وفات حضرت ام البنین (س)

مرتب سازی براساس

عروسِ خانه ی حیدر شد دوباره فاطمه ای دیگر *

4016
2

عروسِ خانه ی حیدر شد دوباره فاطمه ای دیگر عروسِ خانه ی حیدر شد دوباره فاطمه ای دیگر
بزرگوار و مؤدّب بود شجاع زاده زنِ حیدر
به خانه آمد و آهسته نشست بینِ در و دیوار
ز چشم، خونِ روان می ریخت به یادِ زخمِ دلِ مادر
اگر چه فاطمه ام؛ امّا کنیزِ مادرتان هستم
زهی مقام! که خواهم شد کنیزِ دخترِ پیغمبر
حسین جان! به فدایت باد یکی یکیِّ پسرهایم
اگر چه جانِ کمی دارند، ببخش! -این سر و این خنجر!-
تمامِ شهر، به قربانت! دو دست و چشم که چیزی نیست!
خدا کند که اباالفضلم، فدائیِ تو شود آخر
بسوزم از غمِ تو ای کاش بقیع، پخش شود خاکم
ببویم آن گلِ مخفی را منم صدا بزنم: "مادر
شاعر:عارفه دهقانی

  • سه شنبه
  • 12
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 16:12
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
فروشگاه پرچم

غزل حضرت ام البنین(زنی شبیه خودش عاشق، زنی شبیه خودش مادر *

3106
2

غزل حضرت ام البنین(زنی شبیه خودش عاشق، زنی شبیه خودش مادر زنی شبیه خودش عاشق، زنی شبیه خودش مادر
سپرده بر صف آیینه، دوباره آینه ای دیگر
دوباره داغ به روی داغ، دوباره درد به روی درد
کبوتران بدون بال، کبوتران بدون پر
تمام مرثیه ها گفتند: به پای دست تو می افتند
که در مقابل چشمانی، عطش گرفته و ناباور -
زنی دو بازوی خونین را، بلند کرده و می گوید:
دو دست ماه بنی هاشم، فدای زاده ی پیغمبر
زنی چونان که شجاعت را، چو شیر داده به فرزندان
به آستان تو آورده، چهار شیر چونان حیدر
چهار شیر که می غرّند، چهار شیر که می جنگند
چهار شیر که می آیند، چهار دسته گل پرپر
چهار دسته گل پرپر، چهار آینه ی دیگر
ستاره اند؟ نه روشن تر، فرشته اند؟ نه زیباتر
زنی که داغ پسر دارد، دوباره

  • پنج شنبه
  • 5
  • بهمن
  • 1391
  • ساعت
  • 07:57
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت ام البنین(غروب ديگري بود و بقيع آشفته تر مي شد *

3032
1

شعر حضرت ام البنین(غروب ديگري بود و بقيع آشفته تر مي شد غروب ديگري بود و بقيع آشفته تر مي شد
گلوي تشنه اش آتش فشاني شعله ور مي شد
كسي طرح دو دست آب آور مي كشيد آنگاه
به خاك تشنه از هنگامه اي شق القمر مي شد
سپر بر روي دستش يادگاري كربلايي بود
در آن آيينه بي تاب رجزهاي پسر مي شد
غمش با خاطرات غربت زهرا گره مي خورد
پياپي چشم هايش خون فشان ميخ در مي شد
رباعي مي سرود و پاي نخلي تشنه لب مي خواند
به گوش خاكِ عاشق بيت هاي منتخب مي خواند
كشيد آنگاه تصوير ضريح ماه را بر خاك
مجسّم كرد بين گريه، ثارالله را بر خاك
شنيد از خيمه ها تا گريه هايي تشنه پي در پي
پريشان رسم كرد آن غربت جانكاه را بر خاك
سرش را بر عصايش تكيه داد و آن طرف تر ديد
حرم تا علقمه، عكس تمام را

  • پنج شنبه
  • 5
  • بهمن
  • 1391
  • ساعت
  • 08:02
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت ام البنین(او قصد كرده از وطن برود *

3244
1

شعر حضرت ام البنین(او قصد كرده از وطن برود او قصد كرده از وطن برود
پنجمين رُكن ِ پنج تن برود
نكند بي حسين برگردي
نكند آبروي من برود
اين حسين است كه غريب شده؟
كاش ميشد كه با حسن برود
او به هرحال ميشود عريان
چه نيازيست با كفن برود؟
هرچه كردند جانِ معجر من
نگذار پيرُهن برود
نگذار نيزه يِ كُندي
جاي پهلو در دهن برود
قَسَمَت ميدهم اجازه نده
شمر با چكمه بر بدن برود

