شب دهم محرم - شب عاشورا

مرتب سازی براساس

اشعار شهادت امام حسین(ع),(قسمت می دم به چادر مادر برادر)با نوای حاج مهدی مختاری *

2093
1

اشعار شهادت امام حسین(ع),(قسمت می دم به چادر مادر برادر)با نوای حاج مهدی مختاری قسمت می دم به چادر مادر برادر
قسمت میدم به حضرت حیدر برادر
اینکه سرمه چادر حضرت بتوله
چی می شه که بگی خواهرم نذر تو قبوله

آقا،مگر که زینب تو مرده باشه
کوچک ترین عطیه به تو بچه هاشه
آقا بیا حاجت ما رو رها کن
ما رو از این پریشونی رها کن
آقاجون جون مادرت بزار تا ما هم پر بگیریم
دوباره دامن تو رو میون اشک هامون بگیریم
اگه که نذاری، بریم دیگه از دل تنگی میمیریم
حسین ااا واویلا واویلا واویلا4
یه نظر بکن به اون که به راهت نشسته
جون مادرت ببین دل زینب شکسته
چشای تر شون پر از شوق شهادت
مادرم طلبیدتشون برای زیارت
دست کبوترهای توی هفت آسمونه
بر دامن کرامت بی کرونت
وقتی به روی خواهش ما دیده بستی
تو خیمه

  • یکشنبه
  • 19
  • شهریور
  • 1391
  • ساعت
  • 05:20
  • نوشته شده توسط
  • جواد
ادامه مطلب
فروشگاه پرچم

اشعار شهادت امام حسین(ع),(در دایره عشق گرفتار حسینم)با نوای حاج مهدی مختاری *

8399
7

اشعار شهادت امام حسین(ع),(در دایره عشق گرفتار حسینم)با نوای حاج  مهدی مختاری در دایره عشق گرفتار حسینم
عاشق شده ی چرخش پرگار حسینم
فریاد زند چاه گریبان جنونم
عمریست که منصورم بر دار حسینم

انگشت نمای همه ی رهگذارانم
دیوانه زنجیری بازار حسینم
این زاغ بد آواز سزاوار غضب نیست
من مرغ ستایش گر گلزار حسینم
خوشبخت ترینم که نیازم به کسی نیست
من ریزه خورسفره دربار حسینم
در زندگیم واسطه فیض اللهی ایست
من تا ابدالدهر بدهکار حسینم
فردای قیامت همه سرگشته ولی من
آسوده میان صف زوار حسینم
فرخنده بر این از کرم حضرت دادار
همسایه دیوار به دیوار حسینم
دل رفته ز دستم از شما چه پنهون
زنجیر گسستم از شما چه پنهون
گفتن سر عقل آمد ولی نداند
چله چله مستم از شما چه پنهون
دل غرق در بی قراری
توی دل

  • یکشنبه
  • 19
  • شهریور
  • 1391
  • ساعت
  • 05:57
  • نوشته شده توسط
  • جواد
ادامه مطلب

شعر شب عاشورا (ای مرثیه‌خوان! زبان عاشورا باش) *

2065

شعر شب عاشورا (ای مرثیه‌خوان! زبان عاشورا باش) ای مرثیه‌خوان! زبان عاشورا باش
هم قبله کاروان عاشورا باش
با لهجه سرخ عشق، همچون زینب
برخیز و حماسه‌خوانعاشورا باش

  • پنج شنبه
  • 4
  • آبان
  • 1391
  • ساعت
  • 05:08
  • نوشته شده توسط
  • مرتضی پارسائیان
ادامه مطلب

شعر شب عاشورا (چشم ما به در مانده بی خبر، وعده‌ی اجابت به ما بده) *

1876

شعر شب عاشورا (چشم ما به در مانده بی خبر، وعده‌ی اجابت به ما بده) چشم ما به در مانده بی خبر، وعده‌ی اجابت به ما بده
مسند بزرگی از آن تو، ذرّه‌ای کرامت به ما بده

عشق اگر ولایت به ما دهد، پیر ما و سلطان ماست او
خرقه‌ی خلافت که داده‌ای، خرقه‌ی لیاقت به ما بده

ما کجا و شرح بیان تو، ای خوشا تماشای جان تو
هیبت و کرامت از آن تو، جلوه ی جلالت به ما بده

صبح و شام‌مان سر نمی‌شود، حال و روز دیگر نمی‌شود
سهمی از عدالت که داده‌ای، سهمی از عبادت به ما بده

