سحر از عالم مستی برکاتم دادند
نیمه شب بود که ذکر صلواتم دادند
از می سرخ شهیدان که دواتم دادند
،،دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
وندرآن ظلمت شب آب حیاتم دادند،،
سینه را غرق دعا بزم سماتم کردند
دعوتی از دل من بر عرفاتم کردند
و مرا با خبر از صوم و صلاتم کردند
،،بیخود از شعشعه ی پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلی صفاتم دادند،،
جرعه ای آب طلب کردم از آن خضر نبی
جمله ای گفت مرا او به زبان عربی
مثل یک کوره تنم سوخت چه تاب و چه تبی
،،چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه براتم دادند،،
شربت شعر شرابیست طهورا و زلال
که زبان قلم از گفتن وصفش شد لال
شعر با بال دعا می بردت سوی خیال
،،بعد
- چهارشنبه
- 10
- اردیبهشت
- 1399
- ساعت
- 22:08
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور