اشعار و پندیات

مرتب سازی براساس

پندیات -(مایه اصل و نسب در گردش دوران زر است) * صائب تبریزی

11442
18

پندیات -(مایه اصل و نسب در گردش دوران زر است) ﻣﺎﯾﻪ ﺍﺻﻞ ﻭ ﻧﺴﺐ ﺩﺭ ﮔﺮﺩﺵ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺯﺭ ﺍﺳﺖ
ﻫﺮ ﻛﺴﯽ ﺻﺎﺣﺐ ﺯﺭ ﺍﺳﺖ ﺍﻭ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺍﺳﺖ

ﺩﻭﺩ ﺍﮔﺮ ﺑﺎﻻ ﻧﺸﯿﻨﺪ کسر ﺷــﺄﻥ شعله ﻧﯿﺴﺖ
ﺟﺎﯼ ﭼﺸﻢ ﺍﺑﺮﻭ ﻧﮕﯿﺮﺩ گرچه ﺍﻭ ﺑﺎﻻ ﺗﺮﺍﺳﺖ

ﻧﺎﻛﺴﯽ ﮔﺮ ﺍﺯ ﻛﺴﯽ ﺑﺎﻻ ﻧﺸﯿﻨﺪ ﻋﯿﺐ ﻧﯿﺴﺖ
ﺭﻭﯼ ﺩﺭﯾﺎ، ﺧﺲ ﻧﺸﯿﻨﺪ ﻗﻌﺮ ﺩﺭﯾﺎ ﮔﻮﻫﺮ ﺍﺳﺖ

ﺷﺼﺖ ﻭ ﺷﺎﻫﺪ ﻫﺮ ﺩﻭ ﺩﻋﻮﯼ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﻣﯿﻜﻨﻨﺪ
ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﺍﻧﮕﺸﺖ کوچک ﻻﯾﻖ ﺍﻧﮕﺸﺘﺮ ﺍﺳﺖ

ﺁﻫﻦ ﻭ ﻓﻮﻻﺩ ﺍﺯ یک ﻛﻮﺭﻩ ﻣﯽ ﺁﯾﻨﺪ ﺑﺮﻭﻥ
ﺁﻥ ﯾﻜﯽ ﺷﻤﺸﯿﺮ ﮔﺮﺩﺩ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻧﻌﻞ ﺧﺮ ﺍﺳﺖ

کرﻩ ﺍﺳـﺐ ﺍﺯ ﻧﺠﺎﺑﺖ ﺍﺯ ﭘـﺲ مادر ﺭﻭﺩ
کرﻩ ﺧر ﺍﺯ ﺧــﺮﯾﺖ ﭘﯿﺸﺎ ﭘﯿﺶ مادر ﺍﺳﺖ

ﻛﺎﻛﻞ ﺍﺯ ﺑﺎﻻ ﺑﻠﻨﺪﯼ ﺭﺗﺒﻪ ﺍﯼ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﻜﺮﺩ
ﺯﻟﻒ، ﺍﺯ ﺍﻓﺘﺎﺩﮔﯽ ﻗﺎﺑﻞ ﺑﻪ مشک ﻭ ﻋﻨﺒﺮ ﺍﺳﺖ

ﭘﺎﺩﺷﻪ ﻣﻔﻠﺲ ﻛﻪ ﺷﺪ ﭼﻮﻥ ﻣﺮﻍ ﺑﯽ ﺑﺎﻝ ﻭ ﭘﺮ ﺍﺳﺖ
ﺩﺍﺋﻤﺎً ﺧﻮﻥ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ ﺗﯿﻐﯽ ﻛﻪ ﺻﺎﺣﺐ ﺟﻮﻫﺮ ﺍﺳﺖ

ﺳﺒﺰﻩ ﭘﺎﻣﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺯﯾﺮ ﺩﺭﺧﺖ ﻣﯿﻮﻩ ﺩﺍﺭ
ﺩﺧﺘﺮ ﻫﺮ ﻛﺲ ﻧﺠﯿﺐ ﺍﻓﺘـﺎﺩ ﻣﻔﺖ ﺷﻮﻫﺮ ﺍﺳﺖ

ﺻﺎﺋﺒﺎ !ﻋﯿﺐ ﺧﻮﺩ ﮔﻮ ﻋﯿﺐ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﻣﮕﻮ
ﻫﺮ ﻛﻪ ﻋﯿﺐ ﺧﻮﺩ ﺑﮕﻮﯾﺪ، ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺑﺎﻻ ﺗﺮ ﺍﺳﺖ

  • پنج شنبه
  • 11
  • دی
  • 1399
  • ساعت
  • 15:28
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب
فروشگاه پرچم
 عادل لاله چینی

پندیات و زبان حال در ماه مبارک رمضان (نباشد تا که باغی، باغبان معنا نمی گیرد) * عادل لاله چینی

555

پندیات و زبان حال در ماه مبارک رمضان  (نباشد تا که باغی، باغبان معنا نمی گیرد) نباشد تا که باغی، باغبان معنا نمی گیرد
بدون سبزه وگل، بوستان معنا نمی گیرد
الا ای آنکه دائم دم زنی از رستم و سهراب
بدان بی نام حیدر، پهلوان معنا نمی گیرد
نسوزد تا که دل از دیده گان اشکی نمی آید
عبادت با تظاهر توامان معنا نمی گیرد
بوَد معنی شیعه بندگی اندر ره جانان
که بی مهر علی این بندگی معنا نمی گیرد
علی شد مولد کعبه و گرنه بی تولایش
طواف سنگ و چوب حاجیان معنا نمی گیرد
اگر خواهی تقرب، از بلا رو برنگردانی
که در ناز و تنعم امتحان معنا نمی گیرد
بکوش اندر طریق بندگی بر درگه جانان
که بی طاعت گدای آستان معنا نمی گیرد
قرض از عاشقی هم صحبتی با دلبر است ورنه
بدون روی مهدی جمکران معنا نمی گیرد
به پیش مرتضی زهرا به کوچه بر زمین افتاد
وگرنه استخوانی در گلو، معنا نمی گیرد
ببین عباس دستانش به عشق دلبرش داده
که جز این، بوسه برآن بازوان معنا نمی گیرد
همیشه روی دامان حسین خوابیده دردانه
و بی بابا که ناز دختران معنا نمی گیرد
نمی بردند گر انگشت را همراه انگشتر
دگر دل سنگی آن ساربان معنا نمی گیرد
اگر زینب نبود،خون برادر بی ثمر می ماند
بدون نام زینب قهرمان معنی نمی گیرد
بدان (لاله) که عاشق در پی خیرالعمل باشد
که بی اخلاص، فعل نوکران معنا نمی گیرد