درد را به ما تحفه داده‌ای، اشک را به ما هدیه کرده‌ای
داغ تازه‌ای داده‌ای به دل ، درد بی نهایت به ما بده

یارب این دو روز بقا گذشت، فرصت نماز و دعا گذشت
تاب این جهان را نداشتیم، طاقت قیامت به ما بده

بشکن این طلسم شکس

  • پنج شنبه
  • 4
  • آبان
  • 1391
  • ساعت
  • 06:02
  • نوشته شده توسط
  • مرتضی پارسائیان
ادامه مطلب

رباعی روز عاشورا ( در مسلخ خویش، عشقبازی کردند) *

2524
2

رباعی روز عاشورا ( در مسلخ خویش، عشقبازی کردند) در مسلخ خویش، عشقبازی کردند
با خون گلو، حماسه سازی کردند
هفتاد و دو خیمه عطشناک آن روز
با حلق بریده سرفرازی کردند

  • پنج شنبه
  • 4
  • آبان
  • 1391
  • ساعت
  • 12:18
  • نوشته شده توسط
  • مرتضی پارسائیان
ادامه مطلب

شعر شب عاشورا (هنگام استجابت یک انتخاب بود) *

2156
1

شعر شب عاشورا (هنگام استجابت یک انتخاب بود) هنگام استجابت یک انتخاب بود
گویی جهان مشوّش و در التهاب بود

نوبت به سر کشیدن قالو بلی رسید
یکسر بلی بلی قدحش پر شراب بود

از آسمان ندا که رها این پیاله را
امّا دوباره پاسخ قبلش جواب بود

یک یا لطیف گفتُ نمازش اقامه بست
نیّت شفاعتی که به یوم الحساب بود

ایّاک نستعین،خدایا نظاره باش
او آیه آیه سورهٔ امّ الکتاب بود

با بعدک العفا به رکوعی کمر شکست
دنیا بدون یاد جوانش خراب بود

او حجّة الوداع خودش را تمام کرد
قربانیش قبول، دگر بی شباب بود

تکبیر گفتُ ذکر سجودش شروع شد
سجّاده اش دو دست خدا بر تراب بود

در آخرین قنوت خودش روی دست هاش
نیلوفری برای خدا انشعاب بود

از فرش تا به عرش عزا بود خون فشان
مع

  • پنج شنبه
  • 4
  • آبان
  • 1391
  • ساعت
  • 12:22
  • نوشته شده توسط
  • مرتضی پارسائیان
ادامه مطلب

شعر شب عاشورا (بیا بنگر، خیمه ها در دل، آتشـــی یکسر، در نهان دارند) *

2378
5

شعر شب عاشورا (بیا بنگر، خیمه ها در دل، آتشـــی یکسر، در نهان دارند) بیا بنگر، خیمه ها در دل، آتشـــی یکسر، در نهان دارند
ز قـــتل آن سبط پیغــــمبر، غلغـــله در دل، چون خزان دارند
تمــــام این خیمه هـــــا بینا، جمــله نا پیدا، از دوچشم ما
نظــارت بـــــر صحنــــه ها در دل، همچو یاران با وفـا دارند
همی در بر، زمزمه با خود، غصه و افغان، ناله و شیدا
چون شد پاره، قلب پیغمبر، خیمه ها از غم، خون جگر دارند
همی بینند بوی خون آید، صحنه پر گرد و کشتـــه ها پیدا
به زیــــر ســـمّ ستــوران این، کشته ها، پیکر، بی نشان دارند
گمــــان کـــردی، آسیابی در، نینوا گنـــــدم خـُـردُ بنموده
ولی جســـم بی سر یاران، لِه شـــده، برگـی چون خزان دارند
چه بر جا مانده از این پیکرهای افت

  • شنبه
  • 6
  • آبان
  • 1391
  • ساعت
  • 04:56
  • نوشته شده توسط
  • مرتضی پارسائیان
ادامه مطلب

شعر شب عاشورا (صدایم کاش می کردی، که از ماندن بپرهیزم ) *

3837
2

شعر شب عاشورا (صدایم کاش می کردی، که از ماندن بپرهیزم ) صدایم کاش می کردی، که از ماندن بپرهیزم
شبی در کربلای تو، به بوی عشق، برخیزم
صدایم کاش می کردی، شبی، تا شعله ور گردم
به رستاخیز داغ تو، بسوزم، بال و پر ریزم
صدایم کاش می کردی،تو ای توفان سرخ خون !
که من با غیرت خشمت، بپیوندم،بیامیزم
صدایم کاش می کردی،که جان از کف بیاندازم
ندارم غیر نقد جان، که در پای غمت ریزم
صدایم کاش می کردی،که در حسرت نمیرم من
تو "هل من ناصرا..." گویی، به لبیکی به پا خیزم
صدایم کاش می کردی، ولی نه ... من عقب ماندم
دریغا ظهر عاشورا ، تو را من اشک می ریزم !

