از اين دنيای فانی دل بريدی
برای جانفشانی میدويدی
چه آمد بر سرت، سرو اميدم
که در بين تبرها قد کشيدی؟
شاعر : یوسف رحیمی
- جمعه
- 7
- مهر
- 1396
- ساعت
- 09:43
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
از اين دنيای فانی دل بريدی
برای جانفشانی میدويدی
چه آمد بر سرت، سرو اميدم
که در بين تبرها قد کشيدی؟
شاعر : یوسف رحیمی
بر تن دشت ردپا مانده
گیسویت در هوا رها مانده
بازویت آنقدر که ضربت داشت
ردّ شمشیر در هوا مانده
بند نعلین...ظاهرا...،در اصل
دهن ازرق است وا مانده
یا حسن گفتنت که غوغا کرد
صبر کن ذکر مرتضی مانده
پس مدینه برادری شده است
که چنین پای کربلا مانده
پشت هر ذکر یا عمو جانت
هوس ذکر یا اخا مانده
لشکر تیغ! چشمتان روشن
یادگاری مجتبی مانده
گر چه «احلی من العسل» گفتی
تازه احلی من البلا مانده
چه به روز تو آمده که هنوز
کمر خیمهگاه تا مانده
زیر پا ماندهای و با حسرت
نو عروس تو روی پا مانده
دست تو در میان خون خودت
دست او نیز در حنا مانده
داستان جداییات این شد
سر جدا، تن جدا جدا مانده
تیغها که کشیده
بیزره رفت به میدان که بگوید حسن است
ترسی از تیر ندارد زرهش پیرهن است...
دستخطی حسنی داشت که ثابت میکرد
سیزده سال، به دنبال حسینی شدن است!
جان سر دست گرفت و به دل میدان برد
خواست با عشق بگوید که عمو، جانِ من است
ناگهان از همه سو نعره کشیدند که آی...
تیرها! پَر بگشایید که او هم حسن است
نه فرات و نه زمین، هیچ کسی درک نکرد
راز این تشنه که آمادهٔ دریا شدن است...
شاعر : ایوب پرندآور
بیش از قبل من امروز شبیه حسنم
قاسم ابن الحسنم
آمدم مثل ابالفضل کمی سَر بزنم
قاسم ابن الحسنم
شاعر : حسن لطفی
تو که حرفی نزدی حرفِ من اما مانده
به دلم حسرت یک گفتنِ بابا مانده
نجمه افتاده زمین؛خواهرم افتاده زمین
فقط این بین عمو هست که تنها مانده
کمرم خورد زمین بعدِ علی و گفتم
قاسمم هست اگر روزِ مبادا مانده
دیر شد آمدنم قاتل تو طولش داد
حال بر گریهی من گرمِ تماشا مانده
سیزده مرتبه بر پیرهنت نیزه زدند
همه رفتند از این سینه و زهرا مانده
کاش میشد که بگویم به عمو میخندند
نقشِ یک نعل ولی رویِ لبت جا مانده
دشت پیداست که از این طرفِ سینه ی تو
نعل ها با تو چه کردند تنت وا مانده
میکشم بر سرِ دوشم سر و کتفت اما
نیمه ای از بدن توست که اینجا مانده
شاعر : حسن لطفی
کربلا ، نایبِ سردار جمل ها شده ای
افتخار علی و حضرت زهرا شده ای
تو که از کودکی ات در نظرم شیرینی
دمِ رفتن به نظر می رسد احلی شده ای
جلوی چشم حرم چند قدم راه برو
چقَدَر مثل علی اکبر لیلا شده ای
به رخِ کوفه کشیدی هنر رزمت را
باعث دلخوشی و حیرت سقا شده ای
نعلِ مرکب به گمان کار خودش را کرده
مثل سقای حرم خوش قد و بالا شده ای
نیزه ها بین همه دست به دستت کردند
با یکی خورده زمین با دگری پا شده ای
سنگباران شدی و باعث یادآوریِ
تیر باران شدنِ پیکر بابا شده ای
**
دشمن از شاخه گل یاسمنم را چیده
بی سبب نیست اگر بوی حسن پیچیده
شاعر : مهدی مقیمی
می آمد و عمامه ی بابا به سرش بود
آماده ی جنگیدنِ با صد نفرش بود
می آمد و رخساره برافروخته از عشق
یک خیمه دل غم زده در دور و برش بود
پروانه ای از شوق پریده است به میدان
آن چیز که می سوخت در او بال و پرش بود
