تو کربلا غوغا کرده ) *

4686
5

اشعار شب ششم محرم -( تیغ و بدن تو کربلا غوغا کرده ) شب ششم

(زمینه)

تیغ و بدن تو کربلا غوغا کرده

طفل و کفن جلوه ای از مولا کرده

نسل حسن چه محشری برپا کرده

پیش چشم علمدار بین لشکر کفار

داره رجز به لب هاش سبط حیدر کرار

یک شیر تو میدونه و

شمشیر می گردونه و

عباس داره می بینه و

لاحول ولاقوة الا بالله می خونه

-------

چه با وقار چه با جنم الله الله

دل می بره با هر قدم از ثارالله

روی لب اهل حرم ماشاءالله

چشمش رفته به مادر رزمش رفته به حیدر

طوری می جنگه انگار حیدر رفته به خیبر

لشکر بی سامونه و

دشمن سرگردونه و

ارباب برای قاسمش

لاحول ولاقوة الا بالله می خونه

------------

دور و برش پر از گرفتاری میشه

زخم سرش یواش یواش کاری میشه

روی پ

  • سه شنبه
  • 3
  • آذر
  • 1394
  • ساعت
  • 15:53
  • نوشته شده توسط
  • حمید
ادامه مطلب

حضرت قاسم بن الحسن(ع) -( اذنم بده عمو که دلم تنگ اکبر است ) * مهدی مقیمی

1875
2

حضرت قاسم بن الحسن(ع) -( اذنم بده عمو که دلم تنگ اکبر است ) اذنم بده عمو که دلم تنگ اکبر است

از غصۀ تو دیدن ، عمو! مرگ بهتر است

قاسم به خیمه باشد و تو غصه میخوری؟

آماده ام چرا تو دل از من نمی بری؟

هر لحظه بیشتر قفسم تنگ می شود

تو غصه می خوری نفسم تنگ می شود

مثل حبیب و عون و وهب ، عابس و زهیر

یک ذره کن دعا که شوم عاقبت به خیر

خیر است گر زره نشد اندازهء تنم

چون در عوض عبای تو گردید جوشنم

راضی است فاطمه ز من آیا سؤال کن

فرزند و نایب حسنت را حلال کن

سمتم روانه لشگری از نیزه دار شد

گفتم علی ولی بدنم سنگسار شد

حرف از علی به فرق تو شمشیر می زنند

حرف از حسین ، گر بزنی تیر می زنند

هم دل شکست و هم سرم اینجا شکسته شد

هم سینه مثل سینۀ زهرا شکسته ش

  • سه شنبه
  • 6
  • مهر
  • 1395
  • ساعت
  • 04:17
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض
ادامه مطلب
 سید پوریا هاشمی

حضرت قاسم بن الحسن(ع) -( میرسد نوبت خورشید شدن آهسته ) * سید پوریا هاشمی

4606
13

حضرت قاسم بن الحسن(ع) -( میرسد نوبت خورشید شدن آهسته ) میرسد نوبت خورشید شدن آهسته

سپر غربت خورشید شدن آهسته

نقل هرصحبت خورشید شدن آهسته

قمر حضرت خورشید شدن آهسته

زودتر میرود آنکس که مهیا باشد

مرد آنست که با سن کم آقا باشد

آسمان چشم به این واقعه حیران دارد

باز انگار که دریا تب طوفان دارد

ماه در دست خود آیینه و قرآن دارد

پسر شیر جمل عزم به میدان دارد

دل پریشان خزان بود بهارش آمد

دستخط پدرش بود بکارش آمد

میرود تا جگرش را به تماشا بکشد

بین میدان هنرش را به تماشا بکشد..

تب مستی سرش را به تماشا بکشد

باز رزم پدرش را به تماشا بکشد

قصد کرده ست ببینند تجلایش را

ضرب دست حسنی، قامت رعنایش را..

خودش عمامه شد و جوشن او پیرهنش

انبیا پشت سرش ل

  • سه شنبه
  • 6
  • مهر
  • 1395
  • ساعت
  • 04:18
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض
ادامه مطلب

حضرت قاسم بن الحسن(ع( -( عمو بگو چه کنم تا به من محل بدهی ) * مصطفی هاشمی نسب

1300
1

حضرت قاسم بن الحسن(ع( -( عمو بگو چه کنم تا به من محل بدهی ) عمو بگو چه کنم تا به من محل بدهی

شـبیه اکبـر خـود فـرصت عمل بدهی

عمو بگو چه کنم تا دلت به دست آید

بـرات رزم بـه شــیر یـل جمل بدهی

چه می شود که به شاگرد رزم عباست

نظـر کنی و به دســتان او کتل بدهی

لب ترک ترکم تشــنه ی محبت توسـت

چه می شود ز لبت کامی از عسل بدهی

چنان میانه ی این بزم می درخشـم که

به یادگـار حسـن کنیه ی زحـل بدهی

کجایی ازرق شامی رسیده وقتش که

به همره پسـران دست بـا اجـل بدهی

...