  • شنبه
  • 6
  • آبان
  • 1391
  • ساعت
  • 04:59
  • نوشته شده توسط
  • مرتضی پارسائیان
ادامه مطلب

رباعی عاشورا (رسیده عصر عاشورا، در این سو) *

2322
1

رباعی عاشورا (رسیده عصر عاشورا، در این سو) رسیده عصر عاشورا، در این سو
صدای شیون و آن سو هیاهو
صدای اجنبی می آید از دور
علمدار حسین بن علی کو

  • شنبه
  • 6
  • آبان
  • 1391
  • ساعت
  • 05:47
  • نوشته شده توسط
  • مرتضی پارسائیان
ادامه مطلب

شعر شب عاشورا (حال ما در غم عظمای تو دیدن دارد) *

2909
5

شعر شب عاشورا (حال ما در غم عظمای تو دیدن دارد) حال ما در غم عظمای تو دیدن دارد
در غم تشنگی‌ات اشک چکیدن دارد
تو بخوان باز بخوان باز که از لب‌هایت
صوت قرآن به روی نیزه شنیدن دارد
چقدر بوی دل و موی پریشان آورد
از سر نیزه نسیمی که وزیدن دارد
خیزران بر لب تو می‌زند آتش بر دل
می‌کشم آه که این آه کشیدن دارد
گاه گاه از دل آشفته خود می‌پرسم
غنچه‌ای خشک که پرپر شده چیدن دارد؟
عید قربان شده و نوبت تو شد اما
خنجر این بار چرا قصد بریدن دارد؟
کاروان تو کجا و من خسته اما
دل من هم به خدا شوق رسیدن دارد

  • یکشنبه
  • 7
  • آبان
  • 1391
  • ساعت
  • 03:53
  • نوشته شده توسط
  • مرتضی پارسائیان
ادامه مطلب

رباعی روز عاشورا (علمهای عزا برپاست در دل) *

3537
5

رباعی روز عاشورا (علمهای عزا برپاست در دل) علمهای عزا برپاست در دل
فغان و اشک و واویلاست در دل
میان تیر و خون قامت به قامت
نماز ظهر عاشوراست در دل

  • یکشنبه
  • 7
  • آبان
  • 1391
  • ساعت
  • 03:55
  • نوشته شده توسط
  • مرتضی پارسائیان
ادامه مطلب

شعر شب عاشورا (این چه شوری است که اینگونه بلا خیز شده) *

2960
3

شعر شب عاشورا (این چه شوری است که اینگونه بلا خیز شده) این چه شوری است که اینگونه بلا خیز شده
نیزه‌زاری به قدوم قدمش تیز شده
چه بهاری که گلزخم تن صاعقه‌ها
چلچراغ شب تنهایی پاییز شده
زورق عشق که توفان بلا ساحل اوست
محو دیدار طلوعی شررانگیز شده
محو دیدار طلوعی که خدا در نگهش
آخرین نوحه‌ی مرغان شباویز شده
این چه شوری است که چون صبح قیامت آفاق
آسمان نگهش صاعقه‌آمیز شده
مگر از کام عطشناک وفا شرم نکرد
دست پیمان‌شکنان کاین همه خونریز شده
نه فقط نای فلک بقچه به دوش غم اوست
دیده‌ی عرش خداوند چنین نیز شده
در همآوایی موزون عطش پیمایان
رمضان تا به ابد پرده‌ی پرهیز شده
جوهر عشق که شعر از سیلانت جاری است !
دیده‌ی قافیه از داغ تو لبریز شده

  • یکشنبه
  • 7
  • آبان
  • 1391
  • ساعت
  • 03:59
  • نوشته شده توسط
  • مرتضی پارسائیان
ادامه مطلب