  • جمعه
  • 3
  • اردیبهشت
  • 1400
  • ساعت
  • 11:19
  • نوشته شده توسط
  • عادل لاله چینی
ادامه مطلب
استاد سید هاشم وفایی

غزل پندیات افسوس -(دردا که با دلبر شبی را سرنکردیم) *استاد سید هاشم وفایی

953
4

غزل پندیات   افسوس -(دردا که با دلبر شبی را سرنکردیم) دردا که با دلبر شبی را سرنکردیم
یک لحظه ترک گرمی بستر نکردیم

گفتند تقوا بال پرواز است امّا
یکبار فکری بهر بال وپر نکردیم

درپیش چشم خود هزاران بار هر روز
دیدیم مرگ خود ولی باور نکردیم

نامحرم از راز دل ما گشت آگاه
دراین صدف یک قطره را گوهر نکردیم

دیدیم طفلان یتیم و ای دریغا
دستی برآن گل ها نوازشگر نکردیم

دادیم برحق وعده ی ترک گناهان
یک روز هم اعمال خود بهتر نکردیم

حاشا نصیب ما شود وصل رخ یار
ما خویشتن را لایق دلبر نکردیم

ای وای وقت رفتن است وتوشه ای نیست
فکری برای توشه ی محشر نکردیم

ما از سیه کاری خود شرمنده هستیم
وقتی«وفایی» جز سیه دفتر نکردیم

  • چهارشنبه
  • 24
  • بهمن
  • 1397
  • ساعت
  • 11:52
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب
حاج نادر بابایی

پندیات_عمر فانی -(زین جهان ای مدعی دانا و جاهل می رود) *حاج نادر بابایی

656

پندیات_عمر فانی -(زین جهان ای مدعی دانا و جاهل می رود) زین جهان ای مُدَّعی دانا و جاهل میرود
خوب و بد شاه و گدا یاحق وباطل میرود

آنکه در هر ناکجا آباد میگردد کسی
بیکس از اینجا بدانجا گشته راحل میرود

گر پی آب حیاتی چون سِکندر این بدان
آری آن نام آور آشور و بابِل میرود

گرچو لقمان علم وحکمت را شوی صاحبنظر
عاقبت زیر لَحد هر مرد فاضل میرود

در یَم این زندگانی ما به طوفانیم اسیر
هر که یابد زورقی را او بساحل میرود

ای خوش آن چابک سوار ملک معنا،مرحبا
بار دنیا را به دنیا داده ، عاقل میرود

هرکه براین دَهرفانی دل فروشد،عاقبت
گوهر حیثیتش را کرده زائل میرود

آدمی با این همه آیات حَیّ لایَزال
روی فرش اعتقادش باز با گِل میرود

(نادر) از مور فتاده اَخذ بنما معرفت
بر ملاقات سلیمان گشته قابل میرود

  • دوشنبه
  • 14
  • تیر
  • 1400
  • ساعت
  • 12:20
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب

عبرت نامه -(رفته اند ، از رفتگانت ای بشر عبرت بگیر) * محمد علی منتظری شریف آباد

1100

عبرت نامه -(رفته اند ، از رفتگانت ای بشر عبرت بگیر) رفته اند ، از رفتگانت ای بشر عبرت بگیر
از سلاطین گذشته کو اثر عبرت بگیر

عارف و دانا و غافل عاقل و اهل نظر
خفته اندر زیرغَبرا کن نظر عبرت بگیر

انّ الاِنسانَ لَفی خُسر گفته قرآن کریم
صاحب درک وفراست ازضرر عبرت بگیر

ا نَّماَ الدّ ْنیا کَبَیتِ العنکبوتِ ا َوهَنو
بعد ازین فرصت غنیمت دان دگر عبرت بگیر

خواهش ربِّ ارجِعونی را بکن دراین جهان
یا اولوالاَلباب ای روشن بصرعبرت بگیر

چاره سازت درقیامت کرده ی این عالم است
نیک داراعمال وبگریز از خطر عبرت بگیر

این مسافرخانه را منزلگه دائم ندان
فکر کن از خاطراتش رهگذر عبرت بگیر

کن عوض طرز تفکّر را تعّقل لازم است
بر مشيّت کم بگو امّا اگر عبرت بگیر

گرگذرکردی به قبرستان که عبرتخانه است
لحظه ای ازمردگانِ خیر و شر عبرت بگیر

ار کسی از مردگان خیر الاموری داشِته
خوش به حالش توشه دارد در سفر عبرت بگیر

وای برآنکس چومن پرادّعا بی توشه است
برده از دنیای خود باخود شرر عبرت بگیر

نفس امّاره کجایم می کشد لا اَفْهَمو
ای دل غافل ز عدل دادگر عبرت بگیر

منتظِر شرم از جناب منتظَر باشد ترا
دائماً از رحلت اهل هنر عبرت بگیر

  • دوشنبه
  • 21
  • تیر
  • 1400
  • ساعت
  • 22:15
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب
حاج ناصر تبسمی اردبیلی