  • پنج شنبه
  • 5
  • بهمن
  • 1391
  • ساعت
  • 08:40
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت ام البنین(سلام روشن زیبائی کرامت ها *

4196
1

شعر حضرت ام البنین(سلام روشن زیبائی کرامت ها سلام روشن زیبائی کرامت ها
سلام حضرت بانو غلامت آمده است
شکسته تر ز سکوت رواق آینه ها
گدای دم دمی بی مرامت آمده است
کنار بال کبوتر نشسته ام امشب
به خاک بوسی این آستان نورانی
در اوج فیض توسّل قنوت می خوانم
کنار هر نفس این ضریح عرفانی
دخیل بسته ام ای خواهر امام رئوف
به پای پنجره ی سبز آسمانهایت
من از کنار همین گنبد و مناره ی عشق
سفر نموده ام آری به بی کرانهایت
اجازه ام بده از باب لطف همسایه
الی الابد سر این سفره میهمان باشم
در عالم در و همسایگی حواسم هست
کنار پنجره فولاد یادتان باشم
اگرچه از گذر لحظه ها نمی نالم
اگرچه در حرمت بی نشانه می خندم
ولی کنار شما چون برادرت فرمود
به اشک روضه ی غربت دخیل

  • پنج شنبه
  • 5
  • بهمن
  • 1391
  • ساعت
  • 08:49
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت ام البنین(نگاه پیر تو انبوهی از ملک دارد *

2942
3

شعر حضرت ام البنین(نگاه پیر تو انبوهی از ملک دارد نگاه پیر تو انبوهی از ملک دارد
چقدر چین و چروک رخت ترک دارد ؟
چقدر پیر شدی غصه پیرتان کرده ؟؟
بگو که گریه یتان ریشه در فدک دارد
شما که مادری اما کنیز فاطمه ای ؛
برای زینب عجب سفره ات نمک دارد
چقدر چشم به او زیر لب تو می گفتی
چه کرده بود مگر ! مادرش کتک دارد؟
تو آمدی که بدانند مادران جهان
کنیز حضرت زهرا شدن محک دارد
عجب از آنکه تو را می شناسدت اما
به معجزات ابوفاضل تو شک دارد
شاعر:مجتبی کرمی

  • پنج شنبه
  • 5
  • بهمن
  • 1391
  • ساعت
  • 08:54
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت ام البنین( کیستی ای در سخن پنهان شده *

3667
1

شعر حضرت ام البنین( کیستی ای در سخن پنهان شده کیستی ای در سخن پنهان شده
شعرعاشورا ییان را جان شده
کیستی ای زن ،زنان را افتخار
کیستی ای از قبیله یادگار
کیستی ای زن که باشور وشتاب
می شتابی در سرای بوتراب
کیستی ای چهارفصلت فصل گل
خوش خرامیده به عشق آبادگل
خوش خرامیده به عشق آبادگل
کیستی ای شهروند عامری
مادران راداده درس مادری
ای علی رادرزمین باغ بهشت
دومین بخش کتاب سرنوشت
ای غریب آشنایی هابگو
قدری از دلدادگی ها رابگو
با علی تا آشنایی یافتی
رتبه ی مشگل گشایی یافتی
ای به بالا سروبستان علی
جان توپیوسته با جهان علی
آسمان آبی مولا تویی
پوتوی اززهره ی زهرا تویی
باعلی شیرخدا یکدل شدی
معرفت آموختی کامل شدی
ای شجاعت برده میراث ازپدر
بخش ، فاطمه کرده

  • پنج شنبه
  • 5
  • بهمن
  • 1391
  • ساعت
  • 09:02
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر وفات حضرت ام البنین(وقتی غزل ردیف تو را کم می آورد) *

2581
-1

شعر وفات حضرت ام البنین(وقتی غزل ردیف تو را کم می آورد) وقتی غزل ردیف تو را کم می آورد
شعری برای درد فراهم می آورد
نام تو در کجاوه ای از نور می رسد
شعر مجسمی که مرا غم می آورد
بغضی گلوی مرثیه ام را گرفته است
دارد خبر ز ماه محرم می آورد
ای مادر ی که فاطمه ی دیگری شدی
تکرا ر واژه های تو ماتم می آورد
تو مادر چهار شهیدی که نام تو
داغی عظیم بر دل عالم می آورد
خورشید آسمان بنی هاشمی که ماه
در پیشگاه مهر تو سر ، خم می آورد
هر چار فصل باغ دلت گرچه شد خزان
این زخم ها برای تو مرحم می آورد
آخر چگونه شرح دهم غربت تو را
وقتی توان قافیه ها کم می آورد
شاعر:مجتبی ابوالقاسمی