می خواست بگوید به ابی انت و امی
لب بست در آنجا که عمویش پدرش بود
این شیر، علی اکبر او نه ولی انگار
باید بنویسیم که قاسم پسرش بود
سنجیدن شیرینی قاسم به عسل نیست
اصلا عسل از ساخته های شکرش بود
گیرم زره اندازه ی او نیست ، نباشد
حرزی که عمو داده به شال کمرش بود
بغض جمل از حد تصور زده بیرون
یک دشت پر از تیغ به دنبال سرش بود
در روضه ی بابای غریبش جگری سوخت
چیزی که از او ریخت به میدان جگرش
جانِ من جانِ من ای جانِ حسن
باز کن چشم به دامانِ حسن
یک عمو نه پدری بابایی
یا کمی ناله حسن جانِ حسن
لب اگر لطف کنی باز کنی
میروم باز به قربانِ حسن
هرکه در کوفه نشست و میخورد
قدری از نانِ علی نانِ حسن
همگی بر سرِ تو ریختهاند
پاره کردند گریبانِ حسن
چقدر دورِ خودت پیچیدی
آه ای زلفِ پریشانِ حسن
مثل این بود حنابندان است
خُرد شد آینه بندان حسن
لب خود باز نکن فهمیدم
خورده یک نعل به دندان حسن
هر کسی کینهی من داشت که زد
هر کسی بغض حسن داشت که زد
چه کنم مویِ بهم ریخته را
از تو هر سویِ بهم ریخته را
آمدم تا نگذارم بکشد
چنگ ، گیسویِ بهم ریخته را
نامه بر دستِ تو بود و تا کرد
تیغ بازوی بهم ریخ
بند اول
میزنه به قلب میدون
قاسم تو ای عموجون
بــر لبـــــم انتنکـرونی
زندگی من فـــــداتون
میرم / دیگــــه با یاد بـابـا حسنم
میرم / مهر شهـــادت به تنم بزنم
میرم / تا پاره پاره بشه این بدنم
انتَنکُـــــرونی فَأنبن الـــــحَسَن
سِبطِ النبیِّ المُصطفَی المؤتَمَن
هذا حسیــــنٌ کَالاَسیرِ المُرتهن
بینَ اُناسٍ لاسقوا صَوبَ المزن
آه و واویلا ای عموجانم حسین(4)
دانلود سبک
سیزده سال است هر جا غصه ام را دیده ای
زودتر از دیگران حال مرا پرسیده ای
مثل خورشیدی به روی ماه من تابیده ای
بیشتر از بچه های خود مرا بوسیده ای
حس نکردم که یتیمم با تو در این سال ها
هم عمو بودی برایم هم پدر اینسال ها
نجمه آورده لباس پاک و خوشبوی مرا
دختر تو شانه کرده ای عمو موی مرا
آبرو دارم زمین ننداز پس روی مرا
راستی! دیدی تو حرز روی بازوی مرا؟
مطمئن هستم که این نامه برایت آشناست؟
دست رد دیگر نزن این دست خط مجتبی است
مست هم هستند در آغوش هم افتاده ها
می خورد بر یکدگر لبهای جام باده ها
کار دشواری است این دل کندن از دلداده ها
درد دل های عمو ها و برادر زاده ها
قلبم از جا کنده شد
یتیمِ حسن
از خون به دستِ خویش حنا میکِشم بیا
هـر لحظه انتظارِ تو را میکِشم بیا
در حجله پیشِ پایِ تو پا میکِشم بیا
چه حسرتی برایِ عبا میکِشم بیا
دور و برم بدونِ تو آشوب میشود
گلزارِ تشنهی تو لگدکوب میشود
معنا نداشت با تو یتیمی برای من
از بسکه داشتی همهگونه هوایِ من
دیگر نمانده جوهرهای در صدایِ من
شنهای داغ پُر شده از ردِّ پایِ من
تنهائیات در آتشِ آهم مقیم کرد
دیدی مرا دچارِ بلائی عظیم کرد
تغییر کرده شکلِ سَرم، زودتر بیا
سرنیزه رفت تا جگرم، زودتر بیا
در معرضِ دو چشمِ ترم زودتر بیا
شد تکّهتکّه بال و پرم زودتر بیا
تا قابلِ شناختنم، از حرم بیا
تا سهمی از تنم ببرد مادرم
کنج پهلوی او ترک دارد
سیب ها را قدم قدم خورده
باده از دست ذوالکرم خورده
نوجوانی که در کنار عمو
پهلوان زاده ای رقم خورده
دست های علم به دستش هم
مهر تأیید از علم خورده