عبرت نامه -(دیده بگشا صنما دور زمان می گذرد) *حاج ناصر تبسمی اردبیلی

816
2

عبرت نامه -(دیده بگشا صنما دور زمان می گذرد) دیده بگشا صنما دور زمان میگذرد
عمر هر ثانیه چون آب روان میگذرد
عمر ما بین دو دنیاست پلی بهر عبور
که از این پل همه ی پیر و جوان می گذرد
هر که در خطّ خدا باشد و در سلک نبی
میدهندش همه جا خطّ امان می گذرد
طاغی غافل از اندیشه ی میزان عمل
پای دیوان عدالت به فغان می گذرد
ای هوسران برو از کرده ی خود نادم شو
عیش عالم عبث و عشرت آن می گذرد
زندگی بهر خور و خواب و هوسرانی نیست
دم غنیمت شمر این فرصت عیان می گذرد
از ضمیرت برهان عشق زر اندوزی را
خبرت نیست که سودت بزیان می گذرد
حسرت ثروت قارون نخورد مرد خدا
گر گدا باشی و سلطان جهان می گذرد
عاقبت فاتحه ی عمر همه خوانده شود
از سر قبر تو هم فاتحه خوان می گذرد
در کمین است تو را صید کند دام اجل
رسم تقدیر نه بر وهم و گمان می گذرد
روزی از قبر سراسیمه کشندت بحساب
نیست واهی بتو این شرح و بیان می گذرد
میکشند از تو حساب همه ی عمر چنان
اندر آن بُرهه فغان از همگان می گذرد
روز سختی است همان روز پر از درد و بلا
محنت واقعه از حد ّ توان می گذرد
پس چرا چاره ی فردا نکند شیعه ی ناب
روز دنبال شب از ما نگران می گذرد
ما همه عاصی و شرمنده ی درگاه حقیم
سخت خالق ز گناهان گران می گذرد
واپسین روز خدا حُسن عمل میخواهد
صحبت از مرتبت و نام و نشان می گذرد
بهره مندی اگر از طاعت مقبول خدا
مطمئن باش که گامت به جنان می گذرد
حرص دنیا نزند هر دل آگاه " صفا "
آخر از دار فنا طائر جان می گذرد

  • یکشنبه
  • 3
  • مرداد
  • 1400
  • ساعت
  • 18:00
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب

پندیات -(زندگی جُز قِصّه ای کوتاه نیست ) *حاج محمد رونقی مازندرانی

2337
-1

پندیات  -(زندگی جُز قِصّه ای کوتاه نیست ) زندگی جُز قِصّه ای کوتاه نیست
آخر این قِصه بی اِکراه نیست
.
هست دنیا چون پُل و بر روی آن
هر که سازد خانه، دل آگاه نیست
.
حلقه بر در گر زند پیک اَجل
مُهلتی بهر گدا و شاه نیست
.
چند روز است این حیات عاریت
صحبت ای عاقل ز سال و ماه نیست
.
طاعت حق خدمت خَلق آنکه کرد
در طریق بندگی گمراه نیست
.
بیش و کم صدسال اگر عُمرت رود
عاقبت غیردَمی و آه نیست
.
آدمی کز کوه باشد سخت تر
چونکه مرگ آید چو پَرّکاه نیست
.
کو سکندر ؟ رفت دارا در کجا
نامشان باقی و فَرّ و جاه نیست
.
دل به یاران خوش مکن زیرا تو را
در درون گُور کس همراه نیست
.
با عَمل گفتار را کن آشنا
زانکه آنجا بی عمل را راه نیست
.
درشَباب عُمر تقوی پیشه ک

  • دوشنبه
  • 24
  • تیر
  • 1398
  • ساعت
  • 11:04
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب

پندیات مرگ ... -(هم قطار است زندگی با مرگ ) * علیرضا امانی مجد

1009

پندیات  مرگ ...  -(هم قطار است زندگی با مرگ ) هم قطار است زندگی با مرگ
می روند اهل قافله تا مرگ
تا ابد این قطار در راه است
می کشد انتظار ، ما را مرگ
.
زندگی بازتاب افکار است
آمدن حکم و رفتن اجبار است
درک اسرار عمر ، دشوار است
گاه زشت است و گاه زیبا مرگ
.
سیرء عمری که می شود فانی
گر چه کوتاه و گر چه طولانی
موج دریاست ، سرد و طوفانی
آدمی زورق است و دریا مرگ
.
قصه ی هجر و درد مشتاقی
همچو زهر است وساغر وساقی
نام نیک است ، ای بشر باقی
می کند نیک و بد مجزا مرگ
.
قسمت آن دم که در عمل آمد
نکته از حکمت ازل آمد
هرکجا قاصد اجل آمد
زندگی می شود تماشا – مرگ
.
داغ دل ها اگر چه جان سوزند
شرح رازند و نکته آموزند
آنچه پیش آید ، عهد دیروزند
هستی امروز هست

  • دوشنبه
  • 24
  • تیر
  • 1398
  • ساعت
  • 11:08
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب
 علی اکبر لطیفیان

شعر پمد و اندرز اخلاقی از علی اکبر لطیفیان -(دلا بکوش مطهر بمان و محرم باش) * علی اکبر لطیفیان

1194

شعر پمد و اندرز اخلاقی از علی اکبر لطیفیان -(دلا بکوش مطهر بمان و محرم باش) دلا بکوش مطهر بمان و محرم باش
دخیل چادر دخت رسول اکرم باش

به تزکیه سپری کن دو روز دنیا را
بدین طریق به چشم خدا مکرم باش

عبودیت به صفات ربوبیت برسد
بیا و عبد خداوند باش ، رب هم باش

تو جمع عالم دنیا و آخرت هستی
مباش فکر دو عالم ، خودت دو عالم باش

مسافریم و از اینجا خلاصه باید رفت
به فکر رفتن از این نشئه نیز کم کم باش

ز راه میرسد آن دم که صور را بدمند
از این به بعد دمادم به یاد آن دم باش

به سفره خانه ی حاتم مبر نیاز ، اما
اگر به خانه ی تو آمدند حاتم باش

اگر درست نکردی ، خودت درست بمان
کسی به دست تو آدم نشد ، تو آدم باش

غمی به غصه همسایه هات اضافه نکن
ولی به غصه همسایه هات مرهم باش

بگو به

  • پنج شنبه
  • 28
  • فروردین
  • 1399
  • ساعت
  • 02:10
  • نوشته شده توسط
  • سید محسن احمدزاده صفار
ادامه مطلب
 امیر عظیمی

