بی گل رویت پدر از زندگی دل برگرفتم
دست شستم از دو عالم چون ترا در بر گرفتم
یاد داری قتلگه نشناختم جسم شریفت
خم شدم بابا نشانت را ز انگشتر گرفتم
هر چه کردم جستجو انگشت و انگشتر ندیدم
پس سراغ حضرتت از عمّه مضطر گرفتم
در مقام قرب بودم مات جسم چاک چاکت
تا برای شیعیان پیغام زان حنجر گرفتم
سوختم آتش گرفتم چون شنیدم ناله تو
ز اولین پیغام تو دستور تا آخر گرفتم
داشتم می مردم از غم در کنار کشته تو
لب بر آن حنجر نهادم زندگی از سر گرفتم
بر تن آزردهٔ من بوسه می زد تازیانه
من برای توشهٔ ره بوسه زان پیکر گرفتم
بس که سیلی زد عدو در راه وصلت بر رخ من
صورتم نیلی شده سنّت ز نیلوفر گرفتم
خواهر کوچک ترم چون دید رأ
- جمعه
- 8
- دی
- 1391
- ساعت
- 12:22
- نوشته شده توسط
- محدثه محمدی






باز اربعین دعوت نکردی این گدا را
"السَّلامُ عَلَى أَسِيرِ الْكُرُبَاتِ وَ قَتِيلِ الْعَبَرَاتِ"