سیزده بار در بهار خودش
از نفس های عشق دم خورده
از دم دست شوم این عالم
جام های بلای غم خورده
آنقدر مانده زیر سم ها که
استخوان بندی اش به هم خورده
داشت از پیکرش غزل میریخت
از کنار لبش عسل میریخت
رمق از جسم ناتوانش رفت
نیزه تا مغز استخوانش رفت
بر سر تیغ خورده اش حالا
حالت ابروی کمانش رفت
سم مرکب ; دگر زبانم لال
نکند تا ته دهانش رفت
خون حلقومش از دهانش ریخت
لکنت از گوشه زبانش ریخت
اینقدر زیر و رو نکن او را
نشکن
گشته هم قد علمدار
تقسیم شد قاسم میان دشت انگار
از پهلویش ای نیزه دیگر دست بردار
ما خاطرات خوبی از پهلو نداریم
مانده ست خون مادر ما روی دیوار
بر صورتش اینگونه خنجر را نچرخان
حداقل یکجا برای بوسه بگذار
از دور دید و زیر لب میگفت زینب:
یارب برای نجمه قاسم را نگهدار
از هم برای غارتش سبقت نگیرید
چیزی نماند از او در این آشفته بازار
دعواست بین نعل ها با پیکر او
قاسم یقیناً گشته هم قد علمدار
میخواست خنجر زنده زنده سر بِبُرَّد
اما عمو با سرعت از راه آمد اینبار
اربابمان خیلی بدهکار حسن شد
نجمه ولی از نیزه داری شد طلبکار
امیرحسین آکار
عمو جونم عمو جونم
ای عموی مهربونم(۲)
عمو جونم عمو جونم
الهی دردت بجونم(۲)
در راه تو عمو بی پا و سر شوم
در بین دشمنان بر تو سپر شوم
عمو جونم عمو جونم
من یتیم مجتبایم(۲)
عموجونم عموجونم
کشتهی کرببلایم(۲)
آید صدای من احلا من العسل
باب من ای عمو شد فاتح جمل
کمکم کن کمکم کن
بزا من برم به میدون(۲)
کمکم کن کمکم کن
چشم من شبیه بارون(۲)
شاگرد مکتب سقا و اکبرم
بر عمه جان خود والله نوکرم
عمه جانم عمه جانم
عمهی قامت کمانم(۲)
عمه جانم عمه جانم
من سوی میدان روانم(۲)
جسم ضعیف من در زیر دست و پا
افتادم از نفس عمه بیا بیا
شاعر : مرتضی محمودپور
بند اول
قاسمم دارم عسل در کف جوانان رشید
میشوم آخر شهید(۲)
بند دوم
میدهم نسل جوان را ای عمو جان این نوید
میشوم آخر شهید(۲)
بند سوم
منکه شاگرد علمدار و علیِ اکبرم
یادگار حیدرم
بند چهارم
من کریم ابن کریمم غرقه خون شد پیکرم
یادگار حیدرم(۲)
شاعر : مرتضی محمودپور
قهرمان جمل را من شدم نوردیده
وقت جانبازی من بعد اکبر رسیده
من چو نی در نوایم
قاسم کربلایم(۲)
ای عموجام عموجان(۳)
بند دوم
بر حریمت مدافع چون علمدار و اکبر
سینهام گشته مجروح ای عمو همچو مادر
دادی عمّو نویدم
در مسیرت شهیدم(۲)
ای عموجان عموجان(۳)
بند سوم
میدهم درس غیرت بر همه نوجوانان
تا شود پیکر من کشته در این بیابان
بشوید این شعارم
من ولایتمدارم(۲)
ای عموجان عمو جان(۳)
بند اول
دل بیقرار تو گویا که در بند است
داغ غم عشقت شیرین تر از قند است
گر چه یتیم اما تنها نمیمانم
جای پدر هستی من از تو خرسندم
ببین عمو دل پر دردم
اذن پدر همره آوردم
اذنم بده تا روم میدان
به غربتت گریهها کردم
عمو عمو ای عمو جانم(۳)
بند دوم
ابن الکریمم در کرببلای تو
خواهم شوم عمو اینجا فدای تو
با کام خشکیده مثل علی اکبر
آوردهام همراه این جان برای تو
جام عسل در کف آوردم
برای تو گریه میکردم
تو کربلا حسنی هستم
توی نبرد ای عمو مردم
عموعمو ای عمو جانم(۳)
شاعر : مرتضی محمودپور
پای درس ولی فهیم شده
مثل بابای خود کریم شده
سیزده ساله ی امام حسین
چه کسی گفته که یتیم شده؟!