شعر برای پند و اندرز و مبارزه با هوای نفس -(تو بنده ای و بنده بمان معصیت نکن) * امیر عظیمی

1188
1

شعر برای پند و اندرز و مبارزه با هوای نفس -(تو بنده ای و بنده بمان معصیت نکن) تو بنده ای و بنده بمان معصیت نکن
خوف خدا به دل بنشان معصیت نکن

منبر برو برای خودت دم به دم رفیق
در گوش خود مدام بخوان معصیت نکن

از دل چگونه نفی خواطر نمی کنی
خود را از این خطر برهان معصیت نکن

خود را بکاو، کعبه ی دل خانه ی خداست
شیطان چرا نشسته در آن معصیت نکن

دنیای ما، قدم به قدم محضر خداست
در محضر خدای جهان معصیت نکن

با دست و پا و گوش و زبان اهل ذکر باش
با دست و پا و گوش و زبان معصیت نکن

این "معصیت نکن" بخدا ذکر اعظم است
خود را به وصل حق برسان معصیت نکن

صحرا نشین شده است امام از گناه تو
ای شیعه ی امام زمان معصیت نکن

قتل حسین کار همان مردمی است که
پر شد گناه در دلشان معصیت نکن

  • پنج شنبه
  • 25
  • اردیبهشت
  • 1399
  • ساعت
  • 04:10
  • نوشته شده توسط
  • سید محسن احمدزاده صفار
ادامه مطلب
حاج علی پور علی

عبرت نامه -(در مسیری بنام جاده ی عمر) *حاج علی پور علی

854

عبرت نامه -(در مسیری بنام جاده ی عمر) در مسیری بنام جا ده ی عمر

پیر مردی عصا زنان میرفت

در سرا شیب زندگی میدید

که چه.آسان.زکف.توان.میرفت

تا نگاهی به راه می افکند

سنگلاخی به پیش رو میدید

گاه میرفت و گه ز ره میماند

اشگ حسرت زدیده.می.غلتید

بر عصا تکیه میزد از غربت

تاکند تازه لحظه ئی نفسی

در کویر امید ها می دید

میزند بانک ارجعی جرسی

تا قدم ازقدم که برمیداشت

باز میخورد پای او بر سنگ

زیرلب.باخود.اینچنین میگفت

سینه از فرط نا توانی تنگ

آرزو ها خیال خا می بو د

ما به خواب گران فرو رفته

غافل از ضعف وناتوانی.خویش

در خیال و گمان فرو رفته

با نسیمی شکوفه های شباب

از طراوت فتاده می افسرد

با نسیمی دگر به حکم قضا

از توان می فتاد و می پژمرد

پیر دانا که با نگاهی سرد

می کشید آه حسرتی از دل

در سر انجام زندگی میدید

ناقه ی عمرخویش مانده.به.گل

بامخاطب چنین سخن میگفت

زندگی جزخیال خامی نیست

تا توانی به فکر فر د ا باش

کاین جهان جای کامیابی نیست

جاهدا. دل براین عجوزه مبند

که عروس هزار داماد است

کام دل برکسی نداده هنوز

آنکه دل بسته.خانه.برباداست

  • یکشنبه
  • 6
  • تیر
  • 1400
  • ساعت
  • 12:13
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب

شعر اخلاقی -( هر کسی دل دارد اما هر کسی دلدار نیست ) * امین نورالهی

11306
16

شعر اخلاقی -( هر کسی دل دارد اما هر کسی دلدار نیست ) هر کسی دل دارد اما هر کسی دلدار نیست
جای هر منصورنامی برفراز دار نیست
عکس مهتاب میان آب را باور نکن
می زنی سنگی و می بینی مهی در کار نیست
گر چه کشتی نجات از میخ و چوب آمد پدید
ای برادر! نوح گشتن کار هر نجار نیست!
خال جادوگر کجا و خال مهرویان کجا
مشک زیر ناف هر بوزینه و کفتار نیست
پای درس مولوی "فریاد" این را می سرود
والسلام شاعران پایان هر گفتار نیست

شاعر : امین نورالهی

  • دوشنبه
  • 10
  • تیر
  • 1392
  • ساعت
  • 07:26
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

پندیات ماه رمضان -(رمضان است رفیقان! همه بیدار شویم) * مرتضی امیری اسفندقه

898

پندیات ماه رمضان -(رمضان است رفیقان! همه بیدار شویم) رمضان است رفیقان! همه بیدار شویم
همه بیدار در این فرصتِ سرشار شویم

زیر سنگینی اعمالِ پریشان مُردیم
رمضان است، بیایید سبک‌بار شویم

می‌توانیم در این ماه به قرآن برسیم
می‌توانیم در این ماه، علی‌وار شویم

ماهِ مهمانیِ حقّ است، بیایید همه
تا نمک‌خورده‌ی این سفره‌ی افطار شویم

چشم‌ها را بتکانیم در این ماهِ زلال
با دو آیینه همه راهیِ دیدار شویم

زین کنیم اسب، رفیقان! سفری در پیش است
جای اُتراق نَه این‌جاست، خبردار شویم

سِرِّ سی جزء به سی روز فرو می‌آید
هان! رفیقان! همه آیینه‌ی اسرار شویم

یازده ماه گذشت و خبر از عشق نشد
با خداوند، در این ماه مگر یار شویم

رمضان است رفیقان! همه بیدار شویم
همه بیدار

  • جمعه
  • 18
  • خرداد
  • 1397
  • ساعت
  • 16:15
  • نوشته شده توسط
  • جواد
ادامه مطلب

حاصل عمر -(حاصل عمرِ ز خود بی‌خبران آه بُوَد) * صائب تبریزی

986
1

حاصل عمر -(حاصل عمرِ ز خود بی‌خبران آه بُوَد) حاصل عمرِ ز خود بی‌خبران آه بُوَد
هرکه از خویشتن آگاه شد، آگاه بود

نتوان در حرم قدس به پرواز رسید
پر سیمرغ در این راه پرِ کاه بود...