  • چهارشنبه
  • 18
  • بهمن
  • 1391
  • ساعت
  • 13:55
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر روضه حضرت ام البنین(دسته دسته پر بسته) *

3687
1

شعر روضه حضرت ام البنین(دسته دسته پر بسته) دسته دسته پر بسته
گل های دل خسته
به خونه برگشتند
بین گریه یک خواهر
بهم میگه مادر
حسینم را کشتند
اگه مادر نداری
تا برات گریه کنه
من که نمردم حسین
ای سیب سرخ بی کفن
پسرم ای حسین من
اگه مادر نداری
تا برات گریه کنه
من که نمردم حسین
دسته دسته پر بسته
گل های دل خسته
به خونه برگشتند
بین گریه یک خواهر
بهم میگه مادر
حسینم را کشتند
اگه مادر نداری
تا برات گریه کنه
من که نمردم حسین
خونه کرده ماتم ها
به وسعت دریا
تو عمق این سینه
اشک سرخ چشمام را
لرزش دستام را
مدینه می بینه
آهای اهل مدینه
چشمای ام البنین
سویی نداره
اگه مادر نداری
تا برات گریه کنه
من که نمردم حسین
بر سر خاک عزا کنید
سر من را جدا کنید
ای سیب

  • پنج شنبه
  • 10
  • اسفند
  • 1391
  • ساعت
  • 08:33
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر روضه حضرت ام البنین(دیگر مرا ام البنین نخوانید) *

6217
7

شعر روضه حضرت ام البنین(دیگر مرا ام البنین نخوانید) دیگر مرا ام البنین نخوانید
زیرا که من دیگر پسر ندارم
من خانه دار خانه ای افسرده هستم
آرامش یک باغ طوفان خورده هستم
هر چند حیدر راهی این خانه ام کرد
بر غنچه های کوچکش پروانه ام من
با برگ عمرم خانه را گل پوش کردم
این باغ آتش خورده را خاموش کردم
دیگر مرا ام البنین نخوانید
زیرا که من دیگر پسر ندارم
پشت درش امدادها از رب گرفتم
تا آمدم رخصت من از زینب گرفتم
تنها بلا گردان این گلهایم اینجا
یعنی کنیز حضرت زهرایم اینجا
این خانه روزی باغی از آلاله ها بود
این خانه روزی قبله گاه لاله ها بود
من را مناجات حسینم خواب می کرد
این خانه را عباس دق الباب میکرد
دیگر مرا ام البنین نخوانید
زیرا که من دیگر پسر ندارم

  • پنج شنبه
  • 10
  • اسفند
  • 1391
  • ساعت
  • 08:36
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

در مدح حضرت ام البنین (س) - (ای همسر سردار جهـان، مـادر عباس) *

3214
2

در مدح حضرت ام البنین (س) - (ای همسر سردار جهـان، مـادر عباس) ای همسر سردار جهـان، مـادر عباس
وی دامـن تـو مهـد ادب‌پـرور عباس
در بیت علـی آمده! هـم‌سنگر عباس
خوانده است تو را مادر خود خواهر عباس
ام‌الشهـدا، فاطمۀ دوم حیدر
هم فاطمۀ دوم و هم زینب دیگر
****
تو چشمۀ فیض از نفس پنج امامی
تو فاطمۀ بیت شـه عـرش‌مقـامی
تو همسر تنهـا وصـی خیرالانامی
تو مـادر والاگهـر خـون و قیامی
جوشـد ادب و فضـل ز آیات کلامت
پیوسته ز هفتاد و دو تن باد سلامت
شک نیست به این رتبه که حیدر به تو نازد
زینب کـه بـود عصمـت داور به تو نازد
تـا روز جــزا آل پیمبــر بــه تـو نازد
عبـاس تـو در عـرصۀ محشر به تو نازد
کی مثل تو ای خاک رهت هم سر و هم جان
یک روزه دهد چـار پسر در ره جانان؟
****

  • جمعه
  • 9
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 14:43
  • نوشته شده توسط
  • سید محسن احمدزاده صفار
ادامه مطلب