رباعی روز عاشورا (هـر قطـره ی خـون حکایت از دریا گفت) *

2708
2

رباعی روز عاشورا (هـر قطـره ی خـون حکایت از دریا گفت) هـر قطـره ی خـون حکایت از دریا گفت
یک لب به سخن شکفت و یک دنیا گفت
از عشـق بــه جان عـالمی شـور افکنـد
شعــری کـه حسـین روز عـاشورا گفت

  • یکشنبه
  • 7
  • آبان
  • 1391
  • ساعت
  • 04:27
  • نوشته شده توسط
  • مرتضی پارسائیان
ادامه مطلب

شعر شب عاشورا (شب قدر همه ی اهل ولا عاشوراست) *

2657
2

شعر شب عاشورا (شب قدر همه ی اهل ولا عاشوراست) شب قدر همه ی اهل ولا عاشوراست
اوج احیای گلستان بلا عاشوراست
آسمان بر عطش آینه ها می بارد
آسمان در عطش آینه ها عاشوراست
سفره ی روضه پر از شیون و اندوه و غم است
سوره ی خستگی اهل صفا عاشوراست
اختیارم بدهم گر ملک الموت به مرگ
گویمش فاش که مطلوب دعا عاشوراست
در فردوس ببندید به ما، باکی نیست
خیمه ی عاشقی و جنت ما عاشوراست
ما عزادار عزای پسر فاطمه ایم
چشمه ی جاری احساس خدا عاشوراست
ما به دامان ولی دست توسل زده ایم
او که هر روز جگر سوخته با عاشوراست
همقدم با غم محبوب خدا می سوزیم
جلوه ی عاشقی شاه و گدا عاشوراست
به کمر بسته در ایام محرم شالی
که هم آوای دلی غمزده تا عاشوراست
در حسینیه علم های عزا می گوی

  • یکشنبه
  • 7
  • آبان
  • 1391
  • ساعت
  • 05:00
  • نوشته شده توسط
  • مرتضی پارسائیان
ادامه مطلب

شعر شب عاشورا (پشت امواج آبی اروند،می فرستیم قاصدکها را) *

2038
-2

شعر شب عاشورا (پشت امواج آبی اروند،می فرستیم قاصدکها را) پشت امواج آبی اروند،می فرستیم قاصدکها را
خبری نیست درد دل داریم،بپذیرید نذریه ما را
توی شعرم هنوز عاشوراست،ساعتش روی عصر خوابیده
مرد می خواهم اینکه بردارد،از بلندای نیزه سر ها را
کاشکی شمر قصه من بودم،که به سویش هجوم می بردم
تا دلی سیر بوسه می دادم،جفت آن چشمهای زیبا را
ماه من پشت می کند امشب،توی صحرا خسوف می تابد
تا به چشمش نبیند از امروز،تا ابد شکل نحس دنیا را
بی شک آنشب خدای اشعارم،از خدا بودنش بدش آمد
لحظه ای که از او طلب می کرد،کودک خردساله بابا را
ناله می زد عمو و بابا کو؟،مادرش زل به آسمان می زد
به گمانم که پر کشید ورفت ،که بگیرد سراغ آنها را
توی شعرم هنوز عاشوراست،خبر ناگوار می آید
توی

  • یکشنبه
  • 7
  • آبان
  • 1391
  • ساعت
  • 05:28
  • نوشته شده توسط
  • مرتضی پارسائیان
ادامه مطلب

شعر شب عاشورا (ستاره می شود و می وزد سری در باد) *

2664
0

شعر شب عاشورا (ستاره می شود و می وزد سری در باد) ستاره می شود و می وزد سری در باد
چنان که پیکر در خون شناوری در باد
نوای رودکی و سوز چنگ می آید
به مویه های غم انگیز دیگری در باد
در آن سپیده خونینِ خاک و خاکستر
که مانده باز به در چشم دختری در باد
شکوفه می دهد از نیزه ها به شکل انار
صدای العطش سرخ حنجری در باد
به هرکجا برَوی دیده ای غم آلود است
به هر طرف که گلوی معطّری در باد ...
چه لیلیانه ز محمل کشانده در خونش
به مشک پاره و لب های پرپری در باد
مرا غزل شد و در خیمه ها رهایم کرد
پرید با پری از خون، کبوتری در باد
به روی خاک چنین نقش بسته خونش را
که مانده است ز طاووس ها پری در باد
سه شنبه پنجم اسفند، ظهر عاشورا
که گُرگرفته به دستان لاغری در باد