شبیـه مثنوی شــاعرانه ای شــده ام

ولی خوشم که به من رتبه ی غزل بدهی

به زیر سـم سـتوران تنم لگدمـال است

عمـو بیـا که نجـاتم از این جـدل بدهی

شبیه جام عسل قامتم کش آمده است!

به شوق آنکه به

  • سه شنبه
  • 6
  • مهر
  • 1395
  • ساعت
  • 04:21
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض
ادامه مطلب
 محمد سهرابی

حضرت قاسم بن الحسن(ع) -( تا نیزه‌ای غریب عنان مرا گرفت ) * محمد سهرابی

1397

حضرت قاسم بن الحسن(ع) -( تا نیزه‌ای غریب عنان مرا گرفت ) تا نیزه‌ای غریب عنان مرا گرفت

پهلوی من نشست و نشان مرا گرفت

می‌رفت تا که فاش؛ پدر خوانمت عمو!

سُمّ فرس رسید و دهان مرا گرفت

گویند بو کشیدن گل؛ مرگ مؤمن است

بوی خوش دهان تو جان مرا گرفت

من سینه ام دُکان محبّت‌فروشی است

آهن‌فروش از چه دُکان مرا گرفت

دشمن که چشم دیدن ابروی من نداشت

سنگی رها نمود و کمان مرا گرفت

از پیرهای زخمی جنگ جمل رسید

هرچه رسید و عمر جوان مرا گرفت

لکنت نداشت من که زبانم ز کودکی

مومِ عسل چگونه زبان مرا گرفت؟

چون کندوی عسل بدنم رخنه رخنه است

این نیش‌های نیزه توان مرا گرفت

پر شد ز خاک سُمّ فرس چشم زخم من

ریگ روان، همه جریان مرا گرفت

شاعر : محمد سهرابی

  • سه شنبه
  • 6
  • مهر
  • 1395
  • ساعت
  • 04:24
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض
ادامه مطلب
 محمود ژولیده

حضرت قاسم بن الحسن(ع) -( پشت خیمه قدم زنان به دعا ) * محمود ژولیده

2396
3

حضرت قاسم بن الحسن(ع) -( پشت خیمه قدم زنان به دعا ) پشت خیمه قدم زنان به دعا

داشت با درگه خدا نجوا

ای خدا عاشق عمو هستم

تو خودت راضی اش کن از دستم

چارۀ درد را نمی دانم

او غریب است منکه می دانم

تو اگر بر دلش بیندازی

او به جانبازی ام شود راضی

غیر تو یاوری ندارد او

در حرم اکبری ندارد او

به نفس های عمه ام زینب

یک تنه یاری اش کنم یا رب

من در این حربگاه می جنگم

با تمام سپاه می جنگم

بر لبم بهترین غزل دارم

جام شیرین تر از عسل دارم

منکه شاگرد رزم بَدرِینَم

پسر مجتبای صفّینم

سبط حیدر ز نسل زهرایم

حسن مجتبای اینجایم

دیده ام دوره های بس حساس

شیوة جنگیِ عمو عباس

در کلاس عمو حسین اصلاً

نیست شاگرد اولی چون من

رفته ام دوره شجاعت را

خوب

  • سه شنبه
  • 6
  • مهر
  • 1395
  • ساعت
  • 04:27
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض
ادامه مطلب
 قاسم نعمتی

حضرت قاسم بن الحسن(ع) -( با نقاب بسته هم محشر کند ابروی تو ) * قاسم نعمتی

1727
2

حضرت قاسم بن الحسن(ع) -( با نقاب بسته هم محشر کند ابروی تو ) با نقاب بسته هم محشر کند ابروی تو