از وصول آن‌که زند دم، خبر از راهش نیست
آن بُوَد واصل این راه که در راه بود

ای که کام دو جهان را ز خدا می‌طلبی
هر دو موقوف به یک آه سحرگاه بود

غافل از مور مشو گرچه سلیمان باشی
که ز هر ذره به درگاه خدا راه بود

از وصال رخ او بی‌ادبان محرومند
گل این باغ ز دستی‌ست که کوتاه بود

می‌رسد جاذبۀ عشق به فریاد مرا
یوسف آن نیست که پیوسته در این چاه بود

«صائب» از کشمکش ردّ و قبول آسوده‌ست
هرکه را روی دل از خلق به اَلله بود

  • دوشنبه
  • 3
  • دی
  • 1397
  • ساعت
  • 16:47
  • نوشته شده توسط
  • سید محسن احمدزاده صفار
ادامه مطلب
 یوسف رحیمی

شعر رباعی اخلاقی -(عمری‌ست پیِ حفظ ظواهر هستیم) * یوسف رحیمی

986

شعر رباعی اخلاقی -(عمری‌ست پیِ حفظ ظواهر هستیم) امام باقر(علیه‌السلام):

«أَكْثِرْ ذِكْرَ الْمَوْتِ فَإِنَّهُ لَمْ يُكْثِرْ إِنْسَانٌ ذِكْرَ الْمَوْتِ إِلَّا زَهِدَ فِي الدُّنْيَا»

بسیار به یاد مرگ باش، زیرا نتیجه آن نیست مگر زهد و دل نبستن به دنیا.

? الكافى، ‏ج۲، ص۱۳۱

عمری‌ست پیِ حفظ ظواهر هستیم
در حسرت زندگی فاخر هستیم
دل‌بسته‌ایم آنچنان به این دنیا که
انگار نه انگار مسافر هستیم

  • پنج شنبه
  • 20
  • تیر
  • 1398
  • ساعت
  • 12:24
  • نوشته شده توسط
  • علیرضا گودرزی
ادامه مطلب

پندیات -(زندگی بهر بشر شور و نوائی دارد ) *مرحوم ناد علی کربلایی

2397
1

پندیات  -(زندگی بهر بشر شور و نوائی دارد ) زندگی بهر بشر شور و نوائی دارد
زنگ این قافله هر روز صدائی دارد
.
غنچه از خُرَمّیِ باغ و گلستان خندان
که بهار است و گل و عشق صفائی دارد
.
بلبل از زمزمة باد خزان با فریاد
در عزای گُلِ خود نغمه سرائی دارد
.
چه توان کرد که قانون طبیعت این است
هرکه چون شمع برافروخت فنائی دارد
.
قدر دانی زجوانی بنما ای منعم
که چو پیری برسد رنج و بلائی دارد
.
با جوانان چه بسا پنجه به پنجه زده است
پیر خم گشته که امروز عصایی دارد
.
درد پیری رسد آنرا که جوان مرگ نشد
نتوان گفت که این درد دوائی دارد
.
آدمیت بخورو خواب و زرو زیور نیست
این متاعیست که هر بی سرو پائی دارد
.
لب فرو بند ز اندازه سخن بیش مگو
هر سخن نکته و هر مسئ

  • دوشنبه
  • 24
  • تیر
  • 1398
  • ساعت
  • 11:01
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب
 محسن راحت حق

متن شعر پندیات -(آبرویِ مومن از بیت خدا بالاتر است) * محسن راحت حق

2657
3

متن شعر پندیات -(آبرویِ مومن از بیت خدا بالاتر است) آبرویِ مومن از بیت خدا بالاتر است
حرمتش قطعاً که از سعی و صفا بالاتر است

ذبحِ مومن :گفتنِ سرّش به گوشِ دیگران
حفظِ رازش کن که رازش از منا بالاتر است

نیستی از اهلِ دین ..پس لااقل آزاده باش
مردی و مردانگی از ادّعا بالاتر است

این نفاقی را که با خود می کِشی چاهی شود
رفتنت در چاهِ غم از هر بلا بالاتر است

لاتَجَسس را خدا فرموده در قرآنِ خود
زندگیِ دیگران از حسّ ِ ما بالاتر است

امر بر معروف را اصلاً نفهمیدی عریز..
پشتِ سر غیبت نمودن از زنا بالاتر است

تا به کی تحقیر کردن؟تا به کی آوارگی؟
لب فرو بستن ز هر لحن و صدا بالاتر است

تزکیه یعنی که اوّل از خودت آغاز کن
این روش از گفتگویِ ناروا بالاتر است

  • پنج شنبه
  • 11
  • اردیبهشت
  • 1399
  • ساعت
  • 13:40
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب
 مهدی عسگری

گذر عمر و عشق به خدا جان -(عمرِ ما چون مَثَلِ برگِ خزان میگذرد ) * مهدی عسگری

1485

گذر عمر و عشق به خدا جان -(عمرِ ما چون مَثَلِ برگِ خزان میگذرد ) عمرِ ما چون مَثَلِ برگِ خزان میگذرد
خوب یا بد همه ی عُمرِ جهان میگذرد
مدعی دل بکن از هر دوجهان‌ یک‌دله شو
آخرش هر دوجهان چرخ زنان میگذرد
لیلی ات منتظر است تا که تو عاشق باشی
عُمر، سرمایه عشق است چه سان میگذرد؟
هر زمان منزل توحید رسیدی بُردی
ورونه گر پیر رسی یا که جوان میگذرد
بر سر کویِ نگارت بِنِشین و‌ بنگر
هر که شد عاشق او نعره زنان میگذرد
نقش لیلی همه جا در جلوی چشم تو هست
محضرش عین عدم باش که جان میگذرد
بهرِ یک جلوه ی گیسوی تو ای دلبر من
عارف از لَذّتِ لَذّاتِ جنان میگذرد
قل هو الله، اگر‌ میوه دهد میماند
ور نه این لَق لَقه ی روی زبان میگذرد
صید شیطان نشدن مرد عمل میخواهد
غفلت اَر شد، همه ی