  • یکشنبه
  • 7
  • آبان
  • 1391
  • ساعت
  • 05:47
  • نوشته شده توسط
  • مرتضی پارسائیان
ادامه مطلب

شعر شب عاشورا(در خیمه ها صدای خدایا بلند شد ) *

4022
7

شعر شب عاشورا(در خیمه ها صدای خدایا بلند شد ) در خیمه ها صدای خدایا بلند شد

زینب برای پرسش آیا؛ بلند شد

فریاد وا حسین؛ ز اعماق سینه اش

تا گشت با خبر ز قضایا بلند شد

پرسید غرق ناله که آقا چه می شود؟‌

تکلیف زینبت شب فردا چه می شود؟‌

سجاده باز کرده ای و ناله می کُنی

باران شدی و توبه ی صد ساله می کُنی

گاهی خروج می کنی از خیمه گاه خود

خیره نگاه جانب آن چاله می کُنی

انگار این عمل؛ عمل دل به خواه توست

این تکّه از زمین نکند؛‌ قتله گاه توست

امشب فضای خیمه پُر از عطر سیب توست

زینب اسیر گریه؛ ز حال عجیب توست

حرفی بزن عزیز دل من که خواهرت

مضطر ترینِ ناله امن یجیب توست

اشکت به من اجازه آوازه می دهد

دل شوره ام خبر ز غمی تازه می دهد

یک

  • پنج شنبه
  • 2
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 05:02
  • نوشته شده توسط
  • مرتضی پارسائیان
ادامه مطلب

شعر شب عاشورا(شب تا سحر یک ریز صحرا گریه می کرد) *

3522
3

شعر شب عاشورا(شب تا سحر یک ریز صحرا گریه می کرد) شب تا سحر یک ریز صحرا گریه می کرد

پیش از طلوع صبح، فردا گریه می کرد

تقدیر می خواهد دلش فردا نیاید

آخر چرا دنیا سرا پا گریه می کرد

فردا چه روزی است در تاریخ عالم

یحیی(1) برایش پیش تر ها گریه می کرد

در آسمان خورشید دیگر خواهد آمد

بر روی نی این بار، دنیا گریه می کرد

آخر چرا قابیلیان بی رحم هستید

وقتی سراسیمه، اهورا گریه می کرد

دیگر چه می خواهید تا بیدار گردید

عالم نمی بینید آیا گریه می کرد

آزاده می بودید اگر، دل رحم بودید

تیغ از تمامیِ زوایا گریه می کرد

سر از ذیبح قبله ی ایمان بریدید

وقتی که خنجر بی محابا گریه می کرد

شب با وجود زخم های بس عمیقش ...

باید ورق می خورد اما... گریه می

  • پنج شنبه
  • 2
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 05:52
  • نوشته شده توسط
  • مرتضی پارسائیان
ادامه مطلب

شعر شب عاشورا(از نگاهت خوب فهمیدم که بار آخر است) *

4437
9

شعر شب عاشورا(از نگاهت خوب فهمیدم که بار آخر است) از نگاهت خوب فهمیدم که بار آخر است

این که می بینم تو را - امشب قرار آخر است

چشم در چشم تو می دوزم، تو می گویی به من

با زبان بی زبانی این بهار آخر است

صبح فردا از ترک های زمین خون می چکد

با خَطِ خون می نویسم انتظار آخر است

می روی و در غبار حادثه گم می شوی

می رسی و می نویسم این غبار آخر است

بر مدار عشق می چرخی و می اُفتی زمین

عشق می گوید که برخیزی! مدار آخر است

عشق می ریزد زمین از گوشه ی چشمان تو

چشم هایت قسمتی از شاه کار آخر است

قسمتی دیگر کبود بغض های زینب است

کربلا در کربلا این یادگار آخر است

شعله می پاشند روی خیمه ها، روی دلم

گفته بودی در غزل! این شعله زار آخر است

روی خاک افت

  • پنج شنبه
  • 2
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 06:47
  • نوشته شده توسط
  • مرتضی پارسائیان
ادامه مطلب

شعر شب عاشورا از امیر حسین حسینی ,(دارد امشب کربلا حالی عجیب ) *

10296
60

شعر شب عاشورا از امیر حسین حسینی ,(دارد امشب کربلا حالی عجیب ) دارد امشب کربلا حالی عجیب
دختری گریان و طفلی بی شکیب
هر چه باشد شور تنها امشب است
آخرین شام حسین و زینب است
دختری سر روی پای باب داشت
چشم بر بابا و لیکن خواب داشت