یک حرم دل دلربا سرگشته ی گیسوی تو

تا صدای ناله آمد که عمو مردم بیا

همچنان باز شکاری تاختم رو سوی تو

از سر زین گو چگونه بر زمین افتاده ای

جای نیزه از دو سو پیداست بر پهلوی تو

از سر مرکب زدم دست عدوی بی حیا

تاکه دیدم بین مشتش کاکل گیسوی تو

جنگ مغلوبه شده مادر نگهدارت بود

میرسد تنها ز زیر سم مرکب بوی تو

پا مکش بر خاک کاری بر نمی آید ز من

میزنی پرپر خجالت میکشم از روی تو

تا نریزد جسمت از لای کفن بنگر زنم

یک گره آرام بین ساق پا تا زانوی تو

شاعر : قاسم نعمتی

  • سه شنبه
  • 6
  • مهر
  • 1395
  • ساعت
  • 04:29
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض
ادامه مطلب
 محمود ژولیده

حضرت قاسم بن الحسن(ع) -( از خیمه خرامید قد و قامت قاسم ) * محمود ژولیده

2943
6

حضرت قاسم بن الحسن(ع) -( از خیمه خرامید قد و قامت قاسم ) از خیمه خرامید قد و قامت قاسم

قرص قمر آل حسن حضرت قاسم

دل می برد از اهل حرم طلعت قاسم

یاد حسن احیا شده از حالت قاسم

در چشم خریدار ، عقیق یمن آمد

انگار به یاری حسینش ، حسن آمد

این قامت رعنا به حرم کرده قیامت

تکرارِ حسن آمده با هیبت و عزت

پوشیده کفن جای زره بر قد و قامت

شاید که بگیرد ز عمو هدیة رخصت

سرباز سپاه علیِ بت شکن آمد

انگار به یاری حسینش ، حسن آمد

در پیش نگاه حرم و دیدة عباس

شد راهی میدان ثمر باغ گل یاس

می ریخت ز چشمان عمو بارش الماس

می دید از آن دور ، عدو این همه احساس

بر مقدم او نُقل وگلِ یاسمن آمد

انگار به یاری حسینش ، حسن آمد

افکند نقاب از رخ و سربند عیان شد

یا زین

  • سه شنبه
  • 6
  • مهر
  • 1395
  • ساعت
  • 04:32
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض
ادامه مطلب

حضرت قاسم بن الحسن(ع) -( آئـینـه دارِ حجـلۀ سـرخِ محـرّمی ) * علیرضا شریف

1267
1

حضرت قاسم بن الحسن(ع) -( آئـینـه دارِ حجـلۀ سـرخِ محـرّمی ) آئـینـه دارِ حجـلۀ سـرخِ محـرّمی

تـو دوّمیـن مقطعه در وحـیِ مـریمی

ده سال شوق و عشق به بـازو كشیده ای

نـامـه رسانِ نـامـه­ی داغِ مُـجسمی

دیدی كه بسته ای چه حنایی به دستِ من

مانـنـدِ مـویِ نجـمه، پریشان و دَرهمی

حالا بـرای كُشتـنِ مـن پهن كـرده ای

از سـفره هـای زخـم، بـساطِ فـراهمی

الحق از این بریز و به پاشی كه كـرده ای

در زُمـره­ی كـریـم تـرین های عالمی

تیـزیِ سنگ هایِ عسل خـورده بـر تنت

ای مـاهِ در مُحاقِ عـطش تـا رو مُبهمی

از پـیـرهن تـوقـعِ كارِ زِرِه كـه نیست

مانندِ تـار و پـودِ جدا مـانده از هـمی

پا خورده ای ز بس كه گلِ ابریشمیِ مـن

هـم نـخ نـمـا تـرینی و هم نا منظمی

در چـ

  • سه شنبه
  • 6
  • مهر
  • 1395
  • ساعت
  • 04:42
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض
ادامه مطلب
 محمد سهرابی

حضرت قاسم بن الحسن(ع) -( قد کشید و بلند بالا شد ) * محمد سهرابی

3224
7

حضرت قاسم بن الحسن(ع) -( قد کشید و بلند بالا شد ) قد کشید و بلند بالا شد

تا فلک پر زد و مسیحا شد

به همین قدر اکتفا فرمود

بند کفش اش نبست و موسی شد

آب و آیینه را خبر بکنید

رخ داماد عشق زیبا شد

دست و پا زد که یعنی این جایم

علت این بود زود پیدا شد

طفل معصوم گفت تشنه لبم

همه جا شرم مال سقا شد

نوه ی مرتضی و فاطمه بود

زائر مرتضی و زهرا شد

صبح پایش رکاب را پس زد

عصر قدش چو قد آقا شد

چند ابرو اضافه بر رخ داشت

یا سم اسب بر رخش جا شد؟

ارباً اربا شد از درون بدنش

این حسن زاده پور لیلا شد

سخت پیچیده است پیکر او

علت مرگ او معما شد

قاتلی دور دست خود تاباند

زلفش از پیچ بس چلیپا شد

دست خط پدر غمش را برد

یک دهه پیش از این گره وا شد

بازو

  • سه شنبه
  • 6
  • مهر
  • 1395
  • ساعت
  • 04:45
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض
ادامه مطلب