شعر وفات و مدح حضرت ام البنین(غروب ديگري بود و بقيع آشفته تر مي شد) *

3619
1

شعر وفات و مدح حضرت ام البنین(غروب ديگري بود و بقيع آشفته تر مي شد) غروب ديگري بود و بقيع آشفته تر مي شد
گلوي تشنه اش آتش فشاني شعله ور مي شد
كسي طرح دو دست آب آور مي كشيد آنگاه
به خاك تشنه از هنگامه اي شق القمر مي شد
سپر بر روي دستش يادگاري كربلايي بود
در آن آيينه بي تاب رجزهاي پسر مي شد
غمش با خاطرات غربت زهرا گره مي خورد
پياپي چشم هايش خون فشان ميخ در مي شد
رباعي مي سرود و پاي نخلي تشنه لب مي خواند
به گوش خاكِ عاشق بيت هاي منتخب مي خواند
كشيد آنگاه تصوير ضريح ماه را بر خاك
مجسّم كرد بين گريه، ثارالله را بر خاك
شنيد از خيمه ها تا گريه هايي تشنه پي در پي
پريشان رسم كرد آن غربت جانكاه را بر خاك
سرش را بر عصايش تكيه داد و آن طرف تر ديد
حرم تا علقمه، عكس تمام را

  • چهارشنبه
  • 14
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 15:30
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت ام البنین(س)(رودها چشمان خیست را برابر داشتند) *

3656

شعر حضرت ام البنین(س)(رودها چشمان خیست را برابر داشتند) رودها چشمان خیست را برابر داشتند
آسمان ها را نفس هایت مکدّر داشتند
دست هایت در میان خانه ی مولا وزید
کودکان فاطمه انگار مادر داشتند
موج ها از بستر چشمان تو برخاستند
ابرها ازسوز دامان تو سر برداشتند
خانه بی سقّا و چشمت خیس و اندوه تو را
آن سحرگاهان بی فانوس باور داشتند
بی علمدار است صف های خیالت سال ها
سال هایت حال و روزی گریه آور داشتند
اشک هایت هفت دریا را به جان آورده بود
ناله هایت را زنان هفت کشور داشتند
مادر پروانه های بی قرار نینوا
سنگ ها پروانه ات بودند اگر پر داشتند
شاعر:حمیده رضایی

  • چهارشنبه
  • 28
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 05:23
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر وفات حضرت ام البنین(بعدِ زهرا(س) با امیرالمومنین(ع) همسر شدی) *

2500

شعر وفات حضرت ام البنین(بعدِ زهرا(س) با امیرالمومنین(ع) همسر شدی) بعدِ زهرا(س) با امیرالمومنین(ع) همسر شدی
کودکان را با نوازش، مادری دیگر شدی
با علی(ع) همسفره بودن یک مقام ساده نیست
برکت از نامش گرفتی، خادم الحیدر شدی!
داشت دستانِ خدا باب الحوائج می کشید
سمت آغوش تو آمد، ماه را لنگر شدی
حضرت هاجر اگر زمزم به نامش پا گرفت
رو به دریای ابالفضلت، پُر از هاجر شدی
کرده ای از جان و دل عباس(ع) را وقف حسین(ع)
مادری کردی برایش؛ بهترین مادرشدی
مرضیه عاطفی / سمنان

  • چهارشنبه
  • 4
  • اردیبهشت
  • 1392
  • ساعت
  • 12:00
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر وفات حضرت ام البنین(خوب است که مادر دل نَر داشته باشد) *

2690

شعر وفات حضرت ام البنین(خوب است که مادر دل نَر داشته باشد) خوب است که مادر دل نَر داشته باشد
دور و بَر خود چند پسر داشته باشد
خوب است که مادر نرود جز به ره عشق
چون فاطمه احساس خطر داشته باشد
خوب است برای مدد زاده ی حیدر
از نسلِ علی سایه ی سَر داشته باشد
می گفت به فرزندِ یَلَش مادرِ عبّاس
بایست علمدار ، جگر داشته باشد
خوب است که در لشکرِ خود زاده ی زهرا
بالای سَرِ خیمه قمر داشته باشد
وقتی خطری مایه ی تهدید امام است
اینجاست که باید سپری داشته باشد
روزی که امان نامه ی کفّار بیاید
دل باید از این فتنه خبر داشته باشد
حیف است که خون با عرقِ شرم نریزیم
چون اهل حَرَم دیده ی تَر داشته باشد
با فاطمه گویم که منم دل نگرانت
جانِ پسرانم به فدای پسرانت
یا امِّ بنین ح

  • چهارشنبه
  • 4
  • اردیبهشت
  • 1392
  • ساعت
  • 12:13
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر مدح حضرت ام البنین(س)(سلام حضرت ام البنین بانو جان) *