یک نفر در حال قرآن خواندن است
یک نفر در فکر جنگ و ماندن است
یک نفر غرق نماز است و نیاز
غرق گریه ناله و سوز و گداز
یک نفر نیمه شب از شادی شراب
آنطرف پیچیده بانگ آب آب...
یک نفر لبریز از احساس بود
پاسبان خیمه ها عباس بود...
یک نفر خار از زمین ها می کند
بوسه ها بر روی طفلان می زند
یک نفر در حال گریه بی قرار
می کشد در پشت خیمه انتظار
کینه های زار در دل داشتند
نعل اسبان را ز نو برداشتند...
نقششان تنها به صورت بود و سر
فکر آنها فکر غارت ب

  • شنبه
  • 4
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 12:50
  • نوشته شده توسط
  • سید محسن احمدزاده صفار
ادامه مطلب

شبِ آخر بگذار این پَر من باز شود *

1580
2

شبِ آخر بگذار این پَر من باز شود شبِ آخر بگذار این پَر من باز شود

بیشتر رویِ تو چشم تر من باز شود

حرفِ هجران مزن این قدر مراعاتم كن

دست بردار، دلِ مضطر من باز شود

جان زینب برو از كرب و بلا زود برو

مگذاری گره ی معجر من باز شود

آه! راضی نشو بنشینم و گیسو بكشم

آه! راضی نشو موی سر من باز شود

پای دشمن به روی پیكر تو باز شود

روی دشمن به روی معجر من باز شود

جانِ من حرز بینداز به گردن مگذار

جای این بوسه ی پیغمبر من باز شود

جان زینب برو مگذار غروب فردا

سمت گودال رهِ مادر من باز شود

حیف ازین زیر گلو نیست خرابش بكنند؟!

پس اجازه بده تا حنجر من باز شود
لااقل قول بده زود خودت جان بدهی
بلكه راهِ نفس آخر من باز شود
شاعر:علی اک

  • شنبه
  • 2
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 07:43
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر سینه زنی امام حسین(حال سفر دارم *

1499
-1

شعر سینه زنی امام حسین(حال  سفر دارم حال سفر دارم
من چشم تر دارم
گویا که در این خانه کار مستمر دارم
کربوبلای دل
تا خیمه گاه دل
چیزی نمانده کن نگاهی سوز و اه دل
دارم به دل یک ارزو
گیرم زصحن تو وضو
قربان ان گنبد طلای باصفای تو
اید شبی من در حرم
شد ارزوی این سرم
خوانم نمازی زیر ایووان طلای تو
ارباب حسین ارباب ارباب حسین.. این نوکر و دریاب

  • سه شنبه
  • 26
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 04:57
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر ظهر و عصر عاشورا(چشمش گریست دشت به آتش کشیده را) *

1176

شعر ظهر و عصر عاشورا(چشمش گریست دشت به آتش کشیده را) چشمش گریست دشت به آتش کشیده را
بی تـاب گشت ســـــرخی حلـــق بریده را
آرام بر لبــــان عطشـــناک بوســـــــه زد
در بر گرفـت قامـــــــت در خون تپیــــده را
زینب عمود خیـــمه عالم شکسته شد
وقتی که کوفه بر تو فرو بســـت دیده را
زینب به گوشه گوشه صحرا صبور باش
گل های نوشکفتـــــه از شاخه چیـــده را
پیراهنــــی که بوی حسین تو می دهد
زینب صبـــــور باش دو دست بریـده را
آنک بگو به پســـــتی و نامردمـــی بگو
آن سینه سرخ های به مقصد رسیده را
زینب بگو به پستــــی و نامردمـی بگو
این گرگــــهای وحشی یوسف دریده را
زینب بگو که از پس این شام می رسد
یک دست مهـــربان که بر آرد سپیده را
شاعر:الهام امین

  • پنج شنبه
  • 19
  • بهمن
  • 1391
  • ساعت
  • 06:40
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعرعصر عاشورا(ای رفته زیر سنگ و سنان جسم اطهرت؟) *