در رکاب عموی خود عباس
از دلیران این حریم شده
حال، میل عسل به سر دارد
کاسه ی طاقتش دو نیم شده
چه کند تا عمو اجازه دهد
کار جنگیدنش وخیم شده
تا که او هم شود فدای حسین
بوسه می زد به دست و پای حسین
وسط خیمه سخت حیران بود
بر لبش آیه های قرآن بود
غبطه می خورد بر علی اکبر
شوق جان دادنش فراوان بود
زانوی غم گرفت در بغلش
چشم هایش عجیب گریان بود
یادش آمد وصیت پدرش
آن سفارش که عهد و پیمان بود
گفت: این نامه را بده به عمو
هر زمان که دلت پریشان بود
بس عمو بر حسن ارادت داشت
نامه را خواند و روی دیده گذاشت
بس
بند اول
ذکر نامت عسل به کامم ریخت
یا شراب از ازل به جامم ریخت
از دو چشمم ستاره میریزد
تا که اختر خدا به بامم ریخت
تا شکارش شوم در این عرصه
دانه، صیاد هم، به دامم ریخت
عسل از نام تو گوارا شد
زین سبب شهد از کلامم ریخت
کربلا از کلام تو شیرین
بر رجزهای تو سلامم ریخت
در دو عالم برای من مثلی
روز محشر تو قاسم عسلی
بند دوم
حسن دوم قبیله نور
ای سراپا تمام شعر و شعور
سربلند از تو مجتبی گردید
ای تو موسی و کربلایت طور
طور سینا شد است سینه تو
کاش با عشق تو شوم محشور
با نقاب آمدی تو در میدان
چشم بد از جمال ماهت دور
وجناتت همه به مثل حسن
دشمنانت همه ز نورت کور
معنی عشق از ازل داری
سیزده باده از عسل داری
ب
عشق یعنی چشم و گوش و دست و پا
همره قلب و زبان تسلیم دوست
عشق یعنی دشمنی با دشمنش
دوستی با آنکه خاطرخواهِ اوست
وصل و هجران، درد و درمان ، فرق نیست
عشق در هر حال ، راضی بودن است
در میان شعله بی چون و چرا
بال و پر ، پروانه سان بگشودن است
مدعی بر عشق بسیار است لیک
هان بگو عاشق کجا و عشق چیست
گر قرار است آنچه خواهی آن شود
خویش خواهی ، باشد این و عشق نیست
بهر بذل جان ، بدِل فرهاد را
بیستونِ بی بَدل شیرین تر است
جانِ شیرین ، جمله کم می آورَد
مرگ اینجا از عسل شیرین تر است
عشق را با شِکوِه کردن کار نیست
گر زِ هر سو سنگ بارد بر جبین
این شکوه عشق باشد گر شود
خاک و خون و استخوان با هم عجین
کودک
کسی که آمده در خانه اش پشیمان نیست
کریم چون حسن مجتبی به قران نیست
به غیر سفره ی او پای سفره ای منشین
که هر طعام لذیذی به نفع مهمان نیست
کریم منت مسکین خویش را بکشد
هر انکه لطف کند حتما از کریمان نیست
در ان میانه که پای حسن وسط باشد
برای حاتم طایی مجال جولان نیست
همین که راه دهد نزد خود مرا کافی ست
همیشه سائل این در که حاجتش نان نیست
حساب امشب مان با کریم ال الله ست
ضرر کند بخدا هرکسی که گریان نیست
برای روضه سرم درد میکند امشب
چرا که درد مرا غیر گریه درمان نیست
کریم زاده کریم ست ، روح "کَرَّمنا"ست
کریم میشود ان کس که مادرش زهراست
به روی خوش به نگاه لطیف شهرت داشت
پسر چقدر به بابای خود شباهت
هرشب و روز انجمن قاسم !