2777

شعر مدح حضرت ام البنین(س)(سلام حضرت ام البنین بانو جان) سلام حضرت ام البنین بانو جان
سلام مادر سقای دشت تشنه لبان
شبیه حضرت زهرا خم شده کمرت
بقیع پر شده از کربلای دور و برت
برای خون خدا نذر خود ادا کردی
چهار پاره ی تن داشتی فدا کردی
شنیده ام پسر تو ز روی زین افتاد
اگر غلط نکنم ماه بر زمین افتاد
شنیده ام قمرت را ز فرط کین زده اند
کنار علقمه عباس را زمین زده اند
همینکه تیر به مشک پر آب اصابت کرد
خدا دعای اباالفضل را اجابت کرد
خدا کند که بمیرم که در عذاب شدم
که از خجالت طفل رباب آب شدم
همینکه ساقی دشت بلا به خاک نشست
حسین هم وسط کربلا به خاک نشست
و گرگهای گرسنه...و مات بودن او
و بعد قصه ی شق القمر نمودن او
کنار علقمه...تشنه...کتاب سوگ و عزا
هزار جمله

  • چهارشنبه
  • 4
  • اردیبهشت
  • 1392
  • ساعت
  • 12:15
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت ام البنین(س)(نام تو آمد و غمی سنگین) *

2846

شعر حضرت ام البنین(س)(نام تو آمد و غمی سنگین) نام تو آمد و غمی سنگین
در دل بی قرار من جا شد
گره هایی که داشتم بی بی
با نگاه کریمه ات وا شد
از غم جانگداز مادر عشق
چشم عالم دوباره خونبار است
بانی روضه های امّ بنین
بی گمان حضرت علمدار است
ناله ای بی امان و جانسوز از
آسمان می رسد به گوش زمین
هرکسی زیر دِین عباس است
می شود روضه خوان امّ بنین
خون دل از نگاه تو جاری ست
بی قراری چرا دم آخر ؟؟؟
به گمانم تو حرف ها داری
که بگویی به ما ... دم آخر
در کنار چهار صورت قبر
باقی عمر تو محرّم شد
در مدینه به یاد کرببلا
سرو قدّ رشیده ات خم شد
هر زمانی که آب می دیدی
همدمت بود ... نا له ای سوزان
زیر لب ... دلشکسته می خواندی
السّلام علیک یا عطشان
تا نگاهت به یک

  • چهارشنبه
  • 4
  • اردیبهشت
  • 1392
  • ساعت
  • 12:17
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر وفات حضرت ام البنین(س)(دگر به گوش، سرود حزین نمی آید) *

2659

شعر وفات حضرت ام البنین(س)(دگر به گوش، سرود حزین نمی آید) دگر به گوش، سرود حزین نمی آید
ز خوش صدای مدینه طنین نمی آید
دگر ز حنجره ی روضه خوان پیر حسین
نوای خسته ولی دلنشین نمی آید
ز جمع سینه زنان دم غروب بقیع
صدای ناظم شور آفرین نمی آید
غروب آمد و بغض سکینه بشکسته
که بانگ روضه ی امّ البنین نمی آید
امید باغ خزان دیده هم خزانی شد
دگر بهار به گلزار دین نمی آید
سکینه تازه نبودِ ربابه را حس کرد
چو دید ناله ی مادرترین... نمی آید
کسی به دامن لب تشنه ها نمی افتد
حلال خواه عمو... شرمگین نمی آید
دگر به هر لقبی خواستی صدایش کن
نهیب «وَیحَکِ» ام البنین نمی آید
دل گدای ابالفضل خوش به جودش بود
دگر گدا سوی این سرزمین نمی آید
الا که خاک کرمخانه ات گداخیز است
که گفته

  • چهارشنبه
  • 4
  • اردیبهشت
  • 1392
  • ساعت
  • 12:25
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر مدح حضرت ام البنین(س)(عمری به پای چشم تر خود گریستم) *

2499

شعر مدح حضرت ام البنین(س)(عمری به پای چشم تر خود گریستم) عمری به پای چشم تر خود گریستم
هر شب ز داغ یک پسر خود گریستم
بر خاکهای گرم بقیع روضه خوان شدم
تنها ، ز شام تا سحر خود گریستم
از فرط گریه خون چکد از پلک های من
بر حال زار این جگر خود گریستم
تا دوختم نگاه سوی ماه آسمان
با یاد چهره ی قمر خود گریستم
با مشک آب پیش سکینه نشستم و
شرمنده مثل گل پسر خود گریستم
گفتند : زینبین شب غارت حرم
معجر نداشتند سر خود ، گریستم
شاعر:رضا رسول زاده

  • چهارشنبه
  • 4
  • اردیبهشت
  • 1392
  • ساعت
  • 12:28
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت ام البنین(س)(بانو، بنی کلاب نه که خیل بنی بشر) *

