این فرات بی وفا خود تشنه ی جانِ من است
مشكِ پاره مرحمِ طفلان عطشانِ من است
من كنارِ علقمه مادر نشسته در برم
هدیه ی دیدارِ مادر اشكِ چشمانِ من است
جان دهم آهسته آهسته كنارِ علقمه
مادرِ پهلو شكسته چونكه مهمانِ من است
چون برادر آمده اكنون كنارِ پیكرم
هر دو دستش خون شده از خونِ دستانِ من است
منكه با صورت زمین خوردم ز روی مَركبم
این چنین جان دادنم از لطفِ یزدانِ من است
گر ببیند زینبم این جسمِ صد چاكِ مرا
تا ابد ناله كنان پیوسته گریانِ من است
از سكینه من خجالت می كشد یاربّ مدد
چون كه دانم تشنه لب هر دم پریشانِ من است
من كه افتادم به خاك و دست من گشته جدا
دشمنم با این چنین حالم هراسانِ من است
- جمعه
- 30
- شهریور
- 1397
- ساعت
- 23:59
- نوشته شده توسط
- حسن فطرس