آسمان و زمين با زينب
ديده هاشان ز گريه پر خون است
فاطمه دست بر كمر دارد
درد پهلوي او افزون است
به گمانم مصيبتي بر پا
به ميان زمين و كرب و بلاست
شمر بر روي سينه مولا
ذكر خواهر فقط واويلاست
نيزه اي را ميان حنجر او
دشمن از روي جهل خود جا كرد
اندكي نيزه اش را چرخاند
ناگهان در گلوي او تا كرد
هر كه با هر چه در توانش بود
راهي قتلگاه آقا شد
نينوا گشته پر ز خون خدا
تكه تكه عزيز زهرا شد
بين شمشير و نيزه در گودال
پيكر بي سر برادر ديد
خم شد و جاي مادرش زهرا
بوسه گاه رسول را بوسيد
به خدا گشته پير و زار و حزين
زينب از فرط غصه و ماتم
كمرش خم شده دخت علي
ز فشار غريبي و زين غم
- چهارشنبه
- 17
- مهر
- 1392
- ساعت
- 16:49
- نوشته شده توسط
- یحیی