2761
1

شعر حضرت ام البنین(س)(بانو، بنی کلاب نه که خیل بنی بشر) بانو، بنی کلاب نه که خیل بنی بشر
بینا شده ز وسعت بینایی تواند
علم و ادب ، وقار و حیا، عزت و شرف
یک گوشه از تملک دارایی تواند
مردان مرد عرصه ایمان و اعتقاد
ریزه خوران سفره آقایی تواند
اولاد بوتراب که عشق مصورند
یکجمله بیقرار ز شیدایی تواند
ایوب های دهر همه صف کشیده اند
در حسرت نمی ز شکیبایی تواند
این چهار دسته گل که به دامن گرفته ای
پرورده رشادت زهرایی تواند
یک ماه و سه ستاره که خود فیض اکملند
محظوظ سفره های پذیرایی تواند
ام البنین ، بنین تو با آن همه مقام
مرهون التفات مسیحایی تواند
ای مادر چهار شهید بزرگوار
ایثار و عشق دو هدف غایی تواند
کرببلا نبوده ای اما خدا گواه
ابناء تو نشانه والایی تواند

  • چهارشنبه
  • 4
  • اردیبهشت
  • 1392
  • ساعت
  • 12:29
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر مدح حضرت ام البنین(بانو سلام می کنم اینجا خوش آمدی) *

4801
3

شعر مدح حضرت ام البنین(بانو سلام می کنم اینجا خوش آمدی) بانو سلام می کنم اینجا خوش آمدی
از خاک سمت عالم بالا خوش آمدی
ای تشنۀ بهشت به دریا خوش آمدی
من زینبم به خانۀ مولا خوش آمدی
پیداست در نگات که با نیت آمدی
اینجا به نیت کمک و خدمت آمدی
باغ بهشت باغچه ای در سرای ماست
جای گلیم عرش خدا زیر پای ماست
رزق تمام شهر فقط از دعای ماست
خلق تمام عالم و آدم برای ماست
این خانۀ بهشتی زهرا و حیدر است
اینجا محل وحی شدن بر پیمبر است
این خانه را به غیر صفا پر نمی کند
دل را به غیر عشق خدا پر نمی کند
سجاده را به غیر دعا پر نمی کند
هر کس که جای فاطمه را پر نمی کند
از بعد مادرم پدر خاک، بوتراب
کرده تو را به همسری خویش انتخاب
گفته پدر که روی به سوی خدا کنیم
ما مثل مادر،

  • چهارشنبه
  • 4
  • اردیبهشت
  • 1392
  • ساعت
  • 12:35
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت ام البنین(س)(عباس من ! بشور و بشوران فرات را) *

2856
1

شعر حضرت ام البنین(س)(عباس من ! بشور و بشوران فرات را) عباس من ! بشور و بشوران فرات را
آتش بزن به دست خودت ممکنات را
در کربلا به یاد علی خیبر آفرین
با رمز مرتضی بتکان کائنات را
تیغ آن چنان به دست و عَلَم آن چنان به دوش
در قاضریّه زمزمه کن عادیات را
عبّاس من ! مباد امان نامه آورند
با خشم حیدری بدر آن مُهملات را
روز دهم دریغ مدار از برادرت
آن ضربه های خیبریِ دست هات را
در سوگ چشم و مشکِ تو و دست تو خدا
پُر می کند ز اشکِ ملائک دوات را
در وصف جان نثاری و شرح برادریت
از عرش آورند برایت لغات را
از عرش آورند طبق های سبز و سرخ
آنک مخدّرات، جمیع صفات را
خوانند ابوالفضائل و باب الحوائج ات
خواهند عاشقان ز جناب ات برات را
زهرا ! ببخش چون پسر دیگری نبود
تا بیش

  • چهارشنبه
  • 4
  • اردیبهشت
  • 1392
  • ساعت
  • 12:37
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت ام البنین(س)(عمری به پای چشم تر خود گریستم) *

2987

شعر حضرت ام البنین(س)(عمری به پای چشم تر خود گریستم) عمری به پای چشم تر خود گریستم
هر شب ز داغ یک پسر خود گریستم
بر خاک های گرم بقیع روضه خوان شدم
تنها، ز شام تا سحر خود گریستم
از فرط گریه خون چکد از پلک های من
بر حال زار این جگر خود گریستم
تا دوختم نگاه سوی ماه آسمان
با یاد چهره ی قمر خود گریستم
با مشک آب پیش سکینه نشستم و
شرمنده مثل گل پسر خود گریستم
شاعر:رضا رسول زاده

  • چهارشنبه
  • 4
  • اردیبهشت
  • 1392
  • ساعت
  • 12:38
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت ام البنین(س)(ادب و غیرت ابالفضلت) *