  • یکشنبه
  • 21
  • اردیبهشت
  • 1399
  • ساعت
  • 20:47
  • نوشته شده توسط
  • سید محسن احمدزاده صفار
ادامه مطلب
 سیدبشیر حسینی میانجی

پندیات -(کسی که طی کند ساعت به ساعت) * سیدبشیر حسینی میانجی

450

پندیات -(کسی که طی کند ساعت به ساعت) کسی که طی کند ساعت به ساعت
مسیر عشق را با استقامت
رسد بر کوی جانان در نهایت
قلم! بنویس شعری با ظرافت
به تکرار و به ایما و اشارت

بهاری هست بر هر چیز، دانی
جوانی هم بهار زندگانی
برایت حرف دارم آسمانی
پیام پیر بشنو، در جوانی
عبادت کن عبادت کن عبادت

اگر داری به روز حشر، باور
پدر را باش دائم یار و یاور
که واجب کرده‌ است خلاق داور
رضای حق اگر خواهی، ز مادر
اطاعت کن اطاعت کن اطاعت

چو ابراهیمِ حق، بردار تیشه
شود تا بُت‌ شکستن بر تو پیشه
بِکَن بت‌های نفست را ز ریشه
قوانین الهی را همیشه
رعایت کن رعایت کن رعایت

اگر خواهی به جسمت جان بگیری
اگر خواهی لب خندان بگیری
اگر خواهی هم این، هم آن بگیری
اگر خواهی سر و سامان بگیری
قانعت کن قناعت کن قناعت

شده کعبه بنا از سنگ و از گل
قدم بردار تو بر حلّ مشکل
اگر خواهی شوی در عمر، مُقبل
به جای کعبه‌ی گِل، کعبه‌ی دل
زیارت کن زیارت کن زیارت

ندارد فرق پیری یا جوانی
به یارت سر بزن اما نهانی
به شکر لحظه‌های زندگانی
ز بیماران هر اندازه توانی
عیادت کن عیادت کن عیادت

جهان با نور حق گشته منور
نما خود را منور هم معطر
اگر هستی به آئین پیمبر
به مظلومان عالم مثل حیدر
حمایت کن حمایت کن حمایت

الا ای خواهر با علم و ایمان!
کنیز خواهر شاه شهیدان!
میان کوچه بازار و خیابان
چو زینب از حجابت با دل و جان
صیانت کن صیانت کن صیانت

شنیدی که خلایق هرچه لایق
سحرگه سیر کن اندر حدائق
ببینی صد نشان از لطف خالق
وضو با اشک می‌چسبد به عاشق
عنایت کن عنایت کن عنایت

شده ورد زبانم "یا ابالفضل!"
غلام آستانم یا ابالفضل!
عنایت کن جوانم یا ابالفضل!
گدای ناتوانم یا ابالفضل!
کرامت کن کرامت کن کرامت

ندارم بر غلامی هم لیاقت
گنهکارم بدم ای با سخاوت!
تو خواهی کرد بر خوبان شفاعت
به من هم جانِ زینب در قیامت
شفاعت کن شفاعت کن شفاعت

به لطف حق، به عشق تو دچارم
تو را از کودکیّ‌ام دوست دارم
همین عشق تو باشد افتخارم
طبیبا! من مریض عشق یارم
طبابت کن طبابت کن طبابت

نمانده در دل ما تاب و طاقت
نشد بر ما فراغت از فراقت
فراقت کُشت ما را در نهایت
بیا مهدی! تو با آن قدّ و قامت
قیامت کن قیامت کن قیامت

به رهرو رهنما بایست در ره
چنان که در شب تاریک هم مه
برای عاشقان، مهدی بُوَد شه
"بشیر"ا باش اوّل خادم آن گه
سیادت کن سیادت کن سیادت

  • دوشنبه
  • 23
  • فروردین
  • 1400
  • ساعت
  • 15:08
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب
 سید حمید رضا برقعی

حدیث نفس، اخلاقی واندرز -(هلا ای جسم من، ای خفته، ای زندانی دیوار...) * سید حمید رضا برقعی

1442

حدیث نفس، اخلاقی واندرز -(هلا ای جسم من، ای خفته، ای زندانی دیوار...) هلا ! ای جسم من ای خفته ای زندانیِ دیوار
فقط با مرگ از این خواب سنگین می شوی بیدار

فراری از تمام مردم دنیا مسیرم خورد
به قبرستان به شهر مردمِ آرام و بی آزار

می اندیشم به آرامش به خوابی خوش درون خاک
جهان ! ای بختک بی انتها دست از سرم بردار

به سر شوق رهایی داشتم از این جهان اما
نفس در سینه ام اصرار کرد اصرار کرد اصرار

به ساز خود مرا رقصاند و بی تنبوره رقصیدم
جهان این مست لامذهب ، جهان این پیر لاکردار

جهان آری چه فرقی می کند با سیب یا گندم
فریبم داد با درهم فریبم داد با دینار

جهان این استخوان خوک در دست جذامی ها
جهان این مثل آب بینیِ احشام ، بی مقدار

جهان یک روز در صفین ، جهان یک روز بر منبر
فریبم داد با قرآن فریبم داد با دستار

جهان نگذاشت تا روز دهم در کربلا باشم
چه فرقی می کند حالا شوم تواب یا مختار

جهان این نخ نمای رنگ و رو رفته ولی گاهی
شبیه چادر مادربزرگم می شود گلدار

جهان این تیرهء خاموش روشن می شود آری
محرم ها که می کوبم سیاهی بر در و دیوار

همان وقتی که اشکی می چکد در روضه از چشمم
همان وقتی که می گویند از گودال از مسمار

همان وقتی که در مشّایه خوابم برد روی خاک
دلم آن خواب را می خواهد آن رویای بی تکرار

عمود آخر است و چشم های خیس من بسته است
به گوشم می رسد اهلا و سهلا مرحبا زوار

جهان پایان خوبی با حسین ابن علی دارد
تو تنها گریه کن در روضه ، باقی را به او بسپار

جهان زیبا جهان زیبا جهان زیبا جهان زیباست
جهان با حضرت زهرا جهان با حیدر کرار

انالحق شطحِ منصور است روی دار اما ما
علیُ حق به لب داریم همچون میثم تمار....