با تب و تاب و حُسن ظن قاسم!
مینویسم مکررا قاسم !
که تویی مقتدای من قاسم!
هم حسینی و هم حسن قاسم!
به کمر شال مصطفی داری
نور زهرا و مرتضی داری
رأفتت را ز مجتبی داری
خلق و خوی حسین را داری
آینه دار پنج تن قاسم !
بسم رب الرحیم مثل حسن
به تو دل میدهیم مثل حسن
سفره داری عظیم مثل حسن
تو کریمی کریم مثل حسن
تو دو روحی به یک بدن قاسم!
حسنیون که عاشقان تو اند
همگی ریزه خوار خوان تو اند
شهدا نیز رهروان تو اند
نوجوانان مقلدان تو اند
مرجع هر چه سینه زن قاسم !
کار داریم فی المثل به لبت
پاسخ جامع علل به لبت
عالمی خیره از ازل به لبت
"موت احلی من العسل" به لبت
فاتح قلعه ی سخن قاسم !
به میدان زده با رجزهایش - فدای قدم های زیبایش
همه در تعجب از این رزم نسل زهرایی2
عسل می چکد از نفس هایش - چه نافذ بُوَد برق چشمانش
که قاسم شده دانش آموز درس سقایی2
غریوش شبیه علی اکبر - نبردش مثال خود حیدر
کند تار و مار قاسم هر لشکر - (بگو سینه زن الله اکبر)2
زاده ی مجتبی، قاسم بن الحسن، رعد و برقش تماشایی است
بوی عطر رخش، پیچش گیسویش، عطر یاس است و زهرایی است
قاسم بن الحسن، زاده ی مجتبی، شیر کرب و بلا، جانم2
***
پر از شور و شوق شهادت بود - کسی که فدای ولایت بود
رجز می خواند که «اِن تَنکُرُونی أنَا بنُ الحَسَن»2
«انا القاسم بن علی» یعنی - که خون علی در رگم جاری
یهودی بیا آمده زاده ی شیر خیبر ش
گیرم زره نیافتی عمه , کفن که هست
گیرم سپر نیافتی عمه , بدن که هست
گیرم سپاه مسخره کردند : بچه است
تیغم به خوبیه سر ازرق زدن که هست
غصه نخور عمو , سپرت میشوم خودم
ابن الحسین کشته شد ابن الحسن که هست
من جنگ میکنم , تو نفس تازه کن عمو
فرصت به قدر غارت یک پیروهن که هست
دیدند زاده ی حسنم من , که تاختند
از پشت این نقاب چگونه شناختند ؟
شاعر : حمیدرضا محسنات
ن که در کنج خرابات نشستم هرشب
تا بود حرف عسل وار تو مستم هرشب
عشق آموخته ام من ز اویس قرنی
که دلم را چو جبین تو شکستم هرشب
قاسم بن الحسنی قاسم الطاف خدا
بی جهت نیست که من عبد تو هستم هرشب
ای مسیحی نشوم مثل تو مشرک، اما
این پسر با پدرش را بپرستم هرشب
گه غلام پسر و بنده لطف پدرم
گه غلام پدر و بنده لطف پسرم
چشم خورشید به گیسوی تو در خواب شود
حاصل تابش لبخند تو مهتاب شود
ام قاسم تو بخوان سوره ی توحید بر او
دل مریم ز چنین گل پسری آب شود
تا خجالت نکشی پیش عمو در قامت
قامتت سرو تر از حضرت ارباب شود
عاشقان قصه ی فرهاد گذارند کنار
مرگ شیرین تو در عشق اگر باب شود
بند نعلین تو هر چند معما باشد
ب
حضرت قاسم (ع)
در محضر شاه شهیدان
گل حسن آمد به میدان
عمو عمو عمو حسین جان (3)
********
لطف خدای لم یزل شد
قسمتم از روز ازل شد
مرگ بهرم احلی من عسل شد
عمو عمو عمو حسین جان (3)
