دل تاریک مثل شب دارد
در کفش دشنه ای دو لب دارد
وای، در چهره اش غضب دارد
بی حیا گوئیا طلب دارد
که چنین نعره می زند به سرش
با لگد می زند به بال و پرش
چه پر و بال بسته ای داری
چه تنِ زار و خسته ای داری
استخوان شکسته ای داری
تار و پودِ گسسته ای داری
مادرت آه، آمده به حرم
می زند ناله آه، ای پسرم
ای گل من چه پرپر افتادی
چه شد اینجا که بی سر افتادی
پیش پاهای مادر افتادی
زیر یک مشت خنجر افتادی
بدنت بین بوریاست، حسین
دست بافِ تنت کجاست، حسین
چند ضربه به پیکرت خورده ؟
چند تایش به حنجرت خورده ؟
سنگهایی که بر سرت خورده
چند تایی به خواهرت خورده
خواهرت هم شکسته بود سرش
آتش افتاده بود بر جگرش
شاعر : رضا باق
- یکشنبه
- 5
- آبان
- 1392
- ساعت
- 06:12
- نوشته شده توسط
- یحیی