1451

شعرعصر عاشورا(ای رفته زیر سنگ و سنان جسم اطهرت؟) ای رفته زیر سنگ و سنان جسم اطهرت
خورشید روی نیزه شده رآس انورت
وقتی که جا برای نیزه و شمشیرشان نبود
دیدم هجوم سنگ چه اورد بر سرت
این تیغ ها که در تن پاکت شکسته اند
حالا یکی یکی بدر ارم ز پیکرت
از بس که جابه جا شده ای روی خاک ها
دیدم به هر کنار ردی مانده از پرت
وقتی هنوز روح و نفس در تن تو بود
خنجر گذاشتند ز قفا روی حنجرت
یک پام قتله گاهت و پایی به خیمه گاه
حالا خودت بگو چه کشیدست خواهرت
باید تن تو را کفن از بوریا کنند
از بس جدا جداست ز هم عضو پیکرت
امداد کن خودت که من از خاک پا شوم
دلواپسم به حال پریشان دخترت
شاعر:حسن کردی

  • پنج شنبه
  • 19
  • بهمن
  • 1391
  • ساعت
  • 06:52
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شب عاشورا(گفت: ای گروه هر که ندارد هوای ما) *

4674
9

شعر شب عاشورا(گفت: ای گروه هر که ندارد هوای ما) گفت: ای گروه هر که ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما
ناداده تن به خواری و ناکرده ترک سر
نتوان نهاد پای به خلوت­سرای ما
تا دست و رو نشست به خون می نیافت کس
راه طواف بر حرم کبریای ما
این عرصه نیست جلوه گه روبه و گراز
شیرافکن است بادیه ی ابتلای ما
هم­راز بزم ما نبوَد طالبان جاه
بیگانه باید از دو جهان آشنای ما
برگردد آن­که با هوس کشور آمده
سر ناورد به افسر شاهی گدای ما
ما را هوای سلطنت مُلک دیگر است
کاین عرصه نیست در خور فرّ همای ما
یزدان ذوالجلال به خلوت سرای قدس
آراسته ست بزم ضیافت برای ما
برگشت هر که طاقت تیر و سنان نداشت
چون شاه تشنه کار به شمر و سَنان نداشت
شاعر:تنر تبریزی

  • پنج شنبه
  • 19
  • بهمن
  • 1391
  • ساعت
  • 07:57
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شب عاشورا(به اشک و سوز و مناجات، سر کنید امشب) *

1705
1

شعر شب عاشورا(به اشک و سوز و مناجات، سر کنید امشب) به اشک و سوز و مناجات، سر کنید امشب
به شوق مرگ، شب خود سحر کنید امشب
به پیش نیزه و شمشیر و تیر و سنگ، همه
به خنده سینۀ خود را سپر کنید امشب
نماز وتر بخوانید و سجدۀ آخر
دعا به زینب خونین‌جگر کنید امشب
کمال‌تان پر و بال عروج‌تان گشته
به قلۀ ابدیت سفر کنید امشب
شما به مکتب توحید، زندگی دادید
مباد آنکه ز مردن حذر کنید امشب
دل شب است بیایید دخت زهرا را
ز ایستادگی خود خبر کنید امشب
کنون که آب روان را به روی‌تان بستند
ز اشک شوق، لب خویش تَر کنید امشب
اگر که عاشق دیدار جد من هستید
به صورت علی‌اکبر نظر کنید امشب
جوان من بدنش قطعه‌قطعه خواهد شد
رواست گریه به حال پدر کنید امشب
شرار آتش شعرش همه ز سوز شما

  • پنج شنبه
  • 19
  • بهمن
  • 1391
  • ساعت
  • 08:02
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شب عاشورا(شب است و خیمه ها از تاب رفته) *

1429
1

شعر شب عاشورا(شب است و خیمه ها از تاب رفته) شب است و خیمه ها از تاب رفته
به پشت ابرها مهتاب رفته
صدای پای عباس است این جا
که چشم کودکان در خواب رفته
در این سو آسمان مهتاب بار است
در آن سو آسمانی تار تار است
در این سو مادری بی تاب فرزند
در آن سو حرمله فکر شکار است
رباب است و دلی در خون تپیده
پر از دلشوره، از هستی بریده
چرا می بوسد امشب حلق اصغر
بمیرم باز هم کابوس دیده
خدا در دست سقا نهر داده
به چشمش جمع ناز و قهر داده
بیاد چشم هایش حرمله باز
تمام تیرها را زهر داده
شب است و گفت کم کم خواهرش را
وصّیت های زهرا مادرش را
ز طرز خنده های شمر، پیداست
که امشب تیز کرده خنجرش را
من و راهی که پر سوز و گدازه
تو و غم های تشییع جنازه
خدایا می زنند انگا

