کنج پهلوی او ترک دارد
سیب ها را قدم قدم خورده
باده از دست ذوالکرم خورده
نوجوانی که در کنار عمو
پهلوان زاده ای رقم خورده
دست های علم به دستش هم
مهر تأیید از علم خورده
سیزده بار در بهار خودش
از نفس های عشق دم خورده
از دم دست شوم این عالم
جام های بلای غم خورده
آنقدر مانده زیر سم ها که
استخوان بندی اش به هم خورده
داشت از پیکرش غزل میریخت
از کنار لبش عسل میریخت
رمق از جسم ناتوانش رفت
نیزه تا مغز استخوانش رفت
بر سر تیغ خورده اش حالا
حالت ابروی کمانش رفت
سم مرکب ; دگر زبانم لال
نکند تا ته دهانش رفت
خون حلقومش از دهانش ریخت
لکنت از گوشه زبانش ریخت
اینقدر زیر و رو نکن او را
نشکن
- شنبه
- 8
- مهر
- 1396
- ساعت
- 14:08
- نوشته شده توسط
- ایدافیض