********
لشکر! یتیم محتبایم
من رهنورد مجتبایم
شیر صف کرب و بلایم
عمو عمو عمو حسین جان (3)
********
انا بن مگه و منایم
انا بن زمزم و صفایم
انابن پور مصطفایم
عمو عمو عمو حسین جان (3)
********
بر فاطمه نور دو عینم
بهر حسین در شور و شینم
قربانی راه حسینم
عمو عمو عمو حسین جان (3)
********
از هر طرف با بانگ تکبیر
میکشت دشمن را به شمشیر
تا که زدند بر پیکرش تیر
عمو عمو عمو حسین جان (3)
********
او سرنگون از صدر زین شد
تا پیکرش نق
حضرت قاسم (ع)
روح بر جانم بده ره به جانانم بده
ای عموی مهربان اذن میدانم بده
مشکلم را یا عمو بنما تو حل
مرگ باشد بر من احلی من عسل
ای عموجانم حسین (4)
********
در جلالی مصطفی دز مثالی هل اتی
در کمالی فاطمه در خصالی مرتضی
نور بخش عالمینی قاسمم
هستی و جان حسینی قاسمم
ای عموجانم حسین (4)
********
رفت قاسم از وفا جانب میدان عشق
بین خیل دشمنان داده او جولان عشق
لشکر دشمن منم پور حسن
سبط فرزند رسول مؤتمن
ای عموجانم حسین (4)
********
می رسد تکبیر تو همنوا شمشیر تو
تا که افتادی زمین شد عمویت پیر تو
شد سراسیمه به سویت رهسپار
دید دور تو گرفته خیل خار
ای عموجانم حسین (4)
********
جان و جانانت حسین بی قرا
پیکرت قاتل جان عمویت شد قاسم
ای یتیم حسنم
تن تو طعمۀ بغض عدویت شد قاسم
ای یتیم حسنم
نور چشم مصطفی ،قاسم ابن مجتبی
نجل پاک مرتضا قاسم ابن مجتبی
**
ای گل گلزار عشق ،بوده ای بیمار عشق
غنچۀ باغ ولا قاسم ابن مجتبی
**
ای صفا بخش حرم من گدای این درم
گشته مهمان شما قاسم ابن مجتبی
**
تو گلی من خار توگشته ام سرشار تو
من کجا و تو کجا قاسم ابن مجتبی
**
مظهر حریّتی پای تا سر رحمتی
کعبۀ دل های ما قاسم ابن مجتبی
**
آمدم برتو پناه گرکنی من بر نگاه
میشود دردم دوا قاسم ابن مجتبی
**
چون عمویت با صفا صاحب جود و سخا
نوجوان با وفا قاسم ابن مجتبی
**
نو گل گلزار دین برعمو یار و معین
ای گل زهرا نما قاسم ابن مجتبی
**
ناامیدان را امید گشته ای تورو سپید
ای یتیم مجتبی قاسم ابن مجتبی
**
برعموی خود حسین بو
تو هدیه از سوی خدایی
قاسم یتیم مجتبایی
ای گلبن باغ ولایت
داری تو لطف بی نهایت
آقا تو بر خیل گدایت
مولاحسین آجرک الله (۳)
**
بر مجتبی نور دوعینی
پرورده بنت حسینی
خوی و خصال تو حسینی
ماه جمال تو حسینی
جاه و جلال تو حسینی
مولاحسین آجرک الله (۳)
**
آقا منم مهمانت امشب
شرمندۀ احسانت امشب
من از محبّان تو هستم
در محفلت مولا نشستم
از مرحمت بگیر تو دستم
مولاحسین آجرک الله (۳)
**
همسنگر خون خدایی
کردی تو جانت را فدایی
چون علی اکبرعزّ و جاهت
بردرگه خالق نگاهت
کرب و بلا شدقتلگاهت
مولاحسین آجرک الله (۳)
**
با تیغ بشکسته سرت شد
در خون شناورپیکرت شد
از کینه ها و ظلم عدوان
شدجسم تو پامال اسبان
رفتی تو قاسم سو