4782
4

شعر حضرت ام البنین(س)(ادب و غیرت ابالفضلت) ادب و غیرت ابالفضلت
همه مدیون مادری تو بود
هرکسی لایقش که حیدر نیست
این علامت ز برتریِ تو بود
پسرانت همه مرید علی
این برایت همیشه یک فضل است
افتخار شما همین بس که
پسرت حضرت ابالفضل است
تا که دیدی بشیر را گفتی
ای بشیر از حسین من چه خبر
پسرانم همه فدای حسین
از ضیاء دو عین من چه خبر
تا شنیدی حسین را کشتند
ناله ات از زمین بالا رفت
جای زهرا براش ناله زدی
ناله ات تا به پیش زهرا رفت
بعد از آن روز گریه کارت شد
بهر دوریِ چار دلبندت
هرکسی از کنار تو رد شد
گریه کرد از فراق فرزندت
یادمانِ غروب عاشورا
روضه می خواندی از دل گودال
روضه می خواندی از غریبی و
روضه از سینه ای که شد پامال
تا که نیزه به او اصابت کر

  • چهارشنبه
  • 4
  • اردیبهشت
  • 1392
  • ساعت
  • 12:40
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت ام البنین(س)(گریه کنِ مراثی تو کائنات شد) *

2589

شعر حضرت ام البنین(س)(گریه کنِ مراثی تو کائنات شد) گریه کنِ مراثی تو کائنات شد
اشک طهور دیده ات آب حیات شد
خون دل تو خون دلم را به شیشه کرد
تا از تو خواستم بنویسم دوات شد
این شهر را ادامه دهی آب می برد
بانو بقیع از رشحاتت فرات شد
ای روضه خوان ممتدِ از صبح تا غروب
قدری نفس بگیر که وقت صلات شد
وقت قنوت، اشک تو افتاد روی خاك
فردا خبر رسید که آن جا قنات شد
***
او ماند و دختران یتیمی که مانده اند
ام البنین بی پسر ام البنات شد
آری پسر قمر به شب مؤمنین شد و
مادر ستاره ی سحر مؤمنات شد
شاعر:میلاد حسنی

  • چهارشنبه
  • 4
  • اردیبهشت
  • 1392
  • ساعت
  • 12:44
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر مدح حضرت ام البنین(س)(رسالتت نه فقط صاحب پسر شدن است) *

2406

شعر مدح حضرت ام البنین(س)(رسالتت نه فقط صاحب پسر شدن است) رسالتت نه فقط صاحب پسر شدن است
تو را کنار علی شأنِ همسفر شدن است
بزرگ مادرِ ماهِ همیشه کامل عشق!
هنوز نور تو در حال بیشتر شدن است
محبتت رقمی در دل علی دارد
که رو به آینه در حال ضربدر شدن است
رسیدن تو به وصل علی به ما آموخت
مهم تر از همه از جانبش نظر شدن است
حسودهای مدینه تو را نمی فهمند
و قلب تیره سزاوار شعله ور شدن است
تمام می شود این غم همین که برگردی
فرشته مشکلش از بابت بشر شدن است
تو آن ضمیر بلندی که راز عرفانت
نتیجه ی گذر از مرز خون جگر شدن است
سکوت کن که ادب یادداشت بردارد
سخن بگو که حیا فکر بارور شدن است
که عشق در تو نه با مهر مادری یکسوست
نه فارغ از غم هفتاد و یک نفر شدن است
دو دست خوی

  • چهارشنبه
  • 4
  • اردیبهشت
  • 1392
  • ساعت
  • 12:46
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر مدح حضرت ام البنین(س)(چهار آینه آورده روبروی خودش) *

2466

شعر مدح حضرت ام البنین(س)(چهار آینه آورده روبروی خودش) چهار آینه آورده روبروی خودش
چهار قبر کشیده است چهار سوی خودش
چهار آینه اما مکعّب و خاکی
برای روح پر از حجم و تو به توی خودش
نشسته است دوباره به هم بیامیزد
گلاب قمصر لاهوت را به بوی خودش
ز هوش می رود آخر عبادتش دارد
مقدمات خودش شیوه ی وضوی خودش
اگر چه قبله شده در نماز گریه ولی
نماز کعبه ادا می‌شود به سوی خودش
چنان نسیم که در باغ می رود از خویش
کسی نبود بیاید به جستجوی خودش
زبان گرفته و با خویش شعر می‌خواند
شبیه ناله ی برکه برای قوی خودش
کنار مثنوی اش قطعه ی مُخَدَّره ای ست
که آمده است سر تربت عموی خودش
حجت الاسلام رضا جعفری