  • یکشنبه
  • 19
  • اردیبهشت
  • 1400
  • ساعت
  • 01:57
  • نوشته شده توسط
  • taherehsadat
ادامه مطلب

پندیات -(قيل و قال زندگانی چند روزی بیش نیست) * علیرضا فولادی

855
1

پندیات -(قيل و قال زندگانی چند روزی بیش نیست) قيل وقالِ زندگانی چند روزی بیش نیست
حاصلش غيراز اميد وحسرت وتشويش نيست

بنده ی دنيا شدن زائيده ی خوش باوريست
اين روش شايسته ی مردانِ دوراندیش نيست

هرکه آيد روزِ نو با خود غمی نو آورد
لاجرم يک روز با آلامِ روزِ پیش نیست

زهرِ زنبورِ عسل گويد به ما این نکته را
هيچ نوشی درمسيرِزندگی بی نيش نيست

طعم لذت رابه عمرِ خود نمی داند که چيست؟
هردلی ريش از برایِ مردمِ دلريش نيست

شيوه ی مَردِ خدا امدادِمخلوقِ خداست
بيشتر از يادِ محرومان بيادِخویش نیست

مردِ حق درهر گروه و هرلباسی ممکن است
با رِدا و سَبحه و شال و قبا و ریش نیست

ازعلايق دل بُريدن معنی درويشی است
دل به کشکولِ تبر زين بسته هم درويش نيست

راهِ شرّ وخير (فولادي)ز يکديگر جداست
زاهدِ فرزانه با اهلِ ريا هم کيش نيست

  • سه شنبه
  • 28
  • اردیبهشت
  • 1400
  • ساعت
  • 13:25
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب

شعر اخلاقی و اندرز -( هرچه دل، آشفتۀ گیسوی دلبر، بهتر است ) * یاسر حوتی

3712
2

شعر اخلاقی و اندرز -( هرچه دل، آشفتۀ گیسوی دلبر، بهتر است ) هرچه دل، آشفتۀ گیسوی دلبر، بهتر است
هرچه سر، شوریدۀ زلف معنبر، بهتر است
هر كسی را بهر استمرار كاری ساختند
هرچه كامم خشك تر یا دیده ام تر بهتر است
سیر تا، سرچشمه و سیراب برگشتن نكوست
در مقامات گدائی گام آخر بهتر است
ما به امید طهورائی شدن، غوره شدیم
ورنه تاكستان ما بی برگ و بی بر بهتر است
نسل ما بازار گرمی خرید یوسف اند
غیر این باشد اگر، البته ابتر بهتر است
ما رعیت زادگان بسیار سلطان دیده ایم
بین شاهان، پادشاه ذره پرور بهتر است
انبیاء هم روز محشر گرچه صاحب منصب اند
درشفاعت منبر ابناء كوثر بهتر است
لذت نام شما در جام كامم ماندنی است
این همان شهدی است كه ازشیر مادر بهتر است
رأس كل آفرینش هم اگر ب

  • پنج شنبه
  • 13
  • تیر
  • 1392
  • ساعت
  • 16:06
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر اجتماعی -(عشقی که زلال است به اما نفروشید) * اکرم سبزعلی

823

شعر اجتماعی -(عشقی که زلال است به اما نفروشید) عشقی که زلال است به اما نفروشید
روزی که قشنگ است به شبها نفروشید

روراستی دوست دیرینه ی خود را
بر رنگ و لعاب همه دنیا نفروشید

خاک وطنت سرمه ی چشم است،دریغا!
ان را به گل بی سر و بی پا نفروشید

در فرصت امروز،بشو یاور مردم
این لذت امروز به فردا نفروشید

یک عمر گذشت و شده ایی محرم دلها
این ابروی امده یکجا نفروشید

«از ماست که بر ماست»،نه از دین
دین را نفروشید،خدا را نفروشید

  • یکشنبه
  • 10
  • تیر
  • 1397
  • ساعت
  • 11:35
  • نوشته شده توسط
  • جواد
ادامه مطلب
استاد سید هاشم وفایی

اندیشۀ محشر -(درسراگراندیشۀ محشر دارم) *استاد سید هاشم وفایی

863

اندیشۀ محشر -(درسراگراندیشۀ محشر دارم) درسراگراندیشۀ محشر دارم
جز خیر برای خود چه درسر دارم
من راهی راه های بی برگشتم
باید که درست تر قدم بر دارم

  • پنج شنبه
  • 1
  • آذر
  • 1397
  • ساعت
  • 11:48
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب

غزل سجدۀ اخلاص -(دل را به نور عشق صفا می‌دهد نماز) * مشفق کاشانی

2943
5

غزل سجدۀ اخلاص -(دل را به نور عشق صفا می‌دهد نماز) دل را به نور عشق صفا می‌دهد نماز
جان را به ياد دوست جلا می‌دهد نماز

از خارزار شرک اگر بگذری به صدق
باغ تو را ز جلوه صفا می‌دهد نماز

تا بنگری جمال حقيقت ز معرفت
سرچشمه‌ات ز آب بقا می‌دهد نماز

پای تو را ز قيد تعلق رها كند
دست تو را به دست دعا می‌دهد نماز

هر دم كه سر به سجدۀ اخلاص می‌نهی
روشن‌دلی ز ياد خدا می‌دهد نماز

چون بشنوی صلای مؤذن، شتاب كن
كز بارگاه قدس ندا می‌دهد نماز

  • چهارشنبه
  • 22
  • اسفند
  • 1397
  • ساعت
  • 17:01
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب

شعر غزل تعلیمی -(در دعای اهل دل، باران فراز آخر است) * محمد حسن جمشیدی

778

شعر غزل تعلیمی -(در دعای اهل دل، باران فراز آخر است) در دعای اهل دل، باران فراز آخر است
گریه کن در گریۀ عاشق صفایی دیگر است

