گر نشد مشک ولی ماند امید دگرم
ببرم آب دراین کاسه چشمان ترم..
..هم شکستند همین کاسه و هم کاسه سرم
تا هوایی به سر از آب مبادا ببرم
اینچنین شدکه من امید زدستم دادم
با سر از روی بلندی به زمین افتادم
چه کنم مشک سر ودست و دوچشمی که تر است
کاسه هایی که شکست است دگر درد سر است
تیغ وشمشیر بیارید تنم منتظراست
به خدا درد خجالت زحرم سخت تر است
گر نشد آب برم کاش خودم آب شوم
تا که جاری به سوی خیمه ارباب شوم
ای خدا سایه ای از دور... مبادا آقاست
نه حسین بن علی نیست زنی از زنهاست
نکند زینب کبراست خدا یا تنهاست
... پسرم گفت به من, تا بشناسم زهرا ست
گفت گر مادر تونیست منم مادر تو
آمدم گریه نکن آب فدای سر تو
- شنبه
- 8
- مهر
- 1396
- ساعت
- 11:00
- نوشته شده توسط
- ایدافیض