  • پنج شنبه
  • 19
  • بهمن
  • 1391
  • ساعت
  • 08:04
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شب عاشورا(این جا به پشت خیمه صداها چه آشناست) *

1638
1

شعر شب عاشورا(این جا به پشت خیمه صداها چه آشناست) این جا به پشت خیمه صداها چه آشناست
آری صدا صدای مناجات کربلاست
امشب شب نماز و مناجات و گریه است
فردا زمان، زمانِ ملاقات با خداست
از خیمه ای صدای تلاوت رسد به گوش
این صوت دلنوازِ علی اکبر از کجاست؟
سوز و دعا و آه و نوا از کجا رسد؟
گویی حسینِ فاطمه در حال التجاست
انگار این وداع شب آخر است و بس
از هر کسی سراغ کنی، کار او دعاست
امشب میان خیمه و سجاده و حرم
فردا به خون و خاک، سلیمان کربلاست
عباس، در قنوت شبش آرزو کند
یا رب مرا ببخش اگر آب پر بهاست
سجاد در دعا چه طلب از خدا کند
یا رب! تنِ نهیف من افسوس مبتلاست
زینب دعای نیمه شبش جز حسین چیست؟
تنها نه بر حسین که بر آل مصطفاست
گاهی صدای گریۀ یک شیرخوا

  • پنج شنبه
  • 19
  • بهمن
  • 1391
  • ساعت
  • 08:36
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شب عاشورا -( گریه در گریه اشک هایم را ) * مجتبی حاذق

1742

شعر شب عاشورا -( گریه در گریه اشک هایم را ) گریه در گریه اشک هایم را
بی دریغ عاشقانه می خواهم
با من امشب کمی صمیمی باش
من فقط یک بهانه می خواهم
یک بهانه است این که می گریم
تا کمی در کنار من باشی
بیقراری برای من سخت است
تا شما بی قرار من باشی
آخرین شب رسیده انگاری
در کنارت نشسته ام شاید؟
آی دنیای بی وفایی ها
دل به فردات بسته ام، شاید
آسمان خسته است می دانم
چون زمین گیرتر ز دیشب شد
آخرین شب رسیده انگاری
خواهرت پیرتر ز دیشب شد
خیره گشتی دوباره بر شمشیر
زیر لب شعر اشک می خوانی
راستش را بگو تو ای داداش
چند ساعت برام می مانی؟
هر چه تیر است مال چشمانت
هر چه آتش برای دامن هاست
بعد غربت چه چیز ممکن نیست؟
شعله ها آشنای دامن هاست
بگذریم از هزار و

  • پنج شنبه
  • 19
  • بهمن
  • 1391
  • ساعت
  • 08:44
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعرشب تاسوعا(دنیا به خود ندیده شبیه تو ماه را) *

1258

شعرشب تاسوعا(دنیا به خود ندیده شبیه تو ماه را) دنیا به خود ندیده شبیه تو ماه را
اصلا تمام کرده پس از تو پناه را
لب های خشک و چهره معصوم کودکان
ناچیز کرده بود به چشمت سپاه را
با هیبتت مقابل روباه سیرتان
تصویر کرده بود خدا کوه و کاه را
گفتند بچه ها که عمو می رسد ولی
تیری گرفته بود مسیر نگاه را
خون لخته بسته بود و جهان سرخ سرخ سرخ
گم کرده بودی علقمه تا خیمه، راه را
کم کم صدای هلهله آمد حسین دید
از دست داده است دگر تکیه گاه را
شاعر:علی اصغر ذاکری

  • چهارشنبه
  • 14
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 14:05
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
راهنمای علائم موجود در فهرست:
عدد کنار این علامت نشانگر تعداد کاربرانی ست که این مطلب را پسندیده و به دفترچه شعر خود افزوده اند
عدد کنار این علائم نشانگر میزان محبوبیت شعر یا سبک از نظر کاربران می باشد
اشعار ویژه در سایت برای کاربران قابل دسترس نیست و فقط از طریق خرید اپلیکیشن مورد نظر این اشعار در داخل اپلیکیشن اندرویدی قابل رویت خواهند بود
این علامت نشانگر تعداد کلیک یا بازدید این مطلب توسط کاربران در سایت یا اپلیکیشن می باشد