عاشقان با اشک تا معراج بالا می‌روند
بهترین سرمایۀ انسان همین چشم تر است

در جواب بی‌وفایی خلوتی با خود بساز
دست کم تنها شدن از دل شکستن بهتر است

شد فراموش آن‌که بیش از قدر خویش آمد به چشم
آن‌که با گمنام بودن سر کند نام‌آور است*

صحبت از پرواز، جانکاه است وقتی روح ما
مثل مرغ خانگی زندانی بال و پر است

گرچه چندی چهرۀ خورشید را پوشانده‌اند
در پس این ابرهای تیره صبحی دیگر است

  • چهارشنبه
  • 5
  • تیر
  • 1398
  • ساعت
  • 16:16
  • نوشته شده توسط
  • علیرضا گودرزی
ادامه مطلب

شعر غزل تعلیمی -(روزها فكر من این است و همه شب سخنم) * مولانا جلال الدین بلخی

1802
1

شعر غزل تعلیمی -(روزها فكر من این است و همه شب سخنم) روزها فكر من این است و همه شب سخنم
كه چرا غافل از احوال دل خویشتنم

از كجا آمده‌ام، آمدنم بهر چه بود؟
به كجا می‌روم آخر ننمایی وطنم؟

مانده‌ام سخت عجب، كز چه سبب ساخت مرا؟
یا چه بوده‌ست مراد وی از این ساختنم؟

خرّم آن روز كه پرواز كنم تا بر‍‍ِ دوست
به امید سر كویش، پَر و بالی بزنم

كیست آن گوش، كه او می‌شنود آوازم؟
یا كدامین كه سخن می‌نهد اندر دهنم

من به خود نامدم اینجا، كه به خود باز روم
آنكه آورد مرا، باز برد تا وطنم

مرغ باغ ملكوتم، نیم از عالم خاك
چند روزی قفسی ساخته‌اند از بدنم

  • پنج شنبه
  • 6
  • تیر
  • 1398
  • ساعت
  • 15:20
  • نوشته شده توسط
  • علیرضا گودرزی
ادامه مطلب

شعر رباعی اخلاقی -(می‌خواهی اگر رزق فراوان برسد) * حسین ابراهیمی

1116

شعر رباعی اخلاقی -(می‌خواهی اگر رزق فراوان برسد) امام صادق(علیه‌السلام):

«لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ مِفْتَاحاً وَ مِفْتَاحَ الرِّزْقِ الصَّدَقَة»

برای هرچیزی کلیدی است و کلید رزق و روزی صدقه است.

? الكافى، ج‏۴، ص۱۰

می‌خواهی اگر رزق فراوان برسد
از ابر کرم بارش باران برسد
باید که گشاده‌دستی‌ات همچون رود
جاری شود و به تنگدستان برسد

  • چهارشنبه
  • 19
  • تیر
  • 1398
  • ساعت
  • 14:31
  • نوشته شده توسط
  • علیرضا گودرزی
ادامه مطلب

شعر مثنوی تعلیمی -(پیرمردی، مفلس و برگشته‌بخت) * پروین اعتصامی

1286

شعر مثنوی تعلیمی -(پیرمردی، مفلس و برگشته‌بخت) پیرمردی، مفلس و برگشته‌بخت
روزگاری داشت ناهموار و سخت

هم پسر، هم دخترش بیمار بود
هم بلای فقر و هم تیمار بود

این، دوا می‌خواستی، آن یک پزشک
این، غذایش آه بودی، آن سرشک

این، عسل می‌خواست، آن یک شوربا
این، لحافش پاره بود، آن یک قبا

روزها می‌رفت بر بازار و کوی
نان طلب می‌کرد و می‌برد آبروی

دست بر هر خودپرستی می‌گشود
تا پشیزی بر پشیزی می‌فزود

هر امیری را، روان می‌شد ز پی
تا مگر پیراهنی، بخشد به وی

شب، به سوی خانه می‌آمد زبون
قالب از نیرو تهی، دل پر ز خون

روز، سائل بود و شب بیماردار
روز از مردم، شب از خود شرم‌سار

صبح‌گاهی رفت و از اهل کرم
کس ندادش نه پشیز و نه دِرَم

از دری می‌رفت حیران بر

  • چهارشنبه
  • 19
  • تیر
  • 1398
  • ساعت
  • 17:17
  • نوشته شده توسط
  • علیرضا گودرزی
ادامه مطلب

شعر غزل تعلیمی -(تا چند عمر در هوس و آرزو رود) * جلال‌الدین همایی

2723
1

شعر غزل تعلیمی -(تا چند عمر در هوس و آرزو رود) تا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود

مهمان‌سراست خانۀ دنیا که اندرو
یک روز این بیاید و یک روز او رود

بر کام دل به گردش ایام دل مبند
کاین چرخ کج مدار نه بر آرزو رود

آن کس که سر به جَیب قناعت فرو نبرد
بگذار تا به چاه مذلّت فرو رود

از بهر دفع غم به کسی گر بری پناه
هم غم به جای مانَد و هم آبرو رود

ای گل به دستْ‌مالِ هوس پیشگان مرو
مگذار تا ز دست تو این رنگ و بو رود

کردیم هر گناهی و از کرده غافلیم
ای وای اگر حدیث گنه رو به رو رود

امروز رو نکرده به درگاه حق «سنا»
فردا به سوی درگه او با چه رو رود

  • پنج شنبه
  • 20
  • تیر
  • 1398
  • ساعت
  • 12:40
  • نوشته شده توسط
  • علیرضا گودرزی
ادامه مطلب
راهنمای علائم موجود در فهرست:
عدد کنار این علامت نشانگر تعداد کاربرانی ست که این مطلب را پسندیده و به دفترچه شعر خود افزوده اند
عدد کنار این علائم نشانگر میزان محبوبیت شعر یا سبک از نظر کاربران می باشد
اشعار ویژه در سایت برای کاربران قابل دسترس نیست و فقط از طریق خرید اپلیکیشن مورد نظر این اشعار در داخل اپلیکیشن اندرویدی قابل رویت خواهند بود
این علامت نشانگر تعداد کلیک یا بازدید این مطلب توسط کاربران در سایت یا اپلیکیشن می باشد