  • چهارشنبه
  • 4
  • اردیبهشت
  • 1392
  • ساعت
  • 12:48
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر وفات حضرت ام البنین(س)(من گرد راه حضرت زهرا نمی شوم) *

2773

شعر وفات حضرت ام البنین(س)(من گرد راه حضرت زهرا نمی شوم) من گرد راه حضرت زهرا نمی شوم
هرگز به جای ام ابیها نمی شوم
او دختر پیمبر و همتای حیدر است
من جز کنیز دختر زهرا نمی شوم
هر خدمتی کنم به یتیمان فاطمه
مادر برای زینب کبری نمی شوم
چون بوسه می زنم به قدمهای زینبین
بی اذن زینب از قدمش پا نمی شوم
او روح امتحان شده ی قبل خلقت است
بی امتحان عشق که حورا نمی شوم
ضربه نخورده ام که کنم سینه را سپر
دیوار و در ندیده مهیّا نمی شوم
دین را ز پشت در نفس تازه می دمید
صاحب نفس نگشته مسیحا نمی شوم
بی پهلوی شکسته نگردم امین وحی
سیلی نخورده سرور زنها نمی شوم
آقا بیا و نام مرا فاطمه مخوان
با اسم گل شبیه مسمّا نمی شوم
وقتی حسن به صوت حزین ناله می کند
بنشینم از فغان و ز

  • چهارشنبه
  • 4
  • اردیبهشت
  • 1392
  • ساعت
  • 12:49
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر وفات حضرت ام البنین(س)(من در بقیع ناله زدم یا گریستم) *

2256

شعر وفات حضرت ام البنین(س)(من در بقیع ناله زدم یا گریستم) من در بقیع ناله زدم یا گریستم
باران شدم برای شما تا گریستم
مادر صِدام کردی و شرمنده ات شدم
بودم کنیز و پای تو آقا گریستم
زخمت زیاد بود و تو مادر نداشتی
من هم به جای حضرت زهرا گریستم
دیگر لبم به آب خنک بعدِ تو نخورد
تشنه به یاد خشکیِ لبها گریستم
عباس و بچه های علی نذرِ موی تو
کردم فدای تو همه دنیا گریستم
دستش اگر جدا شده غصّه نخورده ام
از این که تو شدی تک و تنها گریستم
باور نمی کنم به سر او عمود خورد
بر روی نعشِ او شده دعوا؛ گریستم
رأسش به دست حرمله افتاد و کوفه رفت
با بستن سرش سر نی ها گریستم
از شرم معجر، او سر نی بی قرار بود
با گریه های غیرت سقا گریستم
در بیت حزن مادرتان صبح تا غروب
باران شدم

  • چهارشنبه
  • 4
  • اردیبهشت
  • 1392
  • ساعت
  • 12:52
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت ام البنین(س)(غصه ها بر روی پیشانیش چین انداخته) *

2230

شعر حضرت ام البنین(س)(غصه ها بر روی پیشانیش چین انداخته) غصه ها بر روی پیشانیش چین انداخته
گریه ها از پای او را اینچنین انداخته
مادری کرده برای بچه های فاطمه
خویش را پای امیرالمومنین انداخته
چار فرزند او فدای پنج تن آورده است
سفره نذریست که ام البنین انداخته
مادر قدیسه ی لب تشنه های کربلا
گریه اش لرزه تن روح الامین انداخته
مادر باب الحوائج دارد از دریا گله
چون که دریا روی او را بر زمین انداخته
عاقبت چشم حسودی لاله اش را زخم زد
لاله عباسی او را لاله چین انداخته
باورش هرگز نخواهدشد عمود بی حیا
پهلوان شهر را از روی زین انداخته
او شنیده زینبش افتاده روی خاک ها
یک نظر بر ساقی نیزه نشین انداخته
شرمسارش بوده ساقی، چون که دیده خواهرش
پوشیه بر صورتش با آستین

  • چهارشنبه
  • 4
  • اردیبهشت
  • 1392
  • ساعت
  • 13:00
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
راهنمای علائم موجود در فهرست:
عدد کنار این علامت نشانگر تعداد کاربرانی ست که این مطلب را پسندیده و به دفترچه شعر خود افزوده اند
عدد کنار این علائم نشانگر میزان محبوبیت شعر یا سبک از نظر کاربران می باشد
اشعار ویژه در سایت برای کاربران قابل دسترس نیست و فقط از طریق خرید اپلیکیشن مورد نظر این اشعار در داخل اپلیکیشن اندرویدی قابل رویت خواهند بود
این علامت نشانگر تعداد کلیک یا بازدید این مطلب توسط کاربران در سایت یا اپلیکیشن می باشد