حضرت قاسم بن الحسن(ع) -( شب است و خیمه نشینان ستاره سحرند ) *حاج سعید حدادیان

1903
3

حضرت قاسم بن الحسن(ع) -( شب است و خیمه نشینان ستاره سحرند ) شب است و خیمه نشینان ستاره سحرند

به دل نوازی خورشید و ماه می نگرند

ببین ز دیدن یوسف چگونه سرمست اند

که از بریدن انگشت خویش بی خبرند

چه نوجوان غیوری! که این کهن سالان

به عشق بازی او با حسین رشک برند

گرفته اند به کف،‌نقد جان، مگر یک پلک

زجام چشم تو((احلی من العسل)) بخرند

چو با خداست دل ما، بگو سر مارا

به هرکجا که خدا خواست ، نیزه ها ببرند

اگر که سینه ی ما شرحه شرحه شد غم نیست

شکفته می شود آن گل که جامه اش بدرند

شاعر : حاج سعید حدادیان

  • سه شنبه
  • 6
  • مهر
  • 1395
  • ساعت
  • 04:54
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض
ادامه مطلب

حضرت قاسم بن الحسن(ع) -( شعری سروده ام به بلندای کربلا ) * علی اشتری

2083
1

حضرت قاسم بن الحسن(ع) -(  شعری سروده ام به بلندای کربلا ) شعری سروده ام به بلندای کربلا

هر مصرعش حکایت شبهای کربلا

من یادگار نسترن باغ کوثرم

غیر از غم حسین غمی نیست در سرم

من آبرو برای یتیمان گرفته ام

شکر خدا اجازه ی میدان گرفته ام

خورشیدم از کرانه ی زهرا دمیده است

حُسن حَسن میانه ی میدان رسیده است

از حُسن رویم آبروی ماهتاب رفت

مژده که پای کوچک من تا رکاب رفت

شیرازه ی مفاصلم از هم گسسته شد

هر بند استخوان تن من شکسته شد

بنگر عمو مرا که در این حال محتضر

قدّی کشیده ام که تو نشناسی ام دگر

احلی من العسل شده احوال این یتیم

بنگر عمو شکسته شده بال این یتیم

لب تشنه تر ز تشنگی ام کوثری نشد

پاشیده تر ز پیکر من پیکری نشد

من خاطرات سبز دیار مدین

  • سه شنبه
  • 6
  • مهر
  • 1395
  • ساعت
  • 04:57
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض
ادامه مطلب

حضرت قاسم بن الحسن(ع) -( سینه به سینه رو به حرم می برم تو را ) * علیرضا شریف

2464
3

حضرت قاسم بن الحسن(ع) -( سینه به سینه رو به حرم می برم تو را ) سینه به سینه رو به حرم می برم تو را

باشد، به رویِ زخمِ پَرَم می برم تو را

آنقدر خاطرِ تو برایـم عـزیـز هست

حتی شده به رویِ سرم می برم تو را

چه آبروئی از مـنِ تنها خریـده ای

ای داغِ مانده بر جگرم می برم تو را

خیلی مواظبم كه نریزی ز دستِ من

بر مژه های چَشمِ ترم می برم تو را

طاقت بیار چند قدم بیشتر كه نیست

با آب و تـابِ بیشترم می برم تو را

از هـم مپاش، كارِ مـرا زارتر نكن

من قول داده ام ببرم، می برم تو را

در چَشمِ مادرت به چه رویی كنم نگاه

ای بی زِرِه شده سپرم، می برم تو را

بردند بر عبـا پسرم را ولـی خودم

هر طور هست ای پسرم، می برم تو را

نازك شدی ز پیـرهنت پیرهن تـری

تا نشكنی تكا

  • سه شنبه
  • 6
  • مهر
  • 1395
  • ساعت
  • 04:59
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض
ادامه مطلب
 اسماعیل تقوایی

بیا عمو -( بیا عمو بیا عمو جان به لبم رسیده است ) * اسماعیل تقوایی

1542
3

بیا عمو -( بیا عمو بیا عمو جان به لبم رسیده است  ) قاسم بن الحسن
بیا عمو بیا عمو جان به لبم رسیده است
به زیر سم اسبها پیکرم آرمیده است
شب گذشته پاسخت نیک بداده ام عمو
بیا ببین که قاسمت شهد عسل چشیده است
زباغ مجتبی منم تازه گل شکفته ای
ببین اجل به داس خود مرا چگونه چیده است
زره به تن نداشتم بیا نگر به پیکرم
که زیر ضرب نعلها چگونه قد کشیده است
اگر بدیدی ام عمو اشک به صورتم بود
بدان که بهر غربتت زدیده ام چکیده است
دیده گشا تو قاسمم یتیم پرپر حسن
بهر نجات تو عمو به جان وسر دویده است
آمده غرق حسرتم جان زتنت رها شده
کنار جسمت ای عمو قامت من خمیده است
عمو چسان بردحرم له شده پیکر ترا
که ناله های مادرت زخیمه ها شنیده است
سخت بود عموت را چون به کمک بخوا

  • شنبه
  • 10
  • مهر
  • 1395
  • ساعت
  • 11:21
  • نوشته شده توسط
  • سید محسن احمدزاده صفار
ادامه مطلب

حضرت قاسم بن الحسن(ع)شهادت -( از خون به دستِ خویش حنا می‌كِشم بیا ) * علیرضا شریف

1552
2

حضرت قاسم بن الحسن(ع)شهادت -( از خون به دستِ خویش حنا می‌كِشم بیا ) از خون به دستِ خویش حنا می‌كِشم بیا
هـر لحظه انتظارِ تو را می‌كِشم بیا
در حجله پیشِ پایِ تو پا می‌كِشم بیا
چه حسرتی برایِ عبا می‌كِشم بیا
دور و برم بدونِ تو آشوب می‌شود
گلزارِ تشنه‌ی تو لگدكوب می‌شود

معنا نداشت با تو یتیمی برای من
از بس‌كه داشتی همه‌گونه هوایِ من
دیگر نمانده جوهره‌ای در صدایِ من
شن‌های داغ پُر شده از ردِّ پایِ من
تنهائی‌ات در آتشِ آهم مقیم كرد
دیدی مرا دچارِ بلائی عظیم كرد

تغییر كرده شكلِ سَرم، زودتر بیا
سرنیزه رفت تا جگرم، زودتر بیا
در معرضِ دو چشمِ ترم زودتر بیا
شد تكّه‌تكّه بال و پرم زودتر بیا
تا قابلِ شناختنم، از حرم بیا
تا سهمی از تنم ببرد مادرم بیا

این قومِ غیظ‌كرده م

  • شنبه
  • 17
  • مهر
  • 1395
  • ساعت
  • 07:09
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

قاسم بن الحسن -( آمد به ميدان، ازرق شامي پرش ريخت ) *

1429
4

قاسم بن الحسن -( آمد به ميدان، ازرق شامي پرش ريخت ) آمد به ميدان، ازرق شامي پرش ريخت
يكهو سپاه شام و كوفه باورش ريخت

از بس مكرّر ضربه زد مانند حيدر
هر سو كه رفت از ترس؛ دشمن لشكرش ريخت

آرايش دشمن بهم خورد از هجوم اش
دست و سر و پا بود كه دور و برش ريخت

شاگرد رزم حضرت عباس(ع) بوده
يك دشت از جولان او سرتاسرش ريخت

دشمن كه عاجز شد ز جنگيدن ركب زد
رگبار سنگ و تيرهاشان بر سرش ريخت

فريا "يا عمّا" كه بالا رفت، گفتند...
از روي زين افتاده، قلب مادرش ريخت

خاكي به پا شد تا گلاب از او بگيرند
زير سم مركب وجود لاغرش ريخت

وقتي جناق سينه ي او را شكستند
راه نفس بسته شد و بال و پرش ريخت

هر بند عضوش سيزده تا نيزه خورده
نيزه پس از نيزه، تن جنگاورش ريخت

از ت

  • شنبه
  • 17
  • مهر
  • 1395
  • ساعت
  • 07:17
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
راهنمای علائم موجود در فهرست:
عدد کنار این علامت نشانگر تعداد کاربرانی ست که این مطلب را پسندیده و به دفترچه شعر خود افزوده اند
عدد کنار این علائم نشانگر میزان محبوبیت شعر یا سبک از نظر کاربران می باشد
اشعار ویژه در سایت برای کاربران قابل دسترس نیست و فقط از طریق خرید اپلیکیشن مورد نظر این اشعار در داخل اپلیکیشن اندرویدی قابل رویت خواهند بود
این علامت نشانگر تعداد کلیک یا بازدید این مطلب توسط کاربران در سایت یا اپلیکیشن می باشد